وصيت رسول خدا صلي الله عليه وآله به امام علي عليه السلام
محمد رضا مالك قسمت اول وصاياي رسول خدا به اميرمؤمنان و ساير اصحاب، كه در كتابهاي تاريخي و روايي، در قالب سخناني پندآموز، گرد آمده بسيار است، ليكن مقصود ما از وصيت در اين بحث، معناي خاص اين كلمه است، يعني همان كه در عرف متداول مردم ما به آن «وصيت» گفته ميشود. بنابراين مطالبي كه در پي مي آيد بخشي از وصايايي است كه پيامبر خدا(ص) پس از اين كه از خبر رحلت خود آگاه ميگردد، به مسلمانان و اهل بيت خود ابراز ميكند كه از جمله مهمترين آنها وصيت به علي(ع) است و با وي عهد مي بندد كه همه را به جاي آورد.
* آگاه شدن پيامبر اكرم(ص) از وفات خود
امام صادق(ع) فرمود: خبر مرگ پيامبر(ص) را به وي دادند، در حالي كه كاملاً سالم بود و كسالتي نداشت، اين خبر را فرشته وحي براي آن حضرت(ص) آورد.
رسول خدا(ص) چون اين خبر بدانست فرمود كه ندا در دهند و مردم را براي نماز جماعت گرد آورند و امر كرد كه مهاجرين و انصار با سلاح در مسجد حاضر شوند، پس آن جناب بر منبر برآمد و مسلمانان را از خبر رحلت خويش آگاه ساخت و سپس گفت:
«من حاكمان پس از خود را تذكار ميدهم كه بر جماعت مسلمانان رحم كنند و بزرگان آنها را احترام نمايند و ناتوانان را ياري رسانند و عالمان ايشان را بزرگ دارند و مسلمانان را نزنند كه خوار گردند و آنان را فقير نسازند تا كافر گردند و در سراي خويش بر مردمان نبندند كه قوي دستان، بينوايان را بخورند و امت مرا به جنگ هاي بيحاصل نكشانند تا نسل ايشان نابود شود.» آن گاه فرمود: «هر آينه پيام خويش رساندم و نصيحت خود گفتم و همگان شاهد باشيد!»1 در مورد اين كه آيا خبر رحلت به وسيله آيات قرآن به رسول خدا(ص) رسيد يا نه؟ «ابن عباس» و «سدي» گويند: هنگامي كه اين آيه شريفه نازل شد: انّك ميّتٌ و انّهم ميّتون؛ همانا كه تو اي پيامبر(ص) خواهي مرد و آنان نيز ميميرند.2 رسول خدا(ص) فرمود: «كاش وقت مرگ خويش را ميدانستم!» وقتي آيات شريفه سوره مباركه نصر نازل گشت: اذا جاء نصر الله والفتح و رأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا فسبّح بحمد ربّك واستغفِرهُ انّهُ كان توّابا. پيامبر اكرم(ص) هرگاه تكبير نماز را ميگفت، پيش از قرائت، عرضه ميداشت: «سبحان الله و بحمده، أستغفر الله و اتوبُ اليه.» از رسول خدا(ص) سبب اين كار را پرسيدند. فرمود: بدانيد كه خبر مرگم به من رسيده است! بعد به سختي گريست. گفتند: «اي رسول خدا(ص) آيا شما از ترس مرگ ميگرييد، در حالي كه پروردگار گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده است!؟» فرمود: «پس هول قيامت و فشار قبر و تاريكي گور چه ميشود؟» پس از نزول اين سوره رسول خدا يك سال ديگر بزيست تا اين كه مريض شد به همان مرضي كه در طي آن درگذشت و آن روز شنبه يا يك شنبه از ماه صفر بود كه نخستين بار، درد اين بيماري كه وي را از پاي درافكند احساس نمود، پس دست اميرمؤمنان(ع) را گرفت و رو به سوي بقيع نمود و جماعتي از مردم در پي او روان شدند و پيامبر(ص) به آن گروه فرمود: «به من فرمان داده شده است كه براي مردگان بقيع طلب آمرزش نمايم!» آنان رفتند و چون مقابل قبرها رسيدند، رسول خدا(ص) خطاب به مردگان گفت: سلام بر شما باد اي اهالي گورها! شما آسودهايد از آنچه زندگان را در رسيده است. فتنه ها چون پاره هاي شب تاريك روي آوردهاند، به گونه اي كه آخر آنها اوّل آنها را دنبال ميكند [پيوسته و در پي هم مي آيند.] پيامبر(ص) بعد از آن مدتي طولاني براي مردگان طلب آمرزش كرد، آن گاه رو به علي(ع) نمود و فرمود: «جبرئيل(ع) هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه ميكرد اما امسال دوبار چنين كرده است و من اين كار را نشانه فرا رسيدن اجل خويش ميدانم! يا علي(ع) به راستي كه خداوند مرا مخيّر كرد كه بين صاحبشدن گنج هاي دنيا و جاودانه بودن در آن و بين رسيدن به بهشت، يكي را برگزينم و من ديدار با پروردگارم و بهشت را اختيار نمودم!»3 البته بر طبق حديثي كه از «عبدالله بن مسعود» نقل شده است، پيامبر(ص) يك ماه قبل از مرگ خود، خبر وفات خويش را به مسلمانان داده است. عبدالله بن مسعود ميگويد: محمد(ص) محبوب ما و پيامبرمان ـ كه جان من و پدر و مادرم فداي او باد ـ يك ماه پيش از رحلتش، خبر مرگ خود را به ما داد و چون زمان فراق و جدايي نزديك شد، ما را در خانهاي گرد آورد و با چشماني اشكبار ما را نگريست و فرمود:
«آفرين بر شما! خداوند شما را زنده بدارد و حفظ نمايد و ياري رساند و سود بخشد و راهنمايي كند و توفيق ارزاني دارد و سلامتي دهد و پذيراتان گردد و روزي عنايت فرمايد و بر ديگران برتري بخشد. وصيت ميكنم شما را به تقواي الهي و از پروردگار ميخواهم كه ياريتان دهد. به راستي كه من شما را آشكارا از عقوبت پروردگار ميترسانم و زنهار ميدهم كه در برابر خدا و در مورد بندگان و سرزمينهايش سركشي نكنيد. همانا كه خداوند تعالي خطاب به من و شما فرموده است: تلك الدّار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علوّا فيالأرض و لافسادا والعاقبة لِلمتّقين؛ آن سراي آخرت است كه ما براي كساني قرار دادهايم كه در زمين سرِ سركشي و فساد را ندارند و فرجام نيكو از آنِ پرهيزگاران است.4 و نيز فرموده است: أَليس في جهنّم مثويً للمتكبّرين؛ آيا در جهنم جايگاهي براي متكبران وجود ندارد؟»5 مسلمانان از پيامبر(ص) پرسيدند: «اي رسول خدا(ص) اجل شما چه هنگام است؟» فرمود: «مرگ من نزديك شده است و من به سوي پروردگارم و سدرةالمنتهي و جنةالمأوي رهسپار ميگردم... .» گفتند: «چه كسي شما را غسل خواهد داد؟» فرمود: «برادرم علي(ع) و اهل بيت من هر كدام كه نزديكتر به منند.»6
* بيمار شدن رسول خدا(ص)
ابن اسحاق گويد: رسول خدا(ص) در ماه ذي حجه از حجةالوداع بازگشت و بقيه اين ماه و محرم و صفر را در مدينه اقامت كرد و «اسامة بن زيد» را فرمان داد كه با لشكري كه همه مسلمانان در آن شركت داشتند به جنگ روميان رود. مردم در كار تدارك سپاه و حركت لشكر بودند كه رسول خدا(ص) بيمار شد به همان بيماري كه با آن درگذشت و به سوي آنچه خداوند از فضل و رحمت خود براي آن جناب اراده فرموده بود رهسپار گرديد. هنگام بيماري وي چند روزي به پايان ماه صفر مانده بود يا اين كه اوايل ربيعالاول بود و در آغاز بيماري پيامبر(ص) بود كه حضرت(ص) با جمعي از يارانش به سوي بقيع رفت و براي اهل آن طلب مغفرت و آمرزش نمود.7 در اين كه تاريخ دقيق بيماري حضرت(ص) چه روزي بوده است بين سيره نويسان اختلاف است8 و گفته شده كه مدّت بيماري رسول خدا(ص) نزديك به دو هفته به طول انجاميد كه نخست هر شب را پيامبر(ص) نزد يكي از زنان خود ميگذراند تا اين كه عايشه از ديگر زنان حضرت(ص) خواهش كرد كه رسول خدا(ص) در خانه وي بستري گردد كه آنان نيز موافقت نمودند.
در طي روزهاي بيماري كساني كه بيشتر از همه در خدمت پيامبر(ص) بودند علي(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) و برخي از خويشاوندان نزديك حضرت(ص) نظير عباس عموي پيامبر بودند، زيرا باقي مسلمانان و سران مهاجر و انصار را رسول خدا(ص) فرموده بود كه با لشكر اسامة حركت كنند و در مدينه باقي نمانند. بنابراين بهترين راه براي فهميدن اين كه در اين روزهاي پاياني عمر پيامبر(ص) در خانه او چه گذشت و او با خويشان و نزديكان خود چه گفت، رجوع به روايات ائمه اطهار(ع) و به ويژه احاديثي است كه از طريق علي(ع) به دست ما رسيده است.
* احاديثي در فضل علي (ع)
يكي از مطالب قابل توجه اين است كه هرچه پيامبر(ص) به پايان عمر شريف خود نزديك ميشد، ميكوشيد كه بيشتر از گذشته درباره مقام و فضيلت اميرمؤمنان سخن بگويد و مردم را آگاه سازد؛ براي نمونه سه روايت نقل ميشود كه زمان صدور آنها هنگامي است كه پيامبر اكرم(ص) در بستر بيماري افتاده بود:
1ـ جابر بن عبدالله انصاري گويد: رسول خدا(ص) در بيماريِ آخر عمر خود، فاطمه(س) را گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد! كسي را به سوي همسرت علي بفرست و او را نزد من فرا خوان.» فاطمه(س) به حسين(ع) فرمود: پيش پدرت برو و به وي بگو: جدّم تو را ميخواند.
حسين(ع) به جانب پدر شتافت و او را آگاه كرد اميرمؤمنان(ع) به خدمت پيامبر خدا(ص) شرفياب گشت در حالي كه فاطمه(س) در كنار وي حضور داشت و بر آن حضرت(ص) گريه ميكرد و ميگفت: «واي از اين اندوه! اندوه بيماري تو اي پدر!» و پيامبر(ص) ميفرمود: «پس از اين روز ديگر بر پدر تو رنج و اندوهي نيست!» رسول خدا(ص) رو به علي(ع) كرد و فرمود: «يا علي(ع) نزديك من آي.» علي(ع) پيش پيامبر(ص) آمد. [حضرت به سبب ضعف زياد] فرمود: «گوش خود را نزديك دهان من بياور!» علي(ع) چنين كرد.
پيامبر(ص) فرمود: «اي برادر من! آيا سخن خداي تعالي را نشنيده اي كه در كتاب خود ميفرمايد: «اِن الّذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة؛ به راستي كساني كه ايمان آوردند و كارهاي نيكو انجام دادند آنان بهترين خلقند.»9 علي(ع) عرض كرد: آري اي رسول خدا(ص) شنيده ام.» فرمود: «آنها تو و شيعيان تو هستيد كه ميآييد در حالي كه شريفان اهل محشريد و همه شما را ميشناسند. سيرابيد و از گرسنگي به دوريد. و باز آيا شنيده اي كه خداي متعال فرموده است: «ان الّذين كفروا من أهل الكتاب والمشركين في نار جهنّم خالدين فيها اولئك هم شرّ البريّة؛ به راستي آنان كه از اهل كتاب كافر شدند و مشركان در آتش جهنّم براي هميشه خواهند بود و ايشان بدترين خلقند.»10 علي(ع)گفت: بلي، اي پيامبر خدا(ص).
فرمود: «آنها دشمنان تواند كه روز قيامت ميآيند در حالي كه تشنگانند. شقاوت پيشگاني هستند كه به عذاب الهي گرفتار آمدهاند و ايشان كافران و منافقانند. اين مقامات كه گفتم از آن تو و شيعيان توست و آن عذابها براي دشمنان تو و پيروان آنهاست.»11 2 ـ «سليمان بن مهران» از جعفر بن محمد(ع) و او از اميرالمؤمنين نقل ميكند كه فرمود: چون رسول خدا(ص) را وقت مرگ فرا رسيد مرا بخواند و هنگامي كه نزد وي حاضر شدم فرمود: «اي علي(ع) تو وصيّ من و خليفه ام بر خاندان و امّتم هستي، در حيات من و پس از مرگم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست! دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست! يا علي(ع) هر كس امامت تو را پس از من انكار كند مانند آن است كه در زمان حياتم پيامبري مرا انكار كرده باشد، زيرا تو از مني و من از توأم.»12 3 ـ عايشه ميگفت: هنگامي كه رسول خدا(ص) را وقت مرگ در رسيد و در خانه اش بستري بود فرمود: «دوست مرا فرا خوانيد!» من ابابكر را صدا زدم چون بيامد حضرت(ص) به او نگاهي كرد و سرش را پايين انداخت و گفت: «دوست مرا فراخوانيد!» در پي عمر فرستادند چون حاضر شد پيامبر(ص) به وي نظري افكند و باز فرمود: «دوست مرا فرا خوانيد!» من گفتم: واي بر شما علي بن ابيطالب(ع) را خبر كنيد. به خدا سوگند كه پيامبر(ص) غير او را اراده نكرده است.
وقتي كه علي(ع) خدمت پيامبر(ص) شرفياب شد و حضرت(ص) وي را ديد، پارچه اي را كه بر روي خود انداخته بود گشود و علي(ع) را در كنار گرفت و همچنان در آغوش علي بود تا جان سپرد.13
* راز گفتن پيامبر(ص) با علي(ع)
در اين قسمت دو روايت نقل ميگردد كه نشان ميدهد رسول خدا(ص) پيش از وفات خود، اميرمؤمنان(ع) را از رموز عالم هستي آگاه ساخته و علم بيپايان خويش را به وي منتقل نموده و درهاي دانش را به روي او گشوده است:
1ـ عبدالله بن عمر نقل ميكند: رسول خدا(ص) در آن مريضي كه در ضمن آن رحلت كرد فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد.» در پي علي(ع) فرستادند. علي(ع) از راه رسيد [ونزد پيامبر(ص) بنشست] سپس آن دو روي خود را به سوي ديوار نمودند و پارچه اي بر سر خويش افكندند و رسول خدا(ص) با علي(ع) راز ميگفت و مردم بيرون در خانه گرد آمده بودند.
وقتي علي(ع) از نزد رسول خدا(ص) بيرون آمد، مردي وي را گفت: «آيا رسول خدا(ص) با تو رازي را در ميان نهاد؟» فرمود: «آري، هزار در از علم برويم گشود كه از هر در هزار در ديگر گشوده ميگردد!» گفت: همه را فرا گرفتي؟ فرمود: «بلي، فرا گرفته ام و به خوبي فهميده ام!» پرسيد: پس مرا گوي كه دليل آن سياهي كه در ماه مشاهده ميگردد چيست؟ علي(ع) فرمود: خداي عزّوجلّ ميفرمايد: و جعلنا الليل و النّهار آيتين فَمَحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة؛ ما روز و شب را دو نشانه [براي اثبات قدرت خود] قرار داديم سپس نشانه شب [ماه] را محو نموديم و نشانه روز [خورشيد [را روشني بخش ساختيم.14 آن مرد گفت: «به راستي كه خوب فهميدهاي يا علي(ع)!»15 2ـ «أَصبغ بن نباته» گويد: شنيدم كه اميرمؤمنان ميفرمود: «همانا كه رسول خدا(ص) هزار باب از حلال و حرام، مرا آموخت و نيز آنچه را در عالم اتفاق افتاده است يا در آينده به وقوع ميپيوندد تا روز قيامت. از هر باب از آموختههاي من هزار در دانش برويم گشوده ميشود، تا جايي كه دانش مرگها و بلاها و فصل الخطاب نزد من است.»16ادامه دارد
* وصايت علي(ع) در حضور مسلمانان
مسلّم اين است كه پيامبر اكرم(ص) در حضور مسلمانان، اميرمؤمنان را وصيّ خود قرار داده و علي(ع) نيز اين وصايت را پذيرفته است و عهد كرده است كه به آنچه رسول خدا(ص) ميفرمايد عمل نمايد. اميرمؤمنان(ع) در اين باره ميفرمايد: وقتي رسول خدا(ص) در مريضي آخر خود در بستر بيماري افتاده بود، من سر مبارك وي را بر روي سينه خود نهاده بودم و سراي حضرت(ص) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموي پيامبر(ص) رو به روي او نشسته بود و رسول خدا(ص) زماني به هوش مي آمد و زماني از هوش ميرفت. اندكي كه حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود: «اي عباس، اي عموي پيامبر(ص)! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرضهاي مرا ادا نما و وعده هايي كه به مردم دادهام به جاي آور و چنان كن كه بر ذمّه من چيزي نماند.» عباس عرض كرد: «اي رسول خدا(ص) من پيرمردي هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايي و اموال من اندك است [چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده هايت عمل كنم] در حالي كه تو از ابر پرباران و نسيم رها شده بخشنده تر بودي [و وعده هاي بسيار داده اي] خوب است از من درگذري و اين وظيفه بر دوش كسي نهي كه توانايي بيشتري دارد!» رسول خدا(ص) فرمود: «آگاه باش كه اينك وصيت خود را به كسي خواهم گفت كه آن را ميپذيرد و حق آن را ادا مينمايد و او كسي است كه اين سخنان را كه تو گفتي نخواهد گفت! يا علي(ع) بدان كه اين حق توست و احدي نبايست در اين امر با تو ستيزه كند، اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده دادهام به جايآر و قرض مرا ادا كن. يا علي(ع) پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كساني كه پس از من ميآيند برسان.» اميرمؤمنان(ع) گويد: «من وقتي ديدم كه رسول خدا(ص) از مرگ خود سخن ميگويد، قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(ص) را با سخني پاسخ گويم.» پيامبر اكرم(ص) دوباره فرمود: «يا علي آيا وصيت من را قبول ميكني!؟» و من در حالتي كه گريه گلويم را ميفشرد و كلمات را نميتوانستم به درستي ادا نمايم، گفتم:
آري اي رسول خدا(ص)! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اي بلال! كلاهخود و زره و پرچم مرا كه «عقاب» نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامهام را كه «سحاب» نام دارد برايم بياور...[سپس رسول خدا(ص) آنچه كه مختص خود وي بود از جمله لباسي كه در شب معراج پوشيده بود و لباسي كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاه هايي كه مربوط به سفر، روزهاي عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتي كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(ص) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: «يا علي(ع) برخيز و اينها را در حالي كه من زندهام، در حضور اين جمع بگير تا كسي پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.» من برخاستم و با اين كه توانايي راه رفتن نداشتم، آنچه بود گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روي پيامبر(ص) ايستادم، به من نگريست و بعد انگشتري خود را از دست بيرون آورد و به من داد و گفت: «بگير يا علي اين مال توست در دنيا و آخرت!» بعد رسول خدا(ص) فرمود: «يا علي(ع) مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه ميديدم كه رسول خدا(ص) از بسياري ضعف سر مبارك را به سختي نگاه ميدارد و با وجود اين، با صداي بلند كه همه اهل خانه ميشنيدند فرمود: «همانا برادر و وصيّ من و جانشينم در خاندانم علي بن ابيطالب است. اوست كه قرض مرا ادا ميكند و وعده هايم را وفا مينمايد. اي بني هاشم، اي بني عبدالمطلّب، كينه علي(ع) را به دل نداشته باشيد و از فرمان هايش سرپيچي نكنيد كه گمراه ميشويد و با او حسد نورزيد و از وي برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.» سپس به من گفت: «مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود كه حسن(ع) و حسين(ع) را نزد او بياورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پيامبر(ص) آن دو را به سينه خويش چسباند و آنها را ميبوييد.
علي(ع) ميگويد: من پنداشتم كه حسن(ع) و حسين(ع) باعث شدند كه اندوه و رنج پيامبر(ص) فزوني يابد، خواستم آن دو را از حضرت(ص) جدا سازم. فرمود: «يا علي(ع) آنها را واگذار تا مرا ببويند و من هم آنها را ببويم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گيرند و من نيز از وجود ايشان بهره گيرم! به راستي كه پس از من مشكلات بسيار خواهند داشت و مصايب سختي را تحمل خواهند كرد، پس لعنت خداوند بر آن كس باد كه حق حسن(ع) و حسين(ع) را پست شمارد. پروردگارا! من اين دو را و علي صالحترين مؤمنان را به تو ميسپارم!»17
* در محضر فرشتگان
از برخي روايات استفاده ميشود كه رسول خدا(ص) در محضر فرشتگان مقرّب، علي(ع) را وصيّ خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روايتي است كه از امام كاظم(ع) نقل شده است كه اميرالمؤمنين فرمود: در شبي از شبهاي مريضي پيامبر(ص) من نشسته بودم و حضرت(ص) بر سينه من تكيه داده بود و فاطمه(س) دخترش نيز حضور داشت. رسول خدا(ص) فرموده بود كه همسرانش و ساير زنان از نزد وي بيرون روند و آنها رفته بودند. پيامبر اكرم(ص) به من فرمود: «اي اباالحسن! از جاي خود برخيز و رو به روي من بايست.» من برخاستم و جبرئيل به جاي من نشست و پيامبر(ص) بر سينه وي تكيه داد و ميكائيل در جانب راست پيامبر(ص) بنشست. حضرت فرمود: «يا علي(ع) دستهاي خود را بر هم بگذار!» من اين كار را انجام دادم. آن گاه فرمود: «من با تو عهد بسته بودم و اينك آن عهد را تازه ميكنم، در محضر جبرئيل و ميكائيل كه دو امين پروردگار جهانيانند. يا علي! تو را به حقي كه اين دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصيت من آمده است بايد به جاي آوري و مفاد آن را بپذيري و صبر را پيشه خود سازي و بر راه و روش من پايداري كني نه روش فلان كس و فلان كس! اكنون هرچه را خدا به تو عنايت كرده است با قدرت پذيرا باش.» من دستهايم را به روي هم نهاده بودم و پيامبر(ص) دست مبارك خود را بين دو دست من گذاشت، به طوري كه گويي بين آن دو چيزي قرار ميداد، سپس فرمود: «من بين دستهايت حكمت و دانش آنچه را برايت پيش خواهد آمد، نهادم، تا چيزي از سرنوشت تو نباشد كه از آن آگاه نباشي و هرگاه مرگ تو فرا رسيد وصيت خود را به امام پس از خود بگوي، بنابر آنچه من به تو وصيت كردم و همانند من عمل كن و نيازي به كتاب و نوشته اي نيست.»18 ادامه دارد 19 ) الطوسي، الاَمالي، ص600 شماره 1244/1 و همان ص572 شماره 1186 ـ 12 و اصول كافي ج1؛ ص340، ح شماره 8.
20 ) مولي محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بيروت، الطبعة الثانيه، 1403 هـ ـ 1983م) ج22، ص479 به نقل از رضي بن علي بن الطاووس، الطرف، 18 ـ 21 و 27 و 28.
* نزول كتاب وصيت از آسمان
امام موسي بن جعفر(ع) فرمود به پدرم اباعبدالله(ع) عرض كردم: «آيا نويسنده وصيت، حضرت علي(ع) نبود و رسول خدا(ص) مفاد آن را بر او نميخواند، در حالي كه جبرئيل و ساير فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتي سكوت كرد، بعد فرمود: «اي اباالحسن! ماجراي چنين بود كه گفتي لكن هنگامي كه زمان رحلت رسول خدا(ص) رسيد، وصيت به صورت كتابي نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئيل(ع) همراه با فرشتگاني كه امين خداي تبارك و تعالي هستند، آن را نزد رسول اكرم(ص) آورد و به ايشان گفت: «اي محمد(ص) هر كس كه نزد توست بيرون فرست مگر وصيّ خود را كه بايد كتاب وصيت را بگيرد و ما شاهد باشيم كه تو وصيت را به وي دادي و او اجراي آن را ضمانت كند.» رسول خدا(ص) همگان را دستور داد كه از خانه بيرون روند. تنها علي(ع) و فاطمه(س) بين پرده و درِ اتاق باقي ماندند.
جبرئيل(ع) به پيامبر(ص) عرض كرد: «پروردگارت تو را سلام ميرساند و ميگويد: اين كتابي است كه من با تو عهد بسته بودم و شرط كرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها براي شهادت كافي هستم اي محمد(ص)!» وقتي سخن به اين جا رسيد، مفاصل پيامبر(ص) به لرزه درآمد و گفت: «اي جبرئيل! خداي من، اوست كه سلام است و سلام از وي است و سلام به سوي او باز ميگردد. راست گفت خداي عزّوجلّ و نيكي نمود. كتاب را به من ده!» جبرئيل كتاب وصيت را به رسول اكرم(ص) داد و گفت كه آن را به اميرمؤمنان(ع) دهد. چون علي(ع) كتاب را گرفت، رسول خدا(ص) فرمود: «بخوان!» اميرمؤمنان(ع) آن را كلمه به كلمه خواند، سپس رسول خدا(ص) به او گفت: يا علي(ع) اين عهد خدايم تبارك و تعالي به سوي من است و خواسته وي و امانت او پيش من است و به راستي كه من آن را ابلاغ كردم و خيرخواهي نمودم و امانت را ادا كردم.» علي(ع) عرض كرد: «پدر و مادرم فداي تو باد! من هم شهادت ميدهم كه تو پيام خود را ابلاغ كردي و نصيحت خود گفتي و در آنچه فرمودي صادق بودي و گوش و چشم و گوشت و خون من نيز بر اين امر گواه است!» جبرئيل(ع) گفت: «من نيز بر آنچه ميگوييد گواه هستم!» پيامبر(ص) فرمود: «يا علي(ع) وصيت مرا گرفتي و دانستي كه چيست و با خداوند و من پيمان بستي كه به هر چه در آن است عمل كني.» علي(ع): «آري، پدر و مادرم فداي تو باد! انجام آن به عهده من است و برخداست كه مرا ياري دهد و توفيق عطا فرمايد كه به مفاد آن وفا كنم.» رسول خدا(ص): «يا علي(ع) اراده نموده ام كه بر پيمان تو شاهد بگيرم كه روز قيامت شهادت دهند كه من به وظيفه خود عمل كردم.» علي(ع): «آري گواه گيريد!» پيامبر اكرم: «همانا من جبرئيل و ميكائيل(ع) كه هر دو در اين جا حاضرند و فرشتگان مقرّب خداوند نيز با آنهايند بر آنچه اينك بين من و تو گذشت شاهد ميگيرم.» علي(ع): «بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدايت! من هم آنها را گواه ميگيرم.» و رسول خدا(ص) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اكرم(ص) فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) را به حضور خواند و مانند اميرالمؤمنين(ع) آنها را از وصيت خود آگاه كرد. آنان هم مانند علي(ع) سخن گفتند و قبول كردند و سرانجام كتاب وصيت با طلايي كه آتش به آن نرسيده بود مهر شد و تحويل اميرمؤمنان(ع) گشت.21
* مفاد وصيت
از جمله مفاد اين وصيت كه به دستور خداي تعالي پيامبراكرم(ص) انجام آن را بر علي(ع) شرط نمود اين بود كه فرمود: «يا علي(ع) به آنچه در اين وصيت آمده است وفا كن، آن كس كه خدا و رسولش را دوست دارد، دوست بدار و با هر كه با خدا و رسولش دشمني ورزد، دشمن باش و از آنان بيزاري بجوي و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پايمال گردد و خمس تو غصب شود و هتك حرمت حرم تو كنند.» علي(ع) عرض كرد: «پذيرفتم اي رسول خدا(ص)!» اميرالمؤمنين(ع) گويد: سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد من هر آينه شنيدم كه جبرئيل(ع) به نبياكرم(ص) ميگفت: «اي محمد(ص) به علي(ع) بگوي كه حرم تو هتك ميگردد كه حرم خدا و رسول خدا(ص) نيز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.» من چون معناي اين كلمات را كه جبرئيل امين ميگفت فهم كردم [و دانستم كه حرم من هتك خواهد شد] به روي درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آري پذيرفتم و راضي هستم! اگرچه به حرم من جسارت روا دارند و سنتهاي خدا و رسول را مُعطّل گذارند و كتاب خدا پاره پاره شود و كعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پيوسته صبوري خواهم كرد و كار را به خدا وا ميگذارم تا اين كه نزد تو حاضر گردم.»22 و باز از جمله موارد وصيت رسول خدا(ص) اين بود كه در خانه اش، كه در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه كفن شود كه يكي از آنها يمني باشد و كسي جز علي(ع) داخل قبر نشود و به علي(ع) فرمود: «يا علي(ع) تو و دخترم فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) با هم بر من نماز بخوانيد و نخست هفتاد و و پنج تكبير بگوييد. سپس نماز را با پنج تكبير به جاي آور و آن را تمام كن و البته اين كار پس از آن است كه از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.» علي(ع) عرض كرد: «پدر و مادرم فداي تو باد! چه كسي به من اجازه نماز ميدهد؟» فرمود: «جبرئيل(ع) به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر كس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ايشان و در آخر مردم نماز بخوانند.»23 و نيز فرمود: هرگاه من جان تسليم نمودم و تو تمام آنچه را كه من وصيت كرده ام انجام دادي و مرا در گورم پنهان ساختي، پس در خانه خود آرام گير و آيات قرآن را بر طبق تأليف آن گردآوري كن و واجبات و احكام را چنان كه نازل شدهاند، ثبت نما و سپس باقي آنچه را گفتهام به جاي آور و هيچ سرزنشي بر تو نيست و بايد كه صبوري كني بر ستمهايي كه ايشان در حق تو روا دارند تا اين كه به سوي من آيي.»24
*اتمام حجت با علي(ع)
رسول خدا هنگامي كه كتاب وصيت خود را به اميرمؤمنان(ع) داد فرمود: در قبال اين وصيت فرداي قيامت در برابر خداي تبارك و تعالي كه پروردگار عرش است ميبايست جوابگو باشي! به راستي كه من روز قيامت با استناد به حلال و حرام خدا و آيات محكم و متشابه، آن سان كه خداوند نازل فرموده و در كتاب وي جمع آمده است، با تو مُحاجّه خواهم كرد و از تو حجّت خواهم طلبيد در مورد آنچه تو را امر كردم و انجام واجبات الهي آن گونه كه نازل شدهاند و احكام شريعت و در مورد امر به معروف و نهي از منكر و دوري جستن از آن، و برپاي داشتن حدود الهي و عمل به فرمانهاي حق و تمامي امور دين و هم از تو حجت خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت خود و اعطاي زكات به مستحقين آن و حج بيت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخي خواهي داشت يا علي(ع)!؟ اميرمؤمنان(ع) عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! اميددارم به سبب بلندي مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندي كه پيش او داري و نعماتي كه تو را ارزاني داشته است، خداوند مرا ياري نمايد و استقامت عطا فرمايد و من فرداي قيامت با شما ملاقات نكنم در حالي كه در انجام وظيفه خود سستي و تقصيري كرده باشم و يا تفريط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مباركتان در برابر من و ديدگان پدران و مادران خود شوم. بلكه مرا خواهي يافت كه تا زندهام پيوسته بر طبق وصيت شما رفتار كنم و راه و روش شما را دنبال نمايم تا با اين حالت نزدتان شرفياب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتيب بدون هيچ گونه تقصيري و تفريطي چنين خواهند كرد. در اين لحظه رسول خدا(ص) از هوش برفت و علي(ع) پيامبر(ص) را در آغوش گرفت در حالي كه ميگفت: «پدر و مادرم فداي تو باد! پس از تو چه دهشتي ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصههاي من بعد از تو چه طولاني خواهد بود، اي برادرم! از خانه من اخبار آسمانها قطع خواهد شد و پس از تو ديگر جبرئيل و ميكائيل نخواهم ديد و ديگر هيچ اثري از آنها نخواهم يافت و صداي آنها را نخواهم شنيد.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود.
* آخرين سفارشها
امام كاظم(ع) نقل ميكند كه از پدرم پرسيدم: وقتي فرشتگان پيامبر(ص) را ترك گفتند چه اتفاقي افتاد؟ فرمود: رسول خدا(ص) فاطمه(س) و علي(ع) و حسن(ع) و حسين(ع) را به گرد خود خواند و به كساني كه در خانه بودند گفت: «از نزد من بيرون برويد» و همسر خود «امّ سلمه» را فرمود كه بر درگاه بايستد تا كسي وارد خانه نشود. امّ سلمه اطاعت كرد. آن گاه رسول خدا(ص) به علي(ع) گفت: «يا علي(ع) نزديك من بيا.» علي(ع) پيشتر رفت، پيامبراكرم(ص) دست زهرا(س) را گرفت و بر سينه گذاشت بعد با دست ديگر خود دست علي(ع) را گرفت و چون خواست با آنها سخني بگويد، اشك از چشمانش فرو غلتيد و نتوانست كلامي بگويد. فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) وقتي حالت گريه پيامبر(ص) را مشاهده كردند به سختي به گريه درآمدند و فاطمه(س) گفت: اي پيامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتي كه گريه شما را ديدم. اي آقاي پيامبران از اولين تا آخرين آنها، اي امين پروردگار و رسول او، اي محبوب خدا! فرزندانت پس از تو كه را دارند و با آن خواري كه بعد از تو مرا فرا گيرد چه كنم؟ چه كسي علي(ع) را كه ياور دين است، كمك خواهد كرد؟ چه كسي وحي خدا و فرمانهايش را دريافت خواهد كرد. سپس به سختي گريست و پيامبر(ص) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسيد و علي(ع) و حسن(ع) و حسين(ع) نيز چنين كردند.
رسول خدا(ص) سربلند كرد و دست فاطمه(س) را در دست علي(ع) نهاد و گفت: «اي اباالحسن! اين امانت خدا و امانت محمد رسول خدا(ص) در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به ياد داشته باش! و به راستي كه تو چنين رفتار ميكني. يا علي(ع) سوگند به خدا كه فاطمه(س) سيّده زنان بهشت است از اولين تا آخرين آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مريم كبري است. آگاه باش كه من به اين حالت نيفتاده بودم مگر اين كه براي شما و فاطمه(س) دعا كردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود. اي علي(ع) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جاي آور كه هر آينه من به فاطمه(س) اموري را بيان داشتهام كه جبرئيل من را به آنها امر كرد. بدان اي علي(ع) كه من از آن كس راضيم كه دخترم فاطمه(س) از او رضا باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضايت او راضي خواهند شد. واي بر آن كس كه بر فاطمه(س) ستم كند واي بر آن كس كه حق وي را از او بستاند. واي بر آن كس كه هتك حرمت او كند. واي بر آن كس كه در خانه اش را آتش زند واي بر آن كهدوست وي را بيازارد و واي بر آن كه با او كينه ورزد و ستيزه كند. خداوندا من از ايشان بيزارم و آنان نيز از من بري هستند.» در اين وقت رسول خدا(ص) فاطمه(س) و علي و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:
«بار خدايا! من با اينان و هر كس كه پيروي ايشان كند سر صلح دارم و بر عهده من است كه آنان را داخل بهشت سازم و هر كس با اينها بستيزد و بر ايشان ستم كند يا بر اينها پيشي گيرد يا از ايشان و شيعيانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او ميجنگم و بر من است كه آنان را به دوزخ درآورم. سوگند به خدا اي فاطمه(س)! راضي نخواهم شد تا اين كه تو راضي شوي! نه به خدا سوگند راضي نميشوم مگر آن كه تو راضي شوي! نه به خدا سوگند راضي نخواهم شد مگر آن كه تو رضا شوي!»26
علوی تبار
-------------------------------------------------
1 ) يعقوب بن اسحاق بن كليني، اصول كافي، ج1، ص406.
1 ) اصول كافي، ج2، ح شماره4.
2 ) زمر (39) آيه30.
3 ) بحارالانوار، ج22، ص493 به نقل از الطرف، 42 و 43 و 45.
3 ) ابن شهر آشوب، المناقب آل ابيطالب(ع)، (انتشارات علاّمه، قم خيابان حضرتي) ج1، ص234 و 235 و شيخ مفيد، الارشاد (انتشارات مكتبة بصيرتي، قم خيابان ارم) ص94 ـ 98 و ابي علي الفضل بن الحسن الطبرسي، اِعلام الوري
4 ) قصص (28) آيه83.
4 ) بحارالانوار، همان، ص483.
5 ) همان، ص482، ح شماره30.
5 ) زمر (39) آيه60.
6 ) ابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي، الاَمالي (تحقيق قسم الدراسات الاسلاميه ـ مؤسسة البعثة دار الثقافة، قم) ص206 شماره 354/4 و محمد بن حسن ديار بكري، تاريخ الخميس (مؤسسه شعبان، بيروت) ج2، ص160.
6 ) همان، ص484 ح شماره 31، به نقل از الطرف 29 ـ 34.
7 ) ابن هشام، السيرة النبوية (دار احيا التراث العربي، بيروت) ج4، ص291.
8 ) تاريخ الخميس، ج2، ص160 ـ 161.
9 ) بينه (98) آيه6.
10 ) همان، آيه7.
11 ) ابيالقاسم فرات بن ابراهيم بن فرات الكوفي، تفسير فرات الكوفي، تحقيق محمد الكاظم، (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1410 هـ ـ 1990م) ص585، شماره 755ـ10.
12 ) شيخ صدوق ، كتاب الخصال (انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم) ج2، ص652، شماره53.
13 ) مناقب آل ابيطالب، ج1، ص236 به نقل از طبري و سمعاني.
14 ) اسراء (17) آيه12.
15 ) شيخ صدوق، كتاب الخصال، ج2، ص643، شماره 23. محاالشيءَ: أَذْهَبَ أَثَرَهُ؛ محو كردن يك شيء به معناي از بين بردن اثر آن است و المَحْوُ: السوادُ الّذي في القمر كانَ ذلك كان نيّرا؛ محو در لغت عرب همچنين به سياهيي گفته ميشود كه در ماه ديده ميشود چنان كه گويي، ماه مانند خورشيد درخشنده بوده، ليكن اثرش كه همان نور آن بوده است محو شده است. نگاه كنيد به لسان العرب، ابن منظور، (دار احياء التراث العربي، بيروت، الطبعة الاولي، 1408 هـ ـ 1988م) ج13، ماده محو.
16 ) كتاب الخصال، ج2، ص643، شماره2