اسامه فرزند زید بن حارثه بود که پدرش زید بشرحى که گذشت در جنگ موته به شهادت رسید .رسول خدا(ص)پس از مراجعت از سفر حجة الوداع که خیالش از دشمنان داخلى عربستان تا حدود زیادى آسوده شده بود و پیوسته در اندیشه رومیان بود که از ناحیه شمال،کشور عربستان را تهدید مىکردند و براى اسلام و مسلمین خطر بزرگى به شمار مىرفتند از این رو در اواسط ماه صفر بود که در صدد تهیه لشکرى عظیم بر آمد تا روانه روم کند و فرماندهى لشکر مزبور را به اسامه واگذار کرد و پرچم جنگ را به دست خود به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را که از آن جمله ابو بکر،عمر،ابو عبیده جراح،طلحه،زبیر،سعد بن وقاص و دیگران نیز در میان آنها بودند مأمور کرد تا تحت فرماندهى اسامه در این جنگ شرکت کنند.
اسامه در آن روز حدود بیست سال بیشتر نداشت و بلکه برخى سن او را هیجده سال نوشتهاند و همین موضوع براى برخى از پیرمردان و کار آزمودگانى که مأمور شده بودند تحت فرماندهى او به جنگ بروند گران مىآمد و از این رو در کار رفتن به دنبال لشکر تعلل مىکردند و تدریجا آنچه را در دل داشتند به زبان آورده گفتند:
ـ پسر بچه خردسالى را بر عموم بزرگان صحابه و مهاجر و انصار فرمانده ساخته!
اسامه منطقه«جرف»را که در یک فرسنگى مدینه قرار داشت لشکرگاه خود قرار داد و منتظر بود تا کسانى که مأمور بودند همراه لشکریان بروند به«جرف»رفته و ازنظر وسایل مجهز شده و به سوى محل مأموریت خود حرکت کنند،و پیرمردان صحابه نیز روى همان جهت که گفتیم از رفتن به«جرف»خوددارى کرده امروز و فردا مىکردند.
در این خلال رسول خدا(ص)بیمار شد و در بستر افتاد،همان بیمارى که منجر به رحلت آن بزرگوار گردید،اما با این حال وقتى مطلع شد که مردم از رفتن به دنبال لشکر تعلل مىکنند با همان حال بیمارى و تب و سردرد شدید که داشت دستمالى به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته فرمود:
«اى مردم فرماندهى اسامه را بپذیرید که سوگند به جان خودم اگر(اکنون)درباره فرماندهى او مناقشه مىکنید پیش از این نیز درباره فرماندهى پدرش حرفها زدید،ولى او شایسته و لایق فرماندهى است چنانکه پدرش نیز لایق این مقام بود».
این جملات را بر منبر ایراد کرد و به خانه آمد و پس از آن نیز به افرادى که به عیادتش مىآمدند با جملاتى نظیر«جهزوا جیش اسامه»سفارش مىکرد که هر چه زودتر به لشکر اسامه ملحق شده و سپاه را حرکت دهند و حتى گاهى مىفرمود:«لعن الله من تخلف عن جیش اسامة»[هر کس از لشکر اسامه تخلف کند لعنت خدا بر او (1) ]اما چون روز به روز حال پیغمبر سختتر مىشد بهانه دیگرى به دست برخى افتاده بود و مىگفتند با این وضع حال پیغمبر،دلمان راضى نمىشود آن حضرت را بگذاریم و برویم،اکنون در مدینه بمانیم و ببینیم حال پیغمبر بهبود مىیابد یا نه.با تأکید و سفارشهاى پیغمبر بیشتر سپاهیان به جرف رفتند و خود اسامه نیز براى آخرین بار که نزد رسول خدا(ص)آمد و اجازه خواست چند روز حرکت خود را به تأخیر بیندازد تا وضع بیمارى پیغمبر روشن شود،آن حضرت با لعن تند و قاطعى فرمود:به دنبال مأموریتى که به تو دادهام برو و توقف مکن!
اسامه به«جرف»آمد و در صدد حرکت بود که پیک ام ایمن آمد که حال پیغمبر سخت شده و مرگ آن حضرت نزدیک شده و بدین ترتیب اسامه و همراهانش توقف کردند و افراد بهانه جویى که دنبال عذرى مىگشتند تا از این سفر سرباز زنند همین خبر را دستاویز قرار داده به مدینه آمدند و سرانجام نگذاردند یکى از آرزوهاى پیغمبر اسلام با آن همه تأکید و سفارش در زمان حیات او جامه عمل بپوشد.
- پینوشتها -
1.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج 2،ص 21.نگارنده گوید:این جمله ضمنا پاسخى است به آنها که مىگویند:صحابه پیغمبر را به همین جهت که صحابى آن حضرت بودهاند نمىشود لعنت کرد و ما در اینجا مىبینیم خود پیغمبر آنها را که به دستورش عمل نمىکردند صریحا لعنت کرده است.
تجهیز لشکر اسامه و بیمارى رسول خدا(ص)
- بازدید: 1125