آتش در كعبه

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

آيا اينجا مكه است؟...
آيا اينان مردمان مكه اند؟...
آن امن و آسايش كه روزگارى در اين شهر درفتش برافراشته بود اكنون كجاست؟... و كيانند آنان كه آرامش را براى مردم اين سرزمين به ارمغان خواهند آورد؟...
آن روشنى و تازگى كه ساليان دراز از زمين پاك مكه تابيدن مى گرفت، به تيرگى گراييده...
ابر پاره هاى سياه كرانه هاى پاك و آبى آن را فروپوشانده...
در آسمان روشنش لكه هاى خاكسترى رنگ و سياه فام برآمده. خاكسترى به گونه ى ميغ و مه و سياه به ماننده ى دل تاريكى ها.
در ميان پرتوهاى روان بخشش رگه هاى تاريكى و تيرگى همچون نشانه هاى جان گزاى زخم تازيانه خودنمايى مى كند...
اين سو غرش هولناك تندبادى، و آنسوتر غريو هراس انگيز گردبادى...
آسمان يكسره پر از آذرخش و تندر... پر از طوفان و گردباد... پر از خاك...
خاموشى و آرامشى بر همه جا چيره شده...
روشنايى از هر گوشه رخت بربسته...
هان! اين همان شهر حرام آرميده اى است كه كوه هاى خاموش از هر سوى آن را در آغوش كشيده... و امروز پنجه هاى شيون و فغان سينه ى آن را خراش مى دهد و خروش و ولوله در آن بيداد مى كند...
هان! بدين شهر پس از يكپارچگى، از هم گسستگى و پس از سازگارى، دشمنانگى روى آورده...
نابسامانى و هرج و مرج در آن راه يافته...
انديشه ها درهم است و پراكنده... و دل ها از پس اين ناهنجارى ها نگران است و چشم ها سرگشته...
گمان ها در سرها پر موج است و پريشان...
در جنب و جوش است و خروشان...
گسترش مى يابد تا نمايان شود نمايان مى شود تا گسترش يابد پهنه ى دريا را ماند كه مدّش مى گسترد و جزرش درمى نوردد...
سراسيمگى و نگرانى تا بدانجا رسيده كه مى رود انگشتان به ماننده ى زه كمان سخت و كشيده شود، آنچنان كه گويى چنگال هاى جانور درنده اى است كه مى خواهد در شكار خود ناخن فروبرد... و تا بدانجا كه مى رود شمشيرها از نيام بركشيده شود و به رقص درآيد آنچنان كه گويى سرنوشت شومى است كه مى خواهد بر سرها فروبارد...
گويى كه آنك ميدان جنگ است. و اينك سازش ناپذيرى، مردمان مكه را به دو سپاه پرخاشجوى و پيكارگر در برابر يكديگر به صف كشانيده است و مردم با نبردافزار خشم و خشونت و كينه روياروى هم ايستاده اند با رگهاى گردن كشيده آماده براى حمله كرانه هاى آسمان بر بالاى سرشان به رنگ سرخ... و ابرها در كناره هاى آسمانشان به گونه ى خون لخته شده...
ناسازگارى و ستيزه جويى تير مراد بر كف سخت نيرو گرفته سركشى نافرمان و هراس انگيز گرديده است...
احساس گرانبارى كه از فرارسيدن خطرى سهمگين خبر مى دهد در ذهن ها لانه كرده تخم نهاده است...
مردم مكه از دور و نزديك، پير و جوان همه در اندوهى يكسان غرقه شده اند...
ساكنان مكه روز و شب از ترس ناشناخته ى خود سخن مى گويند...
آنان كه از مكه كوچ كرده اند اين هراس را در راه سفر با خود همراه دارند...
آنان كه از سفر دور و دراز به مكه برگشته اند آن را پرده اى از شكنجه و عذاب مى يابند...
اينك در مكه هيچكس نيست كه با اين خطر زيست نكرده باشد...
خطرى كه به زودى امنيت و آسايش را در كام خود فروخواهد برد...
همه ى مردم مكه با تن و جان، اندام و احساس، رگ و پى و بند بند وجود خود با اين خطر زيسته اند...
در خلوتشان با خيال ها و خردها درآميخته...
در همايششان با لب ها و كام ها مزه مزه شده...
در خوابشان همراه با رؤياهاى آشفته پديدار گشته...
در خوابگاه شترانشان راه يافته و در گذرگاه كاروان هايشان...
در خانه ها و خيمه ها، در راه ها و در و دروازه ها...
در دل شهر، در رملستان ها...
در هر كجا، و در گوشه و كنار هر كجا...
بلكه هم در انجمن هاى شب زنده دارى و محفل هاى فسانه پردازى كه در آغاز هر شب نديمان هم پياله و دوستان هم پيك را در خود گرد مى آورد تا به باده گسارى و خوشگذرانى و گفت و شنود و داستان سرايى بپردازد- شبح نا ديرپاى آن خطر پنهان رخنه كرده...
خطرى كه پيش چشمان مى خرامد و مى نازد...
با خاطرها درمى آميزد... و با دل ها به جنگ مى پردازد...
ديروز- ديروز كه گذشت و رفت- اين خطر نافرمان سركش را ملتزم ركاب خود نساخته و با كوكبه ى خود به سوى نيستى نكشانده...
از همين روى آن سركش چيره گر هر بار با هر روز برمى گردد...
هم در تاريكى شناور است و هم در روشنايى...
شب ها غروب مى كند و روزها با برآمدن خورشيد سر برمى زند...
همواره خود را به تارهاى زرين خورشيد تابنده درآويخته...
با خورشيد برمى آيد و با خورشيد فرومى نشيند...
آنچنان خطرى است كه در هوا پراكنده مى شود...
روزنه هاى فضارا مى پوشاند و كور مى كند...
چشم ها و گوش ها را پر مى سازد، نفس ها را در زندان ژرف سينه ها در بند مى اندازد ...
رنگى سرخ و تيره دارد همرنگ لعاب گلگون شفق و دهان باز و خون فشان زخم هاى جانكاه...
سوزشى دارد كه احساسات را بريان مى گرداند...
بوى گند و گزنده اى دارد كه گلوها را مى فشرد و مى سوزاند...
آيا امروز در جوار خانه ى خدا مردى يافت مى شود كه آرزوى فردايى آسوده در سر داشته باشد، فردايى كه آواز روان فرساى برخورد دندان ها و چكاچك گوش خراش جنگ افزارها شنيده نشود؟...
هرگز!...
نه هرگز اميد آسودگى نيست...
مكه ى پاك بر دهانه ى آتش فشانى مرگبار ايستاده است...
درگيرى لفظى ميان مردم مكه كه در دو گروه به ستيز ايستاده اند چنان مى نمايد كه آنان را به ناوردگاهى خونبار كشانيده است...
ديرى نمانده كه زخم زبان ها جاى خود به زخم پيكان ها دهد...
آيا ديگر رشته هاى خويشاوندى كه روزگارى اين مردم را در يگانگى و پيوندى استوار گردد هم آورده بود پاره پاره گشته و در زير گام ها پراكنده و پايمال شده؟...
آيا همه ى گره هاى يكدلى گشوده گرديده و پيوندهاى مهرورزى از هم گسسته؟...
شاخه از تنه جا افتاده و اكنونشان از گذشته بريده گرديده؟...
آيا خون در رگ هاى اين مردمان جاى خود را به آب داده؟... و شايد اين چيزها همه با هم دست در دست هم پيش آمده...
هان اين مردم همانانى هستند كه پس از دوستى، دشمن شده اند...
هان اينان دو گروهند كه سر شاخ گشته اند و در گير نمى شوند...
هان اينان فرزندان عدى و عبد دارند كه در برابر دشمنان خود هم پيمان و هم سوگند شده اند و دشمنانشان نيز از ميان قبايل قريش با هم پيمان بسته اند و سوگند ياد كرده اند...
اين مردمان را چه پيش آمده؟...
دشوارشان چيست؟... چه چيزى آنان را بدين گونه دگرگون ساخته؟...
هم نژادى ديرين، پيوند خويشاوندى، رشته ى استوار همخونى و يك عمر آميزش و هم نشينى يكباره به كجا رخت بربسته؟...
همه و همه به سان ذرات شناور در هوا پراكنده شده...
هان ريسمان همبستگى آفرين اين خانه ديرنده ى ريشه دار اين چنين پوده و گسسته گرديده.
خانه اى كه سراپرده ى خداست.
خانه اى كه روزگارى خاستگاه پيوند ميان اين مردم بود.
خانه اى كه آنان را از پراكندگى بازمى داشت و يكپارچگى و وابستگيشان را فراهم مى ساخت.
خانه اى كه اكنونشان را به گذشته پيوند مى داد.
خانه اى كه نسل هاى پياپى آنان را در سر تا سر روزگار، پيرامون بنيان سر برافراشته ى خود، به گونه ى بارويى استوار و نفوذناپذير، گرد هم مى آورد...
آه آه كه از آنگه كه نياى بزرگشان ابراهيم اين خانه را بنا نهاده تا به امروز هيچ كسى از اين مردم به نگاهدارى و پاسبانى از آن نپرداخته...
ديرى نمانده كه بند بندش از هم بگسلد و فروريزد...
آن خانه ى پاك و خجسته و فرخ فال و همبستگى آفرين كه به دورترين دوران ها برمى گردد اينك آهرمنش به بازى گرفته...
ساز و برگ گمراه ساز و بيراهه كشان اهريمن پليد آن را از نهاد خود برگردانيده...
از آن بهره كشى و سودجويى بيدادگرانه كرده...
همچنانكه روزى از دلسوزى و مهربانى حوا بيشترين بهره بردارى نابكارانه را داشته است...
خدا را! بنگريد تا چگونه است آن ساحل درهم شكسته از آسيب پر صلابت موج ها كه مردمان مكه بر روى آن خانه هاى آسودگى خود برپا ساخته اند؟...
گويى كه آنان در همين نزديكى ها- همين ديروز نزديك- كه خانه ى درخشان و شكوهمند كعبه را ويران مى ساختند تا بلندتر و دل انگيزتر بازسازى كنند، دژ استوار همبستگى و اتحاد قوى خويش را نيز ويران ساختند و ستون هايش را از بيخ و بن درهم كوفتند و فروريختند...
گويى كه در گرداب هائل ستيزه جويى و ناسازگارى خويش ارج و فره ى آن خانه ى پاكى را كه خدا براى آنان و براى همه ى جهانيان جايگاه امن و آسايش گردانيده بود به دست فراموشى سپردند. و همراه با آن ناروايى و نشايستگى كشت و كشتار در شهر حرام را نيز از ياد بردند...
گويى كه اين مردمان را هاجر نزاده است...
گويى كه خود فرزندان اسماعيل نيستند...
گويى كه اين دو گروه ستيهنده برآنند تا بار ديگر سوگنامه ى جانكاه هابيل و قابيل را در زندگى خود از سر گيرند...
اگر چه كردار و رفتارى كه امروزه از اين مردمان- كه روزگارى برادران و ياران يكديگر بودند- سر مى زند بسى شگفت انگيز است، اما شگفت انگيزتر كه در اين هنگام آنان براى دشمنى و بريدن پيوند دوستى، همين خانه ى شكوهمند كعبه را دستمايه ى خود ساخته اند...، خانه اى كه سنبل آشتى و سازش و نماددوستى و برادرى است...
ليكن هم اكنون آنچه دوردست و ناپسند مى نمود بر آنچه نزديك بود و پسنديده و انتظارش مى رفت چيره آمده و آنچه محال و ناممكن به چشم مى آمد بر آنچه در حال حاضر روان بود و شايسته يورش آورده...
اين ها همه سرآغاز كار است:
آتش گل انداخته و سرخ رخسار است...
سوسو مى زند و به سان ياقوت پاره هاى درخشان است...
صندل و عود در آن سوزان است.
دودهاى ابرآساى بخورها از آتشدان اوج گرفته...
بوى هاى دماغ پرور مشك و عنبر در هر سويى به موج زدن پرداخته... هوا از نسيم خوشبوى دل انگيز انباشته شده...
آنجا بانويى نذر كرده خانه ى خدا را با بخور، خوشبو و عطرآگين سازد...
با آتشدانش پيرامون اين خانه طواف مى كند، بدين سو و بدان سو گشت مى زند...
بر هر گوشه و كنارى كه مى گذرد آن را با دود خوشبوى برخاسته از لابلاى آتش غسل مى دهد...
خرامان و بالان است كه گويى او را در خواب مى نگرى...
روان و جنبان است كه گويى در هوا شناور است...
سبك سير است به گونه ى خيال هاى شبانه و شبح هاى مرموزانه...
خواب آلوده است و به نرمى گام مى نهد به سان نسيم بيمارگونه ى تابستانى...
دودهاى ابرمانند برخاسته از بخورها به گونه ى جامه اى از تور نازك دور او پيچان است دود تنك از ميان خاكسترهاى برافروخته همچون چشمه اى جوشان است و در پيچ و تاب مى افتد چنانكه گويى جويبارى است كه موج سرگردانش مى كوشد تا براى خود روزنه اى در ميان تخته سنگ ها پيدا كند...
آنگاه غنچه ها و غنچه ها و خوشه ها و خوشه ها از خود مى نماياند...
آنگاه خوشه ها دانه ها مى پراكند و ميوه ها مى افشاند، و غنچه ها شكوفه ها و گل ها مى شكافاند...
آنگاه آن ها و اين ها گسترده و گسترده تر مى شوند و نازك و نازكتر و تنك و تنكتر مى گردند تا آنجا كه در لحظه ى ميلاد سپيده ى روز به رنگ آسمان نيلگون درآيند.
دود انبوه و خاكسترى رنگ بخورها اندك اندك رنگ مى بازد و سايه روشن مى نمايد...
بر ديباى تنكش رفته رفته نقطه هاى سفيد ستاره مانند پيدا مى آيد...
نقطه هايى كه چالاك و هماهنگ به رقص مى پردازند...
گاهى به چشم مى آيند و گاهى رو به خاموشى نمى نهند...
گاهى مى درخشند و پرتو مى افشانند و گاهى لرز لرزان در ژرفاى دود غرقه مى شوند...
آتشدان عطرافشان همچنان در دست آن بانو پرتوافكن است، بالا مى رود و پايين مى آيد، مى پيچد و چرخ مى زند و بوى دل انگيز خود را به همه ى كرانه هاى كعبه پراكنده مى سازد...
در ميان پيش سراى ها...
بر روى ديوارها...
پيش ديوار حطيم، نزد حجر اسود، كنار مقام ابراهيم...
درست در همان لحظه كه بانوى بخور سوز مى خواست از دود آه آساى آتشدانش جامه ى دود بر تن كعبه بپوشاند، قطره ى نورى از بالاى گوشه ى دودهاى ابر مانند و شناور در هواى آن جايگاه پاك برآمد...
قطره ى نورى كه گويى حبابى است در دل آب روشن...
درخشان بود و پرتوافشان...
پروانه اى سرگردان و بى خويشتن را مى مانست كه در تاريكى هاى دود خاكسترى رنگ بر خود مى لرزيد و پر و بال مى زد تا راهى به سوى رهايى و آزادى بجويد...
آرى آن قطره ى نور اخگرى بود. آتش پاره اى بود سوزان و سوزنده...
آن قطره ى نور برافروخته در يك چشم برهم زدن موكب دود و دمه اى را كه در ميان آن رهسپار بود رها ساخت و به سوى آن خانه ى پاك و رخشان- كه پاره ابرهايى از دود خوشبوى پيرامون آن فراهم آمده بود- روى آورد...
بى آنكه بال و پرى داشته باشد به سوى كعبه پر گشود...
دمى گرداگرد كعبه گشت...
ناگهان شهاب وار بر روى پرده ى كعبه فرونشست...
در دم زبانه ى آتش از روى پرده زوزه كشيد...
اين رويداد چندان ناگهان و غافلگير بود كه خردها را از كار انداخت و بند بند اندام ها را فلج ساخت...
هان كه سخن زبانه هاى آتش چه رساست!...
گويى كه به همه ى زبان هاى جهان از مرگ سخن مى راند!...
گويى كه سرتاسر زمين آتش فشانى فعال و جوشان شده!...
گويى كه دوزخ برپا گرديده...
گويى كه آتش هاى جهنم شعله كشيده...
آتش غرنده و شعله ور به سان رودهاى پر آب خروشنده و كف به دهان آور، مى خزد و پيش مى تازد...
آتش آزمند و سيرى ناپذير بر كعبه مى تازد و هر آنچه مى خواهد از آن مى بلعد و در كام فرومى برد...
آنگاه كه مردم از ضربه ى هوش رباى اين پيش آمد پيش بينى ناشده خود را پيدا كردند و از بيهوشى خود به درآمدند تا بر آن پروانه ى جهنمى كه بر روى زمين و ديوارها و پرده ها رقص مرگ را آغاز كرده بود، بتازند، آتش ديوانه وار با بدترين گزند خود بر آن خانه ى پاك دست يازيده بود...
مردم بهت زده خيره مى نگريستند و از يكديگر مى پرسيدند:
چه پيش آمده است؟...
از اين خانه ى پاكيزه ى ديرينه سال چه مانده و چه نابود گشته است؟...
پاره اى از آن زغال شده... و پاره ى ديگرش درهم شكسته...
آتش هاى سركش و بى امان همچون گذشت روزگار بر سر ويرانه ها، بر سرتاسر آن گذر كرده، و با سايه هاى تيره ى خود بر آن رنگ افكنده...
رنگ تا رو سياهى كه همانند بازمانده هاى خال هاى پشت دست خودنمايى مى كند...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page