ابوثمامه صائدی (صیداوی)
عمر بن عبدالله، معروف به ابوثمامه، از چهره های سرشناس شیعه در کوفه بودند که در شجاعت و اسلحه شناسی زبانزد خاص و عام بود. وقتی مسلم بن عقیل برای بیعت گرفتن از مردم وارد کوفه شدند، ابوثمامه را مسئول دریافت کمک های مالی و تهیه اسلحه کردند. وی پس از پراکنده شدن مردم از دور مسلم بن عقیل و پیش از شروع درگیری های کربلا، خود را از کوفه به کربلا رساند و در زمره یاران امام حسین علیه السلام قرار گرفت. نقل میکنند در روز عاشورا نزدیک ظهر خود را به امام حسین علیه السلام رساند و به آن حضرت گفت: «جانم فدای تو دشمنان لحظه به لحظه به ما نزدیکتر میشوند. دوست دارم مانع حرکت آنها به سوی شما باشم، هرچند در این راه کشته شوم، اما قبل از شهادت می خواهم نماز ظهر را با تو بخوانم». امام علیه السلام نگاهی به آسمان کردند و فرمودند: «نماز را به یاد ما آوردی؛ خدا تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد». آنگاه ابوثمامه و جمعی دیگر با امام علیه السلام به نماز ایستادند. او پس از نماز به میدان رفته، به شهادت رسید.
عمروبن قرظه انصاری
قرظه انصاری از اصحاب باوفای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود که در جنگ احد شرکت کرد و از مکتب نوپای اسلام دفاع کرد. پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در کوفه سکونت گزید و در جنگهای جمل و صفین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به جهاد پرداخت. قرظه انصاری پسری داشت به نام عمرو که به همراه امام حسین علیه السلام در کربلا حضور یافت و محافظت از جان حضرت را عهده دار شد و هر تیر و شمشیری که به طرف امام حسین علیه السلام پرتاب میشد، به جان خود می خرید. او در ماجرای حمله به لشکر عمرسعد این رجز را میخواند: «سپاه انصار باور دارند که من از اهل حرم دفاع میکنم. ضربت من ضربت جوانی سربلند و پیشآهنگ است. جان و مالم فدای حسین باد!» نقل میکنند وقتی در جنگ بر بدنش زخم بسیار وارد شد، در لحظات آخر ناگهان چشم باز کرد و به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا، آیا شرط جانبازی به جای آوردم؟» حضرت فرمودند: «آری، سلام مرا به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برسان...».
بکیر بن حرّ بن یزید ریاحی
وقتی حرّ بن یزید ریاحی متوجه شد که عمرسعد مصمم است با امام حسین علیهالسلام به جنگ بپردازد، به فرزند خود «بکیر» گفت: «پسرم، بدن پدرت طاقت تحمّل آتش جهنم را ندارد. اگر با من موافقی به طرف حسین بن علی علیهالسلام برویم». بکیر با پدر موافقت کرد و در فرصت مناسب از لشکر عمر سعد کنارهگیری کردند و خود را به اردوگاه امام حسین علیهالسلام رساندند. آنگاه که امام علیهالسلام آندو را پذیرفتند، حرّ به فرزند خود گفت: «الحمدالله که خداوند ما را از مصاحبت با این قوم ستمکار نجات داد. اکنون بر این قوم ظالم حمله کرده، از فرزند رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم دفاع کن». به دنبال پیشنهادِ پدر، او از امام حسین علیهالسلام اجازه گرفت و با سپاه عمر سعد به جنگ پرداخت تا به درجه شهادت نایل آمد. وقتی حرّ بالای سر فرزند آمد، چنین گفت: «خدای را سپاس که شهادت در رکاب مولایمان امام حسین علیه السلام را روزی تو ساخت».
جَون بن خویّ
جون خدمتگزار ابوذر غفاری بود. وی پس از رحلت ابوذر در ربذه به مدینه برگشت و خدمت امیرالمؤمنین امام علث علیه السلام بود. او مردی آگاه به اسلحه شناسی و تعمیر ادوات جنگی بود. پس از شهادت علی علیهالسلام در خدمت امام حسن علیهالسلام قرار گرفت. وقتی مسئله حرکت امام حسین علیه السلام به مکه پیش آمد، به همراه آن حضرت از مدینه تا مکه و از آنجا تا کربلا آمد و لحظه ای از آنحضرت جدا نشد. در روز عاشورا به حضور امام حسین علیه السلام آمد و اجازه جهاد خواست. امام علیه السلام به او فرمودند: «ای جون، تو گرچه همیشه با ما همراه بودی، اما اکنون اجازه داری که بروی و از این خطری که ما را تهدید میکند خود را نجات دهی». جون گفت: «ای پسر رسولخدا صلی الله علیه وآله وسلم ، من در روزهای خوشی و راحتی در کنار شما بودم. آیا شایسته است که به هنگام روی آوردن سختی ها از شما دست بردارم؟» و بدینسان پای به میدان شهادت نهاد و مردانه در راه خدا جان داد.
مسلم بن عَوسجه اسدی
مسلم بن عَوسجه از شجاعان نامی روزگار بود. هنگامی که مسلم بن عقیل از طرف امام حسین علیهالسلام به کوفه آمد، مسلم بن عوسجه در گرفتن بیعت از مردم و گردآوری کمک های مالی مردم وکیل مسلم بود. نقل میکنند در شب عاشورا وقتی امام حسین علیه السلام فرمود: «من بیعت خود را از گردن شما برداشتم، از پیش من بروید»، او عرض کرد: «ای پسر پیامبر آیا دست از تو برداریم و برویم؟! نه به خدا سوگند من از خدمت تو دور نمیشوم. اگر در یاری تو کشته شوم و باز زندهام کنند و دوباره بکشند و جسدم را آتش زنند همچنان همین کار را میکنم و هرگز از تو جدا نمیشوم». پس از جنگ با دشمن وقتی بر زمین افتاد، حبیب بن مظاهر به او گفت: «اگر بعد از تو زنده بودم دوست داشتم وصیت میکردی تا آنچه میخواهی انجام دهم. ولی میدانم که من هم ساعتی بعد به تو ملحق خواهم شد». مسلم بن عوسجه گفت: «تنها وصیت من این است که تا جان در بدن داری دست از یاری حسین برنداری».
عَمرو بن جُناده
پس از آنکه جنادة بن حارث به شهادت رسید، همسر وی از پسرش عمرو خواست که او نیز چون پدرش از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دفاع کند. عمرو در پی درخواست مادر به حضور امام حسین علیهالسلام آمد و از آنحضرت اجازه خواست تا به میدان برود. امام علیه السلام اجازه ندادند و فرمودند: «شهادت پدرت برای مادر تو بسیار سخت است. اگر برای تو مشکلی پیش آید یقینا مادرت بیش از حد ناراحت میشود». عمرو گفت: «یا اباعبداللّه، مادرم مرا به حضورتان فرستادند تا اجازه جنگ از شما بگیرم». نقل کردهاند وقتی این جوان به شهادت رسید دشمن سر او را از تن جدا کرده به سوی مادرش که ناظر جنگ فرزند بود انداخت. آن مادر فداکار سر او را از زمین برداشت و خون از چهره او پاک کرد و گفت: «ای نور دیده ام، ای آرامش دلم، آفرین بر تو که به وظیفه ات خوب عمل کردی» و سپس آن سر را به طرف لشکر دشمن انداخت و گفت: «ما وقتی چیزی در راه خدا تقدیم کردیم آن را هرگز پس نمیگیریم».
عبداللّه بن مسلم بن عقیل
در روز عاشورا پس از شهادت همه اصحاب امام حسین علیه السلام ، جوانان بنی هاشم آماده نبرد با دشمن شدند. اوّلین کسی که پیش امام علیه السلام آمد عبدالله بن مسلم بود. وقتی از امام حسین علیه السلام اجازه خواست آنحضرت فرمودند: «هنوز از شهادت پدرت مسلم زمان زیادی نمیگذرد. اگر تو به جنگ بروی مادرت ناراحت میشود. بهتر آن است که دست مادرت را بگیری و از این جا بروی». عبدالله گفت: «پدر و مادرم فدایت من هرگز زندگی دنیای بی ارزش زودگذر را به حیات جاودان ترجیح نمیدهم. از تو خواهش میکنم که این جان ناقابل مرا قبول کنی که در راه خدا قربانی کنم». سرانجام پس از اجازه اباعبدالله علیه السلام به میدان رفته، پس از جنگی جوانمردانه در راه خداوند به شهادت رسید.
بشر بن عَمرو حَضرمی
بشر از اهالی «حضرموت» یمن و از یاران امام حسین علیهالسلام در کربلا بود. نقل کرده اند در روز عاشورا وقتی جنگ درگرفت و او مشغول دفاع از امام حسین علیهالسلام بود، به وی خبر رسید که پسرش را در مرزِ ری به اسیری گرفته اند. او در ابراز عواطف و احساساتش گفت: دوست ندارم پسرم را اسیر کنند و من زنده باشم. وقتی امام حسین علیه السلام این سخنان را شنیدند به او فرمودند: «من بیعت از تو بر میدارم. تو آزادی که بروی و فرزندت را از اسیری نجات دهی». بشر در جواب امام علیه السلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ، بدنم طعمه درندگان بیابان شود اگر تو را در این حال تنها بگذارم. به خدا سوگند، محال است تو و خانوادهات را رها کنم. جان من و اهل و عیالم فدای تو باد!».
وهب بن وهب
او قبلاً مسیحی بود. به دست امام حسین علیه السلام به دین اسلام گروید و به همراه مادر و همسرش در کربلا حاضر شد. نقل میکنند در روز عاشورا که حدود هفده روز از ازدواج او و همسرش میگذشت همسر او گفت: حالا که مصمم شدهای که از فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در مقابل دشمنانش دفاع کنی، یقینا اگر در این راه شهید شوی وارد بهشت خواهی شد. باید در حضور امام علیه السلام با من عهد کنی که روز قیامت مرا فراموش نکنی. آنگاه هر دو به حضور امام حسین علیهالسلام میآیند و همسر وهب خواسته خود را مطرح میکند، به گونه ای که آن حضرت به شدت متأثر می شوند و گریه میکنند. وقتی که وهب به میدان میرود و با شجاعت به جنگ می پردازد و عده ای از دشمنان امام حسین علیه السلام را به قتل میرساند، به سوی مادر و همسر بر میگردد و به مادرش میگوید: آیا اکنون از من راضی هستی؟ مادر به او میگوید: اگر تا زنده ای با دشمنان امام حسین علیه السلام به مبارزه نپردازی، از تو راضی نمیشوم.
قاسم بن حسن علیهالسلام
قاسم بن حسن علیهالسلام نوجوانی بود که با اصرار از امام حسین علیه السلام اجازه خواست که به میدان جنگ برود. ابتدا امام علیه السلام راضی نشدند که او عازم میدان شود، ولی هنگامی که با اصرار بیش از حد او مواجه شدند اذن جهاد در راه خدا را به او دادند. او نیز پس از رشادت های بسیار در میدان نبرد به شهادت رسید. نقل میکنند وقتی قاسم بن حسن علیه السلام عازم میدان شد این اشعار را میخواند: «اگر مرا نمی شناسید پس بدانید من فرزند امام حسن علیه السلام و نوه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هستم و این امام حسین علیه السلام است که اکنون در محاصره شماست. خداوند شما را سیراب نسازد». وقتی قاسم به زمین افتاد عموی خود را صدا زد و امام حسین علیه السلام فورا خود را به او رساندند. وقتی سر او را به دامن گرفتند فرمودند: «از رحمت خدا دور باشند قومی که تو را کشتند! به خدا سوگند بر عمویت بسیار سنگین است که صدایش کنی و او پاسخ تو را ندهد یا اگر پاسخ داد فایده ای برای تو نداشته باشد».
عبداللّه اصغر
یکی دیگر از یاران امام حسین علیه السلام در روز عاشورا عبدالله اصغر فرزند دیگر امام حسن علیهالسلام است. نقل میکنند وقتی در ساعات آخر نبرد عاشورا صدای عمویش امام حسین علیه السلام را شنید که یار و مددکار میطلبد، از خیمه بیرون آمد و به سمت میدان حرکت کرد. حضرت زینب علیه السلام خواستند مانع رفتن او شوند ولی او گفت: سوگند به خدا از عمویم جدا نمیشوم و وقتی خود را به امام حسین علیه السلام رساند که یکی از دشمنان از پشت سر قصد جان امام حسین علیه السلام را کرده بود. عبدالله اصغر دست خود را جلو برد تا مانع برخورد شمشیر به آنحضرت شود که بر اثر ضربه شمشیر دست عبدالله اصغر قطع شد. امام حسین علیه السلام عبدالله را در بغل کشیدند و فرمودند: «ای پسر برادرم، صبر کن. طولی نمیکشد خداوند تو را به پدران بزرگوارت ملحق میسازد و تو به آرامش میرسی». در این لحظه تیری از طرف دشمن پرتاب شد و عبدالله را در آغوش عموی بزرگوارش به شهادت رساند.
حضرت علی اکبر علیهالسلام
علی اکبر در بین سالهای 33 تا 35 ه از مادری بزرگوار به نام لیلا دختر ابی مرّه در شهر مدینه چشم به جهان گشود. وی در مکتب انسانساز پدر و در دامن خاندان پاک امامت شیوه های صحیح دفاع از مکتب و اطاعت از امامت و حمایت از اهداف و آرمان های مقدس آن را آموخت و لحظه ای در این امر فروگذاری نکرد و تا آخرین نفس از امام زمانش دفاع کرد. او در روز عاشورا اولین نفر از بنی هاشم بود که در میدان نبرد حاضر شد و پس از مبارزه جانانه جام شهادت سر کشید. وقتی امام حسین علیه السلام او را به میدان فرستادند فرمودند: «خداوندا، شاهد باش جوانی را به جنگ با این مردم ستمکار فرستادم که شبیه ترین مردم از نظر خُلق و خَلق به پیامبر(ص) تو بود. هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت میشدیم به چهره او می نگریستیم». نقل میکنند علی اکبر در موقع جنگ با یزیدیان این شعر را زمزمه میکرد: «من علی بن حسینم. به خدا سوگند که ما به پیامبر سزاوارترینیم. به خدا سوگند نابکاری چون یزید بر ما حکومت نخواهد کرد. با شمشیر با شما میجنگم و از پدرم حمایت میکنم».
اَسلَم بن عَمرو
اَسلم غلامی بود که امام حسین علیه السلام او را پس از خریداری آزاد کردند. او همیشه در خدمت امام علیه السلام بود. حتی پسر او به عنوان کاتب امام حسین علیه السلام در کنار آن حضرت به سر می برد. اسلم از همان ابتدا به همراه امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شد و لحظه ای از امام زمانش جدا نشد. وقتی در روز عاشورا اجازه گرفت که با دشمنان اهلبیت علیهمالسلام بجنگد این شعر را زمزمه میکرد: «امیری حسین و نَعْمَ الاَمیر، سُرور الفُؤاد البَشیر النَذیر؛ پیشوا و رهبر من امام حسین علیه السلام است و حقا که چه رهبر خوبی است. او مایه سرور دلها و بشیر و نذیر است». وقتی پس از جهاد دلیرانه بر زمین افتاد امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفتند و صورت خود را بر صورت او نهادند. اسلم بن عمرو با دیدن این صحنه لبخندی زد و گفت: «چه کسی مثل من از این افتخار برخوردار است که پسر پیغمبر(ص) صورت بر صورتش بگذارد؟» این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
حَجّاجِ بن بَدْر السّعدی
حجاج از اهالی بصره و از قبیله سعد بن تمیم است. از جمله نامه هایی که امام حسین علیه السلام به مردم کوفه نوشتند نامهای بود که به مسعود بن عمرو نوشتند. او نیز در پاسخِ نامه امام حسین علیهالسلام نامه ای را به دست حَجّاج برای امام حسین علیه السلام میفرستد. در آن نامه آمده است: «اما بعد، ای پسر دختر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، نامه شما واصل و از مندرجات آن اطلاع حاصل شد. ما مطیع شما هستیم. خداوند زمین را از راهنمای خیر و دلیل راه حق خالی نمی گذارد. تو امروز حجت خدا بر خلق و ودیعه او در زمین، و شاخهای از درخت وجود احمدی هستی. به جانب ما پیش آی که گردنهای بنی تمیم برای فرمان تو خم گشته و در پیروی از فرمان تو از شتر تشنه در ورود به آب مطیعتر است». حجاج پس از رساندن این نامه همچنان در رکاب امام حسین علیه السلام بود تا در روز عاشورا به فیض بزرگ شهادت نائل آمد.
عابِس بن اَبی شَبیب شاکری
عابس در دلیری و سخنوری و عبادت و شب زنده داری زبانزد مردم بود. او از طایفه بنی شاکر است. این طایفه در اخلاص و فداکاری در راه ولایت امام علی علیه السلام کمنظیر بودند و در شجاعت به گونه ای بودند که آنها را جوانمردانِ عرب می نامیدند. عابس از جمله کسانی بود که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد با او بیعت کرد و بعد هم از طرف مسلم، نام های به امام حسین علیه السلام در مکه رساند و در ماجرای کربلا به همراه هم پیمان خود «شوذب» رشادت های زیادی نشان داد. سپاه کوفه از نبرد تنبهتن با وی ناتوان بود. وقتی دلاوری های او را عمر بن سعد دید دستور داد تا لشکر او را سنگباران کنند. نقل میکنند وقتی پس از شهادتش سر او را از پیکرش جدا ساختند سر مطهر او دست عده ای بود که هر یک برای دریافت جایزه مدعی بود که وی او را کشته است.
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا بود. آن حضرت قامتی رشید، چهرهای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به سبب سیمای جذابش او را قمربنی هاشم میگفتند. در حادثه کربلا فرماندهی سمت چپ سپاه امام حسین علی هالسلام را عهده دار بود و علاوه بر تهیه آب، نگهبانی از خیمه ها و محافظت از خاندان امام حسین علیه السلام را نیز برعهده داشت. در روز عاشورا سه برادر او پیش از او به شهادت رسیدند. عباس علیه السلام مظهر ایثار و وفاداری و گذشت بود. نقل میکنند وقتی به دستور امام حسین علیه السلام برای تهیه آب عازم میدان شد و پس از نبردی بی نظیر وارد شریعه فرات گردید، با آنکه تشنه بود، به یاد تشنگی برادر و اطفال و حرم امام حسین علیه السلام ، از خوردن آب خودداری کرد. هنگامی که به شهادت رسید امام حسین علیه السلام به بالین او آمدند و فرمودند: «برادر جان اکنون دیگر بی پشتیبان و یاور شدم.»
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا