فاطمهعليها السلام امور خانه را سامان مىداد و اوضاع اقتصادى و مالى،سخت بحرانى بود. فاطمه و ديگر افراد خانواده براى وفاى به نذر تصميمداشتند روزه بگيرند. چه نذرى؟ حسن و حسينعليهما السلام چندى پيش بيمارشده بودند، امام علىعليه السلام نذر كرد كه اين دو بهبود يابند روزه بگيرد.فاطمه و حسنين و فضه (خدمتكارشان) نيز در به جاى آوردن اين نذر باحضرت على همگام شدند، واكنون كه حال آن دو بهبود يافته بود نوبتوفاى به نذر فرا رسيده بود.
امروزهدرميان ما چنين مرسوماستكه هرگاه خانوادهاىبخواهند روزهبگيرند، چه واجب و چه مستحب بيش از روزها ديگر غذا تهيه مىبينند.
ولى خانواده اميرمؤمنان حتّى در اين روزها هم تنگدست بودندوغذاى كافى براى خوردن نداشتند.
آرى در خانه دانش و بزرگوارى و پرهيزكارى، چيزى اندك يا زيادنداشتند، تا با آن افطار كنند. از اين رو اميرمؤمنانعليه السلام از خانه بيرونرفت و مقدارى پشم آورد تا فاطمه زهرا آن را بريسد و به جاى آن سه صاع جو مزد گرفت تا بدان افطار كنند.
علىعليه السلام، جو را به خانه آورد، تمام افراد خانواده روزه گرفته بودندفاطمهعليها السلام پنج گرده نان پخت، روز به پايان رسيد و همه گرد سفره افطارنشستند كه يكى در را زد و گفت : سلام بر شما اى خاندان نبوّت، من يكىاز تهيدستان مدينه هستم و گرسنهام. به من چيزى بدهيد. خداوند به شمابركت دهد.
حضرت على و به تبع او فاطمه و حسنينعليهم السلام و حتّى فضه نانهاى خودرا برداشتند و به آن فقير دادند، و خود با آب خالى افطار كردند و خداىرا سپاس گفتند.
روز دوّم هنگام افطار فرا رسيد. آن روز هم مانند روز پيش فاطمهزهرا پنج گرده نان پخته بود. و آنان مىخواستند افطار كنند كه يتيمى بر درخانه آمده و از آنها خوراكى خواست. دوباره همه افراد خانواده نانهاىخود را به آن يتيم دادند. و مانند روز پيش خود با آبافطار كردند وسپاسخدا را به جاى آوردند.
شب سوّم فرا رسيد. اين بار نيز به هنگام افطار اسيرى بر سراى آنانآمد و از ايشان چيزى خواست. آنان همگى نانهاى خود را به اسير دادندوخود براى سوّمين شب سر گرسنه بربالين نهادند.
تمام ثروت اين خانواده، از سه صاع جو بيشتر نبود. بدين ترتيب اينسه صاع تمام شد، و آنان سه روز هم روزه گرفتند و شبها را با گرسنگى بهصبح رسانيدند، و تنها با اندكى آب افطار كردند.
چون رسول خداصلى الله عليه وآله به ديدار آنان آمد، حسنين را ديد كه از گرسنگىمىلرزيدند، و فاطمه زهرا به شدّت ضعف كرده و ضعف و گرسنگى درامام وفضه نيز به سختى اثر كرده بود. رسولخدا با ديدن اين صحنه فرمود : پناه بر خدا، خاندان محمّد از گرسنگى مىميرند، در اين موقع بود كهسوره هل اتى در حق آنان نازل شد و اين آيات چنين است : ( يُوفُونَ بِالنَّذْرِوَيَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماًوَأَسِيراً * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً * إِنَّا نَخَافُمِن رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةًوَسُرُوراً ) (17)
"ايشان به نذرى كه كردهاند وفا مىكنند و از روزى مىترسند كه شرّ آنفراگير است، و هم به دوستى (خدا) به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مىدهند، (و مىگويند :) ما تنها براى خشنودى خدا به شما طعام مىدهيم، و از شماتوقع هيچ پاداش و سپاسى نداريم. ما از پروردگارمان مىترسيم در روزى كه ازرنج وسختى آن، رخسار خلق درهم و غمگين است. خدا هم آنان را از شرّوفتنه چنان روزى محفوظ داشت و بديشان روى خندان و دلى شادان عطافرمود."
بدين گونه فاطمه زهراعليها السلام و شوهر و پسران و خدمتگذارش نمونهاىشكوهمند در ايثار و گذشت شدند، و خانواده وى به پاس اين گذشت ازسوى خداوند نشانى بزرگ دريافت داشتند.
در حديث شريفى كه دانشمندان اسلام آن را از ابن عباسّ روايتكردهاند، قسمتهايى از ويژگيها و فضائل زهرا را مىخوانيم. در اين حديثفاطمه زهرا به عنوان بانوى زنان جهان و مقتداى راستگويان و نمونه زنانمؤمن و با فضيلت مطرح شده است.
اينك اجازه دهيد تا باهم اين حديث را از قول ابن عبّاس بخوانيم و بانقل آن اين فصل را به پايان برسانيم :
"يك نفر اعرابى كه در صحرا زندگى مىكرد، چشمش به سوسمارىافتاد كه از پيش رويش به اين سوى و آن سوى، مىگريخت. وى آنسوسمار را دنبال كرد تا آن را گرفت و در آستين خود جاى داد و نفس زنانبه سوى پيامبر روانه شد. همين كه دربرابر رسولخدا قرار گرفت فريادزد : يا محمّد، يا محمّد! شيوه رسولخدا چنين بود كه اگر كسى او را بهنام يا محمّد مىخواند، او نيز مىفرمود يا محمّد. و اگر كسى او را با يااحمد خطاب مىكرد آنحضرت مىگفت : يا احمد، و چنانچه به وى گفتهمىشد يا اباالقاسم، آنحضرت نيز مىفرمود :
يا اباالقاسم، و اگر او را با عبارت يارسول اللَّه خطاب مىكردند؟چهرهاش از هم مىشكفت و مىفرمود : لبيك وسعديك.
چون اعرابى او را به نام يا محمّد صدا زد، حضرت پاسخ داد يا محمّد.اعرابى گفت : تو جادوگر دروغگويى هستى. آسمان و زمين دروغگوتر ازتو به خود نديده است. تو همان هستى كه ادعا مىكنى كه خدايى در آسماناست كه تو را به سوى تمام مردم به پيامبرى فرستاده است.
به لات و عزّى سوگند كه اگر نمىترسيدم كه قومم مرا شتابكار خوانندهر آينه ضربتى با اين شمشير بر تو فرود مىآوردم كه از پاى درآيى و بدينوسيله گذشتگان و آيندگان را از شرّ تو آسوده مىكردم.
عمر بن خطاب با شنيدن سخنان اعرابى از جاى جست و به سويشحمله كرد تا او را بكشد، پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود : اى اباحفص، بنشين كهبردبارى به درجه پيامبرى نزديك است. سپس رسول خدا به اعرابى توجّهكرد و فرمود : اى برادر بنى سليم! آيا عرب چنين رفتار مىكند؟! آيا آناندر مجالس ما، بر ما هجوم مىآورند و با ما اين گونه به درشتى سخنمىرانند؟!
اى اعرابى سوگند به كسى كه مرا به حقّ، به پيامبرى برانگيخت،هركس در اين دنيا به من گزندى رساند، فرداى قيامت در آتش قيامتمىسوزد. اى اعرابى سوگند به كسى كه مرا به پيامبرى برانگيخت، ساكنانهفت آسمان مرا احمد راستگو مىخوانند، اى اعرابى اسلام آر تا از آتشدوزخ به سلامت برهى و در آنچه براى ماست شريك شوى و در اسلامبرادر ما باشى.
ابن عبّاس گويد : اعرابى خشمگين شد و گفت : سوگند به لات و عزّىمن به تو نمىگروم، مگر آن كه اين سوسمار به تو بگرود و آنگاه سوسماررا از آستين خود بيرون انداخت، سوسمار پا به فرار گذاشت. رسول خداسوسمار را مخاطب قرار داد و گفت : اى سوسمار به سوى من آى. سوسماربه پيامبرصلى الله عليه وآله روى كرد و حضرت فرمود : اى سوسمار من كيستم؟سوسمار با بيانى رسا وبدون هيچ لكنتى به سخن آمد و گفت : تو محمّد بنعبداللَّه بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبدمناف هستى. پيامبر فرمود : چهكسى را مىپرستى؟ سوسمار گفت : خداوند بزرگ را كه دانه را شكافتومخلوقات را بيافريد، و ابراهيم را دوست گرفت و تو را حبيب خودبرگزيد، سپس اشعارى خواند و در آنها به راستگويى پيامبرصلى الله عليه وآلهوحقّانيت رسالت آسمانى وى اعتراف كرد.
ابن عبّاس گويد : آنگاه زبان سوسمار بند آمد و ديگر نتوانست چيزىبگويد. اعرابى كه اين صحنه را ديده بود، گفت : شگفتا، سوسمارى كه منآن را از بيابان شكار كرده در آستينم نهاده و بدينجا آورده بودم با آن كهچيزى نمىداند وفهم و خردى ندارد، با محمّد چنين سخن مىگويد،وءدربارهاش گواهى مىدهد، من پس از آنكه چنين صحنهاى را به چشمخود ديدهام، ديگر معجزهاى نمىخواهم. دست راستت را دراز كن كه منگواهى مىدهم كه جز خداوند معبودى نيست و گواهى مىدهم كه محمّدبنده و فرستاده اوست. پس اعرابى اسلام آورد.
آنگاه پيامبرصلى الله عليه وآله رو به اصحاب كرد و فرمود : چند سوره از قرآن را بهاو بياموزيد، چون اعرابى سورههايى از قرآن ياد گرفت، پيامبر به اوفرمود : چقدر ثروت دارى؟ اعرابى پاسخ داد؟ سوگند به كسى كه تو را بهحقّ به پيامبرى برانگيخت، ما مردان بنى سليم چهار هزار نفريم كهدرميان همه آنان كسى از من فقيرتر و تنگدستتر پيدا نمىشود.
پيامبر اكرم رو به يارانش كرد و فرمود : چه كسى اين اعرابى را برشترى سوار كند تا من برايش ناقهاى در بهشت ضمانت كنم؟ سعد بن عبادهاز جاى برخاست و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، من شتر سرخ موى،ده سالهاى دارم، آن را به اين اعرابى مىدهم.
پيامبر اسلام فرمود : اى سعد تو به داشتن شترت بر ما افتخار مىكنى؟آيا مىخواهى شترى را كه به جاى آن در بهشت به تو مىبخشم توصيفكنم؟ گفت : بلى پدر و مادرم فدايت فرمود : اى سعد آن شترى استمادينه از زرسرخ و پاهايش از عنبر و كرك آن از زبرجد سبز، كوهانش ازكانور سپيد مايل به خاكسترى، و چانهاش از مرواريد، افسارش ازمرواريد آبدار بر روى آن قبهاى از گوهر سپيد قرار گرفته كه از برون،اندرونش و از اندرون، بيرونش ديده مىشود، اين شتر تو را در بهشتپرواز مىدهد.
باز رسول خدا رو به يارانش كرد و فرمود :
چه كسى بر سر اين اعرابى عمامه مىگذارد تا من برايش تاجپرهيزكارى را تضمين كنم؟ اميرمومنان على از جاى برخاست و گفتپدر و مادرم به قربانت، تاج پرهيزكارى چيست؟ رسول خدا آن راتوصيف كرد، على عمامه خود را برداشت و بر سر اعرابى گذاشت.
بار ديگر رسول خداصلى الله عليه وآله رو به اصحاب كرد و فرمود : چه كسى توشهراه او را فراهم مىآورد تا من از جانب خداوند برايش توشه تقوى راضمانت كنم؟ در اين موقع سلمان فارسى از جاى برخاست و گفت پدرومادرم فدايت. توشه تقوى چيست؟ فرمود : اى سلمان، هرگاه آخرينروز عمرت در دنيا فرا رسد، خداوند گفتن كلمه لا اله إلّا اللَّه ومحمّدرسول اللَّه را به تو تلقين مىكند اگر آن را گفتى، مرا در بهشت ملاقاتخواهى كرد و من نيز تو را ديدار خواهم كرد و اگر آن را بر زبان نياورىهرگز مرا ديدار نخواهى كرد و من نيز ترا نخواهم ديد.
سلمان بيرون رفت و حجرههاى نُهگانه رسول خدا را گردش كرد امّانزد همسران پيامبر چيزى نيافت، درحال برگشتن بود كه نظرش به حجرهفاطمه افتاد با خود انديشيد : اگر چيزى باشد در خانه فاطمه دختر پيامبراست. پس در زد، فاطمه زهرا از پشت در پاسخ داد : كيست؟ جواب دادمنم : سلمان فارسى. فاطمه فرمود : چه مىخواهى؟ سلمان ماجراى اعرابىو سوسمار را بيان كرد، و فاطمه فرمود : اى سلمان سوگند به خدايى كهمحمّد را به حق به پيامبرى برانگيخته است، سه روز بر ما مىگذرددرحالى كه هيچ غذايى نخوردهايم، و حسن و حسين از شدّت گرسنگى بهلرزه درآمدهاند و هماكنون مانند دو جوجه پركنده خوابيدهاند، با اينوجود اگر كسى به در خانهام فرود آيد او را بازپس نمىزنم.
سلمان بيا و پيراهن مرا بگير و آن را نزد شمعون يهودى ببر و به او بگوكه فاطمه دختر محمّد مىگويد : يك صاع خرما و يك صاع جو در مقابلآن به من وام ده كه به خواست خداوند آن را به تو باز مىگردانم.
سلمان پيراهن را گرفت و به نزد شمعون يهودى رفت و فرمود : اىشمعون اين پيراهن فاطمهعليها السلام دختر محمّد صلى الله عليه وآله است. پيغام داده است كهدربرابر آن يك صاع خرما و يك صاع جو به من وام دهى كه به خواستخدا آن را به تو باز مىگردانم. شمعون پيراهن را گرفت و آن را از اين روبه آن رو بر مىگرداند و به آن مىنگريست و درحالى كه اشك ازچشمانش سرازير بود مىگفت : اى سلمان! اين همان زهد در دنياست. اينچيزى است كه موسى بن عمران در تورات، ما را بدان آگهى داده است. منگواهى مىدهم كه جز خداوند، معبودى نيست و گواهى مىدهم كه محمّدبنده و فرستاده خداست. بدين ترتيب شمعون نيز اسلام آورد و اسلامشنيكو شد.
شمعون يك صاع خرما و يك صاع جو به سلمان داد و سلمان آن رانزد حضرت زهرا آورد. آنحضرت به دست خود جو را آرد كرد و نانپخت و به سلمان داد و فرمود اين را بگير و به پيامبر برسان، سلمان عرضكرد : يك قرص از نان را برگير و حسن و حسين را با آن سير كن.فاطمهعليها السلام فرمود : اى سلمان! اين بخششى است از جانب ما در راه خدا.پس چيزى از آن براى خود برنمىگيريم. سلمان نان و خرما را گرفت و نزدرسول خدا آورد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود : سلمان اين را از كجا آوردى؟ عرضكرد از منزل دخترت فاطمه، رسولخدا كه سه روز چيزى نخورده بود بهسوى زهرا رهسپار شد و در زد. معمولاً وقتى كه رسول خدا در ميزد كسىجز فاطمه در را نمىگشود. آن روز هم فاطمه در را باز كرد. پيامبر بهچهره زهرا نگريست و ديد رنگش پريده وچشمانش دگرگون شده است.پيامبر اكرم فرمود : دخترم! رنگ پريدگى چهره و تغيير حالتِ ديدهات بهخاطر چيست؟ فاطمه زهرا پاسخ داد : پدر سه روز است كه ما هيچغذايى نخوردهايم و حسن و حسين از شدّت گرسنگى به لرزه افتاده و ماننددو جوجه پركنده شدهاند.
رسول خدا حسن و حسين را بيدار كرد. يكى را روى زانوى راستوديگرى را روى زانوى چپ نشاند. فاطمه زهرا نيز رو به روى پيامبرنشست. آنحضرت فاطمه را در آغوش گرفت، على بن ابى طالب همپشت سر رسول خدا وارد خانه شد و پيامبر او را هم در آغوش گرفت،پيامبر چشمانش را به سوى آسمان گرفت و عرض كرد : خدايم، سرورم،و مولايم. اين گروه خاندان منند. بار خدايا پليديها را از اينان دور گردانوبخوبى پاكشان ساز. سپس فاطمه برخاست و به پستوى اتاق خويشرفت و دو ركعت نماز گزارد و دست به سوى آسمان بالا برد و عرض كرد :معبودا و سرورا! اين محمّد است پيامبر تو، و اين على است پسر عموىپيامبر تو، و اينان حسن و حسين دو سبط پيامبر تو هستند، پروردگارابراى ما از آسمان مائدهاى فروفرست همچنان كه بر بنىاسرائيلفروفرستادى كه از آن خوردند و بدان ناسپاسى كردند. خداوندا مائده رابراى ما فرو فرست كه ما بدان مؤمنيم.
ابن عباس گويد : به خدا سوگند : هنوز دعاى فاطمهعليها السلام به پايان نرسيدهبود كه ظرفى از غذا فرود آمد كه طعم و بوى خوش آن كه بهتر از بوىمشك بود به مشام مىرسيد. فاطمه ظرف را برداشت و نزد پيامبرصلى الله عليه وآلهوعلى و امام حسن وحسين نهاد، همين كه علىبن ابيطالب آن ظرف پر ازغذا را ديد. پرسيد فاطمه اين غذا را از كجا آوردى؟ زيرا مىدانست كهچنين غذايى در خانه نبوده است. پيامبر اكرم فرمود : اى ابوالحسن بخورونپرس و سپاس خداى را كه مرا نميراند تا از فرزندى مانند مريم دخترعمران برخوردار كرد.
( كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِهذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ) (18)
"هرگاه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مىشد، نزد وى روزى مىيافت.زكريا پرسيد : مريم اين غذا از كجا برايت آمده؟ مريم گفت از سوى خدا كهخدا هركه را خواهد بىحساب روزى دهد."
پيامبر و على و حسنين و فاطمهعليهم السلام همگى از آن غذا خوردند وپيامبراز خانه زهرا بيرون رفت. از آن طرف اعرابى نيز توشه خود را برداشتوبر مركبش نشست و به نزد طائفه خود بنى سليم، بازگشت. بنىسليم درآن هنگام چهار هزار نفر بودند. اعرابى درميان آنان ايستاد وبا آوازى رساآنان را مخاطب قرار داد و گفت بگوئيد : لااله الا اللَّه محمّد رسول اللَّه.
افراد قبيله تا اين گفته را از وى شنيدند، به سوى شمشيرهاى خوددويدند و با شمشيرهاى آخته به سويش آمدند و از او پرسيدند : مگر ازدين خود دست شسته و به آيين محمّد جادوگر دروغگو! گرائيدهاى؟اعرابى به آنان پاسخ داد :
خير، او نه جادوگر است و نه دروغگو!
سپس گفت : اى گروه بنى سليم، خداى محمّد بهترين خداى و محمّدبهترين پيامبر است. من گرسنه به سويش رفتم. سيرم كرد. برهنه بودم،لباسم پوشانيد. پياده بودم، سوارم كرد. آنگاه به نقل ماجراى سخن گفتنسوسمار با پيامبر اكرم پرداخت و شعرى را كه سوسمار خوانده بود، بيانكرد. و در ادامه سخنانش گفت : اى گروه بنى سليم، به اسلام بگرويد تا ازآتش دوزخ در امان بمانيد.
در آن روز چهار هزار نفر اسلام آوردند. اينان با پرچمهاى سبز رنگخود در جنگها دركنار پيامبرصلى الله عليه وآله از اسلام و پيامبر پاسدارى مىكردند(19).
- پینوشت -
(17) - سوره انسان، آيه 11 - 7.
(18) - سوره آل عمران، آيه 37.
(19) - بحار الانوار، ج43، ص74 - 69.
ج - قهرمان ايثار و گذشت
- بازدید: 660