كجاوه پنجم: همگام با امام زين العابدين (عليه السلام)

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

شناس نامه حضرت شهربانو (عليها السلام) نام: شهربانو
لقب: شاه زنان و...
نام پدر: يزدگرد
نام مادر: ماه آفرين
مليت: ايرانى
تاريخ وفات: پانزدهم شعبان سال 38 هجرى
نام همسر: حضرت امام حسين (عليه السلام)
تعداد فرزندان: يك پسر
محل دفن: مدينه
تولد؛ مرحله باور است و من دارم به باور تو مى‏رسم، دارم به باورت مى‏نشينم. آهنگ سهمگينى در جانت تجلى گرفته. لحظه‏هاى روشن تولدم فرا رسيده است. مى‏فهمم... با آن كه هنوز عالم خاك را تجربه نكرده‏ام؛ اما خوب مى‏فهمم چه دردى، وجودت را تسخير كرده است. حق دارى. فرياد بزن! ناله كن! مگر مى‏توان بدون فرياد و ناله، مادر شد!؟ با آن داستان پرتلاطمى كه تو دارى؛ مادر شدنت هم توفانى خواهد بود. همين چند وقت پيش، قبل از آن كه فاطمه عليها السلام را در خواب ببينى و بشارت حسين عليه السلام را بشنوى... جنگ فتح الفتوح بين ايران و اسلام در گرفت. جنگ بزرگى بود. آن قدر عظيم كه يزدگرد ساسانى را از پا درآورد و دخترش، يعنى تو را به يند اسارت كشاند.
مسلمانان با اسيران جنگ، رفتار شايسته‏اى داشتند. اين را زمانى تجربه كردى كه در لباس كنيز به مدينه وارد شدى. زنان و دختران مدينه براى تماشاى شاهزاده ايرانى از هر سو سرك مى‏كشيدند. تو را به مسجد بردند و جمعيت مسلمانان در مسجد جمع شدند. مردم از جمال و زيبايى‏ات حيران مانده بودند. خليفه به تو نگاهى كرد. تو اخم كردى و چهره خود را پوشاندى. ابروانت را در هم گره كردى و با تندى گفتى: اف بيروج بادا هرمز! هيچ كس معناى حرف تو را نفهميد. اما خودت مى‏دانستى كه با چه اندوه و خشمى گفته بودى: واى! روزگار هرمز سياه باد! خليفه با خود فكر كرد كه او را دشنام داده‏اى. غضبناك شد و فرياد زد: بايد او را تنبيه كرد! اين دختر عجم به من ناسزا گفت! خليفه ايستاده بود و ابروان گره شده‏اش را براى هراس بيشتر تو حركت مى‏داد.
على عليه السلام را - خواهى شناخت - كه او در همه جا مدافع حقيقت بود و مبشر رهايى. برخاست و با قاطعيتى مردانه رو به خليفه بانگ برآورد: تو چنين حقى ندارى. بايد او را آزاد بگذارى تا خودش از ميان مسلمانان كسى را براى ازدواج انتخاب كند... در ضمن، بايد مهريه او از بيت المال پرداخته شود! خليفه در مقابل جزم و صراحت علوى عليه السلام توان مقاومت نداشت، لذا پذيرفت. خشمش فرو نشست. اما مردم هم چنان مشتاق و هيجان زده به تو مى‏نگريستند. تو نيز آرام گرفته بودى. حسى عجيب به تو مى‏گفت كه مرد بزرگى از تو حمايت كرده است. على عليه السلام رو به تو فرمود: از اين جماعت هر كس را كه دوست دارى براى ازدواج انتخاب كن! نگاه كردى. على عليه السلام با زبان تو سخن گفته بود. احساس امنيت كردى. ديگر از چيزى نمى‏ترسيدى. چشمت به جوان خوش سيما و نورانى اى، گره خورد. بى اختيار برخاستى. جلو رفتى و آرام دستت را روى شانه‏اش گذاشتى. صداى اميرالمؤمنين در جانت طنين انداز شد:
نامت چيست؟!
- جهان شاه!
- تو را شهربانو مى‏خانم!
به اين ترتيب براى اولين بار، نام زيبايت بر لبهاى حيدرى عليه السلام تجلى يافت. احساس غرور مى‏كردى. احساسى كه حتى در دوران شاهزادگى‏ات در كاخ به آن نرسيده بودى. على عليه السلام رو به جوانى كه تو انتخاب كرده‏اى، فرمود: اى حيسن عليه السلام! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مى‏شود!
وقتى نام حسين عليه السلام به گوش تو مى‏رسد، تمام وجودت به لرزه در مى‏آيد... چگونه ممكن است؟... باور نمى‏كنى... يعنى مى‏شود؟... سؤال‏هاى مبهمى در انديشه‏ات تلاطم مى‏كند. حس مى‏كنى رؤياى پيشين تو رو به تعبير است. يادت مى‏آيد... - نه - نه - اصلا لحظه‏اى از مرور اين رؤيا جدا نبوده‏اى كه اكنون چيزى به يادت بيايد! هر لحظه در تجسم آن خواب صادقى؛ كه در خانه نشسته‏اى و ناگهان حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به همراه حسين عليه السلام داخل خانه مى‏شوند و تو را براى حسين عليه السلام خواستگارى مى‏كنند. از همان لحظه، محبت عميق حسين عليه السلام چنان در دلت شعله ور مى‏شود كه لحظه به لحظه زندگانى در جست و جوى او تداوم مى‏گيرد.
روزهاى كاخ را به همه جبروت و تجمل، اما غمگين و پريشان به شام مى‏رسانى. دلت مى‏خواهد با كسى از راز اين رؤيا حرف بزنى. اما مى‏ترسى! ايران كجا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اسلام كجا؟! كاخ كجا و حسين عليه السلام كجا؟!... شب‏ها از پى هم مى‏گذرند، تا آن كه باز در رؤيايى زيبا حضرت زهرا عليها السلام را مى‏بينى كه به نزدت مى‏آيد و اسلام را بر تو عرضه مى‏دارد. تو در خواب شهادتين مى‏گويى و اسلام مى‏آورى. فاطمه عليها السلام رو به تو مى‏فرمايد: لشكر مسلمانان به زودى ير پدرت چيره خواهند شد و او را شكست خواهند داد و تو به اسارت در خواهى آمد! ناراحت مباش كه به زودى به حسين عليه السلام خواهى رسيد و خدا نخواهد گذاشت كه كسى دست به تو برساند تا آن كه به فرزند من برسى!
و خداوند در اين مدت - كه مثل صاعقه در آسمان زندگى‏ات گذشت - چه زيبا تو را از بلايا حفظ كرده است كه اينك مقابل پدرم زانو زده‏اى. باورت نمى‏شود! يعنى واقعا او را پيدا كرده‏اى؟! بازهم صداى على عليه السلام تو را به خود مى‏آورد. صداى مهربان او كه رو به حسين عليه السلام مى‏فرمايد: به شهربانو نيكى كن كه او پسنديده و نيكوست!
مادر! تو چه شباهت عجيبى با ميم دارى! بى جهت نيست كه على عليه السلام تو را مريم مى‏نامد. و پدر چه احترام شگفتى براى تو قائل است. به طورى كه تو را بر ديگر زنان خود مقدم مى‏دارد. و تو چنان در حمايت و الطاف پدر به سر مى‏برى كه ديگر حتى ناز و نعمت‏هاى دوران سلطنت پدرت را به ياد نمى‏آورى و هيچ گاه به مرور خاطرات كاخ يزدگرد نمى‏نشينى. پدر چنان از تعليمات ژرف اسلامى بهره مندت مى‏كند كه كاخ‏هاى مدائن را با آن شكوه و جلالت از ذهن پاك مى‏كنى. و روز به روز تشنه‏تر مى‏شوى. تشنه اسلام و عطش زده حسين عليه السلام... روزهاى زيباى زندگى‏ات به همين سادگى سپرى مى‏شود و تو روز به روز آسمانى شدن را بيش از پيش به تجربه مى‏نشينى...
اكنون سى و هشت سال از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشته است. لحظه‏هاى تولد من نزديك است. پنجمين روز ماه شعبان است، و اين جا خانه كوچك زهرا عليها السلام است. همان خانه مقدسى كه پدرم حسين عليه السلام در آن به دنيا آمد...
ماه‏ها - كه نه - سال‏ها در انتظار تولدم نشسته بودى... اينك براى ميلاد من، با درد فرياد مى‏كشى... و خوب مى‏دانم چه درد جان فرسايى تو را تسخير كرده است... تحمل كن مادر! مادر! در دردهاى جسمانى اين لحظه‏ات، رهايى و آرامش روحانى تو را مى‏بينم و چه آسودگى عميقى!
صداى گريه من در خانه فاطمه عليها السلام مى‏پيچد و اشك شوق در ديدگان پدر مى‏درخشد. اما اين شادمانى چقدر كوتاه است! ديگر صداى ناله تو نمى‏آيد... نوزاد را - مرا - در آغوش پدر مى‏نهند. اما چرا؟! مگر من مادر ندارم... لحظه به لحظه دلم بيشتر براى تو تنگ مى‏شود. مادر! چرا آرام گرفته‏اى؟! ناله كن! فرياد بزن! مادر! مرا به دنيا آورده‏اى كه خودت بروى؟!... آه! از همين لحظه آغاز، مصائب بر من سلام كرده‏اند... چه روزگار غريبى در پيش خواهم داشت!... نماز مادرانه‏ات را سلام داده‏اى و كودكت را در آغوش حسين عليه السلام بى مادر رها كرده‏اى تا زين العابدين شدنش را طى كند... و خود رها و آسوده به بيكران ملكوت شتافته‏اى... باشد، مادر! هميشه انتخاب‏هاى تو بهترين بوده است. اين انتخاب آخرين نيز بر تو مبارك باد؛ انتخاب آسمان؛ انخاب پرواز!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page