خشنودى و خشم فاطمه خشنودى و خشم خداست

(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)

زمين زير پاى اسلام رام شد...
مسلمانان چشم هاى انديشه را به هر كجا كه دوختند، آرامش به پيشواز آنان آمد...
از هيچ آزارى هراس نداشتند...
هيچ آشوبى دامن گيرشان نشد...
اكنون دعوت اسلامى پيشروى را آغاز كرده است...
با سخن دلپسند بر دل ها يورش مى برد...
با پند دادن نيكو بر همه جا حكم فرما مى شود...
پيامبر از گزند و ستم قريشيان بر مسلمانان دل آسوده بود، زيرا ميان آنان و مكيان ستمكار ميل ها و ميل ها از كوه و شن فاصله بود و اين فاصله ى دشوار براى مسلمانان از تير آزار و شكنجه ى قريشيان سپر و سنگر بود...
اينك در آن شهر زره هايى سخت است كه از آنان نگاهدارى مى كند. جنگ افزارهايى تيز است كه دفاع مى كند. آن زره ها و جنگ افزارها در وحدت استوارى كه محمد در اين جامعه ى نوينشان بر پايه ى نيرويى معنوى برپا ساخته، نمودار مى شود. نيرويى كه سستى نمى شناسد و سهل انگارى و دودلى در آن راه نمى يابد، براى اينكه از روح خدا يارى مى جويد...
زيرا آنجا پروايى نيست... و نيرويى نيست مگر نيروى خدا...
هرگاه انگيزه هاى كشش به سوى تباهى و گمراهى، سگ آسا بر آنان يورش مى برد، سر تسليم در برابر خواسته ى نفس و هواى فريبنده فرود نمى آوردند...
دنياى نيرنگ باز آنان را آواز مى داد:
«بياييد بياييد!...» اما فريب دنيا آنان را از راه خود برنمى گردانيد. بلكه بر استوارى و سخت رويى آنان مى افزود. گوش هاى خود را از شنيدن آواز دنيا ناشنوا مى كردند، از آن كناره گيرى مى كردند، به آن پشت مى كردند...
در باور خود راستين بودند...
ايمانشان ژرف و استوار بود...
هر رفتار و كردار آنان را با حرف حرف آيه هاى قرآن دقيقا برابرى داشت...
زيرا اعتقاد، تنها اداى واجبات و برپا سازى آيين ها نيست...
ايمان، تن دردادنى خاموش به فرمان هاى دعوت آسمانى نيست...
حكمت هايى كوتاه نيست...
سخنانى نيست كه تنها گوش ها با شنيدن آنها سيراب شود...
اكنون مرحله ى نظرى اسلام و فراگيرى آن به پايان رسيده است و مسلمانان به مرحله ى عملى اسلام و انجام آيين آن درآمده اند...
سال هايى را كه پيش از امروزشان گذرانيدند، آزمون تلخى بود از كار دشوار و كوششى خسته كننده...
چه بسيار دل ها و اندام هاى خود را در راه بردبارى و پايدارى و مبارزه به خطر انداختند...
چه بسيار راه ها براى جان فشانى، از خودگذشتگى و فداكارى بريدند...
آنان در روند تاريخ انسان، نمونه اى والا بودند در ميان نمونه ها...
گويى آنان از وجود خود ابزارى براى آشكارسازى و نمايش ساختند تا براى آنانى كه از ايشان پيروى كردند، به خوبى آشكار سازند جهاد آنان در راه عقيده ى خويش چگونه بوده است. و چه نيكو توانستند آن را نمايش دهند و آشكار سازند...
فاطمه در ميان اين ابزارى كه نمونه و سرمشق بودن را براى مردم ترسيم مى كرد در سرآغاز ايستاده بود...
همواره گوش هاى وى پر بود از سخنان پدرش كه در روز ابلاغ پيام خدا به او گفت:
«اى فاطمه دختر محمد، چيزى از دست من براى تو نزد خدا برنمى آيد...» پيامبر بهترين نمونه اى بود كه فاطمه از او پيروى مى كرد و همواره با فاطمه نيز همه ى كسانى از او پيروى مى كردند كه مى خواستند مبارزه كنند و بكوشند تا آزادى سخن را- سخنى را كه از سر باور مى جوشد- استوار و پابرجاى سازند...
پيامبر به آنان آموخته بود كه دين، رفتار است...
كوششى است براى خرسندى خدا و خيرخواهى همه ى بشر، نه يك گروه يا يك جنس يا يك فرد كه به مصلحت ويژه ى خود مى نگرد يا براى فريب مردم دورويى و رياكارى مى كند...
اسلام، واگذار كردن دل و احساسات است به پروردگار هستى...
از خودبينى تهى است...
در جهان انسانيت، برادرى است...
گذشت است و دوستى...
هجرت است به سوى خدا...
كوشش و پايدارى محمد با گذشت سال ها براى كاشتن نهال گرامى ترين منش ها، ارزنده ترين ارزش ها و بالاترين نمونه ها در سينه ها بيهوده نبود، نه با سخن دلپسند و عبارات رسا، بلكه با ترجمه و برگردان قرآن به كردارهاى نيكو...
پيامبر- درود بر او- به سان آب گوارا و پاكى بود كه ايمان روشن و تابناك مسلمانان از آن تراوش مى كرد...
آيا كسى شايسته تر از پيامبر هست كه نمونه ى والاى بشريت باشد تا فرزندان جهان آدمى از وى در هر جا و هرگاه، و در هر گفتار و كردار پيروى كنند؟...
براى چه خدا از ميان بهترين همه ى آفريدگانش او را برگزيد؟...
ازيرا كه در خوى و سرشت پسنديده ترين مردم بود... و در نفس پاك ترين...
در تيزهوشى برترين...
در آهنگ، سخت روى ترين...
در شخصيت كامل ترين. در جهان بشريت بى همتاترين. در جنس انسانى نيز، والاترين مردم به پاى شخصيت او نمى رسيد...
هنگامى كه زهرا به اين پايگاه والاى محمد كه در بلندى به اوج آسمان مى رسد، گواهى مى دهد، براى آن نيست كه او پدر وى است و زهرا از پشت او جدا شده است بدانگونه كه حوا از كالبد آدم جدا شده است...
براى آن نيست كه از روى مهر فرزندى بر پدر خود دل مى سوزاند و عشق مى ورزد...
براى آن نيست كه او را با خرد و دل و زندگى خود از راه همنشينى و هم زيستى مى شناسد...
بلكه براى آن است كه او جزئى از كليّت محمد است و با هستى زنده و بيدار خود، با سرشت راستين خود به پايگاه والاى محمد گواهى مى دهد، زيرا او پاره اى از هستى مادى و معنوى محمد است با همان سيما و سرشتى كه خدا او را آفريده است...
هنگامى كه كتاب خدا را با واژه هاى «قرآن كريم» توصيف مى كنى، اين توصيف هر سوره، هر آيه و هر كلمه ى قرآن را در بر مى گيرد.
با اين واژه قران را هم فشرده توصيف مى كنى و هم گسترده، هم در اصل و هم در فرع، بى آنكه بتوانى اين توصيف را- به كم و بيش- به پاره اى از آن ويژه سازى و پاره اى ديگر را بى بهره بگذارى...
زيرا توصيف فرع از توصيف اصل مايه مى گيرد و توصيف جزء از توصيف كل... و فاطمه پاره اى از هستى محمد است... آنچه فاطمه را بيازارد محمد را مى آزارد و آنچه فاطمه را شاد كند محمد را شاد مى كند...
اگر فاطمه خشم گيرد خدا براى خشم او خشمگين مى شود و اگر فاطمه شادمان باشد، خدا شادمان مى شود...
آيا خداى پاك براى كسى خشمگين نخواهد شد كه خود برگزيده است و برترى داده و او نيز از خدا پروا دارد و به نيكوترين وجه از خدا هراس مى ورزد؟...
فاطمه آينه ى تمام نماى خوى ها و سرشت هاى ارزنده ى پدر خود است...
ميان فاطمه و پدرش در ويژگى هاى كمالى هيچ تفاوتى نيست مگر به اندازه ى تفاوت ميان پيامبرى فرستاده از سوى خدا و دوشيزه اى قدسيه و پاكدامن. پيامبر براى تبليغ و فرستادن پيام خداست و فاطمه براى گرفتن و دريافت آن.
از آن پس فاطمه براى پيامبر گواهى مى دهد با گواهى خدا...
با گواهى رويدادها و پيش آمدها...
بلكه با گواهى دشمنان ستيزه جو پيش از گواهى دوستان هواخواه...
آرى پروردگار محمد به بندگان خود مى گويد:
(شما را در پيامبر خدا پيروى كردن است...) (احزاب، آيه ى 21).
زيرا خداى آگاه- با آگاهى از هر راز پنهان در نهادها و پوشيده در سينه ها- پيامبر را در آيه ى زير چنين توصيف مى فرمايد:
(تو بر خويى بسيار نيكو هستى...) (قلم، آيه ى 4) و همچنين خدا پيامبر را- درود بر او- به سخن وامى دارد تا درباره ى خود بگويد:
«من برگزيده شدم تا خوى هاى پسنديده را به كمال خود برسانم...» همچنان كه مى دانيد روزى ميان امپراطور بيزانس و ابوسفيان پسر حرب سخنى رفت كه نزديك بود ايمان را بر زبان ابوسفيان روان كند، اما دريغا كه قلب سنگ وى جز ناسپاسى نمى پذيرفت...
گويند:
ابوسفيان- سرگردان در كوير ناسپاسى خود- براى سوداگرى به سرزمين هاى روم رفت... امپراطور روم دوست داشت چيزى از محمد و حقيقت رسالتى كه خدا او را براى آن برگزيده، بداند. آن بزرگ اموى را نزد خود فراخواند. چون از وى شنيد كه ميان پيامبر و قريشيان اختلاف و جدايى افتاده است، از ابوسفيان خواست تا او را از آن خبر به راستى و درستى آگاهى دهد...
امپراطور روم گفت:
«آيا شما محمد را پيش از آنكه از رسالت خود سخنى بگويد به دروغ متهم كرديد...» بزرگ امويان چاره نداشت جز اينكه پاسخ دهد:
«خير» امپراطور گفت:
«آيا محمد به شما خيانت مى كرد؟...» «خير...» امپراطور روم در شگفت شد كه چگونه قريشيان- و در رأس آنان اين مهتر اموى- با محمد كه برگزيده ى خداى آسمان است ستيزه جويى مى كنند در حالى كه محمد از همان ويژگى هاى ارزنده اى برخوردار است كه ابوسفيان براى او توصيف كرد و ديگران نيز امپراطور را از آن آگاهى داده بودند...
امپراطور گفت:
«اگر محمد با مردم دروغ نمى گويد، آيا مى تواند با خدا دروغ بگويد!...» ابوسفيان ناسپاس از سخن امپراطور بهت زده شد...
همچنان كه زهرا و آنان كه ايمان آوردند با راستى و درستكارى سرور پيامبران زيستند، با نيكوكارى و بخشايندگى او نيز زيستند...
پيامبر يكسره مهربانى و نرمخويى و دلسوزى بود...
به درمانده بخشايش مى كرد...
از بيمار غمگسارى و دلجويى مى كرد...
از يتيم، سرپرستى مى كرد...
به بدبخت بى بهره بخشش مى كرد...
اشك چشم هر غمزده اى را پاك مى كرد...
روزى تهيدست نيازمند را پرداخت مى كرد...
شعارى كه مؤمنان از او گرفته و آيين و روش زندگى خود ساخته بودند، سخن زير بود كه اندكى پس از آمدن به مدينه به آنان فرمود:
«يكديگر را با جانى كه خدا شما را با آن زندگى بخشيده دوست بداريد...» زيرا او فرستاده نشده است (مگر بخشايشى براى جهانيان...) (انبيا، آيه ى 107). و او (با مؤمنان مهربان و بخشاينده است) (توبه، آيه ى 128). و عشق و مهرورزى در راه خدا زندگى راستين است...
محور وحدت انسانيت است... و بخشايش پيامبر همانند بخشايش هاى ديگر نيست، زيرا از بخشايندگى و مهربانى خداى بزرگ مايه مى گيرد...
خداى پاك درباره ى پيامبر مى فرمايد:
(پس به سبب بخشايش از سوى خداوند، چنان نرم خويى با آنها داشتى كه اگر درشت خوى و ستيزه دل مى بودى از گرد تو پراكنده مى شدند...) (آل عمران، آيه ى 159).
آرى خداى بلندمرتبه درشت خويى را از او دور گردانيد و گذشت، نرمخويى و نازك دلى را به او ارزانى كرد تا دل ها به سوى آن كشانيده شود بلكه مهرورزى او چندان گسترده بود كه ستوران و پرندگان و گياهان و درختان را نيز در بر مى گرفت، زيرا آنها نيز همه جان دارند و شايسته است انگيزه هاى زندگى براى آنها آماده شود...
پيامبر با جانوران بسيار نرمى مى كرد و براى همه ى بشر واجب كرده بود كه با جانوران بسته زبان به نرمى رفتار كنند... وى براى مردم زنى را مثال زد كه «به جهنم رفت چون گربه اى را زندانى كرده بود نه خود به او خوراك مى داد و نه رهايش مى كرد تا از حشرات و جانوران كوچك زمين بخورد...» پيامبر هرگز به ستورى سخت گيرى نكرد و بيش از توان بر روى آن بار ننهاد...
يك بار عايشه را ديد كه شترى سركش را به سختى پيش مى راند و آن را آزار مى دهد. او را نهى كرد و فرمود:
«بر توست كه با جانوران نرمى كنى...» پيامبر خود درمان خروسى بيمار را برعهده گرفت تا بهبود يافت...
شبى از خواب برخاست تا در خانه ى خود را بر روى گربه اى كه از او پناه مى خواست بگشايد... و ى از لابلاى آن مهربانى و بخشايندگى فراگيرى كه قلبش را لبريز كرده بود به برادريى پاك و فروتنيى بزرگوارانه راه يافته بود...
روزى مردى نزد پيامبر آمد و از شكوهى كه در او مى ديد براى سخن گفتن با وى دودل بود، پيامبر به او لبخند زد تا به او شجاعت دهد. آنگاه فرمود:
«آيا از من مى هراسى. از من كه فرزند زنى هستم كه در مكه گوشت نمك سود مى خورد!...» اين واژه ها و آن لبخند پيامبر، ترس را از دل آن مرد پاك كرد...
گويند پيامبر با گروهى از يارانش به سفر رفت. وى در اين سفر همانند يكى از آنان بود بى آنكه بر هيچ كدامشان برترى جويد... بلكه در كارهايى كه انجام مى دادند با آنان به روشى همسان هميارى مى كرد...
ياران پيامبر گوسفندى آوردند تا براى خوراك آماده كنند يكى از آنان گفت:
«سر بريدن گوسفند با من...» ديگرى گفت:
«پختنش با من...» پيامبر- درود بر او- گفت:
«گردآورى هيزم نيز با من...» آنان دريغ داشتند كه پيامبر به انجام دشوارترين پاره ى كار برخيزد، پيشنهاد او را نپذيرفتند چون در ميان آنان كسانى بودند كه براى گردآورى هيزم پرتوان تر و آماده تر بودند. بر پيامبر پيشدستى كردند و گفتند:
«اى پيامبر خدا ما به جاى تو اين كار را انجام مى دهيم» ليكن پيامبر راضى نشد آنان او را بر خود برترى دهند... فرمود:
«خدا دوست ندارد بنده اش را متمايز از برادران خود ببيند...» رفت و به گردآورى هيزم پرداخت...
پيامبر همواره مسلمانان را بازمى داشت از اينكه كه براى بزرگداشت و ى به هنگام آمدن يا رفتنش از جاى خود برخيزند. اگر چه مى دانيم آنان اين كار را از روى عشق و محبت به پيامبر انجام مى دادند كه از هرگونه بزرگداشتى برتر بود...
با وجود اين پيامبر آنان را از اين كار بازمى داشت و مى فرمود:
«براى من از جاى برمى خيزيد بدان سان كه عجم ها براى بزرگداشت يكديگر از جاى برمى خيزند...» زيرا اين كار آنان با برابرى ميان مردم منافات داشت و با سرشت اسلام مغاير بود و نمونه اى از رفتار را نمايان مى ساخت كه به كرنش كردن در برابر غير پروردگار جهانيان كشيده مى شد...
پيامبر دوم را از ستودن وى بازمى داشت. چه بسا آنان پيامبر را تا مرز تقديس ستايش مى كردند و همانند گروهى از پيروان مسيح تا به پايگاه خدايى در ستودن او پيش مى رفتند...
پيامبر به آنان مى فرمود:
«در ستايش من زياده روى مكنيد بدان گونه كه ترسايان درباره ى پسر مريم زياده روى كردند... من بنده ى خدا هستم، پس بگوييد: بنده ى خدا و فرستاده ى او...» آيا پيامبر نيازى به ستايش مبالغه آميز بنده اى دارد كه شايد ستايش وى از روى موضع گيريى نادرست يا ترس، يا دورويى و يا ظاهرسازى الهام مى گيرد و گفتن آن ستايش براى او هيچ سودى ندارد و نگفتنش هيچ زيانى؟...
خير او هيچ نيازى به ستايش مردم ندارد...
ستايش خدا براى او بسنده است... و ستايش فرشتگان كروبى... و ستايش مؤمنان درستكار سخن مالك جهان خلق و جهان او درباره ى او بس كه فرمود:
(خدا و فرشتگان خدا بر پيامبر درود مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورديد بر پيامبر درود بفرستيد و سلام كنيد سلام كردنى...) (احزاب، آيه ى 56) ستايش راستين اين است و بس و جز آن همه بادپيمايى است!...
 پيامبر بسيار فروتن بود. خود را از خرد و كلان بالاتر نمى دانست. بر مهتران و فرودستان برترى نمى جست...
در سلام كردن بر هر كسى كه مى ديد پيشى مى گرفت...
با يارانش شوخى مى كرد...
با كودكانشان بازى مى كرد...
از مهمان خود پذيرايى مى كرد...
با خدمتكار خود غذا مى خورد...
با افراد خانواده ى خود در كارهاى خانه همكارى مى كرد...
با دستاس گندم آرد مى كرد...
با دلو از چاه آب مى كشيد...
گوسفند مى دوشيد...
بر دست شتر عقال مى بست...
خود به كارهاى شخصى خويش مى پرداخت...
جامه هايش را مى شست و پاك مى كرد...
پيراهنش را وصله مى زد...
كفشش را پينه مى كرد...
از هر كار سنگين يا آن سر بازنمى زد...
زيرا كار، عبادت است...
پيامبر در كنار اينها گشاده دست بود و بخشنده...
مى بخشيد و از دستانش باران بخشش مى باريد...
ديگران را بر خود و خانواده اش برترى مى داد...
هيچ نياز به زرق و برق و كالا و سيم و زر دنيا نداشت...
چيزى براى فرداى خود نگاه نمى داشت...
چگونه چيزى نگاه دارد در حالى كه مى داند اگر دارايى هايش در دست خدا باشد بسيار مطمئن تر از اين است كه در دستان خودش باشد...
مردم مى گفتند:
«به راستى محمد آنچنان مى بخشد كه گويى از تهيدستى بيم ندارد...» عايشه گويد:
«تا روزگارى كه پيامبر خدا زنده بود فرزندانش دو روز پياپى از نان جو سير نشدند...» عايشه يكبار به عرون پسر زبير- پسر خواهرش اسماء- گفت:
«اى خواهرزاده من! سوگند به خدا گاهى در خلال دو ماه، سه بار پياپى هلال ماه نو مى شد و ما به هلال ماه مى نگريستيم بى آنكه در خانه هاى پيامبر آتشى براى پختن خوراك افروخته شود...» عروه از وى پرسيد:
«پس با چه چيزى زندگى مى كرديد؟...» عايشه گفت:
«بيشتر خوراك ما خرما بود و آب» اگر برخى از خوى ها و سرشت هاى محمد اين باشد، چه كسى از پاره ى تنش زهرا شايسته تر كه در خوى و سرشت به او همانند شود؟..

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page