پاره ى پيامبر (ص) در برابر اين رفتار و گفتار غير اصولى واكنش شديدى نشان داد و با جمعى از زنان بنى هاشم به مسجد رفت تا در حضور مردم مسلمان و سران مهاجر و انصار، علم و بينش اصولى خود را با خطبه ى تاريخى خويش آشكار سازد.
گرچه بسيارى از ناآگاهان اين واكنش را يك مسئله ى شخصى پنداشته اند، ولى اگر كمى به خطبه ى عالمانه و حكيمانه ى پاره ى پيامبر توجه كنيم، برخلاف انتظار مى بينيم كه هرگز اين خطبه ى باعظمت نمى تواند يك اعتراض شخصى به خاطر از دست دادن قطعه زمينى باشد كه در برابر جلال و منزلت اين بانوى بزرگوار بسيار بسيار كوچك است و از اين رو بيشترين محور خطبه درباره ى توحيد، مقام و الاى پيامبر و حكمت آفرينش جهان و انسان و حكمتهاى قرآن و قوانين الهى است، كه ما قسمتهايى از آن درگذشته ترجمه كرديم و تنها در قسمت پايانى خطبه سخنان كوتاهى در پاسخ به استدلال غير اصولى يعنى تمسّك به خبر واحد با وجود مخالفت صريح آن با نصّ قرآن، تبعيض در اجراى احكام و بازگشت به حكم جاهلى، توجه به عموم و خصوص قرآن و... مى بينيم:
ثُمّ اَنْتُم اُولاءِ تَزْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لى أفَعَلى عَمَدٍ تَرَكْتُم كِتابَ اللَّهِ و نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ يَقُولُ اللَّه جَلَّ ثَناؤُهُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» مَعَما افتص مِنْ خَبَرِ يَحْيى وَ زَكَرِيّا اِذْ قالَ رَبِّ «هبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ» فَزَعَمْتُم انْ لا حظَّ لى و لا اِرْثَ لى مِنْ اَبى أفَحْكُمُ اللَّهِ بايَة اُخرج اَبى مِنها اَمْ تَقُولُونَ اَهلُ مِلَّتَيْنِ لايَتَوارثان اَمْ اَنْتُم اَعْلَم بِخُصُوصِ الْقُرْان وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبى (ص) [كشف الغمّه ى اربلى، ج 1، ص 488.] سپس شما گمان مى كنيد كه ارثى براى من نيست. آيا بر اساس محكمى كتاب خدا را رها مى سازيد و آن را پشت سر مى گذارد؟ در صورتى كه خداوند مى فرمايد: «سليمان از (پدرش) داود ارث برد» و در داستان يحيى و زكريا نقل مى كند كه گفت: «خداوندا، فرزندى نصيب من فرما كه از من و آل يعقوب ارث برد». شما چنين پنداشتيد كه من بهره و ارثى از پدر ندارم؟ آيا خداوند آيه اى مخصوص شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته است، يا مى گوييد پيروان دو آيين از يكديگر ارث نمى برند، و من با پدرم يك آيين نداريم؟! يا اينكه شما به عام و خاص قرآن از پدرم داناتريد؟!
آرى، پاره ى پيامبر و همسرش كه نمونه ى اعلاى زهد بودند و عمرى را با قناعت گذراندند هيچ گونه نياز و انگيزه ى شخصى براى فدك نداشتند. آنها آنچه از فدك به دست مى آوردند بيشتر آن را به فقرا و مستمندان مى بخشيدند، بخصوص فاطمه (س) كه پيامبر (ص) به وى فرموده بودند تو بزودى به من ملحق مى شوى.
بنابراين، سخنان عظيم و تاريخى و انقلابى پاره ى پيامبر براى درمان و اصلاح احكام و اعمال غير اصولى بود كه لازم بود از ابتدا جلوى آن ايستاد و نگذاشت كه جامعه و حكومت از خط قرآن و پيامبر منحرف شود.
حضرت على (ع) نيز انگيزه ى شخصى براى فدك نداشت و مى فرمود: و َ مَا اَصْنَعُ بِفَدَكٍ و غَيْرِ فَدَكٍ وَالنَّفْسُ مَظانُّها فى غَدٍ جَدَثٌ... [نهج البلاغه، نامه ى 45.]
مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ در حالى كه جايگاه فرداى هر كس قبر اوست كه در تاريكى آن آثارش محو و اخبارش ناپديد مى شود...
محقّقان شيعه همچنين نكوهش توهين آميزى را كه بعضى از ساده انديشان به پاره ى پيامبر نسبت مى دهند رد كرده اند. آنها مى گويند فاطمه (س) به هنگام بازگشت از سخنرانى در مسجد به شوهر خود اعتراض كرد كه:
اِشْتَملَت شَمْلَة الْجَنين وَ فَقَدَت حُجْرَةُ الظَّنين...
اى پسر ابوطالب، تا كى دستها را همچون جنين به زانو بسته و چون تهمت زدگان در گوشه ى خانه نشسته اى؟ پسر ابوقحافه پرده ى حرمتم را دريد و نان و خورش بچّه هايم را بريد! و على (ع) در جواب گفت: اگر نان و خورش مى خواهى روزى تو مضمون است و آن كس كه آن را تعهّد كرده باقى است. [بحارالانوار، ج 43، ص 148؛ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 141؛ عوالم بحرانى، ص 412؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 208.] اين روايت از نظر محقّقان شيعه بى سند است و در نقد آن گفته اند:
چگونه ممكن است بانوى بزرگ اسلام، پاره ى پيامبر، كسى كه درباره اش سوره ى «هل اتى» نازل شده مانند يك زن عادى و صدقه بگير براى نان و خورش بچه هايش به مسجد رود و سخن گويد؟ چگونه ممكن است زنى كه داراى مرتبه ى عصمت است و بيش از هر كس به مقام ولايت و عصمت شوهرش آگاهى دارد، اينچنين او را مورد سرزنش قرار دهد و در ضعف و زبونى، على (ع) را به جنين تشبيه كنند، آن هم به خاطر نان و خورش بچّه هايش؟ در صورتى كه خود وقتى زنان مدينه به عيادتش آمدند و از حالش جويا شدند، فرمود:
اَصْبَحْتُ وَاللَّه عايقةً دُنْياكُم [كشف الغمّه ى اربلى، ج 1، ص 492.] به خدا در حالتى صبح كردم كه از دنياى شما متنفّرم.
واكنش پاره ى پيامبر
- بازدید: 728