توضيح واضح درباره مفاد حديث

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

داعى ما باين امر "توضيح واضح" چشم پوشى عده ايست از لازمه حق كه اعتراف بحق در مفاد حديث نموده اند هنگاميكه آنرا چون آفتاب تابان روشن و درخشان يافته يا با ما در پذيرش آن اظهار هم آهنگى كرده اند و آنچه لازمه اين حقيقت است اينست كه پس از آنكه خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مولاى ما امير المومنين عليه السلام ثابت و مبرهن گشت لازمه لا ينفك آن بلا فصل بودن است همانطور كه سيره بدين جاريست اگر پادشاهى يكى از نزديكان مورد علاقه خود را بولايت عهد خود منصوب نمايد و يا كسيكه هنگام مردنش كسى را وصى خود قرار دهد و هر دو گواهانى بر اين امر بگيرند در اين صورت آيا آن گواهان يا غير آنها ممكن است احتمال بدهند كه: ولايت عهد كسى كه از طرف پادشاه تعيين شده، يا وصايت وصى كه از طرف شخص وصيت كننده تعيين شده، بعد از گذشتن مدتى طولانى پس از مردن آن پادشاه يا آنشخص وصيت كننده تحقق خوهد يافت؟ يا بعد از قيام كسان ديگر بتصدى آنمقام يا آن وصايت كه در حين برقرارى امر ولايت عهد و يا بيان وصيت نامى از آنها برده نشده؟ و آيا معقول است كه با تصريح و تعيين جانشين از طرف پادشاه يا وصى از طرف موصى، مع الوصف مردم بيايند و ديگرى را براى تصديق مقام سلطنت بعد از آن پاشاه و يا براى اجراء مقاصد وصيت كننده انتخاب كنند و كسانى براى بدست گرفتن اين امور قيام نمايند، بمانند موردى كه شخص بودن وصيت مرده و يا پادشاهى بدون تعيين جانشين از دنيا رفته؟ نه چنين نيست كسى چنين اعتقادى و چنين كارى نميكند مگر آنكه از حق آشكار و صريح منحرف شود و از راى خردمندان سرباز زند. آيا در آنجا كسى پيدا نميشود كه با اين انتخاب كنندگان روبرو شده به آنها بگويد: اگر پادشاه بغير آنكس كه بولايت عهد خود منصوب نموده و يا آن شخص وصيت كننده بغير آنكس كه وصى خود قرار داده نظرى و تمايلى ميداشت، چرا خود اين كار را نكرده؟ در حاليكه اين مردم را ميديد و ميشناخت؟.
در مورد امر خلافت نيز ميگوئيم آنانكه ميگويند: ولايت ثابته براى مولاى ما بنص و تصريح روز غدير مربوط بزمان خلافت صورى او بعد از عثمان است كسى نيست بگويد: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را كه بر پسر عمش "على عليه السلام" سبقت گرفتند نمى شناخت و مقام و حدود صلاحيت آنها را نميدانست؟ پس چرا هنگامى كه مرگ خود را نزديك ديد عهده دارى اين امر را بعلى عليه السلام اختصاص داد و گروه حاضرين را امر فرمود كه باو بيعت كنند و بحاضرين امر فرمود كه بغايبين ابلاغ نمايند؟ و اگر براى آن اشخاص نصيبى از امر خلافت ميديد چرا از بيان آن در موقع حاجت خوددارى كرد؟ و حال آنكه اين موضوع مهم ترين فرايض دين و اصل اساسى از اصول آئين بود و ميدانست كه بر حسب اوضاع و احوال راى و نظر مردم در چنين امر مهمى با يكديگر برخورد خواهد كرد "چنانكه برخورد كرد" و پيش بينى ميفرمود كه گاه جدال "و اختلافات لفظى" بزد و خورد منتهى مى شود و مشاجرات به نبرد و كشتار مى انجامد با اين كيفيات پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله با چه مجوز و بهانه امت خود را در مورد بزرگترين معالم دين بلا تكليف رها فرمود؟
پيغمبر رحمت صلى الله عليه و آله اين كار را نكرد، "و براى خلافت و وصايت بعد از خود جز نام على عليه السلام از كسى نام نبرد" ولى خوشبينى اين گروه بگذشتگانشان كه در امر خلافت دست بكار شدند و عليه صاحب خلافت بپا خاستند و بعنوان جوان بودن و كمى سن او و علاقه و محبت او نسبت باولاد عبد المطلب چنانكه در ص 370 گذشت مدلول صريح و نص مسلم را بظرف "زمان" خلافت صورى چسباندند.
ولى حسن يقين برسول خدا صلى الله عليه و آله ما را ملزم دارد باعتقاد باينكه: تكليف واجب خود را داير ببيان رسا و كافى تا آنجا كه مورد احتياج امت است ايفا فرموده خداوند ما را براه راست هدايت فرمايد.