حجر و جنگ صفين

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

پس از اتمام جنگ و شكست سخت اصحاب جمل - كه علي رغم اينكه مدت آن كوتاه بود، ولي تلفات زيادي در بر داشت -معاوية بن ابوسفيان كه موقعيت خويش را در خطر مي‌ديد تصميم گرفت تا به بهانه خونخواهي عثمان رو در روي امام(علیه السّلام) قرار گيرد.
در تاريخ آمده كه هنگام محاصره عثمان، خليفه نامه‌اي به معاويه نوشت و او را به ياري طلبيد؛ اما معاويه آنقدر كار را به تاخير انداخت تا كار از كار گذشت و عثمان كشته شد. البته اين نيز شاهدي بر خبث باطني و فطري اين شجرة ملعونة در قرآن است. خليفه بايد كشته شود تا شاید او هم  بتواند از آب گل آلود ماهي بگيرد و جهان اسلام را به هرج و مرج کشانده و كينه‌هاي دیرینه پدری  خود را از اسلام، در عمل نشان دهد.
نصر بن مزاحم در كتاب الصفين خود مي‌نويسد : هنگامي كه امام(علیه السّلام) مسلمانان را دعوت به جنگ با معاويه مي‌نمود، خطبه‌اي خطاب به مهاجرين و انصار ايراد فرمودند با اين مضمون:
اما بعد، شما صاحبان رأي و حلم و صبر و قائلين به حق هستيد وعقلتان و اعمالتان مبارك است. اراده كرديم كه به سوي دشمنان و دشمن شما برويم ؛ پس ما را از رأيتان آگاه سازيد. پس يك يك بپا خواستند و او را به اطاعت و نصرت بشارت دادند از جمله شاخص‌ترين اين افراد كسي نبود جز حجر بن عدي كندي.
در تاريخ يعقوبي در يادکردِ غارت ضَحّاک در قُطقُطانه([1]) و فراخواني امام(علیه السّلام) از مردم براي رفتن به جنگ آمده است:
حُجر بن عَدي کِندي روبه‏روي امام ايستاد و عرض کرد:
اي امير مؤمنان! خداوند، هر کس از [ عشيره] من را که دوستدار نزديکي به تو نيست، به بهشت نبرد!
 تو همان گونه عمل کن که وظيفه خود مي‏بيني؛ چرا که بوسیله حق، ياري مي‏شوي و شهادت، برترين روزي است. افرادي با خلوص را همراهم کن و با حُسن تدبيرت مرا پشتيبان باش و خداوند، پشتيبان انسان و خانوده‏اش است. شيطان از دل‏هاي بيشتر مردم جدا نمي‏شود تا آن‏گاه که روحشان از پيکرشان جدا شود.
چهره علي(علیه السّلام) با شنيدن اين سخن از شادي برافروخته شد و حُجر را تحسين کرد و فرمود:«خداوند تو را از شهادت - که من مي‏دانم شايسته آني - محروم ندارد!»([2]).
 در کتاب وقعة صِفّين به نقل از عبد اللَّه بن شريک آمده است:
حجر برخاست و گفت:
اي امير مؤمنان! ما زادگانِ جنگ و اهل آنيم که آن را بارور کرده و پيروزمندانه به پايان مي‏بريم. جنگ، ما را آزموده و ما نيز جنگ را آزموده‏ايم. ما ياراني با لياقت و قبيله‏اي پرشمار و نظري سنجيده و قدرتي شايسته داريم.
 زماممان در دست توست و گوش به فرمان تو و مطيع تو ايم. اگر به شرقْ رو کني، به شرق مي‏رويم و اگر به غربْ روانه شوي، به غرب مي‏رويم و هر فرماني دهي، انجام مي‏دهيم.
 علي(علیه السّلام) فرمود: «آيا همه قومت نظري چون تو دارند؟».
 عرض كرد: از آنان جز نيکي و زيبايي نديده‏ام و اين دست فرمانبرداري و اطاعت و پاسخ مثبت من[ به نمايندگي] از سوي آنهاست».
 پس علي(علیه السّلام) او را ستود([3]).
در تاريخ آمده كه در روز هفتم صفر سال 37 اولين كساني كه رو در روي هم قرار گرفتند و با هم جنگيدند حجر بن يزيد كندي معروف به حجر الشر از لشكر معاويه و حجر بن عدي كندي از لشكر اميرالمؤمنين بود. حجر بن يزيد، پسر عموي  حجر بن عدي بود. گفته شده كه حجر بن يزيد طلب مبارز نمود و حجر بن عدي او را اجابت كرد و در ضمن جنگي كه بين آنها و عده‌اي از لشكريان دو طرف روي داد، حجر بن يزيد كشته شد.
در مناقب ابن شهر آشوب آمده : ادهم بن لام قضاعي از لشكر معاويه در بين جنگ رجز خواني مي‌كرد. حجر به او حمله كرد و او را به قتل رساند. بعد از او حكم بن ازهر به میدان آمد که او نيز به دست حجر رهسپار دیار باقی شد. سپس مالك بن مسهر قضاعي جلو آمد که از شمشیربرنده حجر در امان نماند و به هلاکت رسید([4]).
آمده كه در ضمن جنگ صفين حجر و عمروبن حمق خزاعي شروع به لعن و شتم لشكريان شام نمودند ولي امام ایشان را از این کار منع نمودند.
پرسيدند : مگر ما بر حق نيستيم.
امام جواب دادند: به حق هستيم ولي من دوست ندارم كه شما از سبابين و فحش دهندگان باشيد، بلكه بدي‌هاي اعمال آنان را بر آنان يادآوري نماييد.
عمروبن حمق عرض كرد : ما موعظه شما را انجام مي‌دهيم و از شما ادب مي‌آموزيم و كلماتي بيان داشت كه در شأن ولايت او نسبت به امام(علیه السّلام) بود.
امام در جواب فرمودند : اي كاش در لشكرم صد نفر مثل تو داشتم.
پس حجر نيز شبيه كلمات عمروبن حمق را عرضه داشت، که امام به او هم ابراز لطف نمودند و فرمودند : آيا تمام قوم تو مثل تو فكر مي‌كنند - كه نشانه رضايت امام از ايشان بود-([5]).
امام(علیه السّلام) در جنگ صفين لشكر را به هفت لشكر كوچك‌تر تقسيم نمودند و حجر را فرمانده يكي از اين لشكرهاي هفت گانه كردند ([6]) که شامل كنده، حضرموت، قضاعه و مهره می‌شد.

______________________________________________________________________________

[1]. قُطقُطانه، جايي در نزديکي کوفه از سمت صحراي «طف» است. زندان نعمان بن منذر (پادشاه حيره) در آن جا بوده است. (معجم البلدان:374:4)
[2]. تاريخ يعقوبي: ج2، ص196.
[3]. وقعه الصفين: ص103.
[4]. مناقب آل ابي طالب: ج2، ص355.
[5]. ارشاد الاذهان(حلي): ج1، ص142 و بحارالأنوار: ج32، ص395.
[6]. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: ج3، ص193.