27 ذی الحجه

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

١ - مرگ مروان حمار و انقراض حكومت بنى امیه
٢ ـ وفات جناب على بن جعفر (علیهما السلام)

1 ـ مرگ مروان حمار و انقراض حكومت بنى امیه
روز بیست و هفتم ذیحجه سال 133 هـ .ق. مروان بن محمد بن مروان بن حكم معروف به «مروان حمار»، آخرین خلیفه بنى امیه به قتل رسید و بدین شكل حكومت هزار ماهه بنى امیه منقرض شد.
بعد از قیام بنى عباس به ریاست سفاح، عبدالله بن على، عموى خویش را براى جنگ با مروان فرستاد. مروان به بوصیر كه از نواحى مصر است گریخته بود. در طول مسیر هر كس از بنى امیه را كه مى دیدند، مى كشتند. در كنار نهر اردن جماعت بسیارى را كشتند و روى آنها سفره انداختند و غذا خوردند.
از آنجا كه عده اى را همراه با عامر بن اسماعیل براى دفع شرّ مروان فرستاد، در بوصیر مروان را در كلیسایى سر بریدند و زبان او را قطع كردند و زبانش را گربه اى خورد. جالب این‌كه روز قبل، مروان زبان غلامى را قطع نموده بود و همان گربه خورده بود. سپس زن و بچه او را اسیر كرده، نزد سفاح فرستادند.

2 ـ وفات جناب على بن جعفر(علیهما السلام)
روز بیست و هفتم ذیحجـه سال 210 هـ .ق. على بن جعفر (علیهما السلام) وفات یافت.  ایشان سیدى بزرگوار، شدید الورع، كثیرالفضل و عالمى عامل و یكى از بزرگترین راویان حدیث شمرده شده است. او امام صادق و حضرت موسى بن جعفر و امام رضا و حضرت جواد (علیهم السلام) را درك نموده است.
جناب على بن جعفر(علیهما السلام) از سایر برادران خود كوچكتر بود. وى پس از فوت پدر بزرگوارش همواره ملازمت برادر خود موسى بن جعفر(علیهما السلام) را اختیار كرده واحادیث بسیارى از آن حضرت اخذ نموده بود و روایت مى كرد كه از جمله آنها كتاب مسایل على بن جعفر است. هم‌چنین مسایل الحلال و الحرام و المناسك منسوب به آن بزرگوار است.
ـ احترام على بن جعفر به مقام امامت
محمد بن حسن عمار مى‌گوید  : «مدت 10 سال در مدینه طيّبه محضر على بن جعفر(علیهما السلام) را درك كرده، احادیثى را كه از برادر خود، حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) گرفته بود شنیده و مى نوشتم. روزى خدمتش بودم كه حضرت جواد(علیه السلام) وارد مسجد پیامبر (صلی الله علیه و اله) شد. على بن جعفر(علیهما السلام) تا آن حضرت را دید از جا برخاست و بدون كفش و ردا به خدمتش شتافت و دست او را بوسید و او را تعظیم و تكریم نمود. آن حضرت فرمودند: «عمو بنشین، خداوند تو را رحمت كند!». على بن جعفر(علیهما السلام) عرض کرد: «آقاى من، چگونه بنشینم در حالی که شما ایستاده اید». هنگامى كه آن حضرت به او اجازه فرمودند، به جاى خود بازگشت و در مجلس نشست. اصحابش او را سرزنش كردند كه «تو عموى پدر او هستی! چگونه با وى اینسان رفتار مى كنی؟» على بن جعفر(علیهما السلام) فرمود: «ساكت شوید!» پس دست را بالا برد و محاسن خود را گرفت و فرمود: «حق تعالى مرا با این محاسن اهلیت امامت نداده، ولى این جوان را اهلیت بخشیده و امامت را به او تفویض فرموده، با این حال چگونه فضل او را انكار كنم و چگونه به او احترام نگزارم. در حالی که من بنده او هستم؟»