شناس نامه حضرت شهربانو (عليها السلام) نام: شهربانو
لقب: شاه زنان و...
نام پدر: يزدگرد
نام مادر: ماه آفرين
مليت: ايرانى
تاريخ وفات: پانزدهم شعبان سال 38 هجرى
نام همسر: حضرت امام حسين (عليه السلام)
تعداد فرزندان: يك پسر
محل دفن: مدينه
تولد؛ مرحله باور است و من دارم به باور تو مىرسم، دارم به باورت مىنشينم. آهنگ سهمگينى در جانت تجلى گرفته. لحظههاى روشن تولدم فرا رسيده است. مىفهمم... با آن كه هنوز عالم خاك را تجربه نكردهام؛ اما خوب مىفهمم چه دردى، وجودت را تسخير كرده است. حق دارى. فرياد بزن! ناله كن! مگر مىتوان بدون فرياد و ناله، مادر شد!؟ با آن داستان پرتلاطمى كه تو دارى؛ مادر شدنت هم توفانى خواهد بود. همين چند وقت پيش، قبل از آن كه فاطمه عليها السلام را در خواب ببينى و بشارت حسين عليه السلام را بشنوى... جنگ فتح الفتوح بين ايران و اسلام در گرفت. جنگ بزرگى بود. آن قدر عظيم كه يزدگرد ساسانى را از پا درآورد و دخترش، يعنى تو را به يند اسارت كشاند.
مسلمانان با اسيران جنگ، رفتار شايستهاى داشتند. اين را زمانى تجربه كردى كه در لباس كنيز به مدينه وارد شدى. زنان و دختران مدينه براى تماشاى شاهزاده ايرانى از هر سو سرك مىكشيدند. تو را به مسجد بردند و جمعيت مسلمانان در مسجد جمع شدند. مردم از جمال و زيبايىات حيران مانده بودند. خليفه به تو نگاهى كرد. تو اخم كردى و چهره خود را پوشاندى. ابروانت را در هم گره كردى و با تندى گفتى: اف بيروج بادا هرمز! هيچ كس معناى حرف تو را نفهميد. اما خودت مىدانستى كه با چه اندوه و خشمى گفته بودى: واى! روزگار هرمز سياه باد! خليفه با خود فكر كرد كه او را دشنام دادهاى. غضبناك شد و فرياد زد: بايد او را تنبيه كرد! اين دختر عجم به من ناسزا گفت! خليفه ايستاده بود و ابروان گره شدهاش را براى هراس بيشتر تو حركت مىداد.
على عليه السلام را - خواهى شناخت - كه او در همه جا مدافع حقيقت بود و مبشر رهايى. برخاست و با قاطعيتى مردانه رو به خليفه بانگ برآورد: تو چنين حقى ندارى. بايد او را آزاد بگذارى تا خودش از ميان مسلمانان كسى را براى ازدواج انتخاب كند... در ضمن، بايد مهريه او از بيت المال پرداخته شود! خليفه در مقابل جزم و صراحت علوى عليه السلام توان مقاومت نداشت، لذا پذيرفت. خشمش فرو نشست. اما مردم هم چنان مشتاق و هيجان زده به تو مىنگريستند. تو نيز آرام گرفته بودى. حسى عجيب به تو مىگفت كه مرد بزرگى از تو حمايت كرده است. على عليه السلام رو به تو فرمود: از اين جماعت هر كس را كه دوست دارى براى ازدواج انتخاب كن! نگاه كردى. على عليه السلام با زبان تو سخن گفته بود. احساس امنيت كردى. ديگر از چيزى نمىترسيدى. چشمت به جوان خوش سيما و نورانى اى، گره خورد. بى اختيار برخاستى. جلو رفتى و آرام دستت را روى شانهاش گذاشتى. صداى اميرالمؤمنين در جانت طنين انداز شد:
نامت چيست؟!
- جهان شاه!
- تو را شهربانو مىخانم!
به اين ترتيب براى اولين بار، نام زيبايت بر لبهاى حيدرى عليه السلام تجلى يافت. احساس غرور مىكردى. احساسى كه حتى در دوران شاهزادگىات در كاخ به آن نرسيده بودى. على عليه السلام رو به جوانى كه تو انتخاب كردهاى، فرمود: اى حيسن عليه السلام! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مىشود!
وقتى نام حسين عليه السلام به گوش تو مىرسد، تمام وجودت به لرزه در مىآيد... چگونه ممكن است؟... باور نمىكنى... يعنى مىشود؟... سؤالهاى مبهمى در انديشهات تلاطم مىكند. حس مىكنى رؤياى پيشين تو رو به تعبير است. يادت مىآيد... - نه - نه - اصلا لحظهاى از مرور اين رؤيا جدا نبودهاى كه اكنون چيزى به يادت بيايد! هر لحظه در تجسم آن خواب صادقى؛ كه در خانه نشستهاى و ناگهان حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به همراه حسين عليه السلام داخل خانه مىشوند و تو را براى حسين عليه السلام خواستگارى مىكنند. از همان لحظه، محبت عميق حسين عليه السلام چنان در دلت شعله ور مىشود كه لحظه به لحظه زندگانى در جست و جوى او تداوم مىگيرد.
روزهاى كاخ را به همه جبروت و تجمل، اما غمگين و پريشان به شام مىرسانى. دلت مىخواهد با كسى از راز اين رؤيا حرف بزنى. اما مىترسى! ايران كجا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اسلام كجا؟! كاخ كجا و حسين عليه السلام كجا؟!... شبها از پى هم مىگذرند، تا آن كه باز در رؤيايى زيبا حضرت زهرا عليها السلام را مىبينى كه به نزدت مىآيد و اسلام را بر تو عرضه مىدارد. تو در خواب شهادتين مىگويى و اسلام مىآورى. فاطمه عليها السلام رو به تو مىفرمايد: لشكر مسلمانان به زودى ير پدرت چيره خواهند شد و او را شكست خواهند داد و تو به اسارت در خواهى آمد! ناراحت مباش كه به زودى به حسين عليه السلام خواهى رسيد و خدا نخواهد گذاشت كه كسى دست به تو برساند تا آن كه به فرزند من برسى!
و خداوند در اين مدت - كه مثل صاعقه در آسمان زندگىات گذشت - چه زيبا تو را از بلايا حفظ كرده است كه اينك مقابل پدرم زانو زدهاى. باورت نمىشود! يعنى واقعا او را پيدا كردهاى؟! بازهم صداى على عليه السلام تو را به خود مىآورد. صداى مهربان او كه رو به حسين عليه السلام مىفرمايد: به شهربانو نيكى كن كه او پسنديده و نيكوست!
مادر! تو چه شباهت عجيبى با ميم دارى! بى جهت نيست كه على عليه السلام تو را مريم مىنامد. و پدر چه احترام شگفتى براى تو قائل است. به طورى كه تو را بر ديگر زنان خود مقدم مىدارد. و تو چنان در حمايت و الطاف پدر به سر مىبرى كه ديگر حتى ناز و نعمتهاى دوران سلطنت پدرت را به ياد نمىآورى و هيچ گاه به مرور خاطرات كاخ يزدگرد نمىنشينى. پدر چنان از تعليمات ژرف اسلامى بهره مندت مىكند كه كاخهاى مدائن را با آن شكوه و جلالت از ذهن پاك مىكنى. و روز به روز تشنهتر مىشوى. تشنه اسلام و عطش زده حسين عليه السلام... روزهاى زيباى زندگىات به همين سادگى سپرى مىشود و تو روز به روز آسمانى شدن را بيش از پيش به تجربه مىنشينى...
اكنون سى و هشت سال از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشته است. لحظههاى تولد من نزديك است. پنجمين روز ماه شعبان است، و اين جا خانه كوچك زهرا عليها السلام است. همان خانه مقدسى كه پدرم حسين عليه السلام در آن به دنيا آمد...
ماهها - كه نه - سالها در انتظار تولدم نشسته بودى... اينك براى ميلاد من، با درد فرياد مىكشى... و خوب مىدانم چه درد جان فرسايى تو را تسخير كرده است... تحمل كن مادر! مادر! در دردهاى جسمانى اين لحظهات، رهايى و آرامش روحانى تو را مىبينم و چه آسودگى عميقى!
صداى گريه من در خانه فاطمه عليها السلام مىپيچد و اشك شوق در ديدگان پدر مىدرخشد. اما اين شادمانى چقدر كوتاه است! ديگر صداى ناله تو نمىآيد... نوزاد را - مرا - در آغوش پدر مىنهند. اما چرا؟! مگر من مادر ندارم... لحظه به لحظه دلم بيشتر براى تو تنگ مىشود. مادر! چرا آرام گرفتهاى؟! ناله كن! فرياد بزن! مادر! مرا به دنيا آوردهاى كه خودت بروى؟!... آه! از همين لحظه آغاز، مصائب بر من سلام كردهاند... چه روزگار غريبى در پيش خواهم داشت!... نماز مادرانهات را سلام دادهاى و كودكت را در آغوش حسين عليه السلام بى مادر رها كردهاى تا زين العابدين شدنش را طى كند... و خود رها و آسوده به بيكران ملكوت شتافتهاى... باشد، مادر! هميشه انتخابهاى تو بهترين بوده است. اين انتخاب آخرين نيز بر تو مبارك باد؛ انتخاب آسمان؛ انخاب پرواز!
كجاوه پنجم: همگام با امام زين العابدين (عليه السلام)
- بازدید: 1494