مادر امام رضا (علیه السلام)

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

گلبوته‌ معنا
آن روز، «هشام» در خانه تنها بود. با خودش گفت: «خوب است برخیزم و به زیارت مولایم امام كاظم(علیه السلام) بروم.» آن‌گاه بلند شد، لباسش را پوشید و راهی خانه‌ی امام هفتم(علیه السلام) شد. ساعتی در حضور آن بزرگوار بود و همین كه خواست برود، امام(علیه السلام) به او فرمودند:
ـ می‌دانی امروز یكی از برده‌فروشان به شهر ما آمده است؟
هشام اظهار بی‌اطلاعی كرد. امام به او فرمودند:
ـ می ‌آیی با هم به نزد او برویم؟
هشام ابراز تمایل كرد و همراه آن حضرت، به نزد برده فروش رفت. آن مرد، كنیزها و غلام‌های زیادی را برای فروش آورده بود. حضرت به او فرمودند: «می‌خواهیم كنیزهایت را ببینیم.» او چند كنیز را عرضه كرد. امام موسی كاظم(علیه السلام) از او پرسیدند:
ـ آیا كنیز دیگری هم داری؟
گفت:
ـ تنها یك كنیز دیگر دارم كه حالش چندان خوب نیست.
امام هفتم(علیه السلام) فرمودند:
ـ اشكالی ندارد، همان را بیاور.
برده فروش كمی این پا و آن پا كرد و سرانجام از آوردن كنیز خودداری ورزید. امام به هشام اشاره كردند كه برگردیم. روز بعد؛ آن حضرت، هشام را فراخواندند و به او فرمودند:
ـ نزد آن برده فروش دیروزی برو و كنیزی را كه دیروز به ما نشان نداد؛ به هر قیمتی كه گفت، خریداری كن و به این جا بیاور.
هشام، به نزد برده‌فروش رفت و او قیمت زیادی را برای فروش آن كنیز، پیشنهاد كرد. هشام پذیرفت. برده فروش پیش از تحویل كنیز، رو به هشام كرد و گفت:
ـ برادر از تو سؤالی دارم.
هشام، شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
ـ بپرس، اگر بدانم پاسخ می‌گویم.
برده‌ فروش، با كنجكاوی پرسید:
ـ می‌خواهم بدانم آن مرد، همان كه دیروز همراهی‌اش می‌كردی، چه كسی بود؟
هشام در حالی كه بر چهره‌ی مرد خیره شده بود و می‌خواست بداند هدف او از این پرسش چیست، پاسخ داد:
ـ مردی از بنی هاشم است.
ـ از كدام تیره و قبیله؟
ـ بیش از این چیزی نمی‌گویم! بگو ببینم منظورت از این پرسش ها چیست؟
مرد برده ‌فروش، در حالی كه سینه‌اش را صاف می‌كرد، گفت:
ـ راستش را بخواهی، من این كنیز را از دورترین مناطق مغرب خریده‌ام. یك روز، زنی از اهل كتاب؛ او را همراه من دید و با شگفتی پرسید: «این كنیزك از آن كیست؟» گفتم: «من او را خریده‌ام!» تعجبش بیشتر شد! پرسیدم: «چرا شگفت زده شدی؟» گفت: «آخر، این كنیز می‌باید از آن برترین مرد روی زمین باشد و از وی پسری به دنیا بیاورد كه همه‌ی مردم شرق و غرب از او پیروی كند.»
هشام كه اكنون با شنیدن سخنان برده‌فروش، سبب تأكید امام هفتم(علیه السلام) را برای خرید آن كنیز دریافته بود، شادمانه وی را به نزد آن بزرگوار برد و آنچه را دیده و شنیده بود، برای آن حضرت بازگفت.
با راه یافتن كنیزك به خانه‌ی امام هفتم(علیه السلام) حمیده همسر آن حضرت، مونس و همدم خوبی یافته بود. او، دخترك را كه «تكتم» نامیده می‌شد، بسیار زیرك و هوشیار یافت و به آموختن مسائل اسلامی به او پرداخت و به این ترتیب، تكتم، در زمانی اندك؛ دانش فراوانی را به اخلاق نیكوی خویش افزود و گام های بلندی در راه رشد معنوی برداشت.
حمیده و تكتم، یار و یاور یكدیگر بودند و پیوسته احترام همدیگر را حفظ می‌كردند.
انگار كسی درِ خانه را به صدا آورده؛ برخیزم و ببینم چه كسی است. آه... چه بوی خوشی فضای خانه را معطر كرده است... چه نوری همه جا را در بر گرفته! چه شوری، چه سروری... به به! سلام بر شما ای پیامبر خدا! خوش آمدید به خانه‌ی ما!
ـ درود خداوند بر تو باد، ای حمیده! اینك سخنی با تو دارم.
ـ درود بر شما، به جان می‌شنوم آقا حالا چرا داخل نمی‌شوید؟
ـ حمیده! تكتم می‌تواند همسر بسیار خوبی برای پسرت موسی باشد. خوب است او را به وی ببخشی و به همسری‌اش در آوری، تا به زودی بهترین انسان روی زمین را به دنیا بیاورد!
ـ هر چه شما بفرمایید، حتماً این كار را خواهم كرد. چه چیزی بهتر از این؟
ـ بسیار خوب، پس خرسند و شادمان باش!
... عجیب است. هم اینكه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه‌ی ما بود و من با ایشان گفت و گو می‌كردم. پس... چرا این جا هستم... در میان رختخواب... آه! به راستی كه شگفت‌انگیز است... عجب رؤیایی بود. چه خواب شیرین و خاطره‌انگیزی!
برای دیدن فرزندش لحظه شماری می‌كرد. می‌خواست مطلبی را با او در میان بگذارد... همین كه حضرت موسی كاظم(علیه السلام) در آستانه‌ی در ظاهر شد، حمیده به شتاب برخاست، دستی بر شانه‌ ی پسرش گذاشت و در حالی كه برای گفتن عجله داشت، لب باز كرد كه:
ـ پسرم! خواب شگفتی دیده‌ام!
ـ ان شاء الله كه خیر است. چه خوابی مادرجان؟
ـ خواب جدت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را. آن حضرت، مرا به امر خیری راهنمایی فرمود:
ـ امرِ خیر؟
ـ آری، آری! آن بزرگوار پیشنهاد فرمود كه تكتم را به عقد ازدواج تو در آورم و افزود كه او برای پسرت موسای كاظم، همسری خوب و شایسته است.
ـ خیلی عجیب است مادر!
ـ چرا پسرم؟
ـ چون من نیز در همین زمینه خوابی دیده‌ام.
ـ نمی‌خواهی آن را برایم تعریف كنی؟
ـ چرا مادر جان، چرا. پدر و پدربزرگم را در رؤیا دیدم. آن دو بزرگوار، در جایی نشسته بودند و پارچه‌ی حریری پیش رویشان بود. پارچه را كه باز كردند، نقشی از چهره‌ ی تكتم بر روی آن دیده می‌شد. آنان نگاهی به تصویر روی پارچه انداختند و در حالی كه لبخند می‌زدند به من نگریستند و فرمودند:« ای موسی! این زن را به همسری برگزین. بی‌گمان، او برترین انسان روی زمین را، پس از تو، به دنیا خواهد آورد.»
ـ چه مژده‌ی نیكویی! بنابراین بهتر است مقدمات این ازدواج فرخنده را، هر چه زودتر، فراهم آوریم.
بسیار خرسند بودم كه به افتخار همسری امام هفتم علیه‌السلام نایل شده‌ام. زندگی ما، سرشار از بركت و معنویت بود. مدتی كه گذشت، شوقی مادرانه در من به وجود آمد. اگرچه ظاهراً احساس بارداری نمی‌كردم، ولی با شنیدن صدای ذكر و تسبیح از درون وجودم، پی می‌بردم كه نوزادی را در شكم دارم. روزها و ماه ها گذشت تا اینكه فرزندم «رضا» دیده به جهان گشود.
او را در پارچه‌ی سفیدی پیچیدم و به دست پدرش دادم. همسرم بسیار خشنود شد و به من فرمود: «ای تكتم! این كرامت پروردگار، بر تو گوارا و مبارك باد!» سپس در گوش راست نوزاد، اذان گفت و در گوش چپش اقامه خواند، آن گاه اندكی از آب فرات به دهان او ریخت و در حالی كه وی را به آغوش من باز می‌گرداند، فرمود: «بیا! او را بگیر و بدان كه پس از من، او حجت خداوند بر روی زمین خواهد بود.»
... رضای من به شیر علاقه‌ی زیادی داشت و بسیار شیر می‌خورد. یك روز از اطرافیان خواستم كه دایه ‌ای برایم پیدا كنند. پرسیدند: «مگر شیرت كم شده است؟» گفتم: «نه! اما اكنون به خواندن دعاها و انجام دادن عبادت‌هایی كه قبل تولد فرزندم به آنها عادت كرده بودم، نمی‌رسم. چون به خاطر شیر دادن به پسرم، این اعمالم كاهش یافته، می‌خواهم مددكاری داشته باشم تا دوباره توفیق پیدا كنم و به دعا و راز و نیاز در پیشگاه خداوند بپردازم.» 

دیدگاه‌ها   

+2 #1 پاسخ: مادر امام رضا (علیه السلام)سایینا 1390-05-11 15:44
خوب بود
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page