نظام قبيلگى

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

نظام حاكم، قبيله اى بود و افراد، تابع محض رييس قبيله بودند و در هر راهى كه او قدم مى نهاد از او پيروى مى كردند. اين رييس قيبله بود كه الگوى مردم قبيله بود.
مى توان او را تطميع كرد و تمامى قبيله را با خود داشت، و در يك كلام نظام قبيله اى در اطاعت افراد قبيله از رييس خلاصه مى شد. و اين وضعيت به همان اندازه كه در پذيرش اسلام مردم تاثير داشت، مى توانست در جدايى آن ها نيز موثر باشد.
اين روسا بودند كه مسئول تصميم گيرى در امور مهم قبيله، مانند استقبال از سفيران قبايل، تصميم گيرى در مورد جنگ و صلح و بستن پيمان با قبايل ديگر بودند [العصر الجاهلى، ص 59.] و آنان بودند كه مسئوليت حمايت از افراد قبيله را به عهده داشتند و در اين ميان آن چه مهم بود قبيله بود، نه حق و باطل و يا ظالم و مظلوم. معروف است كه رسول صلى الله عليه و آله آن گاه كه به شعب رفت، عده اى از بنى هاشم مؤمن و كافر به او پيوستند. [بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، ج 1، ص 325؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 235 (يكبار عباس براى خريد طعام از شعب خارج شد، ابوجهل قصد او را كرد اما خداوند او را نجات داد. - شايان ذكر است كه عباس در آن زمان هنوز مسلمان نبود و تنها به دليل حمايت خانوادگى از رسول صلى الله عليه و آله در شعب وارد شده بود)؛ نهج البلاغه، نامه ى 9 (حضرت امير در يكى از نامه هاى خود به معاويه مى نويسد: پس مردم ما- قريش- خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بركنند... مومن ما از اين كار خواهان مزد الهى بود و كافر ما از تبار خويش حمايت مى نمود)؛ و نيز ر. ك: سبل الهدى و الرشاد، ج 2، ص 504 (درگيرى ابوالبخترى با ابوجهل. نكته مهم اين كه در شعب ابى طالب، تنها بنى هاشم و بنى عبدالمطلب بودند و نه همه مسلمانان. چنان كه اسكافى معتزلى مى گويد؛ آن حال كه على عليه السلام با ديگر بنى هاشم در شعب بودند، ابوبكر با خانواده اش در آرامش و امنيت بود. ر. ك: المعيار و الموازنه، ص 88).]
هنوز افراد قبيله در پذيرش يا رد اسلام بيشتر به رييس يا روساى قبيله ى خود توجه داشتند و تا آنان در مورد مساله اى نظر نمى دادند و يا موضعى نمى گرفتند، افراد عادى قبيله ميلى از خود نشان نمى دادند. هنور هم در ميان بسيارى از قبايل، حميت و تعصبى، عامل اصلى وحدت قبيله بود و افراد با شنيدن فرياد استغاثه يكى از افراد قبيله به حمايت او مى شتافتند. [عقد الفريد، ج 1، ص 58.] و در اين ميان آن چه مهم نبود ظالم بودن و يا مظلوميت بود. علاوه بر اين ها در بين قبايل رقابت، شديدى وجود داشت و همين رقابت باعث اولين گام انحراف در سقيفه شد و موجب گرديد خشت بنا كج نهاده شود.
بسيارى از اين قبايل هيچ بهره اى از اسلام نداشتند [آيات (الاعراب اشد كفرا و نفاقا) (توبه، 97)، (من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر عليهم دائره السوء...) (توبه، 98)، (و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه) (توبه، 101) و بسيارى آيات ديگر، نشان گر روحيه ى قبايل است. و همان طور كه مى بينى انفاق هاى واجب مانند زكات را ضرر و غرامت و يك نوع باج مى دانند و مترصد حوادث سوء به زيان مسلمانان مدينه بودند. (بايد توجه داشت كه اعراب كه همان باديه نشينان و بدوى ها هستند، غير عرب مى باشند.)] به طورى كه اميرالمومنين نقل است كه روزى فرمود:«قبيله ى غنى و باهله- و چند قبيله ى ديگر كه نامشان را برد- نزد من فراخوانيد تا سهميه ى خود را بگيرند. سوگند به آن كه دانه شكافت و جانداران را آفريد! آنان هيچ بهره اى از اسلام ندارند و من در جايگاه خودم سر حوض كوثر و مقام محمود (مقام شفاعت) گواهى مى دهم كه اينان دشمنانى بودند در دنيا و آخرت، و چنان قبيله ى غنيث را كيفر دهم كه قبيله ى باهله بر خود بهراسد و وحشت كند. و اگر حكومتم پا بگيرد همانا قبايلى را به قبايل ديگر، و قبايل ديگر را به قبايل ديگرى بر هم زنم و خون شصت قبيله را هدر دهم كه هيچ بهره اى از اسلام ندارند». [امالى مفيد، ص 339 (مجلس چهلم)؛ الغارت، ج 1، صص 17- 22 (تحقيق محدث ارموى)؛ صفين، ص 130.]
گرچه رسول صلى الله عليه و آله در مدت محدود عمر خود توانست بسيارى از ارزش هاى جاهلى را از ميان بردارد و ملاكهاى و معيارهاى جديدى بياورد و نيز توانست دست مايه و زمينه هاى تحولى ديگر ارزش ها را هم فراهم كند، اما از بين رفتن تمامى ارزش هاى جاهلى و جايگزين شدن و رسوخ ارزش هاى الهى، آن هم در ميان تمامى قبايل و تمامى عالم، فرصتى دراز مى خواهد؛ فرصتى به درازاى تاريخ امامت شيعه، و همين است كه پس از رسول صلى الله عليه و آله، همواره بايد امامى باشد، كه امامت ادامه رسالت است و ضرورت آن، همان ضرورت رسالت و ملاك انتخاب آن نيز همان ملاك انتخاب رسول است و چاره اى جز عصمت و تنصيص رسول صلى الله عليه و آله نيست.