چنانکه پیش از این اشاره شد هنگامى که لشکر اسلام به سوى تبوک حرکت مىکرد جمعى از منافقان به بهانههاى مختلف از رفتن به همراه لشکریان تعلل کردند و سرانجام هم نرفتند و پس از مراجعت رسول خدا(ص)نیز به نزد آن حضرت آمده و براى نرفتن خود عذرها تراشیده و قسمها خوردند و پیغمبر اسلام نیز موظف بود در ظاهر گفتار آنها را قبول کند و باطن کارشان را به خدا واگذارد،ولى گروهى هم بودند که با اجازه پیغمبر اسلام و یا بدون کسب اجازه آن حضرت حرکت خود را موکول به بعد کردند و به خاطر سر و صورت دادن به کارها و ضبط محصول خرما و یا گرفتاریهاى دیگرى که داشتند در مدینه ماندند تا پس از انجام کارها خود را به تبوک برسانند،اما تنبلى و ترس از گرماى هوا و غیره مجال آن را که بتوانند به تبوک بروند به آنها نداد و یک روز هم خبردار شدند که لشکر اسلام مراجعت کرده و به نزدیکیهاى مدینه رسیدهاند.
اینان روى ایمانى که داشتند هیچ گونه بهانهاى براى غیبت و تأخیر خود ذکر نکردند و چنانکه در دل خود را مقصر مىدانستند از اظهار آن نیز در نزد مردم باکى نداشتند و هر جا صحبت مىشد علنا مىگفتند:ما از اینکه به همراه مسلمانان به جنگ نرفتهایم شرمنده و مقصر هستیم و عذرى جز تنبلى و امروز و فردا کردن و علاقه به مال دنیا نداشتهایم.
و از این رو وقتى پیغمبر اسلام به مدینه آمد و علت غیبت و خوددارى آنها را از رفتن به تبوک سؤال کرد بدون ترس و واهمه حقیقت را اظهار کرده و گفتند:ما هیچ گونه بهانهاى جز تنبلى نداشتیم و از این رو خود را مقصر و گناهکار مىدانیم و پیغمبر اسلام نیز فرمود :راست گفتید و اینک بروید تا خدا درباره شما حکم کند.
اینان سه نفر بودند که هر سه از مردان سرشناس مدینه و افرادى بودند که بهشایستگى و صلاح شهرت داشتند:یکى مرارة بن ربیع،دیگرى کعب بن مالک و سومى هلال بن امیة واقفى بود .
پیغمبر اسلام کم کم دستور داد مردم ارتباط خود را با این سه نفر متخلف قطع کنند و حتى از تکلم و معامله با آنها خوددارى نمایند.پنجاه روز بر این منوال گذشت و در روزهاى آخر حتى زنان آنها نیز مأمور شدند از آمیزش با آنان خوددارى کنند.و خلاصه کارشان به جایى رسید که شهر مدینه با آن همه وسعت و جمعیت بر آنها تنگ شد،چون احدى با آنها سخن نمىگفت و پاسخشان را نمىداد و از آمیزش و مخالطت با آنان خوددارى مىکردند و از این رو برخى از آنها مانند کعب بن مالک به کوه و صحرا پناهنده شد و به کنار کوه«سلع»آمده و در آنجا خیمه و چادرى زده و زندگى مىکرد،تا سرانجام پس از گذشتن پنجاه روز توبه آنها قبول شد و خداى تعالى در ضمن آیه 117 و 118 سوره توبه قبولى توبهشان را به وسیله پیغمبر خود به اطلاع آنان رسانید. (16)
- پینوشتها -
16.و در تفسیر قمى است که آن هر سه وقتى متوجه شدند مردم از آنها دورى مىکنند و حتى همسران ایشان نیز از نزدیک شدن با آنها خوددارى مىنمایند هر سه از شهر خارج شده به کنار کوه«سلع»رفتند،و در آنجا خیمهاى زده و روزها را روزه مىگرفتند و کارشان گریه و زارى و توبه و استغفار به درگاه خداى تعالى بود،و هنگام افطار خانوادههاشان مىآمدند و غذایى براى آنها آورده و بى آنکه با ایشان سخن بگویند غذا را گذارده و باز مىگشتند و چون چندى بر این منوال گذشت،کعب بن مالک به آن دو رفیق دیگرش گفت:
وضع ما این گونه است که مىبینید و خدا بر ما خشم کرده و رسول خدا و مردم مسلمان و حتى خانوادههاى ما نیز با ما قهر و غضب کردهاند،پس چرا ما خودمان با یکدیگر قهر نکنیم و به دنبال آن هر سه از یکدیگر فاصله گرفته و هر کدام جایى از اطراف آن کوه را براى خود انتخاب کرده و سوگند خوردند که با یکدیگر سخن نگویند تا آنکه بدان حال بمیرند و یا خداى تعالى توبهشان را بپذیرد.
و چون سه روز از این جریان گذشت خداى تعالى توبهشان را پذیرفت و آیات مزبور در این باره به پیغمبر(ص)نازل شد.
سرنوشت سه تن متخلفان از جنگ
- بازدید: 571