پيامبر (صلی الله علیه واله وسلم) در صحاح سته اهل سنت

(زمان خواندن: 101 - 201 دقیقه)

بسم اللّه الرحمن الرحيم
‏ بعد از آنكه روايات مربوط به « خدا » را در « صحاح ستّه » مورد بررسى قرار داديم اينك برآنيم تا به خواست خدا ، رواياتى را كه درباره پيامبر عظيم ‏الشّان اسلام (ص) در همان كتاب ها آمده بررسى كنيم .
‏ چنانچه در مقدّمه كتاب « خدا در صحاح » به عرض رسانديم ، « صحاح ستّه » شش كتاب روائى اهل سنت است كه عموم اهل سنت همه روايات آنها را صحيح مى‏ دانند .


‏ منابعى كه ما از آنها اتّخاذ سند كرده ‏ايم عبارتند از :
‏ 1- صحيح بخارى ، تأليف محمد بن اسماعيل بخارى ، متوفّاى 256 هجرى ، 9 جزء در 3 مجلّد .
‏ 2- صحيح مسلم ، تأليف مسلم بن حجاج نيشابورى ، متوفّاى 261 هجرى ، 5 جلد كه جلد پنجم آن فهرست است .
‏ 3- سنن ابن ماجه ، تأليف حافظ ابو عبداللَّه محمد بن يزيد قزوينى ، متوفّاى 275 هجرى ، 2 جلد .
‏ 4- سنن ترمذى ، تأليف ابو عيسى محمد بن عيسى بن سورة ، متوفّاى 279 هجرى ، 5 جلد .
‏ 5- سنن ابى‏ داود ، تأليف حافظ ابو داود سليمان بن اشعث سجستانى ازدى ، متوفّاى 275 هجرى ، 4 جلد در دو مجلّد .
‏ 6- سنن نسائى ، تأليف ابوعبدالرحمن احمدبن شعيب بن على نسائى ، متوفّاى 303 هجرى ، 8 جلد در 4 مجلد .
‏ بى‏مناسبت نيست كه علت فوت نسائى را آنطور كه در مقدمه سنن آمده است براى خوانندگان محترم بنگاريم :
‏ « آنگاه كه نسائى به دمشق سفر كرده بود از او پرسيدند كه از فضائل معاويه چه ميدانى؟
‏ گفت : جز حديث « لا اشبع اللَّه بطنه » چيزى نمى‏دانم . او را از مسجد بيرون كرده و به رمله حمل دادند و در آنجا وفات يافت و گفته‏اند كه او را به مكّه بردند و در آنجا به خاك سپردند . » چنانچه ملاحظه مى‏ فرمائيد نويسنده محترم نخواسته است بنويسد كه آنقدر او را زدند كه خود نتوانست برخيزد بلكه او را « به رمله حمل دادند » و در آنجا از شدت كتك هايى كه خورده بود وفات يافت . آرى اين است رفتار متعصبين از اهل سنت با علماى خودشان ، اگر بخواهند حقايقى را كه خلاف معتقداتشان است بشنوند ، تا چه رسد بخواهند آن حقايق را از زبان علماى شيعه بشنوند كه ديگر وارد شرح ماجرا نمى ‏شويم .
‏ توجه داشته باشيد روايتى را كه نسائى نقل كرده در صحيح مسلم ، ج 4 ص 2010 ، كتاب البر و الصّلة و الآداب ، باب 25 موجود مى‏باشد كه ما به خواست خدا در اين باره نيز سخن خواهيم گفت .
‏ رواياتى را كه صاحبان صحاح درباره نبى مكرم اسلام ( ص ) آورده ‏اند بى‏شك همه آنها مورد قبول مسلمانان نيست چه آنكه در ميان آنها گاهى به رواياتى بر مى ‏خوريم كه هيچ مسلمان غيرتمندى حاضر نيست آنها را بشنود . ما در اين بررسى ، اينگونه احاديث را مورد نقد قرار مى‏ دهيم و وجدان بيدار مؤمنين را به قضاوت مى‏ طلبيم .
‏ در اين نوشتار 16 مبحث كلى از نسبت هاى ناروائى كه به ساحت قدس پيامبر گرامى اسلام ( ص ) داده شده ، مورد بررسى قرار گرفته است كه بعض از آن مباحث ، موارد متعددى را شامل مى‏شود ، تا دريچه ‏اى باشد براى بررسى بيشتر و بهتر اهل تحقيق .
‏ از آنجا كه ما ادّعا نمى‏ كنيم آنچه نوشته شده تماماً بى‏عيب است ، انتظار داريم كه محققان و دانشمندان با راهنمايي هاى خود ما را مشمول الطاف خويش قرار دهند .
‏ از خداوند بزرگ مى‏ خواهيم كه توفيق بررسى مطالب ديگر كتابهاى مذكور را به اين حقير عنايت فرمايد . بمنّه و كرمه
‏ مبحث اوّل
‏ نبىّ مكرّم اسلام ( ص ) و سبّ و لعن : ‏ مى‏گويند كه پيامبر اكرم ( ص ) فرمود : ‏ ( خدايا! من جز بشرى نيستم پس هر كس را كه از مسلمانان ، ناسزايش گفتم يا لعنت كردم يا تازيانه ‏اش زدم و او اهل آن لعنت يا دشنام نبود ، آن را براى او مايه رحمت و بركت قرار بده . ) الف : صحيح بخارى ، ج 8 ، ص 96 ، كتاب الدعوات ، باب قول النبى ( ص ) : من آذيته فاجعله له زكاةً و رحمةً .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 2007 ، كتاب البر و الصلة و الآداب ، باب 25 .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 215 ، كتاب السنة ، باب فى النهى عن سب اصحاب رسول‏اللَّه ( ص ) .
‏ اين گونه روايات - كه اكثراً از ابوهريره نقل شده - اين مطلب را به ما مى‏ فهماند كه نبىّ مكرّم اسلام ( ص ) بيهوده به افراد دشنام مى ‏داد و آنان را لعنت مى‏كرد و به آنها تازيانه مى‏زد! .
‏ آيا هيچ مسلمانى مى‏پذيرد كه آن حضرت به كسى دشنام داده باشد؟ يا بيهوده كسى را تازيانه بزند يا لعنت كند؟
‏ براى روشن شدن اذهان ، دو مورد از دشنام ها و نفرين‏ هاى آن پيامبر رحمت را نقل مى‏ كنيم تا معلوم شود بين پيامبر صحاح و پيامبر اسلام ( ص ) چه مقدار تفاوت است! :
‏ 1- انس مى‏گويد :
‏ ( دختر بچه يتيمى را مادرم سرپرستى مى‏كرد . روزى پيامبر ( ص ) او را ديد و گفت : « عمرت دراز مباد . » كودك گريه كنان نزد امّ‏سليم ( مادر انس ) رفت و جريان نفرين پيامبر ( ص ) را به او گفت . او نيز با عجله خدمت رسول خدا ( ص ) رسيد . حضرت پرسيد چه شده؟ او شكايت كودك را به عرض رساند . فرمود : مگر نمى ‏دانى كه من با خدا شرط كردم و گفتم كه من بشرى هستم و مثل ديگران خشنود مى‏ شوم و يا غضب مى ‏كنم . هر كه را بيهوده نفرين كردم آن را براى او وسيله پاكى و تقرب او در قيامت قرار بده؟ ) صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 2009 ، كتاب البر و الصلة و الآداب ، باب&rlm25 .
‏ 2- ( پيامبر اكرم ( ص ) دستور داد كه اگر كسى به فلان آب دسترسى پيدا كرد دست به آن نزند تا من بيايم . دو نفر جلوتر رفته و به آن دست زدند . پيامبر ( ص ) وقتى متوجّه قضيّه شد به آن دو ناسزا گفته و هر چه خواست نثارشان كرد . . . ! ) همان ، ص 1784 ، كتاب الفضائل ، باب فى معجزات النبى ( ص ) .
‏ گيريم كه آن دو نفر با نافرماني شان پيامبر رحمت را به خشم آورده باشند ، آن بچه يتيم چه كرده بود؟ به آن دو نفر ناسزا چرا؟
‏ در بررسى اينگونه روايت‏ها بايد به چند نكته توجه داشت :
‏ 1- بخارى در صحيح خود روايات متعددى نقل مى‏كند كه آن حضرت اهل فحش و ناسزاگويى نبود و خود مى‏ فرمود : بهترين شما خوش خلق‏ ترين شما است ، و در حياء آن حضرت مى‏نويسد كه از دخترى كه در پرده مى‏ باشد باحياتر بوده است ، و نيز از عايشه نقل مى‏كند كه :
‏ ( روزى گروهى از يهود نزد رسول خدا ( ص ) آمدند و گفتند : « السّام عليكم » ( يعنى مرگ بر شما ) حضرت هم در جواب فرمود : « عليكم » . عايشه مى‏گويد : من ناراحت شدم و گفتم : بر شما باد و خدا شما را لعنت كرده و بر شما غضب نمود . حضرت فرمود : اى عايشه! آهسته‏ تر! بر تو باد به رفق و مدارا و بپرهيز از درشتى و فحش . گفتم : مگر نشنيدى چه گفتند؟ فرمود مگر نشنيدى چه جواب دادم؟ نفرين من درباره آنها مستجاب است ولى نفرين آنها درباره من مستجاب نيست . )
‏ حضرتش آنگاه كه از كسى ناراحت مى‏ شد مى ‏فرمود « ترب جبينه » يعنى بر جبين او خاك بنشيند . صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 230 ، باب المناقب ، باب صفة النبى ( ص ) ، و ج 5 ، ص 34 ، باب فضائل اصحاب النبى ( ص ) ، باب مناقب عبد اللَّه بن مسعود ، و ج 8 ، ص 15-17 ، كتاب الادب ، باب لم يكن النبى ( ص ) فاحشاً و لا متفحشاً و ص&rlm104 و 106 كتاب الدعوات باب الدعا على المشركين و باب قول النبى ( ص ) يستجاب لنا فى اليهود و لا يستجاب لهم فينا .
‏ آرى ، اين است خلق و خوى آن بزرگوار و آن بود برخورد آن بزرگ مربّى انسانها با دشمنان ياوه ‏گو .
‏ مسلم از انس - خادم رسول خدا ( ص ) - نقل مى‏كند كه گفت :
‏ ( من 9 سال حضرتش را خدمت كردم ، يكبار به من « اف » نگفت و نيز اگر كارى انجام دادم ( كه نبايد انجام مى‏ دادم ) نگفت چرا انجام دادى و اگر ندادم ( كه بايد انجام مى‏ دادم ) نگفت چرا انجام ندادى . ) صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1804-5 ، كتاب الفضائل ، باب 13 .
‏ راستى آيا مى‏ توان باور كرد كه الگو و معلّمى اينچنين ، با كودكى يتيم چنان كند كه اعتراض آن كودك و مربّى او را در پى داشته باشد و آنگاه عذر بياورد كه من بشرى هستم و غضب مى‏كنم و . . . ؟ آيا اين عمل از يك بشر عادى سر مى‏زند؟
‏ - خُلُق رسول اللَّه ( ص ) قرآن بود :
‏ عايشه مى‏گويد :
‏ ( خُلق رسول اللَّه ( ص ) قرآن بود ) همان ، ج 1 ، ص 513 كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب 18 .
‏ مگر قرآن در اوصاف بندگان واقعى خداى رحمان نمى‏فرمايد : « آنان كسانى هستند كه اگر افرادى با آنها به جهالت برخورد بدى كردند ، آنان با سِلم و آرامى از آن مى‏گذرند؟ » سوره فرقان ، آيه 63 .
‏ مگر نه اين است كه حياء مانع انسان از ناسزاگويى است؟ و مگر خود نفرموده است كه : « حياء شعبه‏اى از ايمان است . » ؟ الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 9 و 12 ، كتاب الايمان ، باب امورالايمان و باب الحياء من الايمان .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 63 ، كتاب الايمان ، باب 12 . و مگر خود نفرموده است كه : « مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند . » الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 9 و 10 ، كتاب الايمان ، باب المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده و باب اى الاسلام افضل .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ص 65 و 66 ، كتاب الايمان ، باب 14 .
‏ و مگر خود نفرموده است كه : « مؤمن نيست مگر كسى كه براى برادرش همان را بخواهد كه براى خود مى‏ خواهد . » ؟ الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 10 ، كتاب الايمان ، باب من الايمان ان يحبّ لاخيه ما يحب لنفسه .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 67 ، كتاب الايمان ، باب 17 .
‏ مگر در صحيحين نيامده كه : « رسول خدا ( ص ) از همه با تقوى‏تر بوده است؟ » الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 11-12 ، كتاب الايمان ، باب قول النبى ( ص ) أنا اعلمكم باللَّه و . . . ، و ج 7 ، ص 2 ، ابتداى كتاب النكاح ، ، و ج 8 ص 31 كتاب الادب ، باب من لم يواجه الناس بالعتاب .
‏ ب : صحيح مسلم ج 2 ، ص 779 به بعد ، بابهاى 12 و 13 . آيا ناسزا گفتن از مصاديق تقوى است؟
‏ مگر نه اين است كه : « از زبان رسول خدا ( ص ) جز حق خارج نمى‏ شود؟ » سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 318 ، كتاب العلم ، باب فى كتابة العلم . ‏آيا نا سزاگويى حق است؟ او خود ناسزا گفتن به اصحاب را نهى مى ‏فرمايد . الف : صحيح بخارى ، ج 5 ، ص 10 ، باب فضائل اصحاب النبى‏r ، باب بعد از باب قول النبى‏r ، لو كنت متخذاً خليلاً قاله ابو سعيد .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1967 ، كتاب فضائل الصحابة ، باب تحريم سب الصحابة . آيا هيچ مسلمانى مى‏پذيرد كه پيامبر اسلام ( ص ) يعنى الگوى همه مؤمنين - بلكه همه بشريت - خود ناسزا بدهد؟
‏ آن حضرت از ناسزا گفتن به مسلمان - چه صحابى و چه غير صحابى - نهى كرده و آن را « فسوق » ناميده است . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 19 ، كتاب الايمان ، باب خوف المؤمن من أن يحبط عمله و هو لايشعر ، و ج 8 ، ص 18 ، كتاب الادب ، باب ما ينهى من السباب و اللعن ، و ج 9 ، ص 63 ، كتاب الفتن ، باب قول النبى ( ص ) لاترجعوا بعدى كفاراً . .
‏ ب : صحيح مسلم ج 1 ، ص 81 ، كتاب الايمان باب 28 .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 18 ، مقدمه ، باب اجتناب البدع و الجدل ، و نيز ص 27 ، باب فى الايمان ، و ج 2 ، ص 1299 ، كتاب الفتن ، باب سباب المسلم فسوق و قتاله كفر .
‏ د : سنن ترمذى ج 5 ، ص 22 ، كتاب الايمان ، باب ما جاء سباب المسلم فسوق .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 214 ، كتاب السنة ، باب فى النهى عن سب
‏ اصحاب رسول اللَّه ( ص ) .
‏ مسلم نقل مى ‏كند كه وقتى به رسول خدا ( ص ) گفتند مشركين را لعنت كن ، مى‏فرمايد : « من مبعوث نشدم كه لعنت كنم بلكه براى رحمت مبعوث شدم . » صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 2007 ، كتاب البر و الصلة و الآداب ، باب 24 .
‏ آيا مى‏توان پذيرفت پيامبر رحمت - كه حاضر نيست مشركين را لعنت و نفرين كند - مسلمانان را بيهوده دشنام داده و آنها را لعنت كند و . . .؟
‏ شكى نيست كه هيچ مسلمانى نمى‏تواند بپذيرد كه پيامبر عظيم القدر او هنگام غضب ، حرف هاى نامربوط بزند و به اصحاب خودش ناسزا بگويد آن گاه به آنان بگويد شما حق نداريد ناسزا بگوييد! پس چه شد كه چنين نسبت هايى به آن بزرگوار رواج يافت به طورى كه در صحاح اهل سنت نيز به عنوان رواياتى صحيح درج گرديد؟
‏ در بررسى آن بايد نكاتى را مورد دقت قرار داد :
‏ 1- اصحاب پيامبر ( ص ) - بر خلاف آن چه كه علماى اهل سنت به عوام تلقين كردند - همه ، پاك و متقى و عادل و احياناً معصوم‏ اهل سنت اصحاب را معصوم نمى‏ دانند ولى در عمل ، همه اعمال و گفتار آنان را حق و صحيح دانسته و هرگز حاضر نيستند بپذيرند كه آنها مرتكب خطايى يا اشتباهى يا گناهى شده‏اند و اين همان عصمت ‏است . بحث مفصل درباره اصحاب به خواست خدا در نوشتارى جداگانه خواهد آمد . ( ! ) نبودند .
‏ 2- اصحاب ، همديگر را سب و لعن كرده و حتى جنگ و خونريزى به راه انداخته و از كشته ‏ها پشته ‏ها ساختند .
‏ به عنوان نمونه :
‏ الف : معاويه دستور به لعن امير المؤمنين ( ع ) - آن هم در منابر - داده بود . درباره معاويه و عمل كرد او با استفاده از صحاح مفصل‏ تر بحث خواهيم داشت . ان شاء اللَّه .
‏ ب : خالد بن وليد ، عبدالرحمن بن عوف را ناسزا مى‏گويد . صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1967 ، كتاب فضائل الصحابة ، باب 54 .
‏ ج : ابن عمر ، پسرش را ناسزا مى‏گويد . الف : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 327 ، كتاب الصلاة ، باب 30 .
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 155 ، كتاب الصلاة ، باب ما جاء فى خروج النساء الى المسجد . متن عبارت مسلم چنين است : « فسبّه سبّاً سيّئاً ما سمعته سبّه مثله قطّ » يعنى چنان ناسزايى گفت كه من تا كنون چنين ناسزايى از او نشنيده بودم .
‏ معلوم مى‏ شود كه او از اين كارها زياد مى‏ كرد كه اين زشت‏ ترين آن‏ها بود!
‏ 3- پيامبر ( ص ) معاويه را لعنت كرد كه : « لا اشبع اللَّه بطنه » يعنى خدا شكمش را سير نكند . علت نفرين آن حضرت به معاويه آن بود كه روزى ابن عباس را پى معاويه مى‏ فرستد . او كه در حال غذا خوردن بود دعوت حضرت را اجابت نمى‏كند چند بار اين كار تكرار شد و هر بار ابن عباس جواب آورد كه او در حال غذا خوردن است . آن گاه حضرت مى فرمايد كه خدا شكمش را سير نكند معاويه بعد از اين نفرين به مرض « جوع » يعنى گرسنگى مبتلا شد و هرگز سير از سر سفره برنخاست بلكه از خوردن خسته مى ‏شد و دست مى ‏كشيد .
‏ ابن ابى‏الحديد در ج 4 ، شرح نهج البلاغة ، ص 55 بعد از نقل اين جريان - كه مسلم نيز در صحيح خود ج 4 ، ص 2010 ، كتاب البر و الصلة و الاداب ، باب 25 آن را آورده است - از قول شاعرى كه نام او را نمى ‏برد ، اين بيت را نقل مى كند :
‏ « و صاحب لى بطنه كالهاوية كأنّ فى أحشائه معاوية »
‏ يعنى من رفيقى دارم كه شكمش همچون هاويه است ( هاويه يعنى آتش برافروخته ) گويا در درون او معاويه مى‏باشد ( كه هر چه مى‏خورد سير نمى‏شود . )
‏ 4- همه موارد فوق بايد به نحوى توجيه و اصلاح شود .
‏ الف : اصلاح سب و لعن اصحاب به اين است كه بگويند پيامبر ( ص ) نيز سب و لعن مى‏كرد .
‏ ب : اصلاح نفرين بر معاويه به اين است كه بگويند نفرين هاى بيهوده پيامبر ( ص ) موجب رحمت است .
‏ ج : اصلاح اصحاب هم به اين است كه بگويند سب به اصحاب حرام است و اينان همه از برگزيدگانند .
‏ مسلم كه حديث نفرين بر معاويه را نقل مى‏كند . آن را در بابى تحت اين عنوان مى ‏آورد :
‏ ( باب كسى كه پيامبر ( ص ) او را ناسزا گفت يا نفرين كرد و او اهل آن نبود براى او زكات و اجر و رحمت مى‏باشد . )
‏ از آنجا كه دروغگو عاقبت رسوا مى ‏شود ، اين پوشش نتوانست عيب معاويه را مخفى كند و تاريخ ثبت كرد كه معاويه به نفرين پيامبر ( ص ) به مرض جوع يعنى گرسنگى مبتلا شد .
‏ اما پوشش علماى عامه بر معايب اصحاب ، بايد گفت : « قد تبين الصبح لذى عينين » يعنى آن كه چشمش سالم است صبح را مشاهده مى‏كند . اهل تحقيق و تتبع دريافتند كه اصحاب داراى معايبى بودند كه مخفى داشتن آنها امكان ندارد . ما به خواست خدا ، در فصل مربوط به آنها ، با استفاده از همين صحاح ، شمه ‏اى را بر ملا خواهيم كرد ، منتظر باشيد
‏ مبحث دوم
‏ پيامبر ( ص ) و شك در نماز
‏ ديگر از نسبت هاى غير واقع كه به رسول اعظم الهى ( ص ) مى ‏دهند اين است كه مى‏ گويند آن حضرت در نماز شك مى ‏كرد .
‏ ما شك نداريم كه جاعلان اين گونه احاديث ، هدفشان توجيه خطاهاى كسانى بوده است كه بايد به هر نحو - و لو به پايين آوردن قدر و عظمت نبى مكرم اسلام ( ص ) - از آنها حمايت كرد . حال به روايات مربوطه نظرى مى ‏افكنيم .
‏ 1- نماز 4 ركعتى را 5 ركعت مى‏خواند :
‏ صاحبان صحاح متفقاً نوشتند كه پيامبر ( ص ) نماز ظهر را 5 ركعت خواند و پس از نماز دو سجده سهو به جا آورد . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 111-112 ، كتاب الصلاة ، باب ما جاء فى القبلة . . . ، و ج 2 ، ص 85 ، باب ما جاء فى السّهو ، باب اذا صلّى خمساً ، و ج 9 ، ص 108 كتاب الاحكام ، باب ما جاء فى اجازة خبر الواحد . . .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 401-3 كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب السّهو فى الصلاة و السّجود له .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 2 ، ص 238 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء فى سجدتى السهو بعد السلام و الكلام .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 380 ، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها ، باب من صلى الظهر خمساً و هو ساه .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 268 ، كتاب الصلاة ، باب اذا صلى خمساً .
‏ و : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 32-4 ، كتاب السهو ، باب ما يفعل من صلّى خمساً .
‏ راوى همه آن روايات فقط يك نفر است به نام « علقمه » كه مى‏گويد عبد اللَّه ( يعنى عبد اللَّه بن مسعود كه در صحاح فقط به نام عبداللَّه آمده است ) گفت كه پيامبر ( ص ) نماز ظهر را 5 ركعت خواند و پس از نماز دو سجده سهو به جا آورد .
‏ حال چه شد كه فقط علقمه آن را دانست ، به صحيح مسلم و سنن نسائى رجوع مى‏كنيم تا علت جعل اين حديث روشن شود .
‏ مسلم در يكى از احاديثِ باب و نسائى در ضمن دو حديث آورده‏اند كه روزى علقمه نماز ظهر را 5 ركعت خواند . به او گفتند كه نمازت را 5 ركعت خواندى . گفت : خير ، چنين نيست . گفتند : آرى ، همين طور است . ابراهيم بن سُوَيد - راوى حديث - مى‏گويد : من جوانى بودم و در گوشه‏اى قرار داشتم . گفتم : آرى همانا 5 ركعت خواندى . گفت : تو هم مى‏گويى اى يك چشم؟! گفتم : آرى . آن گاه دو سجده به جا آورد و اين حديث را از عبداللَّه نقل كرد و افزود كه پيامبر ( ص ) فرمود : « من بشرى هستم مثل شما . همانطور كه شما فراموش مى‏كنيد ، من هم فراموش مى‏كنم . »
‏ ببينيد چگونه علقمه تلاش مى‏كند كه اين عيب را از خود دور كند و بگويد كه من در نماز اشتباه نكردم و چون نتوانست ، حديث اشتباه پيامبر ( ص ) رإ؛ جعل كرد . جالب است كه نماز علقمه و نماز پيامبر ( ص ) هر دو ظهر بود!
‏ 2- نماز 4 ركعتى را دو ركعتى مى‏خواند :
‏ اين جا نيز صاحبان صحاح متفقاً روايت مى‏كنند كه :
‏ ( روزى پيامبر ( ص ) نماز ظهر ( و در بعض روايات « يا عصر » ) را دو ركعتى تمام كرد . سپس به چوبى كه در طرف قبله مسجد بود تكيه داد . گوييا عصبانى بود ( ! ) و دست راست را روى دست چپ گذاشت و انگشت ها را در هم فرو برد . . . . ابوبكر و عمر هم حاضر بودند و جرأت نكردند چيزى بگويند . مردى به نام « خِرباق » مشهور به « ذواليدين » گفت : يا رسول اللَّه! آيا فراموش كردى يا نماز شكسته شد؟ فرمود : نه فراموش كردم و نه نماز شكسته شد . بعد پرسيد : آيا ذواليدين درست مى‏گويد؟ مردم گفتند : آرى . سپس برخاست و دو ركعت نماز گزارد و . . . » الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 129 ، كتاب الصلاة ، باب تشبيك الاصابع ، و ص 183 ، باب هل يأخذ الامام اذا شك بقول الناس ، و ج 2 ، ص 86 ، باب ما جاء فى السهو . . . ، باب اذا سلم فى ركعتين او فى ثلاث و دو باب بعد از آن ، و ج 8 ، ص 20 ، كتاب الادب ، باب ما يجوز من ذكر الناس . . . ، و ج&rlm9 ، ص&rlm108 ، باب ما جاء فى اجازة خبر الواحد .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 403 و 404 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب السهو فى الصلاة و السجود له .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 383 ، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، باب فى من سلّم من ثنتين او ثلاث ساهياً .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 2 ، ص 247 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء فى الرجل يسلّم فى الركعتين .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 264-7 ، كتاب الصلاة ، باب السهو فى السجدتين .
‏ و : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 21-25 ، كتاب السهو ، باب ما يفعل من سلّم من ركعتين ناسياً و تكلم .
‏ اين داستان را از ميان اصحاب ، تنها ابو هريرة ( و بنا به نقل ابن ماجه ، و نيز ابن عمر ) نقل كرده است . ما به خواست خدا ، در فصل مربوط به او ، از صحاح نقل مى‏كنيم كه او چگونه حديث مى‏ساخت تا آن جا كه عايشه به او اعتراض مى‏كرد .
‏ نكته جالب توجه اين است كه از مجموع همه روايات ، چنين بر مى‏ آيد كه غير از شخص رسول خدا ( ص ) احدى از نماز گزاران دچار اشتباه نشد . يعنى حواس آن حضرت كاملاً پرت بود ولى حواس پيروان آن بزرگوار جمع! آنها همه مى‏ دانستند كه رسول خدا ( ص ) نمازش را دو ركعتى خواند ولى خود آن حضرت نمى ‏دانست و حتّى بعد از تذكر ديگران هم آن را انكار كرد! حال چرا عصبانى بود ، نمى‏دانيم! و چرا به چوب تكيه داد و ننشست تا تعقيبات نماز را - كه خود به مردم آموخت - بخواند ، اين را هم نمى‏دانيم!
‏ 3- نماز 4 ركعتى را 3 ركعتى خواند
‏ ( عمران بن حُصَين ( راوى منحصر به فرد اين دسته روايات ) نقل مى‏كند كه پيامبر ( ص ) نماز عصر را سه ركعتى تمام كرد و داخل منزلش شد . مردى به نام خِرباق ( كه همان ذواليدين باشد ) به او تذكر داد . حضرت در حاليكه غضبناك بود بيرون آمد و پرسيد : آيا درست مى‏گويد؟ گفتند : آرى . آنگاه يك ركعت ديگر را خواند و . . . ) الف : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 404 و 405 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب السهو فى الصلاة و السجود له .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 384 ، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، باب فى من سلّم من ثنتين أو ثلاث ساهياً .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 267 ، كتاب الصلاة ، باب السهو فى السجدتين .
‏ د : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 27 ، كتاب السهو ، باب ذكر الاختلاف على ابى هريرة فى السجدتين .
‏ سؤالى كه به نظر هر خواننده ‏اى مى‏رسد اين است كه اين ذواليدين كيست كه يكبار ابوهريرة و يكبار عمران بن حصين جريان تذكر او را نقل كرده ‏اند؟ و اصولاً آيا اين واقعه و آن چه كه در شماره 2 گذشت يكى بود ، كه يك بار نماز ظهر را دو ركعت مى‏خواند و با حالت غضب به چوبى كه در طرف قبله مسجد بود تكيه مى‏ دهد و بار ديگر نماز عصر را سه ركعت مى ‏خواند و به منزل مى‏ رود و با حالت غضب در حالى كه ردايش را مى‏ كشيد بيرون مى‏ آيد و در هر بار ذو اليدين يادآورى مى‏كند و يكى از آنها را ابوهريرة و ديگرى را عمران بن حصين به خاطر مى ‏آوردند و بقيه اصحاب - حتى ابوبكر و عمر كه شايد خيلى دلشان مى‏ خواست آن را شرح دهند - اين ماجرا را نقل نمى‏ كنند ، يا آن كه يك واقعه است كه هر كدام از آن دو راوى به يك صورت آن را بيان نمودند؟
‏ نكته ‏اى كه در اين جا بايد بدان توجه داد اين است كه همانطور كه در اين دو روايت بيان شده ، پيامبر ( ص ) بعد از نمازى كه آن را صحيح نخواند غضب كرده بود و چون آن حضرت الگوى همه مسلمانان مى‏باشد ما هم بايد هرگاه كه فهميديم نمازمان را صحيح نخوانديم و يا قبل از آن ، عصبانى بشويم! البته علت اين غضب در هيچ يك از روايات موجود نيست .
‏ هدف ما از نقل اين روايات اين است كه به اهل سنت بگوييم كه در صحاح سته روايات غير صحيح نيز موجود است و تصور نكنند به مجرد اين كه نام اين كتابها - مخصوصاً صحيحين - « صحيح » گذاشته شد ، ديگر هر چه در آن است همچون وحى منزل است . از جمله همين روايت ذواليدين كه ابوهريرة يكى از راويان آن است . ذواليدين در جنگ بدر به شهادت رسيد و ابو هريرة 5 سال بعد از آن ، يعنى بعد از غزوه خيبر ، اسلام آورد . چطور مى‏ تواند از ذواليدين چيزى نقل كند؟! آيا همين كافى نيست كه بگوييم صاحبان صحاح ، احاديث غير صحيح را نيز نقل كرده و بدون توجه به مضمون آنها و فقط به اعتماد بيهوده به راويان حديث ، آنها را در كتابهاى خويش آورده‏ اند؟
‏ نكته ديگرى كه صاحبان صحاح از آن غفلت نمودند اين است كه مگر بين نماز مى‏شود حرف زد؟
‏ در جواب آن گفته ‏اند كه اين واقعه قبل از نسخ آن بوده است .
‏ جوابى را كه « سندى » يكى از كسانى كه سنن نسائى را شرح كرده و بر آن حاشيه زده است به آن مى‏دهد اين است كه : « اين نسخ ، قبل از واقعه بدر بوده است و ابو هريرة چند سال بعد از آن واقعه اسلام آورد . » آن گاه « سندى » ، چنين ادامه مى‏دهد :
‏ « صاحب البحر - از علماى حنفيه - مى‏گويد كه من جواب خوبى براى اين اشكال پيدا نكردم . » سنن نسائى ، ج 3 ، ص 22 ، حاشيه « سندى » ، ذيل حديث شماره 1220 .
‏ « سندى » و قبل از او « سيوطى » كه او نيز بر سنن نسائى حاشيه زده است . تذكر مى‏ دهند كه : « زمان صدور حديث ، ذو اليدين ، كه ابوهريره راوى آن است ، در قيد حيات نبود ، چه آن كه او در جنگ بدر كشته شد و لذا ، اين روايت را كه از طريق « زُهرى » نقل شده قبول نداريم ، و نيز احدى از اهل علم را سراغ نداريم كه حديث مذكور را پذيرفته باشد . » سنن نسائى ، ج 3 ، ص 25-26 ، ذيل حديث شماره 1226 و 1228 .
‏ ببينيد چگونه اين دو عالم معروف اهل سنت رواياتى را كه همه صاحبان صحاح ، آن را نوشته و به عنوان حديثى صحيح به خورد عوام داده‏اند ، مردود دانسته و مى‏گويند احدى از علماء نيز آنها را قبول ندارد .
‏ 4- باز هم حديثى از « علقمه »!
‏ ( علقمه از ابن مسعود نقل مى‏كند كه پيامبر ( ص ) در نمازى كم يا زياد كرد . ) الف : صحيح بخارى ، ج 8 ، ص 170 ، كتاب الايمان و النذور ، باب اذا حنث ناسياً فى الايمان .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 400-403 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب السهو فى الصلاة و السجود له .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 380 ، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، باب السهو فى الصلاة ، و نيز در ص 382 ، باب ما جاء فى من شك فى صلاته فتحرّى الصواب ( باب 133 ) .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 268 ، كتاب الصلاة ، باب اذا صلى خمساً .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 29-30 ، كتاب السهو ، باب التحرّى .
‏ از آنجا كه قبلاً علقمه را معرفى كرديم كه او چگونه وقتى شك كرد و نتوانست ثابت كند كه شك نكرد ، آن را به پيامبر ( ص ) نسبت داد ، اين جا ديگر توضيحى نمى‏دهيم و فقط مى‏گوييم كه اين حديث او را نيز قبول نداريم . بگذريم از اين كه بخارى مى‏نويسد كه در اين صورت بايد ما بقى نماز را تمام كرد آن گاه دو سجده سهو به جا آورد . مسلم و بقيه مى‏نويسند كه دو سجده سهو كافى است! و همين اختلاف در نقل حديث نيز آن را ضعيف مى ‏كند ولى چون اين يك بحث فرعى فقهى است ما متعرض آن نمى‏شويم .
‏ 5- يك ركعت از نمازى را جا انداخت :
‏ نسائى در ج 2 سنن ص 21 كتاب الاذان ، باب الاقامة لمن نسى ركعة من صلاة ، روايت جالبى نقل مى‏كند كه مضمون آن اين است :
‏ ( معاويه بن حُدَيج مى‏گويد كه روزى پيامبر ( ص ) سلام نمازى را داد در حالى كه يك ركعت از نماز مانده بود ، مردى به او رسيد و گفت : يك ركعت از نماز را فراموش كردى . پيامبر ( ص ) داخل مسجد شد ( معلوم مى ‏شود كه آن حضرت از مسجد بيرون رفته بود و چون نوعاً مردم قبل از حضرتش از مسجد بيرون مى‏روند ، لازم است كه يكبار ديگر آنان را به مسجد بخواند . )
‏ به بلال دستور داد براى نماز اقامه بگويد . آن گاه يك ركعت نماز را به جماعت خواند . )
‏ در بررسى اين روايت به چند نكته بايد توجه نمود :
‏ 1- « معاوية بن حديج » كه در مسند احمد ، نام او « معاوية بن خُديج » ذكر شده ، كسى است كه احمد در مسند خويش غير از روايت مذكور در سنن نسائى - كه احدى از علماى عامه به آن عمل نمى ‏كنند - دو حديث ديگر از زبان او نقل كرده و يك جريان از خودش گفته و پنجمى آن نيز حديثى است كه آنرا به پيامبر ( ص ) نسبت نمى‏دهد . پس در حقيقت از او سه حديث بيشتر نقل نشده است .
‏ در پنجمين روايت « مسند احمد » آمده است كه صالح ابى‏ حجير مى‏گويد : « معاوية بن خديج » درك صحبت رسول اللَّه ( ص ) نيز كرده است . »
‏ از جمله مذكور بر مى‏ آيد كه او كه اهل مصر و عامل معاويه در آنجا بود به مدينه هم رفته و شايد چند روزى در آنجا ماند ، بگذريم از اين كه بنا به نقل حاكم در مستدرك ( ج 3 ص 148 ) او از كسانى بود كه امير المؤمنين (ع) را سب مى‏كرد .
‏ 2- پيامبر ( ص ) با علم به صحت نماز خويش به گفته يك نفر - كه از دنباله روايت بر مى‏آيد آن شخص طلحة بن عبيداللَّه بوده است - به يقين خود توجه نكرده و قول طلحه را انتخاب كرد .
‏ 3- پس از اين كه مردم متفرق شدند مجدداً به مسجد برگشتند و يك ركعت ديگر به نماز افزودند .
‏ 4- براى يك ركعت جا افتاده - بر خلاف آن چه كه از صحاح نقل كرديم - اقامه گفته شد .
‏ 5- چرا اين حديث را خود طلحه نقل نكرد كه براى او افتخارى به حساب مى‏آمد چه آن كه او مى‏ توانست بگويد من كسى هستم كه پيامبر اكرم ( ص ) به گفته من آن قدر اعتماد داشت كه علم خود را به خاطر خبر من كنار گذاشت و بر خلاف جريان ذواليدين از كس ديگرى نپرسيد . ( و نيز بايد افزود كه عصبانى هم نشد! ) در حالى كه در مسند احمد فقط 24 روايت از طلحه نقل كرده كه بعض از آنها عنوان حديث ندارد و بعض از آنها يقيناً صحيح نيست و بعض از آنها تكرارى است .
‏ بحث ما درباره طلحه نيز - به خواست خدا - بعدها و در نوشتارى ديگر خواهد آمد .
‏ 6- تشهد ركعت دوم را فراموش كرد .
‏ صاحبان صحاح متفقاً از عبد اللَّه بن مالك روايت كرده‏اند كه روزى رسول خدا ( ص ) در ركعت دوم نماز ظهر يا عصر تشهد را فراموش كرد و برخاست و در آخر نماز قبل از سلام سجده سهو به جا آورد آن گاه سلام نماز را داد . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 210 ، كتاب الصلاة ، باب من لم ير التشهد الاول واجباً و باب التشهد فى الاولى ، و ج 2 ، ص 85 ، باب ما جاء فى السهو اذا قام من ركعتى الفريضة ، و ج 8 ، ص 170 ، كتاب الايمان و النذور ، باب اذا حنث ناسياً فى الايمان .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 399 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب السهو فى الصلاة و السجود له .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 2 ، ص 235 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء فى سجدتى السهو قبل التسليم .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 381 ، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، ] باب ما جاء فى من قام من اثنتين ساهياً .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 271 ، كتاب الصلاة ، باب من قام من ثنتين و لم يتشهد .
‏ و : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 259 و 260 ، كتاب التطبيق ، باب ترك التشهد الاول ، و ج 3 ، ص 20 و 35 ، كتاب السهو ، باب ما يفعل من قام من اثنتين ناسياً و لم يتشهد و باب التكبير فى سجدتى السهو .
‏ در بررسى حديث فوق بايد گفت كه يا در مدينه چند نفر انگشت شمار پشت سر آن حضرت نماز مى‏ خواندند و راويان معروف حديث حاضر نبودند و ابن بُحيْنه ( « بحينه » مادر عبداللَّه و همسر مالك و دختر حارث بن عبد المطلب بود و عبداللَّه بن مالك را به نام ابن بُحَيْنه نيز مى‏شناسند . ) كه مى‏گويند چند صباحى در خدمت رسول خدا ( ص ) بود در « الاصابة فى تمييز الصحابة » آمده است كه ابن بحينة در سى ميلى مدينه در محلى به نام « بطن ريم » زندگى مى‏كرد و در همان جا از دنيا رفت . آن را نقل كرد و يا كسانى اين گونه روايات را نقل كردند ، كه به هر عنوانى مى‏ خواستند براى توجيه اشتباهات خود ، رسول خدا ( ص ) را متّهم كنند .
‏ 7- سهو در نماز :
‏ ( رسول خدا ( ص ) در نماز سهو كرد . آن گاه دو سجده سهو به جا آورد و بعد از آن تشهد و سلام را گفت . ) الف : سنن ترمذى ، ج 2 ، ص 241 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء فى التشهد فى سجدتى السهو .
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 273 ، كتاب الصلاة ، باب سجدتى السهو فيهما تشهد و تسليم .
‏ اينها نمونه ‏هايى از كيفيت نماز پيامبر گرامى اسلام ( ص ) است كه صاحبان صحاح آن را بيان كردند . البته در بعض از اين روايات اختلافات آشكارى موجود است كه تعرض به آنها را لازم نديديم طالبين به سنن ابن ماجه ، ج&rlm1 ، ص 384-5 ، كتاب اقامة الصّلاة و السّنّة فيها ، بابهاى 135 و 136 و سنن ابى داود ج 1 ص 264-7 كتاب الصلاة ، باب السهو فى السجدتين و سنن نسائى ، ج&rlm3 ، ص 25-27 ، كتاب السّهو ، باب ذكر الإختلاف على ابى‏هريرة فى السّجدتين ، و ص 65 ، همان كتاب ، بابهاى 75 و 76 ، و . . . رجوع فرمايند .
‏ - شكّ در نماز از شيطان است .
‏ قبل از نقل روايات مربوط به عنوان بالا ، لازم مى‏دانيم توجّه خوانندگان محترم را به حديثى كه مسلم در ج 1 صحيح ، ص&rlm147 - كتاب الايمان ، باب&rlm74 آورده و در آن موضوع « شقّ صدر » را مشروحاً بيان كرده است جلب نماييم :
‏ ( انس مى‏گويد كه رسول خدا ( ص ) آن گاه كه با كودكان بازى مى‏كرد ، جبرئيل را ديد كه نزدش حاضر شده و او را گرفت و بر زمين انداخت و سينه ‏اش را شكافت و قلبش را خارج كرد و از آن علقه ‏اى بيرون آورد و گفت : اين بهره شيطان است از تو . سپس آن را در طشتى از طلا با آب زمزم شست و آن گاه آن را جمع كرد و سر جايش گذاشت . كودكان ديگر نزد مادرش ( يعنى دايه ‏اش حليمه ) رفته و گفتند محمد ( ص ) كشته شد ولى وقتى نزدش رفتند او را رنگ پريده ديدند ( نه آن كه مرده باشد ) انس مى‏گويد كه من اثر سوزنى كه با آن سينه‏اش دوخته شد را ملاحظه كردم . )
‏ ما درباره صحت و سقم حديث فوق از ديدگاه شيعه و نيز از نظر سند و دلالت كارى نداريم . فقط مى‏ خواهيم نتيجه بگيريم كه مطابق اين حديث - كه چون مسلم در صحيحش آن را نقل كرده پس صحيح است - شيطان بهره ‏اى از آن حضرت ندارد .
‏ حال به رواياتى كه در آن شك در نماز را از شيطان مى‏ داند ، نظرى مى ‏افكنيم :
‏ ( شيطان ، هنگام نماز ، انسان را به شك مى‏ اندازد و مسائلى را به ياد او مى ‏اندازد كه در غير نماز به ياد نداشت . ) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 158 ، باب بدء الاذان از كتاب الصلاة ، باب فضل التأذين ، و ج 2 ، ص 84 ، باب استعانة اليد فى الصلاة اذا كان من امر الصلاة از كتاب الجمعه ، باب يفكّر الرّجل الشى فى الصلاة ( جالب است بدانيد كه در عنوان اين باب از قول عمر مى‏نويسد كه گفت : من در نماز تجهيز لشگر مى‏ كنم و از پيامبر (ص) نقل مى‏كند كه در نماز به يادش آمد كه نزدش اندكى طلا است! آرى ، وقتى رسول خدا (ص) در نماز به ياد غير خدا باشد كسى كه جاى او عهده دار امور مردم است بايد در نماز به فكر لشگر كشى باشد! ) و ص 87 از همان كتاب ، باب اذا لم يدر كم صلى . . . ، و ج 4 ، ص 151- كتاب بدء الخلق ، باب صفة ابليس و جنوده .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 291-2 ، كتاب الصلاة ، باب فضل الاذان و هرب الشيطان عند سماعه ، و نيز ص 398-9 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب السهو فى الصلاة و السجود له ، و ج 4 ، ص 1728-9 ، كتاب السلام ، باب التعوّذ من شيطان الوسوسه فى الصلاة .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 384 ، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، باب ما جاء
‏ فى سجدتى السهو قبل السلام .
‏ د : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 24 ، كتاب الاذان ، باب فضل التأذين ، و ج 3 ، ص 32 ، كتاب السهو ، باب التّحرّى ، و نيز ص 74 همان كتاب ، باب عدد التسبيح بعد التسليم .
‏ روايت فوق را كه به صورت گسترده و با عبارات مختلف در صحاح نقل شده ، با حديث شق صدر كه از مسلم نقل كرديم ، مقايسه كنيد و قضاوت كنيد كه آيا رسول خدا ( ص ) - همچون ديگران - هنگام نماز از شيطان پيروى كرده و آن چنان حواسش پرت مى‏شود كه يقين مى‏كند نمازش را صحيح خوانده و بقيه نمازگزاران حواسشان به نمازشان است؟ مرحبا به اين پيامبر كه در مدت كمى پيروانش از او جلو زدند!
‏ با توجه به اين توضيحات و دقت در آن چه كه گذشت ، آيا انسان يقين پيدا نمى‏كند كه همه اينها براى توجيه سهوهاى امثال معاويه است؟
‏ نسائى در ج 3 سنن ، ص 35 كتاب السهو ، باب ما يفعل من نسى شيئاً من صلاته ، مى‏نويسد كه معاويه در نمازى سهو كرد و جايى كه بايد بنشيند برخاست .
‏ ترمذى در ج 2 سنن ص 198 ابواب الصلاة ، باب ما جاء فى الامام ينهض فى الركعتين ناسياً مى‏نويسد كه مغيرة بن شعبه در ركعت دوم برخاست و بعد از نماز گفت كه پيامبر اكرم ( ص ) نيز چنين كرد! آرى او اين جريان را موقعى به ياد آورد كه خود اشتباه كرده بود!
‏ ابن ماجه در ج 1 سنن ص 385 كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، باب 136 از علقمه نقل مى‏كند كه ابن مسعود در نماز سهو كرد و سپس از قول او روايت مى‏كند كه رسول خدا ( ص ) نيز سهو كرده بود .
‏ اين روايات و امثال آنها كه پيامبر اكرم ( ص ) را متهم به سهو مى‏كند از نظر عموم علماى شيعه مردود است . گر چه در روايات ما جريان ذو الشمالين نقل شده است ولى معلوم است كه اولاً چنان چه گذشت ، او در جنگ بدر به شهادت رسيد و ثانياً با موثقه زرارة در تعارض است . او مى‏گويد كه از امام باقر (ع) پرسيدم : آيا هرگز رسول خدا (ص) سجده سهو به جا آورد؟ فرمود : نه ، . . . تهذيب الاحكام ، ج 2 ، ص 377 ، باب احكام السهو ، و بحارالانوار ، ج 88 ، ص 219 . .
‏ در چنين مواردى از آن جا كه از حديث ذو الشمالين بوى تند تقيه به مشام مى‏رسد ، موثقه زراره مورد قبول واقع مى‏شود .
‏ اهل سنت ، آن گاه كه مى‏خواهند آيه ولايت‏ منظور از آيه ولايت ، آيه 55 از سوره مائده است كه مى‏فرمايد : « منحصراً ولىّ شما خدا و رسول او و مؤمنانى هستند كه نماز بپا مى ‏دارند و در حال ركوع ، زكات مى‏دهند » يعنى على ( ع ) كه در حال ركوع نماز ، انگشترش را به گدايى بخشيد . را تضعيف كنند مى‏گويند : چگونه ممكن است كه على ( ع ) هنگام ركوع ، به سائلى انگشتر بدهد در حالى كه هنگام نماز ، تير از پايش كشيدند و او متوجه نشد! و چون به رسول خدا ( ص ) و نماز او مى‏رسند - كسى كه از نظر همه مسلمين امام و مقتداى على ( ع ) است - مى‏گويند كه در نماز حواسش پرت مى‏شود ، آن هم نه يكبار و نه دو بار كه . . . .
‏ يا آن كه مى ‏نويسند كه لباس نشان دار او را به خود مشغول و حواسش را پرت مى‏كند . الف : صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 190 ، كتاب اللباس ، باب الالبسه و الخمائص .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 391-2 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب كراهة اللباس فى ثوب له اعلام .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1176 ، كتاب اللباس ، باب اول .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 240 ، كتاب الصلاة ، باب النظر فى الصلاة ، و ج 4 ، ص 49 ، كتاب اللباس ، باب من كرهه .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 79 ، كتاب القبله ، باب الرخصة فى الصلاة فى خميصة لها اعلام .
‏ يا آن كه مى‏گويند كه پيامبر ( ص ) در حال نماز ، التفات به درّه داشت . چه آن كه كسى را براى نگهبانى به آن جا فرستاده بود . سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 241 ، كتاب الصلاة ، باب الرّخصة فى ذلك . در حالى كه در روايات متعدّدى آمده است كه التفات در نماز از شيطان است . كافى است كه به ج 4 صحيح بخارى ، ص 152 ، و ج 1 سنن ابى‏ داود ص 239 رجوع فرماييد .
‏ پيامبرى كه مى‏گويد نماز و خشوع نمازگزاران بر من مخفى نيست‏ صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 114 ، كتاب الصلاة باب عظة الامام الناس فى اتمام الصلاة و ذكر القبلة .
‏ ، آيا او از آنها خشوع مى‏ خواهد و خود را معاف مى ‏كند؟ آرى ، پيامبرى كه اينان معرفى مى‏ كنند نه تنها در نماز حواسش پرت است ، يادش مى ‏رود كه غسل كند و با حالت جنابت وارد مسجد مى‏ شود سپس قبل از گفتن تكبيرة الاحرام يادش مى‏ آيد و مى‏رود غسل مى‏كند! و بنا به نقلى پيامبر (ص) تكبيرة الاحرام را گفت آن گاه به آنها اشاره كرد كه صبر كنيد و . . . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 77 ، كتاب الغسل ، باب اذا ذكر فى المسجد انه جنب يخرج كما هو و لا يتيمم ، ونيز ص 164 ، كتاب الصلاة ، باب هل يخرج من المسجد لعلّة .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 422-3 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب متى يقوم الناس للصلاة .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 385 ، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، باب
‏ ما جاء فى البناء على الصلاة .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 60 و 61 ، كتاب الطهارة ، باب فى الجنب يصلّى بالقوم و هو ناس .
‏ ه' : سنن نسايى ، ج 2 ، ص 89 و 97 ، كتاب الامامة ، بابهاى 14 و 24 . .
‏ آيا آقاى ابو هريرة كه نوع اين روايات از او نقل شده ، حاضر است اين نسبت را به خود بدهد؟
‏ آيا آقايان اهل سنت حاضرند چنين نسبتى را به امام جماعت مسجد الحرام يا مسجد النبى يا يكى از مساجد معروف و يا حتى غير معروف بدهند؟
‏ عجيب است در 3 سال آخر عمر پيامبر ( ص ) - كه ابوهريره اسلام آورده بود - چه حوادث تلخى روى داده است كه اگر او نبود همه اينها به دست فراموشى سپرده مى‏شد و امت اسلام از فيض اين همه سرمايه محروم مى‏ گشت!
‏ مبحث سوم
‏ قضا شدن نمازها :
‏ 1- نماز صبح :
‏ صاحبان صحاح بالاتفاق نوشته‏ اند كه در بعض از سفرها نماز صبح پيامبر (ص) و اصحاب قضا شد و آن چنان خوابيدند كه گرماى خورشيد آنها را بيدار كرد . . . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 93-4 ، باب التيمم ، باب الصعيد الطيب وَضوء المسلم . . . ، و ص 154 ، باب مواقيت الصلاة و فضلها ، باب الاذان بعد ذهاب الوقت ، و ج 4 ، ص 232 ، باب علامات النبوة فى الاسلام ، حديث اول .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 471-6 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب قضاء الصلاة الفائتة و استحباب تعجيل قضائها .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 299 ، كتاب تفسير القرآن ، باب 21 و من سورة طه .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 227-8 ، كتاب الصلاة ، باب من نام عن الصلاة او نسيها .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 118-122 ، كتاب الصلاة ، باب فى من نام عن الصلاة او نسيها .
‏ و : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 331 ، كتاب المواقيت ، بابهاى 51 و 54 و 55 ، و ج 2 ، ص 115 ، كتاب الامامة ، باب 47 ، و ج 3 ، ص 230 ، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النّهار ، باب 32 . .
‏ ما نمى‏دانيم علت اين كه اينان سعى در وارد كردن نقصى به رسول خدا (ص) دارند چيست؟ بر فرض محال گيريم كه نماز صبح آن حضرت قضإ؛!! شده باشد ، چه لزومى در نقل آن است؟ چه شده كه صاحبان صحاح عيب هاى خلفا و حتى معاويه و يزيد را مى‏پوشانند و عيب نداشته رسول خدا ( ص ) را - كه همه محاسن در او جمع و همه معايب از او دور بوده - بر او بسته و آنرا بر ملا مى‏كنند؟ آيا اينان حاضرند بنويسند كه مثلاً عثمان در جريان شوراى دوم عهد بست كه به روش شيخين عمل كند ولى نكرد؟ يا بنويسند كه معاويه ، زياد بن ابيه را بر خلاف نصّ روايت نبوى برادر خويش خواند؟ يا بنويسند كه يزيد ، قاتل پسر رسول خدا ( ص ) مى ‏باشد؟ يا بنويسند كه يزيد و پدرش ، معاويه ، توسط دو تن از جنايتكاران به نامهاى مسلم بن عقبه و بُسر بن ارطاة در مدينه قتل عام كردند؟ با آن كه خود نوشته‏اند كه هر كه در مدينه احداث حدثى بكند لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او مى‏باشد - كه ما به خواست خدا ، در بحث مربوط به آنها ، تفصيل واقعه را خواهيم نگاشت . كدام احداث حدث ، از كشتار بى ‏رحمانه مدينه بدتر؟ -
‏ بگذريم ، آن چه كه از ظاهر رواياتشان برمى‏آيد اين است كه قضا شدن نماز صبح بيش از يكبار بوده است ، گر چه در كيفيت آن اختلاف است و از همين اختلاف مى ‏توان فهميد كه اصل مسأله صحيح نيست .
‏ در اين جا توجه شما را به چند روايت جلب مى‏كنيم . بخوانيد و آن را با روايت قبل مقايسه كنيد و از تهمتى كه به رسول گرامى اسلام ( ص ) زده شد به خدا پناه ببريد :
‏ ( پيامبر ( ص ) فرمود : اگر كسى از شما بخوابد ، شيطان بر سرش سه گره مى‏زند و بر هر گره ‏اى چنين وسوسه مى‏كند كه شب درازى دارى ، بخواب . حال اگر او بيدار شود و خدا را ياد كند ، يكى از گره‏ها باز مى‏شود . و اگر وضو بگيرد ، گره دوم نيز باز مى‏گردد و اگر نماز بخواند همه گره ‏ها باز شده و با نشاط و روحى پاك ، صبح مى‏كند و الا با نفسى خبيث و كسل صبح مى ‏كند . )
‏ ( به رسول خدا ( ص ) گفتند كه فلانى شب را تا صبح خوابيد . ( و از بعض عناوين بر مى‏آيد كه منظور اين است كه آن شخص نماز شبش قضا شده است نه نماز صبح ) فرمود : او كسى است كه شيطان در گوشش بول كرده است . ) الف : صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 66 ، باب التهجد باللّيل ، باب اذا نام و لم يصلّ بال الشّيطان فى اذنه ، و ج 4 ، ص 148 ، كتاب بدء الخلق ، باب صفة ابليس و جنوده .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 537 ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب ما روى فى من نام اللّيل اجمع حتى اصبح .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 201 ، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النّهار ، باب التّرغيب فى قيام اللّيل .
‏ ما به خواست خدا ، آن جا كه درباره عمّار بحث خواهيم داشت متعرّض اين موضوع خواهيم شد كه بنا به نقل بخارى و غير او ، خداوند او را از شر شيطان در پناه خودش قرار داد . آيا مى‏توان پذيرفت كه عمار از شر شيطان در پناه خدا باشد ولى پيامبر ( ص ) العياذ باللَّه ملعبه شيطان قرار گيرد؟
‏ البته وقتى نماز صبح پيامبر ( ص ) قضا شود ، تعجبى نيست كه بخوابد و نماز شب نخواند! الف : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 515 ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب 18 .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج 2 ، ص 306 ، ابواب الصلاة ، باب اذا نام عن صلاته باللّيل صلّى بالنّهار .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 258 ، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النّهار ، باب 64 .
‏ 2- نماز عصر ( و يا چند نماز! )
‏ در اين جا نيز صاحبان صحاح بالاتفاق نوشته‏اند كه نماز عصر پيامبر ( ص ) در غزوه خندق قضا شد . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 165 ، كتاب الصلاة ، باب قول الرجل ما صلّينا ، و ج 2 ، ص 19 ، كتاب الجمعة ، باب الصلاة عند مناهضة الحصون و لقاء العدوّ ، و ج 4 ، ص 52 ، باب فضل الجهاد و السّير ، باب الدّعاء على المشركين بالهزيمة و الزّلزلة ، و ج 5 ، ص 141 ، باب غزوة خندق و هى الاحزاب ، و ج 6 ، ص 37 ، تفسير سوره بقره ، و ج 8 ، ص 105 ، كتاب الدعوات ، باب الدعاء على المشركين .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 436-8 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب 36 .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 224 ، كتاب الصلاة ، باب المحافظة على صلاة العصر .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 337 و 339 ، ابواب الصلاة ، باب 18 و ج 5 ، ص 202 ، كتاب تفسير القرآن ، تفسير سوره بقره .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 112 ، كتاب الصلاة ، باب فى وقت صلاة العصر .
‏ و : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 268 ، كتاب الصلاة ، باب المحافظة على صلاة العصر و ج 2 ، ص&rlm19-21 ، كتاب الاذان ، بابهاى 21-23 ، و ج 3 ، ص 83 ، كتاب السهو ، باب 105 .
‏ علت اين كه ما منكر قضا شدن نماز عصر آن حضرت در خندق هستيم اين است كه مى‏دانيم او بهتر از هر كس مى‏داند كه جنگ ، جنگ است و احتمال درگيرى و عدمِ توفيق دركِ وقتِ فضيلت عصر ، مى‏رود . و لذا عقل حكم مى‏كند كه بعد از نماز ظهر ، بلافاصله نماز عصر هم خوانده شود و اين جمع خواندن نماز هم ، امرى مباح بوده و حضرتش چند بار نمازهاى خويش را جمع خواندند و ما به خواست خدا ، بحث مستقلى درباره بعض مسائل اختلافى ، از جمله جمع بين دونماز ، خواهيم داشت .
‏ حال فرض كرديم كه آتش جنگ آن چنان شعله ور شد كه به هيچ وجه موفق به اداى آن نشدند ، چرا يكسره آن را ترك كنند؟ مگر در اين حالت نماز در حال جنگ تشريع نشده است؟ ر . ك به آيه 103 از سوره نساء و صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 19 ، كتاب الجمعه ، باب صلاة الطالب و المطلوب راكباً و ايماءً . به علاوه ، ما مى‏دانيم كه در غزوه خندق جنگى به غير از كشته شدن عمرو بن عبدود به دست على ( ع ) واقع نشد - كه آن را صاحبان صحاح ، جهت پوشاندن اين فضيلت آن حضرت ، مطلقا متعرّض نشدند! - پس چه عاملى باعث شد كه پيامبر ( ص ) و اصحابش نماز عصر را نخوانند؟ بگذريم از اين كه در اين امر نيز اختلاف است . عده‏اى مى‏گويند كه نماز عصر را بعد از مغرب و قبل از عشاء قضا كرد و اكثراً مى‏گويند كه آن را قبل از مغرب قضا نمود . دسته‏اى نيز همچون ترمذى و نسائى - در بعض رواياتشان - مى‏گويند كه اصولاً نماز قضا شده فقط عصر نبود . بلكه نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا قضا شد ، و نسائى در يكى از رواياتش مى‏گويد فقط ظهر و عصر قضا شد . مگر اينان شب تا صبح در حال جنگ بودند كه مغرب و عشا هم قضا شده باشد؟ بعض از شارحين گفته‏اند كه اين روايتها با هم منافات ندارد و ممكن است كه در چند روز غزوه خيبر چنين اتفاقاتى افتاده باشد . اينان خواستند ابرو را درست كنند چشم را هم كور كردند! اگر يكبار يكى از نمازها قضا شد آيا عبرت نمى‏شود كه روز بعد حواسشان را جمع كرده و طورى برنامه ريزى كنند كه ديگر نمازشان قضا نشود؟ اصولاً غزوه خندق چه خصوصيتى داشت كه در آن اين قدر نماز قضا شد؟ مگر ساير غزوات چگونه بود كه هيچ نماز قضا نشد؟ آيا غزوه خندق از جنگ صفين هم بيشتر انسان را به خود مشغول مى‏كرد؟
‏ در آن جنگ كه مدتى طولانى ادامه يافت و حتى در يكى از شبها ( ليلة الهرير ) دو لشگر تا به صبح مشغول نبرد بودند ، در تاريخ نيامده كه نمازها قضا شده باشد .
‏ ابن ابى‏الحديد معتزلى در مقدمه شرح نهج البلاغة ، آن جا كه از عبادت اميرالمؤمنين ( ع ) سخن مى‏گويد چنين مى‏نويسد :
‏ « تو چه تصور دارى از مردى كه آن قدر به عباداتش مواظبت داشت كه در « ليلةالهرير » ، در حالى كه تيرها به اطرافش فرود مى ‏آمد ، بدون هيچ گونه ترسى ، برنامه عباديش ترك نشد . »
‏ آيا هيچ مسلمانى مى‏تواند بپذيرد كه نماز على ( ع ) در صفين قضا نشد ولى نماز مقتداى او يعنى رسول خدا (ص) در خندق چند بار قضا شد؟
‏ نماز عصر از نظر اهل سنت همان نماز وُسطى مى‏ باشد كه در قرآن مجيد بدان تأكيد شده است . سوره بقره ، آيه 238 ، از نظر شيعه صلاة وُسطى‏ همان نماز ظهر است . گرچه اين امر هم بين خودشان محلّ اختلاف است و از بعض روايات صحاح بر مى‏آيد كه نماز وسطى‏ همان نماز ظهر است ( كه شيعه مى ‏گويد ) ولى اكثر روايات صحاح آن را نماز عصر مى‏ داند . رواياتى هم كه درباره قضا شدن نماز عصر نقل شده چنين است : « شغلونا عن الصلاة الوسطى‏ » يعنى مشركين قريش آن چنان ما را به خود سرگرم كردند كه نماز عصر از ما فوت شد . از اين جمله چنين بر مى ‏آيد كه چنين نبود آنان نتوانند نماز عصر را بخوانند ، بلكه از شدت مشغله جنگ ( كه چنانچه گذشت جنگى هم واقع نشد ) نماز عصر را فراموش كردند و اين جا است كه هيچ مؤمنى نمى ‏تواند بپذيرد كه مشغله غزوه خندق آن چنان باشد كه رسول خدا ( ص ) و اصحاب از نمازشان غافل شوند .
‏ حال به بررسى چند روايت در مورد نماز عصر مى‏پردازيم تا ببينيم آنها كه نماز عصرشان فوت شود حالشان چگونه است .
‏ ( كسى كه نماز عصرش فوت شود گوئيا اهلش و مالش از او فوت شده است . )
‏ ( كسى كه نماز عصرش از او فوت شود عملش ( يعنى همه اعمالش ) هدر رفته است . ) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 145 و 154 ، كتاب الصلاة ، باب هاى : « اثم من فاتته العصر » و « من ترك العصر » و « التكبير بالصلاة فى يوم غيم »
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 435-6 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب التّغليظ فى تفويت صلاة العصر ،
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 224 ، كتاب الصلاة ، باب المحافظة على صلاة العصر و نيز در ص&rlm227 ، باب ميقات الصلاة فى الغيم .
‏ د : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 269-271 ، كتاب الصلاة ، بابهاى 15 و 17 ، و نيز ص 289 ، كتاب المواقيت ، باب 9 .
‏ حال اين شما خوانندگان مؤمن و اين روايت ها . خود قضاوت كنيد آيا رسول خدا ( ص ) به نماز عصرش بى ‏توجّه بود و او و اصحاب بخاطر مشغله جنگ از آن غافل شدند؟!
‏ يا پيامبر ( ص ) - العياذ باللَّه - از نماز غافل شد يا صاحبان صحاح ، روايات غير صحيح را به نام صحيح به خورد عوام داده‏اند .
‏ مبحث چهارم
‏ تصوير نماز بالاى منبر!
‏ ( وقتى اوّلين منبر براى رسول خدا ( ص ) ساخته شد آن حضرت بالاى آن نماز خواند و بعد از خواندن حمد و سوره به ركوع رفت و سپس بران سجده عقب عقب از آن پايين آمد و پاى منبر سجده كرد ، بعد از آن براى ركعت دوم بالاى منبر رفت و همين طور . . . و پس از اتمام نماز رو به اصحاب كرد و فرمود : من اينگونه نماز خواندم تا شما از من پيروى كنيد و از من آن را بياموزيد . ) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 106 ، كتاب الصلاة ، باب الصلاة فى السّطوح و المنبر و الخشب ، و ج 2 ، ص 11 ، كتاب الجمعة ، باب الخطبه على المنبر .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 386 ، كتاب المساجد و مواضع الصّلاة ، باب
‏ جواز الخطوة و الخطوتين فى الصلاة .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 455 ، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها ، باب 199 ( ما جاء فى بدء شأن المنبر . )
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 283 ، كتاب الصلاة ، باب فى اتّخاذ المنبر .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 64 ، كتاب المساجد ، باب الصلاة على المنبر .
‏ تعجّب ما از اين است كه با آنكه پيامبر ( ص ) دستور به پيروى داد چرا حتى يكبار هم كه شده در مسجدالحرام يا مسجدالنبى كه مسلمانان زيادى شاهدند ، امام جماعت اينگونه نماز نمى‏ خواند؟ مگر در روايت فوق نفرموده كه بايد ياد بگيريد و عمل كنيد؟ آيا اگر چنين كنند مردم آنها را به نادانى متّهم نمى ‏كنند؟ اگر منظور از نماز بالاى منبر ، بيان جواز نماز امام در مكان مرتفع باشد چرا در جائى نماز خواندند كه جا براى سجده نباشد و مجبور شوند كه عقب عقب از پلّه ‏هاى منبر پايين بيايند و پاى منبر سجده كنند؟ مگر هر عملى كه جايز است براى اعلان جواز ، خود رسول خدا ( ص ) بايد به آن عمل كند؟ مگر بسيارى از آنها با بيان روشن ، به مردم تفهيم نشد؟
‏ در اينجا به دو روايت از سنن ابى ‏داود توجه مى‏كنيم :
‏ او در ج&rlm1 سنن ، ص&rlm163 - كتاب الصّلاة ، باب الامام يقوم مكاناً ارفع من مكان القوم مى‏نويسد :
‏ 1- حذيفه در مكانى مرتفع‏تر از مأمومين ايستاد . ابو مسعود پيراهنش را كشيد و او را از آن مكان پايين آورد و بعد از نماز به او گفت : مگر نمى‏دانى كه اين عمل نهى شده؟ گفت : آرى ، وقتى مرا كشيدى يادم آمد .
‏ 2- عمار در مكانى مرتفع‏ تر از مأمومين به نماز ايستاد . حذيفه دستش را گرفت و عمار هم متابعت كرد تا او را به پايين آورد بعد از نماز حذيفه به او گفت : مگر نشنيدى كه رسول خدا ( ص ) مى‏فرمود : امام جماعت نبايد در مكانى بالاتر از مأمومين بايستد؟ عمار گفت : و لذا وقتى دستم را گرفتى از تو متابعت كردم .
‏ مضمون اين دو روايت يعنى جايز نيست كه مكان امام جماعت از مأمومين بالاتر باشد و اين با رواياتى كه از طريق ائمه اهل بيت (ع) رسيده مطابقت دارد .
‏ آيا بهتر نيست اندكى درباره روايات صحاح دقت كنيم؟!
مبحث پنجم
‏ نماز در آغل گوسفندان!
‏ يكى از مسائلى كه شارع مقدس بدان اهميت داده تميز بودن مكان نمازگزار است . در اين زمينه ر . ك به سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 124 و 125 ، كتاب الصلاة ، باب اتّخاذ المسجد فى الدّور . يعنى محلّى كه انسان مى ‏خواهد در آنجا نماز بخواند بهتر است از آلودگي هاى گوناگون به دور بوده و حتّى دستور داريم كه آن مكان را خوشبو كنيم ، و لذا انداختن آب دهان در مسجد كراهت دارد . يكى از مكانهايى كه تميز نبودن آن بر كسى پوشيده نيست آغل گوسفندان است . انتخاب آغل براى نماز مورد قبول كسى نيست و لذا ما نمى‏توانيم رواياتى را كه صاحبان صحاح نوشته‏ اند كه رسول خدا ( ص ) قبل از بناى مسجد ، در ابتدا آن جا را براى نماز انتخاب كرده بود ، بپذيريم .
‏ بعض از آن روايات مى‏گويد كه برنامه آن حضرت چنين بود كه قبل از بناى مسجد ، در آغل گوسفندان نماز مى‏خواند ، در بعض ديگر آمده است كه هر جا وقت نماز مى‏شد به نماز مى‏ايستاد و در آغل هم نماز مى‏خواند . در ميان آنها ابن ماجه مى‏نويسد كه هر جا مى‏رسيد نماز مى‏خواند . با آن كه همه آن روايات از شخصى به نام ابو التّياح بوده و او نيز از انس نقل مى‏كند يعنى نماز خواندن حضرت را در آغل فقط انس ديد و او نيز فقط به ابوالتّياح گفت . و السّلام! الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 68 ، كتاب الوضوء ، باب ابوال الابل و الدّوابّ و الغنم و مرابضها ، و ص 117 ، كتاب الصلاة ، باب الصلاة فى مرابض الغنم ، و ج 5 ، ص 86 ، باب مقدم النبى ( ص ) و اصحابه المدينة .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 373-4 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب ابتناء مسجد النبى ( ص )
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 2 ، ص 182 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء فى الصلاة فى مرابض الغنم و اعطان الابل .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ، ج 1 ، ص 124 ، كتاب الصلاة ، باب فى بناء المسجد ، و نيز در ص 47 ، كتاب الطهارة ، باب الوضوء من لحوم الابل ، مى‏نويسد كه پيامبر ( ص ) فرمود در آغل
‏ گوسفندان نماز بخوانيد كه آن محل ، بركت است!
‏ ابن ماجه نيز - چنان چه در متن گذشت - همان روايت ابو التّياح را در ج اول سنن ، ص 245 ، كتاب المساجد و الجماعات آورده و در آن ذكرى از آغل گوسفندان نيست ، بلكه فقط نوشته است كه پيامبر (ص) قبل از بناى مسجد هر جا كه مى‏ رسيد نماز مى‏ خواند .
‏ ابو داود - چنان چه در پاورقى ذكر شد - در يكى از رواياتش مى‏ نويسد كه پيامبر ( ص ) فرمود : در آغل گوسفندان نماز بخوانيد كه در آن بركت است! آيا حتى يك نفر از علماى عامه نمازش را در آغل گوسفندان مى‏ خواند كه از بركت آن بهره‏مند شود؟!
‏ مبحث ششم
‏ تأخير نماز عشا تا نيمه شب
‏ در اين زمينه روايات مختلفى را همه ارباب صحاح نقل كردند كه ما چكيده آنها را نوشته و سپس به بررسى آنها مى‏پردازيم :
‏ ( شبى از شبها پيامبر اكرم ( ص ) در خواندن نماز عشاء تأخير نمود تا شب به نيمه رسيد . عمر فرياد زد : الصلاة ، الصلاة ، يا رسول اللَّه! زنها و بچه ‏ها خوابيدند! . . . )
‏ در بعض روايات آمده است كه پيامبر ( ص ) با يك نفر آهسته سخن مى‏گفت و لذا نماز به تأخير افتاد!
‏ در بعض ديگر آمده است كه آن حضرت در حالى به نماز حاضر شد كه سرش خيس بود!
‏ در پاره‏ اى از روايات آمده كه پيامبر ( ص ) فرمود : اگر بر امّتم سخت نبود ، نماز عشاء را تا نيمه شب تأخير مى‏انداختم .
‏ در روايتى نيز از زهرى نقل شده كه گفت : به من گفته شد كه پيامبر ( ص ) فرمود : شما حقّ نداريد رسول خدا (ص) را براى نماز بخوانيد . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 148-50 ، كتاب الصلاة ، باب فضل العشاء و چند باب بعد از آن ، و نيز ص 165 و 168 ، بابهاى « الامام تعرض له الحاجة بعد الاقامة » و « الكلام اذا أقيمت الصلاة » و « من جلس فى المسجد ينتظر الصلاة و فضل المساجد » ، ونيز ص 214 و 218 و 219 ، بابهاى « يستقبل الامام الناس اذا سلّم » و « وضوء الصّبيان . . . » و « خروج النّساء الى المساجد . . . » ، و ج 7 ، ص 201 ، كتاب اللّباس ، باب فصّ الخاتم ، و ج 8 ، ص 80 ، كتاب الاستئذان ، باب طول النّجوى ، و ج 9 ، ص 105 ، كتاب الاحكام ، باب ما يجوز من اللَّوْ .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 284 ، كتاب الحيض ، باب الدّليل على انّ نوم الجالس لا ينقض الوضوء ، و نيز ص 441-4 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب وقت العشاء و تأخيرها .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 226 ، كتاب الصلاة ، باب وقت صلاة العشاء .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 2 ، ص 394 و 396 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء فى الكلام بعد نزول الامام من المنبر .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 149 ، كتاب الصلاة ، باب فى الصلاة تقام و لم يأت الامام ينتظرونه قعوداً .
‏ و : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 272 ، كتاب الصلاة ، باب فضل صلاة العشاء ، و ص 300-303 ، كتاب المواقيت ، باب ما يستحبّ من تأخير العشاء و باب آخر وقت العشاء ، و ج 2 ، ص 89 ، كتاب الامامة ، باب الامام تعرض له الحاجة بعد الاقامة .
‏ در بررسى اين روايات بايد گفت :
‏ 1- اگر بهترين وقت نماز عشاء نيمه شب است چرا در روايات آمده است كه وقت آن تا ثلث شب مى‏ باشد؟
‏ 2- چرا اهل سنت - كه شيعه نيز در اين مسأله همين عقيده را دارد - وقت فضيلت آن را ابتداى سقوط شفق مى‏دانند؟
‏ 3- روايات فوق نمى ‏تواند نسخ شده باشد ، چه آنكه اوّلاً كسى نگفته است و ثانياً با اين جمله كه حضرت مى‏فرمايد : « اگر بر امتم سخت نبود آن را تا نيمه شب تأخير مى‏ انداختم » در تعارض است ، زيرا اين جمله مى‏رساند كه نيمه شب وقت اصلى و فضيلت نماز عشاء است الاّ اينكه من به خاطر راحتى امّت آن را جلو انداختم . پس مسأله ‏اى به نام « نسخ حكم » در ميان نيست .
‏ 4- نجواى با يك نفر و تأخير نماز تا نيمه شب و معطّل كردن مردم و خوابيدن زنان و كودكان و حتى بزرگان ، به طورى كه فرياد عمر بلند شد كه . . . نمى‏ تواند كار يك انسان عادى باشد تا چه رسد به پيامبر عظمت (ص) .
‏ 5- اگر بگوييم كه حضرت مى‏ خواست بفهماند وقت نماز عشاء تا نيمه شب ادامه دارد ، بايد گفت اوّلاً - با اين جمله كه : « اگر بر امّتم سخت نبود . . . » در تعارض است ، و ثانياً - روايت مى‏گويد علّت تأخير ، نجواى با يكنفر بود ، نه براى فهماندن وقت ، و ثالثاً - به جاى معطّلى مردم مى‏توانست با بيان روشن خويش آن را بفهماند ، آنچنانكه در بسيارى از مسائل اينگونه عمل فرمودند .
‏ 6- روايتى كه مى‏گويد موقعى به نماز حاضر شد كه سرش خيس بود! به نظر مى‏رسد از همه موهن ‏تر است كه رسول خدا ( ص ) بعد از نماز مغرب ، تا نيمه شب غسل را تأخير انداخت و . . . . بقيّه را خودتان بخوانيد!
‏ 7- اگر حديث زهرى صحيح باشد بايد گفت عمل عمر صحيح نبوده است كه حضرت را با فريادش به نماز خوانده است!
‏ 8- جالبتر از همه آنكه نسائى در يكى از رواياتش مى‏ نويسد كه وقتى رسول خدا ( ص ) نيمه شب با فرياد عمر به نماز حاضر شد ( و اگر فرياد او نبود خدا ميداند كه نماز عشاء كى خوانده مى‏شد! ) فرمود : « صلّوها فيما بين ان يغيب الشّفق الى ثلث الليل » يعنى نماز عشاء را بين محو شدن سرخى طرف مغرب تا ثلث شب بخوانيد ( ! ) آرى ، وقت نماز عشاء كه براى مسلمانان معين شده همين است ولى رسول خدا ( ص ) به بهانه صحبت با يكنفر يا غسل نكردن ، آن را تا نيمه شب به تأخير مى‏اندازد! راستى آيا هيچ مسلمانى مى ‏تواند آن را بپذيرد؟!
مبحث هفتم
‏ دو روز معطّلى براى تعليم وقت نماز :
‏ ( مردى از رسول خدا ( ص ) درباره وقت نماز پرسيد ، پيامبر (ص) او را دو روز معطّل كرد تا آن را به او بفهماند . روز اوّل نمازها را در اوّل وقت خواند و روز دوّم در آخر وقت . سپس به آن مرد فرمود : وقت نمازها بين اين دو وقت است . ) الف : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 428-30 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب اوقات الصّلوات الخمس .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 219 ، كتاب الصلاة ، ابواب مواقيت الصّلاة .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 108-9 ، كتاب الصلاة ، باب فى المواقيت .
‏ آيا مى‏شود قبول كرد كه بعض از اصحاب آنقدر كودن بودند كه به صورت فوق بايد به آنان وقت نمازها تفهيم شود؟ كه اگر به صورت تئورى گفته مى‏شد نمى‏ فهميدند . اگر اين است چرا جبرئيل براى تعليم وقت نماز با رسول خدا (ص) چنين كرد؟ بنا به نقل ابو داود در همان باب .
‏ نكته ديگرى كه در اين روايات است تعيين آخر وقت نماز عشاء است كه با آنچه كه در مبحث ششم گذشت در تعارض است ، زيرا در اينجا آخر وقت آن ثلث از شب گذشته معين شده است .
‏ مبحث هشتم
‏ نمازهاى طولانى پيامبر ( ص ) :
‏ يكى از دستوراتى كه در اسلام براى امام جماعت آمده اين است كه نماز را كوتاه كند تا مأمومين به سختى نيفتند و رغبت بيشترى براى شركت در جماعت پيدا كنند . در اين زمينه بهترين الگو ، شخص رسول خدا ( ص ) مى‏باشد .
‏ ( انس مى‏گويد : پشت سر امامى نماز نخواندم كه نمازش از نماز رسول خدا ( ص ) كوتاهتر و كاملتر باشد . ) و يا گفته است كه رسول خدا ( ص ) نمازش از همه كوتاهتر و كاملتر بود . الف : صحيح بخارى ، ج&rlm1 ، ص 181 ، كتاب الصلاة ، باب من اخفّ الصّلاة عند
‏ بكاء الصّبى و باب قبل از آن .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 342 ، كتاب الصلاة ، باب امر الائمّة بتخفيف الصّلاة فى تمام ، ونيز مسلم در همان باب روايت ديگرى را از انس نقل مى‏كند كه گفت : « پيامبر ( ص ) نمازش را مختصر مى‏خواند و . . . » .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 315 ، كتاب اقامة الصّلاة و السّنة فيها ، باب من امّ قوماً فليخفّف .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 463 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء اذا امّ احدكم النّاس فليخفّف .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 103 ، كتاب الامامة ، باب ما على الامام من التّخفيف .
‏ ( جابر بن سمرة مى‏گويد : من با پيامبر ( ص ) نماز مى‏خواندم ، نماز او ميانه بود . ) الف : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 591 ، كتاب الجمعة ، باب تخفيف الصّلاة و الخطبة.
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 288 ، كتاب الصلاة ، باب الرّجل يخطب على قوس .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 110 ، كتاب الجمعه ، باب 35 ، و نيز در ص 188 ، كتاب صلاة العيدين ، باب 24 . يعنى نه طولانى بود كه مردم خسته شوند و نه آنقدر مختصر بود كه نماز ، بى‏ارزش شود . صاحبان صحاح روايت مى‏ كنند كه مردى خدمت پيامبر ( ص ) رسيد و گفت : يا رسول اللَّه! من نماز صبح را تأخير مى ‏اندازم به خاطر فلانى كه نماز را خيلى طول مى ‏دهد .
‏ راوى ( ابو مسعود ) مى‏گويد : من هرگز نديدم كه پيامبر ( ص ) در موعظه‏ اش آنقدر غضب كند كه آن روز غضب كرد . سپس فرمود : بعض از شما ، مردم را از دين فرارى مى‏دهيد . هر گاه يكى از شما امام جماعت بود بايد نماز را كوتاه كند چه آنكه در ميان مأمومين انسانهاى ضعيف و پير بوده و عدّه‏ اى نيز گرفتارى دارند . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 180 ، كتاب الصلاة ، باب تخفيف الامام فى القيام و . . . و دو باب بعد .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 340 ، كتاب الصلاة ، باب امر الائمة بتخفيف الصلاة فى تمام .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 315 ، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها ، باب من امّ قوماً فليخفّف .
‏ ابوهريرة مى‏گويد : رسول خدا ( ص ) فرمود : اگر كسى امام جماعت شد بايد نماز را كوتاه كند چه آنكه در ميان مأمومين مريض و ضعيف و افراد مسن مى‏ باشند . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 180 ، كتاب الصلاة ، باب اذا صلّى لنفسه فليطوّل ما شاء .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 341 ، كتاب الصلاة ، باب امر الائمه بتخفيف الصّلاة فى تمام .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 461 ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء اذا امّ احدكم النّاس فليخفّف .
‏ د : سنن ابى داود ، ج 1 ، ص 211 ، كتاب الصلاة ، باب فى تخفيف الصلاة .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 103 ، كتاب الامامة ، باب ما على الامام من التّخفيف .
‏ ديگر جريان معاذ بن جبل است كه سوره‏اى طولانى مى‏خواند و پيامبر ( ص ) او را نهى فرمود . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 179-181 ، كتاب الصلاة ، باب اذا طوّل الامام . . . و چند باب بعد .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 339 و 340 ، كتاب الصلاة ، باب القراءة فى العشاء .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 315 ، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها ، باب من امّ قوماً فليخفّف .
‏ د : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 107 ، كتاب الامامة ، باب 39 و نيز
‏ ص&rlm184 و 185 كتاب الافتتاح ، بابهاى 70 و 71 .
‏ از مجموع روايات فوق‏ غير از اين‏ها روايات ديگرى نيز در مورد سفارش پيامبر (ص) به امام جماعت در مورد كوتاه كردن نماز ، به جهت رعايت حال مأمومين وارد شده است . به خوبى بر مى‏ آيد كه نظر شارع مقدّس اين است كه امام جماعت نبايد نمازش را طولانى كند .
‏ حال ببينيم صاحبان صحاح در اين زمينه به رسول خدا ( ص ) چه نسبت هايى داده ‏اند :
‏ ( حذيفه مى‏گويد : شبى با رسول خدا ( ص ) نماز خواندم . او سوره بقرة را شروع كرد . با خود گفتم 100 آيه كه خواند به ركوع مى‏رود . از آن كه گذشت ، گفتم پس از اتمام سوره به ركوع مى‏رود . سپس سوره نساء را شروع كرد . بعد از آن آل‏عمران ( آنهم نه به صورت قرائت تنها ، بلكه ) چون به آيه‏اى مى‏رسيد كه در آن تسبيح خدا بود او هم تسبيح مى‏گفت و اگر در آن سؤالى بود او هم آن را درخواست مى‏كرد و اگر آيه ‏اى كه در آن پناه بردن به خدا بود او هم به خدا پناه مى‏برد . آنگاه به ركوع رفت و در ركوع تقريباً همان مقدار طول داد . سپس برخاست و تقريباً به همان مقدار ايستاد . آنگاه به سجده رفت و سجودش هم تقريباً همان مقدار بود ) الف : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 536 ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب 27 .
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 231 ، كتاب الصلاة ، باب ما يقول الرجل فى ركوعه و سجوده .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 224 ، كتاب قيام اللّيل و تطوّع النهار ، باب 25 ، و نيز در ج 2 ، ص 189 ، كتاب الافتتاح ، باب 78 .
‏ ( عبداللَّه بن مسعود مى‏گويد : با پيامبر ( ص ) نماز خواندم ، او آنقدر نمازش را طولانى كرد كه نزديك بود به كار بدى دست بزنم . گفته شد چه كارى؟ گفت : بنشينم و او را به حال خود بگذارم . ) الف : صحيح مسلم ، همان .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 456 ، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها ، باب 200 .
‏ بعد از فوت ابراهيم ، فرزند رسول خدا (ص) خورشيد گرفت و حضرت براى نماز آيات خارج شدند . مى‏ خواهيم بدانيم كه اين نماز چگونه خوانده شد :
‏ ( . . . بعد از تكبيرة الاحرام به اندازه تقربياً سوره بقرة قيام كرد و سپس به ركوع رفت ركوع او نيز نظير قراءتش بود . آنگاه از ركوع برخاست و قرائتى نظير قراءت اوّل ولى كوتاه‏تر خواند ( در اينجا روايات صحاح از يك ركوع در هر ركعت تا 5 ركوع در هر ركعت را نقل كرده‏اند كه ما - به خواست خدا در بحث تضادّ روايات صحاح متعرّض آن خواهيم شد . ) ركعت دوّم نيز مانند ركعت اوّل الاّ اينكه هر ركعتى طولانى‏تر از ركعت بعد بود . )
‏ در بعض از روايات صريحاً گفته شد كه بعض از مأمومين به علت طولانى شدن نماز بيهوش شدند . الف : صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 46 ، كتاب الجمعه ، باب صلاة الكسوف جماعة . . .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص&rlm623 و 626 ، كتاب الكسوف ، باب 3 .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 306-310 ، كتاب الصلاة ، باب صلاة الكسوف و چند باب بعد از آن.
‏ د : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 124-151 ، كتاب الكسوف در ضمن 25] باب درباره آن روايت نقل مى‏كند . ابن ماجه نيز در باب صلاة الكسوف آن را نقل كرده و فقط مى‏نويسد كه قراءت طولانى داشته است .
‏ نسائى در ج 2 سنن ص 181 - كتاب الافتتاح ، باب القراءة فى المغرب و ص 239 - كتاب التّطبيق ، باب 75 مى‏نويسد كه رسول خدا ( ص ) در نماز مغرب سوره اعراف مى‏خواند .
‏ در بررسى اين روايات بايد گفت :
‏ 1- خواندن سوره بقرة و نساء و آل عمران ، آنهم به صورتى كه در خبر حذيفه آمده است و به همان مقدار در حال ركوع معطّل كردن و به همان مقدار بعد از ركوع ايستادن و به همان مدّت سجده را طول دادن و لابد ركعت دوّم هم مثل ركعت اوّل ، يعنى بيش از يكبار تمام قرآن را خواندن ، لابد در شبى اتفاق افتاد كه حدود 20 ساعت بلكه بيشتر ، آن شب به درازا كشيد! چه كسى مى‏تواند اين دسته روايات را بپذيرد؟
‏ 2- گيريم كه رسول خدا (ص) توان اين مدّت ايستادن و در ركوع ماندن را داشت ، حذيفه و ابن مسعود چه گناهى كردند؟
‏ 3- گيريم كه حذيفه و ابن مسعود سر زده وارد شدند و پيامبر (ص) از آنها مطّلع نبود ، اوّلاً رواياتى كه مى‏ گويد رسول خدا (ص) پشت سرش را چون جلو مى ‏ديد با آن مخالفت دارد ، و ثانياً با نماز آيات طولانى كه بعض از مردم در اثر طولانى شدن نماز بي هوش مى‏ شدند چه مى‏ كنيد؟
‏ جالب است كه بدانيد فقهاى اربعه اهل سنت به طولانى كردن قيام و ركوع و سجود در نماز آيات ، فتوى به استحباب داده ‏اند و بعض از آنها سوره بقرة و مشابه آن را سنّت دانسته ‏اند
‏ آيا اين طول دادن‏ها با رعايت حال مأمومين مطابقت دارد؟
‏ 4- آيا خواندن سوره اعراف در نماز مغرب رعايت كردن حال مأمومين است كه در ميان آنها مريض و ضعيف و پير نيز مى‏باشند؟
‏ مبحث نهم
‏ انجام اعمالى غير صحيح و سپس برگشت از آن .
‏ 1- نماز روبروى تصوير :
‏ عايشه مى ‏گويد : در اتاق من لباسى بود كه در آن نقش تصاوير بود . من آن را در نقطه ‏اى گذاشتم كه رسول خدا (ص) به سوى آن نماز مى ‏خواند . سپس فرمود : آن را از من دور كن! الف : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1668 ، كتاب اللّباس و الزّينة ، باب 26 .
‏ ب : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 74 ، كتاب القبلة ، باب الصلاة الى ثوب فيه تصاوير .
‏ 2- نهى از ظرف :
‏ ( پيامبر (ص) از ( استعمال ) ظرف نهى فرمود . انصار گفتند كه ما چاره‏اى جز استفاده از آنها را نداريم . فرمود : پس اشكال ندارد! )
‏ ( پيامبر (ص) فرمود : من از ظروف شما را نهى كردم و ظرف نه چيزى را حلال و نه چيزى را حرام مى ‏كند . )
‏ ( پيامبر (ص) فرمود : من شما را از نوشيدن از ظرف پوستى نهى كردم! از هر ظرفى خواستيد بنوشيد . ) روايات مربوطه را در كتب ذيل بجوييد :
‏ الف : صحيح بخارى ، ج&rlm7 ، ص 138 ، كتاب الاشربة ، باب ترخيص النبى ( ص ) فى الاوعيه و الظروف بعد النّهى .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1585 ، كتاب الاشربه ، باب 6 .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 261 ، كتاب الاشربه ، باب ما جاء فى الرخصة ان ينبذ فى الظروف.
‏ د : سنن نسائى ، ج 8 ، ص 327 ، كتاب الاشربه ، باب 40 .
‏ چه كسى مى‏تواند بپذيرد كه رسول خدا ( ص ) به اين نكته واقف نبود كه ظرف چيزى را حلال يا حرام نمى‏كند؟ لابدّ بعد از آنكه آن را حرام كرد به او وحى شد كه . . . . . !!
‏ 3- پوشيدن لباس حرير :
‏ ( براى رسول خدا ( ص ) قبايى ابريشمى هديه داده شد ، حضرت آن را پوشيد و در آن نماز خواند ، سپس مانند كسى كه از آن بدش بيايد آن را از تن درآورد و فرمود : اين لباس براى متّقين سزاور نيست . )
‏ ( سعد معاذ ( و به روايت نسائى « اُكَيدِر » رئيس « دَومَة » ) لباسى ابريشمى كه در آن طلا نيز به كار رفته بود به پيامبر ( ص ) هديه داد . حضرت نيز آن را پوشيد و بر منبر رفت . مردم آن را لمس مى‏كردند و مى‏ گفتند : ما تا امروز لباسى به اين خوبى نديديم . . . )
‏ ( پادشاه روم لباسى از ابريشم به پيامبر (ص) هديه داد . حضرت آن را پوشيد آنگاه آن را براى جعفر (بن ابى‏طالب) فرستاد . او هم آن را پوشيد و خدمت رسول خدا ( ص ) رسيد . حضرت فرمود : من آن را ندادم كه بپوشى . گفت : پس چه كنم؟ فرمود : آن را براى برادرت نجاشى بفرست . ) الف : صحيح بخارى ، ، ج 7 ، ص 186 ، كتاب اللباس ، باب القبا و فرّوج حرير .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1644 و 1646 ، كتاب اللّباس و الزّينة ، آخر باب 2 .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 190 ، كتاب اللباس ، باب 3 .
‏ د : سنن ابى داود ، ج 4 ، ص 48 ، كتاب اللّباس ، باب من كرهه .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 8 ، ص 210 ، كتاب الزّينة ، باب لبس الدّيباج المنسوج بالذّهب .
‏ ما در اينجا متعرض رواياتى كه در آن از پوشيدن لباس حرير نهى شده نمى‏ شويم . فقط مى ‏خواهيم خوانندگان محترم را به دو نكته توجه دهيم :
‏ 1- آيا معقول است كه پيامبر ( ص ) لباس ابريشمى بپوشد با آنكه مى ‏داند كه به زودى آن را حرام خواهد نمود؟ چگونه مى‏ شود خود آن را بپوشد و در آن نماز بخواند ولى براى امّتش جايز نداند؟ با توجّه به اينكه اين از اختصاصات آن حضرت هم نبود . از قبيل جايز بودن ازدواج با بيش از 4 زن .
‏ 2- آيا معقول است كه آن حضرت لباسى بپوشد (حرير يا غير حرير) كه حسرت داشتن آن در دل پيروانش بماند؟ آيا چنين پيامبرى مى‏تواند الگوى ساده زيستى و عدم توجه به دنيا باشد؟ آيا اينگونه روايات جهت توجيه كارهاى معاويه نيست كه لباس حرير مى‏ پوشيد؟ و ما به خواست خدا در بحث مربوط به او از همين صحاح متعرض آن خواهيم شد .
‏ غير از اينها روايات ديگرى از صاحبان صحاح نقل شده كه حضرتش لباسى حرير براى اميرالمؤمنين (ع) مى‏فرستد ، آن حضرت نيز آن را مى‏پوشد و چون پيامبر (ص) مى‏بيند در غضب مى‏شود . . .
‏ اگر پوشيدن آن براى كسى كه نمى‏داند حرام است عامل غضب است ، چه فرقى است بين رسول خدا ( ص ) و يكى از پيروانش؟ بحث تفصيلى آن را در كتاب « اهل بيت ( ع ) در صحاح » بخوانيد . ان شاءاللَّه .
‏ 4- انگشتر طلا :
‏ ( رسول خدا ( ص ) انگشترى از طلا در دست كرد . مردم نيز چنين كردند و چون كار مردم را ديد آن را انداخت و گفت : من ديگر آن را نمى‏پوشم . سپس انگشترى از نقره در دست نمود و آن انگشتر بعد از آن حضرت در دست ابوبكر و سپس در دست عمر و آنگاه در دست عثمان بود و او در كنار چاه « اَريس » از دستش در آورد و با آن بازى مى‏كرد كه در چاه افتاد و هر چه كردند آن را نيافتند . )
‏ ( رسول خدا (ص) چون خواستند كه به قيصر روم و پادشاه ايران و به نجاشى نامه بنويسند به او گفتند كه نامه اگر مهر كرده نباشد آن را نمى‏خوانند . لذا انگشترى از نقره تهيه كردند كه در آن نوشته بود : « محمد رسول اللَّه » - در سه سطر - « محمد » در يك سطر و « رسول » در سطر دوم و « اللَّه » در سطر سوم . )
‏ ( رسول خدا (ص) انگشترى از طلا يا نقره در انگشت كرد كه در آن اين كلمه نقش شده بود : « محمد رسول اللَّه » مردم هم چنين كردند . چون پيامبر در دست مردم آن را ديد ، انگشتر خود را انداخت و انگشترى ديگر از نقره انتخاب كرد . . .)
‏ ( پيامبر (ص) فقط يك روز انگشترى از نقره در دست كرد مردم نيز چنين كردند . حضرت آن را انداخت . مردم نيز انداختند . )
‏ در بعض روايات سنن نسائى آمده است كه رسول خدا (ص) علت دورانداختن انگشتر طلا را چنين بيان فرمود :
‏ ( « شغلنى هذا عنكم منذ اليوم اليه نظرة و اليكم نظرة . » ثمّ القاه . )
‏ خلاصه ترجمه با توضيحى كه سندى در شرح آن گفته اين است :
‏ پيامبر (ص) نگاهى به انگشتر مى‏كرد و نگاهى به مردم و انگشترى آنچنان حضرت را به خود مشغول كرده بود كه حواسش به مردم نبود! ( مرحبا به اين پيامبر! )
‏ ( عمر به صُهيب گفت : چرا انگشتر طلا در دست كردى؟ گفت بهتر از تو آن را در دستم ديد و اشكال نكرد . گفت : چه كسى؟ گفت : رسول خدا (ص) )
‏ نسائى در يكى از رواياتش مى‏نويسد :
‏ ( . . . و آن انگشتر شش سال در دست عثمان بود و چون نامه‏ها زياد شد آن را به مردى از انصار داد . او آن را در دست مى‏كرد تا سر چاهى كه متعلق به عثمان بود رفت و آن انگشتر در چاه افتاد و نتوانستند آن را بيابند . عثمان دستور داد انگشتر ديگرى مثل آن بسازند و در آن اين كلمه را نقش كردند : « محمد رسول اللَّه » . ) الف : صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 200-203 ، كتاب اللّباس ، باب خواتيم الذّهب و چند باب بعد ، و ج 8 ، ص 165 ، كتاب الايمان و النّذور ، باب من حلف على الشّى‏ء و ان لم يحلّف ، و ج 9 ، ص 119 ، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة ، باب الاقتداء بافعال النّبى ( ص ) .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1655-57 ، كتاب اللّباس و الزّينة بابهاى 11-14 .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 200 ، كتاب اللّباس ، باب ما جاء فى لبس الخاتم فى اليمين .
‏ د : سنن نسائى ، ج 8 ، ص 173 به بعد ، كتاب الزينة باب‏هاى 82ù81ù79ù54ù48ù43ù42 .
‏ تقاضاى ما از خوانندگان اين است كه يكبار ديگر روايات فوق را كه اكثر آنها از صحيحين و سنن نسائى مى ‏باشد بخوانند و خود قضاوت كنند كه چگونه صاحبان صحاح روايات متناقض و متضاد را به عنوان روايات صحيح به عوام و حتى به علما قالب مى‏كنند و گاهى آنقدر اين ضدّيت روايات ، روشن است كه بعض از شارحين صريحاً اعتراف به خطاى راوى مى‏ كنند . مثلاً گفته ‏اند كه « انگشترى كه حضرت از دستش انداخت از طلا بود پس آن روايتى كه مى‏گويد از نقره بود صحيح نيست . »
‏ ببينيد كه چگونه نسائى براى تنزيه عثمان از خطايى كه كرد و سر چاه با انگشتر رسول خدا (ص) بازى كرد روايتى بر خلاف آنچه كه در صحيحين آمده نقل مى‏كند كه اين عثمان نبود كه با انگشتر بازى كرد بلكه مردى از انصار بود!
‏ او خواست ساحت عثمان را از اين عيب بپوشاند گرفتار عيب ديگرش نمود ، و آن اينكه انگشترى كه به عنوان مهر خليفه استفاده مى‏ شود در دست شخص ديگر چه مى‏كند؟ آنهم كسى كه لياقت حفظ آن را ندارد!
‏ بنگريد كه پيامبر اكرم ( ص ) را چگونه انسانى معرّفى مى‏كنند كه انگشتر طلا او را به خود مشغول كرده و به مردم بى‏توجه بود! آنهم انگشترى كه همه مردم مشابه آن را در دست داشتند .
‏ روايت صهيب را با روايات حرمت خاتم طلا مقايسه كنيد .
‏ روايتى كه مى‏گويد ابتداى انگشتر در دست كردن مربوط به نامه نوشتن به سلاطين ايران و روم بوده و آن نيز از نقره بود كه بر آن كلمه « محمد رسول الله » نقش شده بود و روايتى كه مى‏گويد اوّلين انگشتر از طلا بوده و در آن همان كلمه نقش شده بود چگونه توجيه مى‏شود؟
‏ با اين روايت چه مى‏كنيد كه راوى مى‏گويد : پيامبر ( ص ) در ابتدا انگشترى از طلا يا نقره در دست كرد و چون مردم چنين كردند آن را انداخت و انگشتر نقره درست كرد!؟
‏ چرا با توجه به ذيل روايت ، صدر روايت را اصلاح نمى‏كنند؟ و كلمه « يا نقره » را حذف نمى‏كنند؟
‏ چيزى كه باعث تعجّب است اين است كه - بنا به نقل صحاح - انگشترى طلا فقط يك روز در دست پيامبر ( ص ) بود چگونه اصحاب در همين فاصله توانستند انگشترى طلا براى خود تهيه كنند!؟
‏ مبحث دهم
‏ پيامبر ( ص ) و لهو!
‏ ‏ يكى از خصوصيات دين مبين اسلام ، پرهيز دادن مسلمانان از كارهاى بيهوده و واداشتن آنها به اعمال پسنديده است و لذا از هر چه كه انسان را به دنيا مشغول كرده و از ياد خدا باز مى‏دارد نهى كرده است و آن را يا حرام نموده و يا لااقل امرى غير صحيح دانسته است . در قرآن مجيد ، آنجا كه صفات مؤمنين را بر مى‏شمرد ، آمده است :
‏ « وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ » ( مؤمنون 3 ) يعنى مؤمنان كسانى هستند كه از لغو و كارهاى بيهوده گريزانند .
‏ - سخنى از ولتر
‏ « ولتر » نويسنده معروف فرانسوى مى‏گويد :
‏ « دين محمد ( ( ص ) ) دينى است معقول و جدّى و پاك و دوستدار بشريت . معقول است ، زيرا هرگز به جنون شرك مبتلا نگشت و براى خدا همدست و همانند نساخت ، و اصول خود را بر پايه اسرارى متناقض و دور از عقل استوار نكرد . منظور ولتر از اين جمله ، ردّ تثليث مسيحيت است كه مى‏ گويند خدا يكى است در عين اين كه سه تا است! جدّى است ، زيرا قمار و شراب و وسايل لهو و لعب را حرام دانست و به جاى آنها 5 نوبت نماز در روز تعيين نمود . پاك است ، زيرا تعداد بى‏حد و حصر زنانى را كه بر بستر فرمانروايان آسيإ؛اا مى‏آرميدند به 4 زن محدود كرد . دوستدار بشريت است ، زيرا زكات و كمك به همنوع را از سفر حج واجب‏تر شمرد . اينها همه نشانه ‏هاى حقيقت اسلام است . فضيلت آسان‏گيرى را نيز بر آنها بيفزاييد . . . » « اسلام از نظر ولتر » نگارش دكتر جواد حديدى ص 127 ، چاپ دوم ، بهمن ماه 1351 .
‏ اسلام ، آنچنان مسلمانان را از غنا و ساز و آواز و لهو و لعب به دور داشته كه در سنن ابن ماجه‏ ج 1 ، ص 613 ، كتاب النكاح ، باب الغناء و الدّف . مى‏خوانيم كه ابن عمر صداى طبلى شنيد . انگشت در گوش كرد و خود را كنار كشيد . اين عمل را سه بار انجام داد . سپس گفت : رسول خدا ( ص ) اينگونه عمل كرد .
‏ مشابه روايت ابن ماجه را ابوداود نيز نقل كرده است . ج 4 سنن ، ص 281 و 282 ، كتاب الادب ، باب كراهية الغناء و الزّمر .
‏ مسلم در صحيح خود روايت مى‏كند كه پيامبر ( ص ) فرمود :
‏ « زنگ ( ظاهراً مراد ، زنگى است كه به گردن شتران مى‏بستند و موقع حركت به صدا در مى‏آمد ) صداى شيطان است . » و نيز فرمود :
‏ « فرشتگان ، با كاروانى كه در آن سگ و زنگ باشد همراهى نخواهند كرد .»
‏ ابوداود نيز غير از روايات فوق ، نقل مى‏كند كه پيامبر (ص) فرمود :
‏ « با هر زنگى ، شيطانى است . » و نيز از بنانة كنيز عبدالرحمن بن حيان انصارى نقل مى‏كند كه گفت :
‏ « روزى عايشه نزد ما بود كه كنيزى داخل شد و بر او زنگوله ‏هاى كوچكى آويزان بود . عايشه گفت : « او را داخل نكنيد مگر آنكه آنها را باز كند . » و گفت : از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى‏ گفت : « فرشتگان داخل خانه ‏اى كه در آن زنگ باشد نمى‏ شوند . »
‏ نسائى نيز مشابه روايات فوق را در سنن خويش آورده است .
‏ ابوداود مى ‏نويسد كه پيامبر ( ص ) فرمود :
‏ « غناء در دل انسان نفاق مى‏روياند . »
‏ ابن ماجه مى‏نويسد كه رسول خدا ( ص ) از خريد و فروش كنيزان آوازه‏خوان و نيز از كسب آنها و بهره از بهاى آنها نهى فرموده است . و نيز روايت مى‏كند كه پيامبر ( ص ) فرمود :
‏ « مردمى از امتم خمر را مى‏نوشند با اسمى غير اسم خودش و بر سر آنها دفّ و آلات طرب نواخته مى‏شود . خدا آنها را در زمين فرو مى‏برد و گروهى از آنانرا به بوزينه و خوك برمى‏گرداند . » الف : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1672 ، كتاب اللّباس و الزّينة ، باب كراهة الكلب و الجرس فى السّفر .
‏ ب : سنن‏ابن‏ماجه ، ج 2 ، ص 733 ، كتاب التّجارات ، باب ما لا يحلّ بيعه ، و نيز در ص 1333 ، كتاب الفتن ، باب العقوبات .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 25 ، كتاب الجهاد ، باب فى تعليق الاجراس و ج&rlm4 ص&rlm91 و 92 ، كتاب الخاتم باب ما جاء فى الجلاجل ، و نيز در ص 282 ، كتاب الادب ، باب كراهية الغناء و الزّمر .
‏ د : سنن نسائى ، ج 8 ، ص 189 و 190 ، كتاب الزّينة باب 55 .
‏ با همه اين احوال آيا مى‏ توان پذيرفت پيامبرى كه خود از چنين مسايلى نهى كرده و عقوبت آن را فرو رفتن در زمين و يا تبديل شدن به ميمون و خوك قرار داده و يا كسب زنان آواره خوان را حرام كرده و بفرمايد كه غناء در قلب انسان نفاق مى‏ روياند ، خود شنونده آن باشد؟ پناه مى‏بريم به خدا از گفتن و شنيدن چنين رواياتى كه روح اسلام و پيامبر بزرگ آن ( ص ) از آن بيزار است .
‏ با كمال تأسف مى‏بينيم كه در صحاح اهل سنت چنين رواياتى نقل شده است كه ما آنها را در طى 5 قسمت بررسى مى‏كنيم :
‏ قسمت اول - در حضور پيامبر ( ص ) دفّ مى‏زنند و آواز مى‏خوانند :
‏ صاحبان صحاح روايتى از عايشه نقل مى‏كنند كه با توجه به اختلافاتى كه در آنها ديده مى‏شود ، خلاصه مضمون آنها اين است :
‏ مى‏گويد : « روز عيدى بود ( كه در بعض روايات فطر و در بعض ديگر ايام منى ) دو دختر از دختران انصار نزد من دف مى‏زدند و آواز مى‏ خواندند ( در بعض روايات اشعار بُعاث مى‏خواندند ) بُعاث جنگ هاى زمان جاهليّت بين دو قبيله اوس و خزرج بود بنابراين اشعار آن‏ها نيز
‏ جاهلانه بود! رسول خدا ( ص ) آن جا بود و خود را پوشانده بود . ابوبكر بر من وارد شد و چون آن صحنه را مشاهده كرد آن دو را از كارشان نهى كرد و گفت : در خانه پيامبر و آواز شيطانى؟! جمله ابوبكر چنين است : « أبمزمور الشّيطان فى بيت النّبىّ‏r؟! » پيامبر (ص) پارچه را كنار زد و گفت : اى ابوبكر! هر قومى عيدى دارند و اين عيد ما است! من چون ابوبكر را غافل ديدم به آن دو اشاره كردم و رفتند » .
‏ روايت فوق را اكثر ارباب صحاح از جمله بخارى و مسلم نوشتند . نمى‏دانيم اين فضيلت ابوبكر است كه نكته‏اى را توجه داشت كه رسول خدا (ص) هم توجه نداشت؟ يا فضيلت عايشه است كه بگويند او اهل غنا بود! يا فضيلت لاابالى گرى؟!
‏ ابن ماجه غير از روايت فوق چند روايت ديگر نقل مى‏كند كه ذيلاً متعرض آنها مى‏ شويم :
‏ 1- « عياض اشعرى » روز عيدى در « انبار » « انبار » نام شهرى است در عراق ، كه قبل از آن كه بغداد به عنوان پايتخت پادشاهان عباسى انتخاب شود توسط ابو العباس سفّاح به عنوان مركز خلافت برگزيده شد . بود . گفت : شما چرا به دف نمى‏زنيد و غنا نمى‏ خوانيد؟ همانگونه كه نزد رسول خدا (ص) چنين مى‏كردند!
‏ 2- روز عيد فطر براى رسول خدا (ص) دف مى‏زدند و غنا مى‏ خواندند .
‏ 3- پيامبر (ص) در شهر (مدينه) عبور مى‏كرد . به دخترانى كه دف مى‏زدند و آوازه ‏خوانى مى ‏كردند گذشت . آنان مى‏گفتند : « ما دخترانى از بنى نجاريم - به به از همجوارى محمد (ص) » « نحن جوار من بنى النّجّار يا حبّذا محمد من جار »
‏ پيامبر (ص) فرمود : خدا مى ‏داند كه من شما را دوست دارم!
‏ 4- يكى از بستگان عايشه ازدواج كرد . پيامبر (ص) آمد و گفت : آيا عروس را برديد؟ گفتند : آرى . فرمود : آيا كسى را با او فرستاديد كه آواز بخواند الف : صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 20 و 21 و 29 ، كتاب الجمعه ، باب فى العيدين ، بابهاى : « الحراب و الدّرق يوم العيد » و « اذا فاته العيد يصلّى ركعتين » و « سنّة العيدين لاهل الاسلام » ، و ج 4 ، ص 47 ، باب فضل الجهاد و السّير ، باب الدّرق ، و ص 225 ، كتاب بدء الخلق ، باب قصّة الحبش و قول النّبى (ص) يا بنى ارفدة ، و ج 5 ، ص 86 ، باب هجرة النبى (ص) و اصحابه الى المدينة .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 607-609 ، كتاب صلاة العيدين ، باب الرخصة فى الّلعب الّذى لا معصية فيه فى ايام العيد .
‏ ج : سنن‏ابن‏ماجه ، ج 1 ، ص 413 ، كتاب اقامة الصلاة و السّنة فيها ، باب ما جاء فى التّقليس يوم العيد و نيز رجوع شود به شماره‏هاى 1898 الى 1900 .
‏ د : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 191 ، كتاب صلاة العيدين ، باب ضرب الدّف يوم العيد ، و نيز ص 193 ، همان كتاب ، باب 36 . ؟ . . .
‏ سؤال مهمى كه در اين جا مطرح است اين است كه رسول خدا (ص) كه به آن دختران آوازه خوان فرمود من شما را دوست دارم ، از آنها جز آوازه‏خوانى چه ديده بود؟ با توجه به اين كه دف زدن و غناء عملى شيطانى است و شكى نيست كه گناهكار محبوب خدا نيست ، چگونه است كه محبوب رسول او است؟ اگر اين روايت صحيح باشد بايد گفت كه دوستيهاى پيامبر (ص) هم - العياذ باللَّه - روى هواى نفس است! بنابراين همه تعريف هايى كه از آن حضرت درباره افراد مختلف نقل شده بى‏ارزش خواهد بود . آيا مى‏شود چنين اعتقادى پيدا كرد يا بايد از اين گونه روايات به خدا پناه برد؟
‏ قسمت دوم - زنى نذر مى‏ كند كه دفّ بزند و تغنّى كند!
‏ ابو داود مى‏نويسد زنى نزد رسول خدا ( ص ) آمد و گفت : يا رسول اللَّه! من نذر كردم كه بر سرت دف بزنم . فرمود به نذرت وفا كن!
‏ ترمذى آن را مفصل‏تر نقل مى‏ كند . او مى ‏نويسد :
‏ ( رسول خدا ( ص ) براى جنگى بيرون رفت ، چون برگشت دخترى سياه‏پوست آمد و گفت : يا رسول ‏اللَّه! من نذر كردم كه اگر خدا ترا صالح (شايد مراد سالم است نه صالح) برگرداند در مقابل تو دف بزنم و آواز بخوانم . فرمود : اگر نذر كردى بزن و الا خير . او شروع به زدن كرد . ابوبكر آمد و او همچنان مى‏زد . (اين جا بر خلاف منزل عايشه نگفت كه در حضور رسول خدا و گناه؟!) على ((ع)) آمد و او مى‏زد . عثمان آمد او مى‏ زد . سپس عمر آمد : او دف را زير پايش گذاشت و روى آن نشست . پيامبر (ص) فرمود : اى عمر! همانا شيطان از تو مى ‏ترسد . من نشسته بودم او مى‏ زد . ابوبكر آمد او مى‏ زد . على آمد او مى‏ زد . عثمان آمد او مى‏ زد . چون تو آمدى دف را انداخت . ) الف : سنن ابى ‏داود ، ج 3 ، ص 237 ، كتاب الايمان و النّذور ، باب ما يؤمَر به من الوفاء بالنّذر .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 580 ، كتاب المناقب ، باب 18 ( كه در مناقب عمر است ) .
‏ نمى ‏دانيم به اين گونه روايات و راويان آن‏ها بخنديم يا گريه كنيم! اينان از يك طرف مقام ابوبكر را از عمر بالاتر مى ‏دانند و از طرفى مقام عمر را از رسول خدا ( ص ) !
‏ كدام مسلمان مى‏ تواند باور كند كه رسول خدا (ص) تماشاگر گناه بود و شيطان از حضرتش ترسى نداشت ولى از عمر مى‏ ترسيد و او اهل گناه نبود؟
‏ آقاى ترمذى كه حديث فوق را حسن و صحيح مى‏ داند ، آيا انديشيده است كه معناى روايت فوق چيست؟ مگر خود در ج 4 سنن ص 87 كتاب النذور و الايمان ، روايت نكرده است كه پيامبر (ص) فرمود : « لا نذر فى معصية » كه نمى‏ شود براى گناه نذر كرد؟
‏ و مگر خود اقرار نكرد كه مجلس فوق مجلسى شيطانى بوده است؟ چه شده كه وقتى خواست از عمر تعريف كند همه چيز را فراموش كرد ، حتى مقام نبوت را؟
‏ اگر دف زدن و آواز خواندن مورد قبول شيطان است ، چرا رسول خدا ( ص ) به دخترانى كه كار شيطانى مى‏ كردند فرمود من شما را دوست دارم؟
‏ آيا رسول خدا ( ص ) مشوق شيطانيان است؟ العياذباللَّه و استغفراللَّه .
‏ قسمت سوم - جواز لهو در مجلس عروسى بلكه امر به آن :
‏ بخارى از قول عايشه نقل مى‏ كند كه : « زنى را به عقد مردى از انصار در آوردند . پيامبر (ص) فرمود : آيا با شما لهو نيست؟ انصار كه از لهو خوششان مى ‏آيد! »
‏ نسائى مى‏نويسد : « عامر بن سعد مى‏گويد كه وارد بر قُرظة بن كعب و ابو مسعود انصارى - كه در مجلس عروسى بودند - شدم در آن جا دختران آواز مى‏ خواندند . گفتم : شما از اصحاب رسول خدا (ص) و از اهل بدريد ، چطور نزد شما اين گونه كارها مى‏ شود؟ گفت : ( لابد يكى از آنها ) اگر خواستى بنشين و با ما گوش بده و اگر خواستى برو كه لهو در عروسى براى ما آزاد است . » الف : صحيح بخارى ، ج&rlm7 ، ص&rlm28 ، كتاب النكاح ، باب النسوة اللاتى يهدين المرأة الى زوجها .
‏ ب : سنن نسائى ، ج&rlm6 ، ص&rlm134 ، كتاب النكاح ، باب 80 .
‏ حديث اول از عايشه است كه چون خود اهل غنا بود قابل اعتنا نيست و حديث دوم نيز از كسى است كه خود در مجلسى آن گونه شركت داشت و بايد كار خود را توجيه كند ، علاوه بر آن كه آن را به رسول خدا (ص) نسبت نداد بلكه گفت : براى ما آزاد است! حال ، چه كسى آن را آزاد كرد . . . ؟!
‏ ضمناً از اين حديث بر مى‏آيد كه اصحاب بعد از رسول خدا ( ص ) به چه انحرافهايى دچار شده و چگونه از هواهاى نفسانى پيروى مى ‏كردند . آنان آن چنان از اسلام فاصله گرفتند كه به قول انس بن مالك : « هيچ يك از آن چه كه در زمان رسول اللَّه ( ص ) بود ، وجود ندارد مگر نماز كه آن را هم ضايع كردند . » صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 141 ، كتاب الصلاة ، باب تضييع الصّلاة عن وقتها .
‏ آرى ، اين است نتيجه زير پا گذاشتن سفارش پيامبر ( ص ) در مورد لزوم پيروى از اهل بيت ( ع ) .
‏ قسمت چهارم - بردن عايشه به تماشاى مطرب‏ها :
‏ اين هم از رواياتى است كه هر مسلمان غيرتمندى از شنيدن آن ناراحت مى‏شود .
‏ نوشته‏اند كه :
‏ ( روزى عده ‏اى از اهالى حبشه در مسجد رسول خدا ( ص ) مشغول لهو و لعب و رقص بودند . رسول خدا (ص) عايشه را براى تماشاى آنها برده و آنان را تشويق به آن كار مى ‏كند و آن قدر بودند . تا عايشه سير شد! ) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 123 ، كتاب الصلاة ، باب اصحاب الحراب فى المسجد ، و ج 2 ، ص 20 و 29 ، كتاب الجمعه ، باب فى العيدين و التّجمّل فيه ، بابهاى : « الحراب و الدّرق يوم العيد » و « اذا فاته العيد يصلّى ركعتين . » ، و ج 4 ، ص 47 ، باب فضل الجهاد و السّير ،
‏ باب الدّرق ، و ص 225 ، كتاب بدء الخلق ، باب قصّة الحبش و قول النبى ( ص ) يا بنى ارفدة ، و ج 7 ، ص 36 ، كتاب النكاح ، باب حسن المعاشرة مع الاهل ، و ص 49 همان كتاب ، باب نظر المرأة الى الحبش ونحوهم من غير ريبة .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 608-610 ، كتاب صلاة العيدين ، باب&rlm4 .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 580 ، كتاب المناقب ، باب 18 ( كه در مناقب عمر است ) .
‏ د : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 192 ، كتاب صلاة العيدين ، بابهاى 34 و 35 .
‏ بخارى مى ‏نويسد كه در اين هنگام عمر آمد و آنها را نهى كرد . پيامبر (ص) فرمود : آنها را به حال خود بگذار .
‏ بخارى و مسلم و نسائى نوشته‏ اند كه عمر با سنگريزه آن‏ها را هدف قرار داد كه پيامبر (ص) او را نهى كرد . بعض شارحين در توجيه آن گفته ‏اند كه شايد اين جريان قبل از بلوغ عايشه بوده است . در جواب آن بايد گفت كه يكى از راويان حديث ابوهريره است . او در سال هفتم هجرى اسلام آورده بود و لذا بايد گفت حد اقل سن عايشه 15 سال بوده است . مگر آن كه بگوييم كه او تا آن زمان به سن بلوغ نرسيده بود!
‏ ممكن است گفته شود كه آمدن عمر و حمله به طرف آنها در واقعه ديگرى بوده است .
‏ در جواب آن مى‏گوييم : اولاً چه فرقى مى‏ كند ، وقتى عملى از نظر عمر زشت ، و از نظر پيامبر (ص) - بنا به نقل صحاح - مباح بود ، چه يك واقعه باشد چه وقايع متعدد .
‏ ثانياً بخارى در يكى از رواياتش آن را در ضمن يك واقعه نقل كرده است .
‏ ثالثاً ترمذى مشروح‏ تر آن را از قول عايشه چنين نقل مى‏كند :
‏ . . . وقتى عمر آمد ، مردم از اطراف آن‏ها پراكنده شدند ، رسول خدا (ص) فرمود من مى‏بينم كه شياطين انس و جن از عمر فرار مى‏كنند . عايشه مى‏گويد من نيز مراجعت كردم .
‏ به آقاى ترمذى بايد گفت :
‏ اولاً اين كه نوشتى شياطين جن و انس فرار كردند آن گاه از قول عايشه نوشتى كه گفت منهم مراجعت كردم ، آيا فهميدى معناى آن چيست؟
‏ آقاى ترمذى! معناى آن اين است كه عايشه هم يا جزء شياطين انس بود يا از شياطين جن!
‏ ثانياً چگونه شياطين انس و جن از عمر فرار كردند و از رسول خدا ( ص ) نگريختند؟ مگر عمر قبل از اسلام آوردنش بت پرست نبود؟ چه شد كه شيطان قبل از اسلامش از او نمى‏گريخت و بعد از اسلام - به قول شما - از او فرار مى‏كرد . مگر نه به خاطر اسلامش و پيروى از رسول خدا (ص) بوده است؟ چه شد كه شيطان از يك مسلمان مى ‏گريزد و از شارع آن و واسطه بين خدا و خلق نمى ‏گريزد؟
‏ ثالثاً چگونه به خود جرأت مى‏ دهيد كه رسول خدا (ص) را در مجلسى حاضر كنيد كه در آن شياطين انس و جن حضور دارند؟
‏ نمى‏دانيم اين روايت ها در فضيلت عايشه است كه بگوييد او نزد رسول خدا (ص) آن قدر عزيز بود كه آن حضرت به خاطر او در چنان مجلسى حضور مى‏ يافت ، يا در فضيلت عمر است؟ چرا براى عظمت بخشيدن به عايشه او را در رديف شياطين ذكر كرده و براى عظمت بخشيدن به عمر ، رسول خدا (ص) را حاضر در مجلس شياطين مى ‏كنيد؟
‏ كدام عاقل مى‏پذيرد كه رسول خدا (ص) زنش را پشت ‏سر خويش قرار داده و با هم به تماشاى مجلس رقص و پايكوبى بايستند؟ آيا علماى اهل سنت حاضرند كه اين نسبت را به خودشان بپذيرند؟ آيا از مجموع اين روايات كه نوعاً عايشه راوى آنها است ، بر نمى‏آيد كه او خود اهل لهو و لعب بود؟ همان طور كه در بعض از همين روايات بدان تصريح شده است . آن گاه چگونه از كسى كه به قول خودش « حريص بر لهو » بود ، رواياتى كه دلالت بر جواز لهو و لعب مى‏كند نقل مى‏كنيد . مثل اين كه بخواهيد از فعل عايشه ، كه در مقابل غلامى كه متعلق به غير بود وضو مى‏گرفت‏ سنن نسائى ، ج 1 ، ص 93 ، ( مشروح آن چه كه صاحبان صحاح درباره عايشه نقل كرده ‏اند ، به خواست خدا ، در نوشتارى جداگانه خواهد آمد . ) ، استفاده كنيد كه زن مى‏تواند دستها را تا آرنج و موى سر را به نامحرم نشان دهد!
‏ آيا بهتر نيست همراه به دور ريختن اين گونه روايات ، به ريسمانى چنگ بزنيم كه رسول گرامى اسلام ( ص ) امر به آن نموده و آن تمسك به اهل بيت آن بزرگوار ( ع ) مى‏باشد؟ ريسمانى كه هرگز پاره نمى‏شود و با قرآن همراه خواهد بود تا كنار حوض كوثر بر آن حضرت وارد شود .
‏ مضحك‏تر از همه اين كه ابوبكر و عمر - كه هر چه ياد گرفتند از رسول خدا (ص) بوده است - از اين گونه اعمال نفرت داشتند و حتى عمر با سنگريزه به حبشه حمله ور شد و ابوبكر آن را مزمور شيطان مى‏دانست ولى پيامبر (ص) آنان را تشويق مى ‏كرد .
‏ اگر گفته شود كه اين عمل ، خداپسندانه بود و آنها نمى‏دانستند . گوييم پس چرا پيامبر (ص) فرمود كه شياطين جن و انس از عمر فرار مى‏كنند؟ معلوم مى‏شود كه شيطان پسندانه بود نه خدا پسندانه .
‏ قسمت پنجم - شركت در مجلس عروسى كه خواننده زن آواز مى‏ خواند:
‏ « رُبَيِّع دختر مُعَوِّذ مى‏گويد : صبح روز عروسى من ، رسول خدا (ص) بر من وارد شد . نزد من دخترانى آواز مى‏ خواندند و براى پدران من (و در يكى از روايات بخارى : « پدرانشان ») كه در بدر كشته شده بودند ، ندبه‏ « ندبه » به معناى مرثيه سرائى براى ميّت و نيكي هاى او را يادآورى كردن مى ‏باشد . مى‏كردند . از جمله ، يكى از آنان گفت :
‏ « و فينا نبىّ يعلم ما فى غد » ( يعنى در ميان ما پيامبرى است كه از آينده مطلع است . )
‏ پيامبر فرمود : « اين را نگوييد و همان اشعار را بخوانيد . » الف : صحيح بخارى ، ج 5 ، ص 105 ، در ضمن قصه غزوه بدر ، باب بعد از باب شهود الملائكة بدراً ( خود اين باب عنوانى ندارد ) ، و ج 7 ص 25 ، كتاب النكاح ، باب ضرب الدّف فى النّكاح و الوليمة .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج 3 ، ص 399 ، كتاب النكاح ، باب ما جاء فى اعلان النكاح .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 281 ، كتاب الادب ، باب فى النّهى عن الغناء .
‏ د : ابن ماجه در ج 1 سنن ، ص 611 ، كتاب النكاح ، باب الغناء و الدّف ، حديث مذكور در متن را با اين مقدمه مى‏آورد كه :
‏ « ابوالحسين خالد مدنى مى‏گويد : روز عاشورا در مدينه بوديم . دختران به دفّ مى‏زدند و آواز مى‏ خواندند . وارد بر ربيّع بنت معوّذ شديم . گفت : . . . آن گاه همان حديث را نقل مى‏كند .
‏ آرى روز عاشورا ، در مدينه ، دختران به دفّ مى‏زدند و آواز مى‏ خواندند! آن گاه اگر در دعاهاى شيعيان آمده باشد كه : « روز عاشورا را بنى اميّه روز مباركى مى‏خواندند » مى‏گويند اينان تعصّب دارند! . . .
‏ اگر بپذيريم كه رسول گرامى اسلام ( ص ) اهل گوش كردن به آوازه خوانى دختران بود ، بايد گفت : واى به حال پيروان او . . .!
‏ اگر ز باغ رعيت مَلِك خورد سيبى‏ برآورند غلامانِ او درخت از بيخ
‏ به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد كشند لشگريانش هزار مرغ به سيخ
‏ مبحث يازدهم
‏ پيامبر (ص) از زنها خوشش مى ‏آمد!
‏ قبل از آن كه وارد اين مبحث شويم لازم مى‏ دانيم اين نكته را تذكر دهيم كه پيامبر ( ص ) تا سن 25 سالگى - يعنى در غرور جوانى - كاملاً به پاكى زندگى كرد و نزد همه به امانت و صداقت شهرت داشت . او - به اقرار دوست و دشمن - هرگز به هيچ عمل زشتى كه در ميان اعراب جاهلى رواج داشت ، آلوده نگشت . در 25 سالگى با زنى كه 15 سال از خودش مسن‏تر بود ، ازدواج كرد و تا سن 53 سالگى با همان زن - حضرت خديجه ( ره ) - كه در آن وقت 68 ساله بود ، زندگى كرد . اين امر بيانگر اين است كه حضرتش هرگز دنبال مسائل شهوانى نبود .
‏ البته اين موضوع براى هر مسلمانى بلكه براى هر كس كه اندك اطلاعى از سيره آن بزرگوار داشته باشد ، واضح است . اما در صحاح سته اهل سنت به رواياتى بر مى‏خوريم كه خلاف مطالب فوق الذكر مى‏باشد و لذا خواستيم كه توجه خوانندگان محترم را ابتداءً به اين مطالب جلب كنيم تا خداى نكرده ، انسانهاى ضعيف الايمان با ديدن آن روايات ، تصور نكنند كه اين‏ها حق است و بدانند كه از اين گونه روايات غير صحيح ، در صحاح اهل سنت ، فراوان ديده مى‏شود .
‏ آنان اين گونه نسبتها را براى خودشان و مخصوصاً بزرگان علما يا عارفانشان نمى‏ پسندند و دامنشان را از اين تهمت ها پاك مى ‏دانند . ولى چه كنيم كه با كمال تأسف ، در صحيح‏ترين كتابهاى روايى خويش بى‏ پايه و اساس ترين روايت ، آن هم درباره شخص رسول اكرم ( ص ) وجود دارد كه تطهير اين كتابها از اين گونه روايات ، يكى از واجب ترين كارها به نظر مى‏رسد
‏ اگر خوانندگان محترم كتاب « خدا در صحاح » را مطالعه فرموده باشند ، بهتر و بيشتر به جعلى بودن بسيارى از روايات صحاح پى برده و نيز برايشان روشن شده است كه وقتى صاحبان آن كتاب ها براى خدا چهره‏ اى انسانى ساخته باشند ، به رسول او بيشتر ستم روا خواهند داشت .
‏ ما اين مبحث را در ضمن 4 بخش بررسى مى‏كنيم :
‏ بخش اول - پيامبر ( ص ) از صفيّه خوشش آمد و . . .
‏ ( انس مى‏گويد كه در غزوه خيبر ، يكى از كسانى كه اسير شد ، صفيه ، دختر حُيَىّ بن اخطب ، بود . او تازه شوهر كرده بود و شوهرش نيز به قتل رسيد . وقتى غنائم را تقسيم كردند ، صفيه سهم دحيه كلبى‏ دحيه كلبى - چنان چه نوشته ‏اند - زيباترين مرد عرب بود و هرگاه جبرئيل خدمت رسول گرامى اسلام ( ص ) مى‏ رسيد به صورت دحيه ظاهر مى ‏شد و اگر كسى در آن حال ، از كنار آن حضرت عبور مى‏كرد مى‏ پنداشت كه دحيه نزد آن حضرت است . شد . عده‏اى نزد رسول خدا ( ص ) رفته و گفتند كه او زنى زيبا و دختر رئيس قوم است . پيامبر ( ص ) چون او را ديد از دحيه او را پس گرفت و پس از آزاد كردنش او را به عقد خود در آورد . ) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 104 ، كتاب الصلاة ، باب ما يذكر فى الفحذ ، و ج 4 ، ص 43 ، باب فضل الجهاد و السير ، باب من غزا بصبىّ للخدمة .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 47 -1044 ، كتاب النكاح ، باب فضيلة اعتاقه امة ثم يتزوّجها .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 152-3 ، كتاب الخراج و الامارة و الفى‏ء ، باب ما جاء فى سهم الصفى
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 629 ، كتاب النكاح ، باب الرّجل يعتق امته ثم
‏ يتزوّجها ، و ج 2 ص&rlm763 ، كتاب التّجارات ، باب الحيوان بالحيوان متفاضلاً يداً بيد .
‏ ابن ماجه روايت فوق را در هر دو جا به طور خلاصه نوشته است .
‏ آيا هيچ كس مى‏تواند بپذيرد پيامبرى كه در جوانى با زنى از خودش مسن‏تر زندگى كرده و حال نيز داراى چند زن مى‏باشد وسن او نيز به 60 رسيده است ، به خاطر زيبايى زنى ، او را از يكى از اصحاب پس بگيرد؟!
‏ نمى‏ گوييم كه صفيه يكى از زنهاى پيامبر (ص) نبود ، اما به خاطر چه موضوعى ، نمى‏دانيم . قطعاً حكمتى در آن بود . چنان چه ساير ازدواج هاى آن حضرت - كه به اذن خدا مى ‏توانست استثناءً با هر چند زنى كه مى‏خواست ازدواج كند و محدود به 4 زن نبود - كه در مدينه صورت گرفت ، به خاطر مسائل مختلف بود . يكى از حكمت هايى كه اهل سيره نقل كردند اين بود كه رسم قبايلى عرب چنين بود كه از داماد خود - و لو از قبيله ديگر باشد - مانند يكى از افراد قبيله خود ، حمايت مى ‏كردند و آن حضرت با اين ازدواج ‏ها در حقيقت براى مسلمانان - و نه براى شخص خود - حامى و ياور مى‏جُست . ما به خواست خدا ، در جاى خود به اين نكته تذكر خواهيم داد كه همسران آن حضرت تا چه اندازه او را آزار مى‏ دادند به طورى كه حضرتش يك بار به مدت يك ماه از آنان قهر كرده بود و بنا به نقل صحاح ، وقتى كه پس از 29 روز برگشت عايشه به او گفت : تو كه گفتى يك ماه ، هنوز يك ماه نشد! . . .
‏ حضرتش تحت اشراف خداى عزوجل بود . هرگز كارى كه خلاف رضاى او بود انجام نداده و هيچ گاه تابع هواهاى نفسانى و شهوات زودگذر نبوده است .
‏ آن چه كه ما آن را انكار مى‏كنيم قول « انس بن مالك » - راوى منحصر به فرد روايت مذكور - است كه آن حضرت به خاطر زيبايى صفيه ، او را از دحيه پس گرفت! . . .
‏ بخش دوم - خدمت گذارى عروس!
‏ ( سهل بن سعد روايت كرده است كه ابو اسيد ساعدى پيامبر ( ص ) را به مجلس عروسى خود دعوت كرد . خدمتكار آن مجلس زن او يعنى عروس مجلس بود ، و هم او از آن حضرت و از ساير مدعوين پذيرايى مى‏كرد ( ! )) الف : صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 32 و 33 ، كتاب النكاح ، باب حقّ اجابة الوليمة و الدّعوة . . . ، و باب قيام المرأة على الرّجال فى العرس و خدمتهم بالنفس و باب بعد از آن ، و نيز ص 138 و 139 ، كتاب الاشربة ، باب الانتباذ فى الاوعية و التّور ، و باب نقيع التّمر ما لم يسكر ، و ج 8 ، ص 174 ، كتاب الايمان و النذور ، باب ان حلف ان لا يشرب نبيذاً . . .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 616 ، كتاب النّكاح ، باب الوليمة .
‏ حال چرا مؤمنين از اهل سنت حاضر نمى‏شوند كه همسر آن‏ها هنگامى كه عروس است در ميان مردان رفته و از آن‏ها پذيرايى كند! لابد صحيح بخارى را صحيح نمى‏ دانند! و چرا رسول خدا (ص) - حتى آن زمان كه آيه حجاب نازل نشده بود - به زنش اجازه نداد آن گاه كه عروس است برود و از مردان پذيرايى كند؟! چطور شد اين را از ديگرى مى‏ پسندد و از خودش دور مى‏كند؟
‏ ما از اين نسبت ها به خدا و رسول گراميش پناه مى‏بريم و از حضرتش و نيز از خداى عزوجل به خاطر نوشتن اين سطور طلب عفو مى‏ نماييم . اللهم غفراً .
‏ بخش سوم - برخورد با زنانى كه از مجلس عروسى برگشته بودند :
‏ ( انس مى‏گويد : رسول خدا ( ص ) زنان و كودكانى را كه از مجلس عروسى بر مى ‏گشتند مشاهده كرد . ايستاد و خطاب به آن‏ها گفت : « انتم من احب الناس الى » ) الف : صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 32 ، كتاب النكاح ، باب ذهاب النّساء و الصّبيان الى العرس .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1948 ، كتاب فضائل الصّحابه ، باب&rlm43 . ( يعنى شما از محبوبترين مردم نزد من مى‏باشيد . ) مسلم مى‏نويسد كه پيامبر ( ص ) آن را دو بار گفت!
‏ خوشا به حال زنان و كودكانى كه به مجلس عروسى مى‏روند!
‏ قضاوت با خوانندگان .
‏ بخش چهارم - خلوت با يك زن!
‏ اين جا بين روايت بخارى و مسلم اندكى اختلاف در ضمير جمع است كه ما آن را از صحيح بخارى نقل مى‏كنيم چه آن كه اهل سنت آن را از هر كتابى معتبرتر مى‏دانند و در ضمن به پاره‏اى از اختلافات توجه مى‏دهيم :
‏ ( انس مى ‏گويد : رسول خدا (ص) با زنى از انصار خلوت كرد و به او گفت : به خدا قسم (و بنا به نقل مسلم : « قسم به آن كه جانم در دست اوست ») شما زن ها محبوترين مردم نزد من مى‏ باشيد ( و به نقل مسلم آن را سه بار تكرار كرد . ) ) الف : صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 48 ، كتاب النكاح ، باب ما يجوز ان يخلو الرّجل بالمرأة عند النّاس .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1949 ، كتاب فضائل الصّحابه ، باب&rlm43 .
‏ ما كه نفهميديم انس در آن خلوت چه مى‏كرد؟! و نيز پيامبر كه خود از خلوت كردن با زنها نهى كرد ، صحيح بخارى ، همان ، باب لا يخلونّ رجل بامرأة . . . . چرا خود اين عمل را انجام داد؟
‏ تعجب است از انس با اين حافظه ‏اش كه خلوتها وغير خلوتهاى پيامبر ( ص ) را با زنها به ياد دارد ، چگونه است كه حديث غدير را فراموش مى‏كند كه در ميان جمعى 120 هزار نفره مطرح شده بود!
‏ ابن ابى‏ الحديد معتزلى در ج 4 شرح نهج البلاغه ص 74 مى‏نويسد :
‏ « جماعتى از شيوخ بغدادى ما گفتند كه عده‏اى از صحابه و تابعين و محدثين از على ( ع ) منحرف بودند و از او بدگويى مى‏كردند . بعض از آنان مناقب او را كتمان كرده و به خاطر دنيا و ترجيح آن بر آخرت ، دشمنانش را كمك مى‏نمودند . از جمله آن‏ها انس بن مالك بوده است .
‏ روزى على ( ع ) در حياط دارالامارة ( يا حياط مسجد كوفه ) مردم را قسم داد كه چه كسى از رسول خدا ( ص ) شنيده است كه فرمود : « من كنت مولاه فعلى مولاه » . دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند . احمد حنبل در مسند خويش ، ج 7 ، ص 82 ، عده گواهان را 30 نفر و به قولى « مردم زيادى » مى‏داند ( و در بعض روايات 30 نفر و . . . ) . علامه امينى ( ره ) اسامى 24 نفر از آنان را در ج 1 الغدير ، ص 184-5 آورده است . انس بن مالك هم در ميان حاضرين بود ولى برنخاست و شهادت نداد . على ( ع ) به او فرمود : تو چرا شهادت ندادى؟ تو كه آن روز حاضر بودى! گفت : يا اميرالمؤمنين! پير شدم و فراموش كردم . سنّ او در آن زمان حدود 45 سال بود . چگونه ادّعاى پيرى و فراموشى مى‏كرد خدا مى‏داند! فرمود : خدايا! اگر او دروغ مى‏گويد سفيدى (پيسى) او را بگيرد كه عمامه نتواند او را بپوشاند .
‏ طلحة بن عُمَير مى‏گويد : به خدا قسم او را ديدم كه به همان مرض مبتلا شده بود .
‏ عثمان بن مطرّف روايت مى‏كند كه مردى در آخر عمرِ انس بن مالك از او درباره على بن ابى‏طالب ((ع)) پرسيد گفت : من بعد از آن روز قسم خوردم كه اگر درباره على ((ع)) حديثى از من بپرسند آن را كتمان نكنم . به خدا قسم از پيامبرتان شنيدم كه فرمود : « او در قيامت رئيس پرهيزگاران است . » ر . ك « على (ع) از ديدگاه ابن ابى‏الحديد معتزلى ص 286-7.
‏ متن عربى روايت و گفته انس چنين است : « ذاك رأس المتّقين يوم القيامة » سمعته و اللَّه من نبيّكم .
‏ مبحث دوازدهم
‏ پيامبر (ص) به آن چه كه دستور مى ‏دهد عمل نمى‏كند :
‏ در اين مبحث نيز 10 مورد از آن چه را كه صاحبان صحاح درباره عنوان فوق نوشته‏ اند مى ‏آوريم ، كه گر چه همه آن‏ها از محرمات نيست ولى چيزى است كه روى آن ، نهى رفته است . و حداقل مكروه است و قطعاً هر عمل زشتى را كه پيامبر (ص) مردم را از آن بازداشته است ، خود اول كسى است كه از آن پرهيز مى‏ نمايد و لذا ما نمى ‏توانيم بپذيريم كه آن حضرت از عملى نهى فرموده ولى خود به آن عمل مى‏كند . موارد ده گانه چنين است:
‏ مورد اول - تخطّى رقاب مردم ، ايذاء به آنها است :
‏ در اين مورد ما نياز به روايت نداريم . اگر كسى خواست از ميان جمعيتى عبور كند عرفاً و عقلاً بايد طورى بگذرد كه باعث اذيت كسى نشود و اين كه گفته شد « تخطى رقاب » يعنى پا روى گردن مردم گذاشتن ، يعنى طورى جمعيت را بشكافد و برود كه گويى پا روى گردن آنان مى‏ گذارد و اين اصطلاح ، آن جا به كار مى‏ رود كه مردم نشسته باشند ( مانند صف جماعت پس از اتمام نماز ) و يكى بخواهد با سرعت و بدون ملاحظه از لابلاى آنها عبور كند . اين عمل ، علاوه بر آن كه هم عقل و هم عرف آن را ناپسند مى‏ داند ، شارع مقدس هم از آن نهى فرموده است :
‏ ( رسول خدا ( ص ) يكى را ديد كه گويى از روى گردن مردم عبور مى ‏كند . فرمود : بنشين كه مردم را اذيت كردى . )
‏ ( پيامبر ( ص ) فرمود : كسى كه تخطى رقاب مردم كند ، پلى براى رسيدن به جهنم براى خويش انتخاب كرده است . ) الف : سنن ابن‏ماجه ، ج 1 ص 354 ، كتاب اقامة الصلاة و السنه فيها ، باب 88 .
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 292 ، كتاب الصلاة ، باب تخطى رقاب الناس يوم الجمعه .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 102 ، كتاب الجمعه ، باب 20 .
‏ حال نظرى ديگر به صحاح مى‏ افكنيم و عملكرد رسول خدا ( ص ) را در اين زمينه مشاهده مى‏كنيم :
‏ ( رسول خدا ( ص ) بعد از نماز عصر ، تخطى رقاب مردم كرده وارد حجره يكى از زن هايش شد . مردم وحشت زده ، از سرعت آن حضرت تعجب كردند . چون برگشت فرمود : گوئيا از سرعت من تعجب كرديد . در منزل اندكى طلا داشتم و در نماز يادم آمد ، و چون خوش نداشتم كه شب تا صبح در منزل بماند ، رفتم و دستور دادم آن را تقسيم كنند . ) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ص 215 ، باب وجوب صلاة الجماعة ، باب من صلى بالناس فذكر حاجة فتخطّأهم.
‏ ب : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 83 ، كتاب السهو ، باب 104 .
‏ اشكالاتى كه به اين روايت وارد است بر خوانندگان محترم پوشيده نيست . زيرا :
‏ اولاً - تخطى رقاب مردم ايذاء به آنها است .
‏ ثانياً - هنگام نماز به فكر غير خدا بودن از وساوس شيطان است .
‏ ثالثاً - پيامبر ( ص ) مى‏توانست اين كار را با اندكى فاصله انجام دهد يا كسى را مأمور اين كار كند .
‏ رابعاً - بين نماز عصر تا شب ، فاصله زيادى بود ، و عذر آن حضرت كه نمى‏ خواستم شب را در منزل بماند ، با اين تعجيل سازگار نيست .
‏ مورد دوم - خوردن از اطراف طعام صحيح نيست :
‏ ( عمر بن ابى‏ سلمه مى‏گويد : من كودكى بودم كه تحت كفالت رسول خدا (ص) قرار داشتم و هنگام غذا خوردن دستم به همه جاى طعام دراز مى‏شد ( لابد ورچين مى‏كرد! ) پيامبر ( ص ) فرمود : از جلو خودت بخور . ) الف : صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 88 ، كتاب الاطعمه ، باب التسميه على الطعام و الاكل باليمين ( سه روايت )
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 3 ص 1599 و 1600 كتاب الاشربه ، باب آداب الطعام و الشراب و احكامهما ( دو روايت )
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1087 ، كتاب الاطعمه ، باب الاكل باليمين .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 349 ، كتاب الاطعمه ، باب الاكل باليمين .
‏ اين از آداب غذا خوردن است ، بخصوص آن كه ظرف غذا مشترك باشد - چنان كه در سابق اين گونه مرسوم بود .
‏ با اين حال مى‏بينيم كه صاحبان صحاح از انس بن مالك نقل مى‏ كنند كه رسول خدا (ص) خود چنين نمى‏كرد :
‏ ( انس مى‏گويد : روزى نجارى پيامبر (ص) را براى طعامى دعوت كرد و در آن طعام كدو بود . حضرت از اطراف ظرف ، كدو را مى‏ گرفت و م ى‏خورد . ) الف : صحيح بخارى ، ج 3 ، ص 79 ، كتاب البيوع ، باب ذكر الخياط ، و ج 7 ، ص 89 و 98 و 101 و 102 ، كتاب الاطعمه ، بابهاى : « من تتبع حوالى القصعه » و « الثريد » و « الدباء » و « القديد » .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1615 ، كتاب الاشربه ، باب 21 .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 250 ، كتاب الاطعمه ، باب ما جاء فى اكل الدّباء .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 350 ، كتاب الاطعمه ، باب فى اكل الدّباء .
‏ نوشته ‏اند كه آن نجار ، غلام حضرت بود : و در بعض روايات آمده كه او غذا را جلوى حضرتش گذاشت و خود مشغول كارش شد . حال اين چه دعوتى است كه صاحبخانه مهمان عزيزى را دعوت كند و غذا را جلوى او گذاشته و خود دنبال كارش برود ، نمى‏ دانيم! ما اين روايت را همچون بسيارى از روايات انس ، نمى ‏توانيم بپذيريم كه رسول خدا (ص) عملى كه خلاف عقل و عرف و آداب غذا خوردن بوده و آن را خود براى كودكى نمى‏پسندد انجام داده باشد .
‏ مورد سوم - بول و غائط ، رو و پشت به قبله ممنوع :
‏ يكى از دستوراتى كه شارع مقدس به آن اهتمام مى‏ ورزيد باز داشتن مردم از قضاى حاجت ، رو و پشت به قبله مى‏باشد . اين حكم از نظر روايات اهل بيت (ع) روشن بوده و علماى اعلام ايدهم اللَّه بدان فتوا داده‏ اند . در اين حكم فرقى بين مكان هاى مختلف نيست يعنى خواه در بيابان باشد يا در هتل ، در فضاى باز باشد يا در محيط محصور . چه آن كه حكمت آن ، حفظ حرمت كعبه است .
‏ فقهاى اربعه اهل سنت - به استثناى ابوحنيفه - گفته‏اند كه اين حكم ، مخصوص فضاى باز است ، و اگر بين انسان وكعبه ديوارى يا چيزى حائل باشد مانعى ندارد . به نقل از : « الفقه على المذاهب الاربعة » .
‏ در كتاب « الفقه على المذاهب الاربعه » آمده است :
‏ « تخلى رو به خورشيد وماه كراهت دارد ، زيرا آن دو از نشانه ‏ها و نعمت هاى خدا مى‏ باشند و قاعده شرع اسلام ، احترام به نعمتهاى خدا است . »
‏ ما مى‏پرسيم كه احترام كعبه بيشتر است يا خورشيد و ماه؟ و اگر قرار باشد يك ديوار اين نهى را بر دارد ، در فضاى باز هم بين ما و كعبه ديوارها و شهرها و آبادي هاى فراوانى وجود دارد .
‏ صاحبان صحاح ، اولاً روايات نهى را به طور مطلق مى‏آورند و ثانياً از بعض اصحاب ( ابوايوب انصارى ) نقل مى‏ كنند كه در فضاى محدود هم پرهيز مى‏كردند و ثالثاً مى‏نويسند كه رسول خدا ( ص ) پرهيز نمى‏كرد! حال ما روايات آنها را مورد بررسى قرار مى ‏دهيم :
‏ ( رسول خدا ( ص ) فرمود : هنگام قضاى حاجت رو و پشت به قبله نكنيد . ) الف : صحيح بخارى ، ج&rlm1 ص&rlm48 ، كتاب الوضوء ، باب لاتستقبل القبله بغائط او بول الا عند البناء جدار او نحوه .
‏ لازم به تذكر است كه آقاى بخارى در اين باب فقط همين روايت را كه در متن آورديم ، نقل كرده است كه نه در آن روايت و نه در هيچ روايتى نيامده « مگر آنكه ديوارى يا چيزى حائل باشد » و اين از فقه ابن عمر است كه متعرض خواهيم شد .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج&rlm1 ص&rlm224 كتاب الطهارة ، باب الاستطابة .
‏ او همان روايت بخارى را كه از ابوايوب انصارى نقل شده مى‏آورد و در دنباله آن مى‏نويسد كه ابوايوب گفته است : ما وارد شام شديم و در آنجا مستراح هايى يافتيم كه رو به قبله بنا شده بود كه ما خود را از آن منحرف كرده و استغفار مى ‏نموديم . در پا ورقى آن ، در ذيل : « مراحيض قد بنيت » آمده است كه : « مراحيض جمع مرحاض است و آن اطاقى است كه براى قضاى حاجت انسان ، اتخاذ شده است . » با اين حساب آنچه كه اصحاب از روايت فهميده اند همان است كه ابوحنيفه نيز بدان فتوى داده است كه قضاى حاجت رو و پشت به قبله مطلقاً حرام است ، چه در بنايى باشد يا در فضاى باز . ج : سنن ابن ماجه ، ج&rlm1 ص&rlm115 و 116 ، كتاب الطهارة و سنن ها ، باب النهى عن استقبال القبلة بالغائط و البول
‏ د : سنن ترمذى ، ج&rlm1 ص&rlm13 ابواب الطهارة ، باب النهى عن استقبال القبلة بغائط او بول .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ج&rlm1 ص&rlm3 كتاب الطهارة ، باب كراهية استقبال القبلة عند قضاء الحاجة .
‏ و : سنن نسائى ، ج&rlm1 ص&rlm41 - 39 كتاب الطهارة ، باب‏هاى 21 - 19 و ص&rlm57 - 55 باب‏هاى 36 و 37 .
‏ در مقابل اين روايت كه به صورتهاى مختلف و از روات گوناگون از جمله از ابوهريره نقل شده كه مى‏رساند اين دستور تا اواخر عمر رسول خدا (ص) توسط آن حضرت به مردم ابلاغ مى‏ شد - روايتى آمده كه ابن عمر مى ‏گويد : من بر بام خانه حفصه رفتم . ديدم كه رسول خدا (ص) پشت به قبله بول مى‏كند و يا نقل شده كه رسول خدا ( ص ) يك سال آخر عمرشان رو به قبله بول مى‏كردند و يا ابن عمر را ديدند كه مركب خود را نگه داشت و رو به قبله بول مى‏ كرد . به او گفتند : مگر اين عمل نهى نشده است؟ گفت : چرا ، اين كار در فضاى باز نهى شده و اگر بين تو و قبله چيزى باشد كه ترا بپوشاند اشكال ندارد . روايات مذكور در متن را در كتاب‏ هاى زير بجوييد :
‏ الف : صحيح بخارى ، ج&rlm1 ص&rlm49 كتاب الوضوء ، باب من تبرّز على لبنتين ، و ج&rlm4 ص&rlm100 باب فضل الجهاد و السير ، باب ما جاء فى بيوت ازواج النبى ( ص )
‏ ب : صحيح مسلم ، ج&rlm1 ص&rlm225 كتاب الطهارة ، باب 17 .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج&rlm1 ص&rlm16 ، ابواب الطهارة ، باب 7 .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج&rlm1 ص&rlm116 كتاب الطهارة و سننها باب 18 .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج&rlm1 ص&rlm3و4 كتاب الطهارة ، باب كراهية استقبال القبلة . . . و باب بعد .
‏ و : سنن نسائى ، ج&rlm1 ص&rlm42 كتاب الطهارة ، باب 22 .
‏ در بررسى اين روايات بايد گفت :
‏ اولاً - آن چه كه از ابن عمر نقل شده به خاطر علم و فقه او ، كه در جاى خود - به خواست خدا - بحث خواهد شد ، هرگز نمى‏ تواند مورد قبول باشد . چنان چه ملاحظه فرموديد او خود عملى را انجام مى‏ دهد آن گاه به رسول خدا (ص) نسبت مى‏دهد و اين شبيه نماز 5 ركعتى خواندن علقمه است كه بحث آن گذشت .
‏ ثانياً - مسأله ‏اى كه مورد احتياج همه مسلمين است و هر كسى در شبانه روز چند بار بدان نياز پيدا مى ‏كند چگونه با يك پشت بام رفتن بايد روشن شود و اگر نبود ، عملى مباح هميشه حرام باقى مى ‏ماند؟! يا آن كه حضرت تا اواخر عمر خود از عملى نهى كند ويك سال قبل از رحلتش يك نفر او را ديد كه در مستراح نشسته و رو به قبله است و با همين ديدار اتفاقى حرمت آن كنار رفت! اگر واقعاً چنين است ، چرا حضرت خود به اين نكته تذكر ندادند كه بين فقهاى اربعه نيز اختلاف نيفتد .
‏ ثالثاً - روايات متعددى از همين صاحبان صحاح نقل شده كه كسى رسول خدا (ص) را هنگام قضاى حاجت نمى‏ديد ، چه آن كه او به جاى دورى مى‏رفت . الف : سنن ابن ماجه ، ج&rlm1 ص&rlm120 و 121 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب التباعد للبراز فى الفضاء .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج&rlm1 ص&rlm32 ابواب الطهارة ، باب&rlm16 .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج&rlm1 ص&rlm1 كتاب الطهارة ، باب التخلى عند قضاء الحاجة .
‏ د : سنن نسائى ، ج&rlm1 ص&rlm36 كتاب الطهارة ، باب الابعاد عند ارادة الحاجة . حال چه شد كه ابن عمر يا كسى ديگر او را مى‏بيند آن هم رو يا پشت به قبله!
‏ رابعاً - چه شده كه اهل سنت حاضر نيستند معالم دينشان را از اهل بيت پيامبر (ع) بگيرند؟ مگر آن حضرت سفارش به تمسك به آنان ننموده است؟ آيا ابن عمر يا غير او بهتر مى‏ دانند يا كسانى كه باب مدينه علم رسول خدا (ص) مى‏باشند؟
‏ مورد چهارم - دراز كشيدن و يك پا را روى پاى ديگر انداختن ممنوع!
‏ ( از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل كردند كه گفت : رسول خدا ( ص ) به پشت خوابيدن در حالى كه يك پا روى پاى ديگر باشد را نهى كرده است . ) الف : صحيح مسلم ، ج&rlm3 ص&rlm1661-2 كتاب اللباس و الزّينة ، باب 21 .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج&rlm5 ص&rlm89 كتاب الادب ، باب 20 .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج&rlm4 ص&rlm267 ، كتاب الادب ، باب فى الرجل يضع احدى رجليه على الاخرى .
‏ در مقابل اين نهى ، صاحبان صحاح نوشته‏اند كه رسول خدا (ص) و عمر و عثمان اين عمل را انجام مى‏دادند . الف : صحيح بخارى ، ج&rlm1 ص&rlm128 كتاب الصلاة ، باب الاستلقاء فى المسجد و مدّالرِّجْل .
‏ ب : صحيح مسلم ، همان ، باب&rlm22 .
‏ ج : سنن ترمذى ، همان ، باب&rlm19 .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، همان .
‏ ما به صحت و سقم احاديث كارى نداريم . هدف ما نقد اين مطلب است كه پيامبرى كه صاحبان صحاح ترسيم مى‏كنند به عملى دستور مى ‏دهد و خلاف مى ‏كند . يا از عملى نهى مى‏كند و خود انجام مى ‏دهد . نكته قابل توجه اين كه روايات دسته دوم فقط از يك نفر نقل شده و او عبّاد بن تميم است كه از عمويش روايت مى ‏كند . معلوم مى ‏شود كه يك نفر آن را ديده و او هم فقط به برادرزاده ‏اش گفته است .
‏ بنابراين چنين نبود كه بخواهد عملاً نشان بدهد اين عمل اشكال ندارد!
‏ از اين هم كه بگذريم اگر پيوسته از عملى نهى شود و خود انجام بدهد ، آيا اين يك نوع بدآموزى نيست؟ با توجه به اين كه حضرتش الگوى عملى مسلمانان بود .
‏ مورد پنجم - ايستاده آب خوردن ممنوع!
‏ صاحبان صحاح از راويان مختلف نقل كرده‏ اند كه پيامبر (ص) از ايستاده آب خوردن نهى كرده است . الف : صحيح مسلم ، ج&rlm3 ص&rlm1601ù1600 ، كتاب الاشربه ، باب كراهية الشرب قائماً ( 6 روايت ) .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج&rlm4 ص&rlm266ù265 كتاب الاشربه ، باب ما جاء فى النهى عن الشرب قائماً .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج&rlm2 ص&rlm1132 كتاب الاشربه ، باب الشرب قائماً .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج&rlm3 ص&rlm336 كتاب الاشربه ، باب فى الشرب قائماً .
‏ در مقابل آن ، روايت مى‏كنند كه على (ع) ايستاده آب خورد و فرمود : عده‏اى از ايستاده آب خوردن اكراه دارند در حالى كه پيامبر (ص) همين كارى كه من كردم انجام داد . (يعنى ايستاده آب خورد .) يا از ابن عباس روايت مى‏كنند كه گفت : پيامبر (ص) از زمزم آب خورد در حالى كه ايستاده بود . گر چه در بعض از روايات آمده است كه عكرمه - غلام ابن عباس - قسم خورد كه پيامبر (ص) چنين نكرد . يا از كبشه انصاريه نقل مى‏كنند كه گفت : رسول خدا (ص) وارد بر من شد و مشكى در آن جا بود كه حضرتش از آن نوشيد در حالى كه ايستاده بود ومن محل دهان آن حضرت را بريدم و براى تبرك آن را نگه داشتم .
‏ يا از ابن عمر روايت مى‏ كنند كه گفت : ما در عهد رسول خدا (ص) ايستاده آب مى‏خورديم .
‏ يا از عايشه نقل مى‏ كنند كه گفت : رسول خدا (ص) هم ايستاده آب مى‏خورد و هم نشسته . روايات باب را در اين كتاب ها بجوييد :
‏ الف : صحيح بخارى ، ج&rlm7 ص&rlm143 كتاب الاشربه ، باب الشرب قائماً .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج&rlm3 ص&rlm1601 و 1602 ، كتاب الاشربه ، باب فى الشرب من زمزم قائماً .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، همان .
‏ د : سنن ترمذى ، همان ، و نيز در باب بعد از آن .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، همان .
‏ و : سنن نسائى ، ج&rlm3 ص&rlm81 ، كتاب السهو ، باب 100 و ج&rlm5 ص&rlm244 كتاب مناسك الحج ، باب‏هاى 165 و 166 .
‏ چنانچه ملاحظه مى ‏فرماييد بعض از اين روايات متعارض در يك باب نقل شده است!
‏ آيا باز هم رسول خدا ( ص ) از چيزى نهى كردند و در عمل آن نهى را برداشتند؟ يا آن كه بايد گفت با توجه به روايت اميرالمؤمنين ( ع ) اصلاً نهى از ايستاده آب خوردن را بايد مردود دانست .
‏ مورد ششم - پوشيدن لباس قرمز ممنوع!
‏ روايات نهى از پوشيدن لباس قرمز از اين قرار است :
‏ 1- راوى مى‏گويد كه رسول خدا ( ص ) از پوشيدن لباس قرمز نهى كرده است .
‏ 2- مردى كه لباس قرمز بر تن داشت به رسول خدا ( ص ) سلام كرد و آن حضرت جواب او را نداد .
‏ 3- زنى از بنى اسد مى‏گويد : ما نزد زينب ، همسر رسول خدا ( ص ) بوديم و داشتيم لباس هايى را با قرمز رنگ مى‏زديم كه پيامبر (ص) وارد شد و چون آن را ديد برگشت . زينب كه متوجه جريان شد ، لباس ها را از رنگ شست . وقتى حضرت برگشت و رنگ قرمزى نديد ، داخل شد . الف : سنن ترمذى ، ج&rlm5 ص&rlm107 كتاب الادب ، باب 45 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج&rlm2 ص&rlm1205 كتاب اللباس ، باب المياثر الحمر .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ج&rlm4 ص&rlm53 كتاب اللباس ، باب فى الحمرة .
‏ د : سنن نسائى ، ج&rlm8 ص&rlm201 كتاب الزّينة ، باب 78 .
‏ در مقابل اين روايات نقل كرده‏ اند كه :
‏ 1- رسول خدا (ص) خود لباس قرمز مى‏پوشيد و در بعض از روايات آمده كه حضرت در آن نماز خواند .
‏ 2- بر تن حسنين (ع) لباس قرمز بود . الف : صحيح مسلم ، ج&rlm4 ص&rlm1818 ، كتاب الفضائل ، باب 25 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج&rlm2 ص&rlm1190 كتاب اللباس ، باب لبس الاحمر للرجال .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج&rlm5 ص&rlm109 كتاب الادب ، باب 47 و ص&rlm558 ، كتاب المناقب ، باب ما جاء فى صفة النبى (ص)
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج&rlm1 ص&rlm143 ، كتاب الصلاة ، باب فى المؤذن يستدير فى اذانه ، و ج&rlm4 ص&rlm54 كتاب اللباس ، باب فى الرخصة فى ذلك .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج&rlm2 ص&rlm80 ، كتاب القبلة ، باب الصلاة فى الثياب الحمر ، و ج&rlm8 ص&rlm139 و 192 و 214 ، كتاب الزينة ، باب‏هاى 9 و 60 و 94 .
‏ آيا باز هم رسول خدا (ص) از عملى نهى كرد و در عمل آن را برداشت؟ يا اصلاً نهى نكرده بود؟ بر فرض شخصى كه لباس قرمز پوشيده بود گناهى مرتكب شده باشد ، چرا جواب سلام او داده نشود؟ آيا گناه او مانند آن سه نفرى بود كه از جنگ طفره رفتند؟ راستى مى‏توان پذيرفت كه عملى به اين زشتى خيلى راحت با عمل رسول خدا (ص) و دو نور ديده‏ اش زيبا شود؟
‏ مورد هفتم - جنب بايد با وضو بخوابد :
‏ صاحبان صحاح نقل كرده ‏اند كه :
‏ 1- رسول خدا (ص) فرمود : جنب اگر خواست بخوابد وضو بگيرد .
‏ 2- رسول خدا (ص) هر گاه جنب بود و مى‏خواست بخوابد وضو مى‏گرفت و مى‏خوابيد .
‏ 3- رسول خدا (ص) به عمر دستور داد كه اگر جنب هستى و خواستى بخوابى وضو بگير .
‏ 4- رسول خدا (ص) خود بى آن كه دست به آب بزند همانطور كه جنب بود مى‏ خوابيد . الف : سنن ترمذى ، ج&rlm1 ص&rlm202 و 203 و 206 و 207 ، ابواب‏] الطهارة ، باب‏هاى 87 و 88 .
‏ ب : سنن ابن ‏ماجه ، ج&rlm1 ص&rlm192 و 193 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب‏هاى 98 و 99 .
‏ ج : سنن ابى ‏داود ، ج&rlm1 ص&rlm57 كتاب الطهارة ، باب فى الجنب ينام و چند باب بعد از آن .
‏ اين‏ها مجموعه رواياتى است كه سه تن از ارباب صحاح ، آنها را در صحاحشان آورده‏اند .
‏ اولاً رسول خدا (ص) به ديگران دستور وضو مى‏دهد و ثانياً خود وضو نمى‏گيرد و ثالثاً خود هميشه وضو مى‏گيرد!
‏ حال كدام دسته روايات صحيح است و كدام غلط ، هر چه باشد صحيح را از صحيح بودن خارج مى‏ كند و ما نيز همين را دنبال مى‏كنيم كه اهل سنت كتابهاى صحاح خويش را وحى منزل ندانند .
‏ مورد هشتم - وضو و غسل از زيادى وضوى زن ممنوع!
‏ باز هم در صحاح به رواياتى بر مى‏خوريم كه رسول گرامى اسلام (ص) از عملى نهى مى‏كند ولى خود آن را انجام مى‏دهد . اينان نوشته‏ اند كه رسول خدا (ص) مرد را از وضو گرفتن از زيادى وضوى زن نهى كرده است و همان‏ها نوشته‏اند كه آن حضرت از زيادى وضو و غسل زن وضو مى‏گرفت : يا غسل مى‏كرد . الف : سنن ترمذى ، ج&rlm1 ص&rlm91-94 ، ابواب الطهارة بابهاى 46-48 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج&rlm1 ص&rlm132-135 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب‏هاى 33-36 .
‏ ج : سنن نسائى ، ج&rlm1 ص&rlm203 و 209 ، كتاب المياه ، ابتداى آن و باب‏هاى 10-12 .
‏ مورد نهم - حكم حيوان دريايى كه در آب بميرد :
‏ مى ‏نويسند كه رسول خدا (ص) از خوردن حيوان دريايى كه در آب بميرد و روى آب قرار بگيرد نهى فرموده است . الف : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1081 ، كتاب الصيد ، باب الطّافى من صيد البحر .
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 358 ، كتاب الاطعمه ، باب فى اكل الطافى من السمك .
‏ از ميان فقهاى اربعه اهل سنت ، ابو حنيفه به همين فتوى مى‏ دهد . الفقه على المذاهب الاربعة .
‏ در مقابل اين روايت به داستان زير از صحيحين توجه فرماييد .
‏ ( در غزوه سيف البحر بخارى تحت همين عنوان و به نام « غزوه » ذكر مى‏كند و چون‏] « غزوه » ، جنگى است كه در آن شخص رسول خدا ( ص ) حضور داشته ‏اند بايد گفت : « سريّه سيف البحر » كه « سريه » به جنگى اطلاق مى‏شود كه پيامبر اكرم ( ص ) خود حضور نداشتند . و مسلم در يكى از رواياتش به آن اطلاق « سريه » كرده است . كه لشگريان تحت فرماندهى ابو عبيده ، زادشان به اتمام رسيد ، ماهى بزرگى نام آن را « عنبر ماهى » ذكر كرده‏اند و آن همان « كاشالو » است كه طول آن به 20 متر مى‏رسد . از آب بيرون افتاد . ابو عبيده گفت : اين ميته است و براى ما حلال نيست . آن گاه اظهار داشت : ما مضطريم و فرستادگان رسول خدا ( ص ) و لذا از آن خوردند و مدت 15 يا 18 روز و يا يك ماه ( با توجه به اختلاف روايات ) آن لشكر كه 300 نفر بودند با آن به سر بردند و در برگشت ، اندكى از گوشت آن را به رسول خدا ( ص ) دادند و حضرت نيز از آن خوردند . ) الف : صحيح بخارى ، ج 5 ، ص 211 ، باب غزوه سيف البحر .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1535-7 ، كتاب الصيد و الذبائح ، باب اباحة ميتات البحر .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 364 ، كتاب الاطعمة ، باب فى دوابّ البحر .
‏ بهتر است صحت و سقم اين روايت را كه از ميان آن سيصد نفر فقط از يك نفر از آنها نقل شده ( جابر بن عبداللَّه ) به عهده وزارت بهداشت قرار دهيم تا به ما بگويد كه آيا ماهى مى‏تواند بى‏استفاده از فريزر و امثال آن در آن مدت طولانى ( كه از 15 روز تا يك ماه نقل شده ) سالم مانده و فاسد نشود؟
‏ گيريم كه آن‏ها مضطر بودند ، رسول خدا ( ص ) كه ماهى مرده را حرام كرده بود ، چرا از آن خوردند؟ لابد خواستند با همين عمل حكم قبلى را نسخ كنند و لذا مى‏بينيم كه ابن ماجه روايت حلال بودن ميته بحر را نقل مى‏كند . سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 136-7 ، كتاب الطهاره و سننها ، باب الوضوء بماء البحر ، و ج 2 ، ص 1081 ، كتاب الصيد ، باب الطافى من صيد البحر .
‏ آرى ، وقتى اهل بيت ( ع ) كنار گذاشته شوند حرام خدا حلال مى‏شود . ابوحنيفه حيوان دريايى را كه به صورت ماهى نباشد حرام مى‏داند و مالك بن انس همه حيوانات دريا را بدون استثناء حلال مى‏داند و آن دو ديگر مى‏گويند فقط تمساح حرام است . الفقه على المذاهب الاربعة .
‏ اما آن چه كه از اهل بيت عصمت و طهارت ( ع ) به ما رسيده اين است كه ماهى فلس دار حلال و بقيه حرام است و اگر حيوان دريايى در آب بميرد خوردنش حرام ولى پاك است .
‏ مورد دهم - ايستاده بول كردن ممنوع! :
‏ يكى از دستورات بهداشتى اسلام نهى از سرپا ادرار كردن است . در روايات صحاح آمده است كه :
‏ 1- پيامبر ( ص ) از ايستاده بول كردن نهى كرده است .
‏ 2- عمر مى‏گويد : پيامبر ( ص ) مرا ديد كه ايستاده بول مى‏كنم . به من گفت : اى عمر! ايستاده بول نكن و من بعد از آن ايستاده بول نكردم .
‏ 3- عمر مى‏گويد : از وقتى كه اسلام آوردم ايستاده بول نكردم .
‏ ( لابد آن گاه كه رسول خدا ( ص ) او را ديد كه ايستاده بول مى‏كند و او را نهى كرد ، هنوز اسلام نياورده بود! اين را مى‏گويند صدق حديث! )
‏ 4- ابن مسعود مى‏گويد : ايستاده بول كردن از جفا مى‏باشد . الف : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 112 ، كتاب الطهاره و سننها ، باب فى البول قاعداً .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 17 ، ابواب الطهاره ، باب ما جاء فى النهى عن البول قائماً .
‏ در هر حال از آن جا كه در روايات اهل بيت ( ع ) از آن نهى كراهتى شده است معلوم مى‏شود كه اين عمل ناپسند است . حال آيا مى‏توان پذيرفت كه رسول گرامى اسلام ( ص ) خود ايستاده بول كند - آن گونه كه صاحبان صحاح نوشته‏اند؟! الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 66 ، كتاب الوضوء ، باب البول قائماً و قاعداً و دو باب بعد ، و ج 3 ، ص 177 ، كتاب فى اللقطة ، باب الوقوف و البول عند سباطة قوم.
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 228 ، كتاب الطهاره ، باب 22 .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 111 و 112 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب ما جاء فى البول قائماً .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 19 ، ابواب الطهارة ، باب 9 .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 6 ، كتاب الطهارة ، باب البول قائماً .
‏ و : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 43 ، كتاب الطهارة ، باب 24 .
‏ از عايشه نيز نقل شده است كه گفت : هر كه به شما گفت كه پيامبر ( ص ) سرپا ادرار كرد او را تصديق نكنيد . او بول نكرد مگر نشسته . الف : سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 17 ، ابواب الطهارة ، باب 8 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 112 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب فى البول قاعداً .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 44 ، كتاب الطهارة ، باب 25 .
‏ مى‏گويند عمل پيامبر ( ص ) براى بيان جواز بوده است . جواب آن - چنان چه قبلاً هم گفتيم - واضح است كه مگر هر عمل زشتى - و لو حرام نباشد - براى آن كه معلوم شود كه حرام نيست ، خود رسول خدا ( ص ) بايد انجام بدهد؟ مگر راه ديگرى نيست؟
‏ مبحث سيزدهم
‏ نسبتهايى به پيامبر ( ص ) كه شايسته مقام نبوت نيست :
‏ در اين مبحث به 21 مورد از نسبتهايى كه نمى‏توان آنها را پذيرفت اشاره مى‏كنيم :
‏ اول - به پيامبر ( ص ) دوا مى‏دهند و او دستور مى‏دهد كه به همه دوا دهند:
‏ ( رسول خدا ( ص ) دستور داد كه به او دوا ندهند و چون گمان كردند كه به اين علت آنان را نهى كرده كه طبعاً مريض ، از دوا بدش مى‏آيد ، به او دوا دادند . چون به هوش آمد دستور داد كه به همه دوا بدهند ، مگر عباس كه او در آنجا حاضر نبود . ) الف : صحيح بخارى ، ج 6 ، ص 17-18 ، باب مرض النبى ( ص ) و وفاته ، و ج 7 ،
‏ ص 164 ، كتاب الطب ، باب اللّدود ، و ج 9 ، ص 8 و 10 ، كتاب الديات ، بابهاى : « القصاص بين الرّجال و النّساء » و « اذا اصاب قوم من رجل هل يعاقب . . . »
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1733 ، كتاب السلام ، باب كراهة التداوى باللّدود .
‏ ترمذى آن را بدين صورت آورده كه : رسول خدا ( ص ) فرمود : بهترين آن چه كه بدان مداوا مى‏كنيد سعوط و لدود و . . . سعوط دوائى است كه در بينى بريزند و لدود دوائى است كه در دهن داخل كنند . است و چون حضرتش مريض شد در دهانش دوا ريختند ( لدود ) و چون فارغ شدند فرمود : در دهان همه دوا بريزيد غير از عباس . سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 340 ، كتاب الطب ، باب ما جاء فى السعوط و غيره .
‏ آن چه كه به نظر مى‏رسد اين است كه چون ترمذى مى‏بيند كه اگر روايت را همانطور كه صحيحين نقل كرده‏اند بياورد ، چيزى به پيامبر ( ص ) نسبت مى‏دهد كه يك انسان عاقل نمى‏كند . وقتى گفت به من دوا ندهيد و آنها به او دوا دادند ، دستور بدهد كه به همه آنهايى كه در آن جا حاضر بودند دوا بدهند! به خاطر همين ، لدود را ستايش كرد تا بگويد كه اينعمل پسنديده بوده است و لذا مى‏بينيم كه عنوان باب مسلم كراهت اين عمل است و ترمذى نقل مى‏كند كه اين بهترين راه مداواى مريض است .
‏ البته ، از عايشه كه تمامى روايات صحيحين در اين مسأله ، از اوست و عكرمه ، كه حديث ترمذى از اوست انتظار نداريم كه حرمت رسول خدا ( ص ) را نگه داشته باشند . و به خواست خدا ، در مبحث مربوط به عايشه ، از همين صحاح ، روشن خواهيم كرد كه او در زمان حيات رسول خدا ( ص ) احترام آن حضرت را نگه نمى‏داشت ، تا چه رسد سالها بعد از رحلت آن بزرگوار ، كه باب نقل حديث باز شد .
‏ اما عكرمه ، كه روايت ترمذى از او نقل شده ، اولاً متن روايت خيلى به بحث ما مربوط نيست و ثانياً آن جا كه از « اهل بيت ( ع ) در صحاح » بحث مى‏كنيم ، به خواست خدا ، او را نيز با استفاده از كتابهاى رجالى اهل سنت ، معرفى مى‏نماييم .
‏ دوم - صبر حضرت از يوسف ( ع ) كمتر بود :
‏ ( ابو هريره مى‏گويد كه رسول خدا ( ص ) فرمود : اگر آن مدت كه يوسف در زندان بود ، من بودم ، هر آينه دعوت كننده را اجابت مى‏كردم . ) الف : صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 179 و 183 ، كتاب بدء الخلق ، بابهاى : « قوله عزّوجلّ : و نبّئهم عن ضيف ابراهيم . . . » و « قوله تعالى : لقد كان فى يوسف و . . . » ، و ج 6 ، ص 97 ، تفسير سوره يوسف ، و ج 9 ، ص 42 ، باب التعبير ، باب رؤيا اهل السّجون و . . . .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 133 ، كتاب الايمان ، باب 69 ، و ج 4 ، ص 1839 ، كتاب الفضائل ، باب من فضائل ابراهيم الخليل ( ص ) .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 273 ، كتاب تفسير القرآن ، باب و من سورة يوسف .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1335-6 ، كتاب الفتن ، باب الصبر على البلاء .
‏ معلوم نيست كه اين دعوت كننده چه كسى بود كه اگر رسول خدا ( ص ) جاى حضرت يوسف ( ع ) بود او را اجابت مى‏كرد و فقط از تفسير ترمذى بر مى‏آيد كه مراد ، رسولى است كه از جانب پادشاه آمده بود و مى‏خواست كه يوسف از زندان بيرون بيايد كه آن حضرت به آن رسول فرمود برو و بپرس چرا زنها دستهاى خويش را بريدند ، و چون پادشاه كنجكاوى كرد بر او معلوم شد كه يوسف ( ع ) بى‏گناه بود .
‏ اگر واقعاً اين است كه ترمذى نوشته بايد گفت پيامبرى كه ابوهريره ، و به پيروى از او صاحبان صحاح معرفى مى‏كنند سياست مملكت دارى را بلد نيست . بى‏گناهى به جرمى واهى به زندان رفت و همه او را مجرم مى‏شناختند و قبل از آن كه بى‏گناهى او ثابت شود از زندان بيرون آمده و مسؤوليت مهمى را در مملكت به عهده گيرد ، آيا با آن سابقه‏اى كه مردم و مخصوصاً درباريان از او دارند مى‏تواند در آن مسؤوليت بماند و از شرّ حسودان و سخن چينان در امان باشد؟ اين امرى واضح است كه بايد اولاً اثبات كند بى‏گناه سالها در زندان بود ثانياً از زندان بيرون آمده و بى‏هيچ دردسرى به اداره امور بپردازد .
‏ ما از ابو هريره ، كه كارش بازى با گربه بود ، انتظار نداريم كه اين مسائل را بفهمد ولى چرا علماى اهل سنت روايت او را نفهميده در كتابهاى خويش درج كردند؟
‏ سوم - يقين حضرت از ابراهيم ( ع ) كمتر بود :
‏ باز هم ابوهريره روايت نقل كرده و اين بار پيامبر اسلام ( ص ) را از حضرت ابراهيم ( ع ) از جهت يقين ، پايين‏تر مى‏آورد و صاحبان صحاح نيز نفهميده آن را نقل مى‏كنند :
‏ ( پيامبر ( ص ) فرمود : ما سزاوارتريم به شك از ابراهيم ، آن گاه كه گفت : خدايا به من بنمايان كه چگونه مرده را زنده مى‏كنى . . . ) الف : صحيح بخارى ، ج 6 ، ص 39 ، تفسير سوره بقره و نيز ص 97 ، تفسير سوره يوسف .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 133 ، كتاب الايمان ، باب 69 ، و ج 4 ، ص 1839 ، كتاب الفضائل ، باب من فضائل ابراهيم الخليل ( ص ) .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1335-6 ، كتاب الفتن ، باب الصبر على البلاء .
‏ معناى عبارت فوق بسيار روشن است . يعنى وقتى ابراهيم ( ع ) يقين كامل نداشت و مى‏خواست زنده شدن مرده را ببيند ، ما كه از او پايين تريم ( و يقين ما كمتر است ) سزاوارتريم كه شك داشته باشيم .
‏ وقتى شارحين ديدند كه اين جمله دونِ شأن رسول گرامى اسلام ( ص ) است كه وقتى او شك داشته باشد ، پيروانش به طريق اولى‏ بايد شك داشته باشند . پس يك نفر هم كه داراى يقين كامل باشد پيدا نخواهد شد .
‏ گر حكم شود كه مست گيرند در شهر هر آن كه هست گيرند!
‏ لذا در شرح آن گفتند كه منظور از اين روايت اين است كه رسول خدا ( ص ) مى‏خواهد بفرمايد كه من شك ندارم ، پس ابراهيم كه از من برتر است يقيناً شك ندارد!
‏ اين توجيه ، علاوه بر آن كه خلاف ظاهر روايت است ، مشكل اصلى را حل نمى‏كند و آن اين كه مقام حضرت ابراهيم ( ع ) از مقام پيامبر اكرم ( ص ) بالاتر است .
‏ بهتر نيست به جاى آن كه پيامبر گرامى اسلام ( ص ) را از ساير پيامبران پايينتر بياوريم ، روايت ابوهريره را به دور بريزيم . آيا اگر ابوهريره بگويد كه ماست سياه است بايد بپذيريم؟!
‏ ما در همين نوشتار ، به خواست خدا ، خواهيم خواند كه مقام پيامبر اكرم ( ص ) از همه انبياء برتر است . اگر ايمان و يقين و صبر و ساير صفات پيامبر اسلام ( ص ) از بعض انبياء كمتر و پايين‏تر باشد پس چه عاملى باعث برترى او است؟
‏ چهارم - جهل آن حضرت به شب قدر! :
‏ سوره قدر و غير آن به روشنى گوياى اين است كه قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده است . در حالى كه اولين سوره قرآن - سوره علق - در 27 رجب نازل شد كه اعلان بعثت پيامبر اكرم ( ص ) نيز بوده است . علما در جمع بين نزول قرآن در شب قدر و ابتداى نزول آن در 27 رجب ، گفته‏اند كه قرآن نزولى دفعى داشت و آن در شب قدر بود و ديگر ، نزولى تدريجى كه از ابتداى مبعث به مدت 23 سال به مناسبتهاى مختلف بر پيامبر اكرم ( ص ) نازل مى‏شد . اگر ما بپذيريم كه آن حضرت ، شبى را كه قرآن نازل شد فراموش كرد ، يعنى مهمترين حادثه تاريخ عمر خويش را از ياد برد و ما وقتى روايات اين باب را با دقت مورد بررسى قرار مى‏دهيم به خوبى‏در مى‏يابيم كه اين گونه روايات نمى‏تواند صحيح باشد . بخارى مى‏نويسد :
‏ 1- ( رسول خدا ( ص ) خواست كه به مردم بگويد شب قدر كى است ، دو نفر از مسلمانان با هم نزاع كردند از ياد آن حضرت رفت! ) ج 1 صحيح ، ص 19 ، كتاب الايمان ، باب خوف المؤمن من ان يحبط عمله . . . » ، و ج 3 ، ص 61 ، كتاب الصوم ، باب تحرّى ليلة القدر . . . ، و ج 8 ، ص&rlm19 ، كتاب الادب ، باب ما ينهى من السّباب و اللّعن . . و در بعض روايات : آن را در نهم و هفتم و پنجم بجوييد .
‏ 2- ( پيامبر ( ص ) فرمود : شب قدر به من نمايانده شد ولى از يادم رفت و چنين ديدم كه گويى در گل و آب سجده مى‏كنم . راوى مى‏گويد كه باران آمد و حضرت نماز خواند و من اثر گِل و آب را بر پيشانى رسول خدا ( ص ) ديدم كه تصديق آن خواب بود . ) ج 1 صحيح ، ص 207 ، اواخر كتاب الصلاة ، باب السجود على الانف و . . . ، و ج 3 ، ص 60-66 ، كتاب الصوم ، باب التماس ليلة القدر فى السبع الاواخر و چند باب بعد .
‏ در بعض روايات آمده است كه آن ، در شب 21 ماه رمضان بود .
‏ او در ضمن همين روايتها مى‏نويسد كه هر گاه خداوند بفرمايد : « ما ادريك » ، هر آينه او را بدان دانا كرده است . بنابراين خداوند شب قدر را به پيامبرش نشان داد . و در روايتى ديگر از عكرمه نقل مى‏كند كه آن را در شب 24 ماه رمضان بجوييد . و در روايتى ديگر شب 27 است . ج 6 صحيح ، ص 20 ، نيم صفحه قبل از كتاب التفسير .
‏ مسلم نيز غير از روايات بخارى اقوال ديگرى دارد كه به طور فهرست در زير مى‏آيد :
‏ 1- مردانى از اصحاب پيامبر ( ص ) در خواب ، شب قدر به آن‏ها نمايانده شد كه در هفت شب آخر است .
‏ 2- مردى در خواب ديد كه شب قدر شب 27 است . پيامبر ( ص ) فرمود : آن را در دهه آخر و شبهاى طاق بجوييد .
‏ 3- پيامبر ( ص ) فرمود : عده‏اى در خواب ديدند كه شب قدر در هفته اول است و عده‏اى هم ديدند كه در هفته آخر است . شما آن را در دهه آخر بجوييد .
‏ 4- پيامبر ( ص ) فرمود : شب قدر را در دهه آخر بجوييد و اگر به خاطر ضعف نتوانستيد ، هفت شب آخر را از دست ندهيد .
‏ روايات فوق همه از ابن عمر است . حال به روايتى از ابوهريره توجه فرماييد :
‏ 5- پيامبر ( ص ) فرمود : شب قدر به من نمايانده شد . بعض از اهل من مرا از خواب بيدار كردند ، از يادم رفت . ( ! )
‏ روايات دسته دوم بخارى ( پاورقى 124 ) را كه رسول خدا ( ص ) در صبح 21 بر گل و آب سجده كرد ، مسلم نيز نقل مى‏كند و در آن هم شب 21 و هم شب 23 ذكر شده است .
‏ سپس از ابىّ بن كعب روايت مى‏كند كه گفت : شب قدر شب 27 است‏ ج 2 صحيح ، ص 824-29 ، كتاب الصيام ، باب 40 . .
‏ نسائى نيز جريان سجده بر گل و آب و اين كه در شب 21 بوده است را نقل مى‏كند . ج 3 سنن ، ص 78 ، كتاب السهو ، باب 98 .
‏ حال نظرى به روايات ابو داود بيفكنيم :
‏ 1- ابى‏بن كعب آن را در شب 27 مى‏داند .
‏ 2- شخصى از رسول خدا ( ص ) درباره شب قدر پرسيد . فرمود : شب 22 يا شب 23 .
‏ 3- شخصى خدمت رسول خدا ( ص ) آمد و گفت : من در باديه زندگى مى‏كنم . شبى را به من معرفى كن كه بيايم و در اين مسجد ( اشاره به مسجد النبى ) بمانم . فرمود : شب 23 بيا . راوى مى‏گويد : به پسرش گفتم : پدرت چه مى‏كرد؟ گفت : وقتى نماز عصر را مى‏خواند در مسجد مى‏ماند و بيرون نمى‏رفت تا آن كه بعد از نماز صبح ، چهارپايش را كنار مسجد مى‏ديد و سوار بر آن مى‏شد و به باديه‏اش مى‏رفت .
‏ 4- حديث ابوسعيد و باران شب 21 .
‏ 5- ابن مسعود مى‏گويد كه پيامبر ( ص ) به ما فرمود : شب 27 و شب 21 و شب 23 آن را بجوييد .
‏ 6- ابن عمر مى‏گويد كه پيامبر ( ص ) فرمود شب قدر شب 27 است .
‏ 7- نيز او مى‏گويد كه از رسول خدا ( ص ) درباره شب قدر پرسيدند و من مى‏شنيدم . فرمود : آن در همه ماه رمضان است ( ! ) . ج 2 سنن ، ص 51-4 ، كتاب الصلاة ، باب فى ليلة القدر و چند باب بعد .
‏ در خاتمه اين قسمت ، از خوانندگان محترم خواهشمنديم اگر حوصله داشتند ، يك بار ديگر آن را بخوانند و براى ما بنويسند كه شب قدر چه شبى است و آيا رسول خدا ( ص ) آن را مى‏دانست يا خير!
‏ پنجم - مى‏خوابيد و وضو نگرفته به نماز مى‏ايستاد :
‏ در اين قسمت بايد به يك فرع فقهى توجه شود و آن اينكه آيا خواب ، وضو را باطل مى‏كند؟
‏ آنچه كه از اهل بيت عصمت و طهارت ( ع ) به دست ما رسيده و فقهاى اماميه ايدهم‏اللَّه بدان فتوى مى‏دهند اين است كه اگر خواب ، طورى بر انسان غلبه كند كه نه صدايى بشنود و نه چيزى ببيند ، وضوى او باطل است ولى اگر چشم ببيند و يا گوش بشنود وضو باطل نمى‏شود .
‏ در ميان فقهاى اربعه اهل سنت اختلاف است . بعض از آنان مثل احمد حنبل همين نظر را دارند . روايات صحاح نيز در اين زمينه ، مختلف است.
‏ بخارى در ج 1 صحيح ، كتاب الوضو ، باب الوضو من النوم ص 63-4 دو حديث دارد كه هيچكدام به عنوان باب مربوط نيست ولى در دنباله عنوان مى‏نويسد : « اگر چشم كمى گرم شد و يكى دوبار چرتش برد ، وضو واجب نيست . » مفهوم آن اين است كه اگر خوابيد بايد وضو بگيرد .
‏ ابوداود و ابن ماجه‏ سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 52 ، كتاب الطهارة ، باب الوضوء من النّوم و سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 161 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب الوضوء من النوم . عبارت متن ، از سنن ابن ماجه نقل شده است . از على ( ع ) روايتى نقل مى‏كنند كه مضمون آن در كلمات قصار نهج البلاغه ديده مى‏شود كه : « العين وكاء السّه فمن نام فليتوضأ » خلاصه مضمون آن اين است كه تا چشم بيدار است انسان مى‏تواند خود را كنترل كند و چون خوابيد بايد وضو بگيرد .
‏ نيز ابن ماجه در حديث بعد ، از رسول خدا ( ص ) روايت مى‏كند كه فرمود : بول و غائط و خواب سه چيز است كه بايد براى آن وضو گرفت ( مضمون حديث ) .
‏ بخارى و مسلم از عايشه نقل مى‏كنند كه گفت : پيامبر ( ص ) اول شب مى‏خوابيد و آخر شب بيدار مى‏شد و نماز مى‏خواند . بعد از آن مى‏خوابيد و با صداى اذان بيدار مى‏شد و وضو مى‏گرفت و به نماز مى‏ايستاد . الف : صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 66 ، باب التّهجّد بالليل ، باب من نام اول الليل و احيا آخره .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 510 ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب 17 .
‏ حال به رواياتى كه مى‏گويد رسول خدا ( ص ) مى‏خوابيد و بدون وضو به نماز مى‏ايستاد توجه فرماييد :
‏ ( ابن عباس مى‏گويد : رسول خدا ( ص ) بعد از نماز شب خوابيد و وضو نگرفته براى نماز صبح بيرون رفت . ) الف : صحيح بخارى ، ج 8 ، ص 86 ، كتاب الدعوات ، باب الدعاء اذا انتبه باللّيل .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 525-30 ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب الدعاء فى صلاة الليل و قيامه .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 32 ، كتاب الاذان ، باب 41 .
‏ مضمون آن را ابن ماجه نيز در باب الوضوء من النوم ( ر . ك پاورقى 129 ) نقل كرده است .
‏ ترمذى و ابو داود نيز نقل مى‏كنند كه اصحاب پيامبر ( ص ) مى‏خوابيدند و وضو نگرفته نماز مى‏خواندند . سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 113 ، ابواب الطهارة ، باب 57 ، و سنن ابى‏ داود ، ج&rlm1 ، ص 51 ، كتاب الطهارة ، باب الوضوء من النوم .
‏ در بررسى اين روايات بايد گفت :
‏ اولاً - روايت ابن عباس با آن چه كه عايشه نقل كرده در تعارض است .
‏ ثانياً - از بعض روايات مسلم بر مى‏آيد كه وقتى نماز شب پيامبر ( ص ) تمام مى‏شد ، مؤذن اذان مى‏گفت و آن حضرت براى نماز خارج مى‏شدند كه نشان مى‏دهد حضرتش بعد از نماز شب نمى‏خوابيدند و چنين نبود كه رسول خدا ( ص ) موقع اذان در خواب باشد و مؤذن او بيدار ، و صداى اذان ، حضرتش را از خواب بيدار كند .
‏ جالبتر از همه آن كه ابن ماجه در حديثى مرسل ( يعنى حديثى كه لااقل يك راوى از وسط افتاده و معلوم نيست او كيست و آيا شخص مورد اعتمادى است يا خير ) مى‏نويسد كه بلال آمد تا به پيامبر ( ص ) بگويد وقت نماز است ( ! ) گفته شد او در خواب است . بلال دو بار گفت : نماز از خواب بهتر است! ( الصلاة خير من النوم ) و لذا اين جمله در اذان صبح قرار گرفت و به همان صورت باقى ماند . ج 1 سنن ، ص 237 ، كتاب الاذان و السنة فيها ، باب السّنّة فى الاذان .
‏ آرى ، اهل سنت در اذان صبح خويش قدر نماز را آن قدر پايين مى‏آورند كه مى‏گويند نماز از خواب بهتر است! آن گاه به ما ، كه از اهل بيت پاك پيامبرعليه‏وعليهم‏السلام پيروى مى‏كنيم ، ايراد مى‏كنند كه چرا شما در اذان مى‏گوييد : « حى على خير العمل » ! مگر كسى شك دارد كه نماز ، بهترين عمل است؟
‏ من خود اين موضوع را با بعض برادران مصرى در ميان گذاشتم و آن‏ها تصديق كردند كه اصولاً خواب و نماز را كنار هم گذاشتن و يكى را بر ديگرى برترى دادن ، صحيح نيست .
‏ ما اكنون در صدد بيان اين موضوع نيستيم كه آيا « حى على خير العمل » جزء اذان مى‏باشد يا خير ، فقط مى‏خواهيم بگوييم كه . پيامبر ( ص ) هنگام اذان صبح بيدار بود ، نه آن كه بلال او را بيدار كند ، و لذا اين كه حضرتش مى‏خوابيد و وضو نگرفته به نماز مى‏ايستاد ، صحيح نيست .
‏ ششم - آيا پيامبر ( ص ) مسحور واقع شد؟
‏ يكى از بلاهايى كه امروزه در ميان مردم - حتى آنان كه خود را اهل دين مى‏دانند - رواج پيدا كرده ، بلاى سحر و جادو است . اينان نزد كسانى كه از بعض كتب قديمه چيزهايى آموختند ، رفته و براى ديگران سحر مى‏كنند و در اثر آن ، چه خانواده‏هايى را كه متلاشى نمى‏كنند و چه مشكلاتى را كه براى مردم به وجود نمى‏آورند و خدا مى‏داند كه چه عذاب سختى در قيامت منتظر آن‏ها است .
‏ ما دامن همه انبياء الهى را از تحت تأثير قرار گرفتن از سحر ، مبرّا مى‏دانيم . چه آن كه شياطين هرگز بر آنان مسلط نيستند و اگر قرار باشد پيامبرى مسحور واقع شود چه اعتبارى به گفتارش مى‏باشد! از كجا كه بعض از دستوراتش هنگامى صادر نشد كه مسحور واقع شده بود؟ ولى اهل سنت به پيروى از روايات صحاح ، و قبول كردن خبر عايشه و غير او از دادن چنين نسبتى به پيامبر بزرگوار اسلام ( ص ) ابايى ندارند .
‏ ( عايشه مى‏گويد : يك نفر يهودى به نام لَبيد ، پيامبر ( ص ) را سحر كرد . تا جايى كه او خيال مى‏كرد عملى را انجام داد ، در حالى كه نداده بود . تا سرانجام خداوند او را به آن سحر ، كه در چاهى قرار داشت ، راهنمايى فرمود حضرت به طرف آن چاه رفتند و بعد از برگشت عايشه به او گفت : آيا آن را خارج نمى‏كنى؟ فرمود : نه . . . ) الف : صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 148 ، كتاب بدء الخلق ، باب صفة ابليس و جنوده ، و ج 7 ، ص 176-8 ، كتاب الطب ، باب السحر ، و ج 8 ، ص 103 ، كتاب الدعوات ، باب تكرير الدّعاء .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1719-20 ، كتاب السّلام ، باب السّحر .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1173 ، كتاب الطب ، باب السحر .
‏ ( زيد بن ارقم مى‏گويد : مردى يهودى پيامبر ( ص ) را سحر كرد و چند روزى آن حضرت مريض بود . تا آن كه جبرئيل ( ع ) آمد و ما وقع را به عرض رساند . حضرت دستور دادند كه آن سحر را از چاهى كه در آن بود خارج كردند . آن گاه حالش بهبودى يافت . ) سنن نسائى ، ج 7 ، ص 118 ، كتاب تحريم الدّم ، باب سحرة اهل الكتاب .
‏ تعحب ما از اين دو حكايت از چند ناحيه است :
‏ 1- در مورد حكايت اول چه شد كه با آن كه به نقل صحاح ، عده‏اى از اصحاب ، شاهد جريان بودند ، فقط عايشه آن را نقل مى‏كند!
‏ 2- او كه خود - چنان چه مى‏آيد - دواى سحر را بلد بود ، چرا بعد از آن كه يك بار مسحور واقع شد ، براى بار دوم از همان دوا استفاده نكرد؟!
‏ 3- وقتى عايشه مى‏گويد آيا آن را از چاه خارج نمى‏كنى مى‏فرمايد خير ، مى‏ترسم در ميان مردم شرى به پا كند ولى بعد ، آن را از چاه خارج مى‏كند و شرى هم بر پا نمى‏شود!
‏ 4- چه شده كه از مريضى چند روزه آن حضرت احدى از اهل منزل مطلع نشدند و زيد بن ارقم آن را گزارش كرد؟!
‏ نكته‏اى كه در اين قضيه بايد بدان توجه داشت اين كه اگر سحر به حال خود باشد ، شخص مسحور نيز به حال خود خواهد بود . مگر آن كه آن را باطل كنند يا زمان آن سپرى شود . نكته ديگر اين كه با توجه به دشمنى شديد يهوديان نسبت به آن حضرت ، اگر حضرتش مسحور واقع مى‏شد ، آنان دست بردار نبودند و به وسيله سحر ، مى‏توانستند صدمات بيشترى به وجود مباركشان وارد كنند .
‏ در هر حال اين فقط ما نيستيم كه اين گونه روايات را نمى‏پذيريم . ابن ابى‏الحديد معتزلى در ج 19 شرح نهج البلاغة ، ص 381 پس از آن كه به طور مختصر ، حديث مزبور را نقل مى‏كند ، مى‏نويسد :
‏ « عده‏اى از متكلمين ، اين را از آن حضرت نفى مى‏كنند و مى‏گويند كه حضرتش از مثل اين مسائل معصوم است . »
‏ هم او در همان صفحه ، روايت ديگرى نقل مى‏كند كه زنى يهوديه پيامبر ( ص ) را سحر كرد و آن را در چاهى قرار داد و خداى تبارك و تعالى او را با خبر كرد و آن حضرت ، على ( ع ) را فرستاد و آن را از آن چاه بيرون آورد و آن زن را كشت .
‏ چنان چه ملاحظه مى‏فرماييد در اين روايت اثرى از تأثير پذيرى رسول خدا ( ص ) از سحر ديده نمى‏شود . آرى ، ممكن است كسى آن حضرت را سحر كند ولى در او تأثير نخواهد داشت .
‏ حال براى اين كه برادران اهل سنت مسحور واقع نشوند ، دواى آن را از همين صحاح به اطلاع مى‏رسانيم . اميد است كه استفاده كنند و سحر در آنها اثر نكند :
‏ ( سعد بن ابى‏وقاص از رسول خدا ( ص ) روايت مى‏كند كه فرمود : هر كه هر صبح 7 دانه خرماى مدينه را بخورد ، آن روز سم و سحر در او اثر نمى‏كند . ) الف : صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 104 ، كتاب الاطعمة ، باب العجوة ، و ص 179 و 181 ، كتاب الطب ، باب الدّواء بالعجوة للسّحر و باب شرب السّم و الدّواء به . . . .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1618 ، كتاب الاشربة ، باب فضل تمر المدينة .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 8 ، كتاب الطب ، باب فى تمرة العجوة .
‏ هفتم - دلدارى ورقة!
‏ ( عايشه مى‏گويد : وقتى آيات اول سوره علق بر پيامبر ( ص ) نازل شد ( يعنى اولين آياتى كه در غار حرا نازل گرديد . ) آن حضرت به منزل آمد در حالى كه از ترس مى‏لرزيد . به خديجه گفت : مرا بپوشان . او را پوشاند . تا آن كه آن حالت از حضرتش برطرف شد . سپس به خديجه گفت : اى خديجه! مرا چه مى‏شود! آن گاه جريان را نقل كرد و گفت : من بر خودم ترسناكم! خديجه او را دلدارى داد و او را نزد ورقة بن نوفل ( پسرعموى خديجه ) برد و به او گفت : ببين او چه مى‏گويد! ورقة گفت : چه مى‏بينى؟ جريان را شرح داد . ورقة گفت : اين همان جبرئيل است كه بر موسى ( ع ) نازل شد . . . ) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 3 ، آن جا كه درباره ابتداى وحى نقل حديث مى‏كند ، و ج 4 ، ص 184 ، كتاب بدء الخلق ، باب و قال رجل مؤمن . . . ، و ج 6 ، ص 215 ، تفسير سوره علق ، و ج 9 ، ص 37 ، ابتداى كتاب التعبير .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 139-143 ، كتاب الايمان ، باب بدء الوحى الى رسول اللَّه ( ص ) .
‏ در بررسى اين روايت به چند نكته بايد توجه شود :
‏ الف - راوى منحصر به فرد آن عايشه است كه در آن زمان هنوز به دنيا نيامده بود!
‏ ب - وحى ، بر پيامبر ( ص ) نازل شد و آن حضرت از آن بى‏خبر بود!
‏ ج - ورقة بن نوفل بهتر از رسول خدا ( ص ) مى‏دانست كه آن وحى است!
‏ د - اعتماد خديجه از رسول خدا ( ص ) بيشتر بود و او حضرتش را دلدارى مى‏داد!
‏ ه'- عايشه ، حديث فوق را از قول خودش نقل مى‏كند ، نه آن كه گفته باشد كه رسول خدا ( ص ) چنين فرمود و معلوم است كه اين از بافته‏هاى خود او است .
‏ و - اگر بپذيريم كه اين قصه را رسول خدا ( ص ) به عايشه گفته است بايد بگوييم كه آن حضرت مدت 15 سال يا بيشتر ، آن راز را در سينه نگهداشت و تنها محرم راز او عايشه بود!
‏ ز - همه مى‏دانيم كه على ( ع ) از كودكى با رسول خدا ( ص ) بوده است و او از همه كس از آن چه كه در منزل خديجه ( ع ) اتفاق مى‏افتاد ، مطلع بوده است . چه شد كه از او چنين داستانى نقل نشده؟
‏ ح - مگر به حرا رفتن پيامبر ( ص ) امرى اتفاقى بوده است كه از جريان وحى مطلع نباشد؟ آن حضرت جايى را براى عبادت انتخاب كرده بود و بر روى تخته سنگى مى‏ايستاد كه خانه خدا ديده مى‏شد و عبادتش را رو به آن خانه انجام مى‏داد و اين بيانگر اين است كه آن حضرت ، قبل از بعثت نيز كعبه را قبله خويش مى‏دانست .
‏ ط - مگر مسلم در صحيح خويش نقل نكرده است كه قبل از بعثت ، سنگى بر آن بزرگوار سلام مى‏كرد ج 4 ، ص 1782 ، كتاب الفضائل ، باب اول .
‏ ؟ آيا مى‏توان پذيرفت كه سنگى نبوت حضرتش را بداند و او خود بى‏خبر باشد؟
‏ آيا اين حديث هم مثل حديث سحر ، از بافته‏هاى عايشه يا راويان ديگر نيست كه براى پايين آوردن مقام نبوت خاتم انبياء ( ص ) نقل شده و محدثين عامه هم بى‏آن كه در آن بينديشند ، مثل بسيارى از آن چه كه گذشت و مى‏آيد ، آن را در كتابهايشان نوشتند؟
‏ بى‏مناسبت نيست كه در اين جا فرازى از آن چه كه ابن ابى‏الحديد معتزلى در ج 4 شرح نهج البلاغة ص 114-115 آورده و ما آن را در كتابمان : « على ( ع ) از ديدگاه ابن ابى‏الحديد معتزلى » فصل هفتم ص 220-221 نقل كرديم ، بياوريم . او در ذيل اين فراز از فرمايش على ( ع ) كه فرمود : « انّى ولدت على الفطرة » مى‏نويسد :
‏ « . . . مراد حضرت از ولادت بر فطرت اين است كه در جاهليت متولد نشده‏ام . چه آن كه تولد او ( ع ) 30 سال بعد از عام الفيل بود و پيامبر ( ص ) 40 سال بعد از عام‏الفيل به رسالت مبعوث شد و در اخبار صحيحه آمده است كه آن حضرت ( ص ) 10 سال قبل از رسالت ، صداهايى مى‏شنيد و انوارى مشاهده مى‏كرد و كسى با او صحبت نمى‏كرد و اين سنگ بناى رسالت او ( ع ) بود . پس حكم آن 10 سال ، حكم ايام رسالت است و آن كس كه در آن سالها به دنيا آمد ، اگر در دامان او بزرگ شده و متولى تربيتش او باشد ، گوييا در ايام نبوتش به دنيا آمد ، و ديگر مولود زمان جاهليت نيست . پس حال او با حال كسانى از اصحاب كه خود را مثل او مى‏دانند فرق دارد ، و تحقيقاً روايت شده ، سالى كه على ( ع ) متولد شد ، سالى است كه رسالت ، با شنيدن بعض اصوات از سنگ و درخت و غير آن‏ها ، آغاز شده و پرده از چشم آن حضرت كنار رفت و انوار و اشخاصى را مى‏ديد ولى كسى با او سخن نمى‏گفت ، و اين سالى است كه از مردم كناره مى‏گرفت و براى عبادت به غار حراء مى‏رفت و پيوسته اين گونه بود تا آن كه وحى بر آن حضرت نازل شد و رسول خدا ( ص ) آن سال و نيز ولادت على ( ع ) را خوش يُمن مى‏دانست و آن را سال خير و بركت ناميد و در شب ولادتش - كه از همان شب از كرامات و قدرت خداوندى چيزهايى مشاهده كرد كه قبل از آن نديده بود - به اهلش فرمود : تحقيقاً در اين شب براى ما مولودى به دنيا آمد كه خداوند به وسيله او درهاى زيادى از نعمت و رحمت را بر ما مى‏گشايد : و همان گونه بود كه حضرتش صلوات اللَّه عليه فرمود . چه آن كه على ( ع ) ياور و حامى او بوده و هم و غمها را از آن وجود مقدس مى‏زدود ، و به شمشير او دين اسلام ثبات يافت و ستونهايش برافراشته و پايه‏هايش نهاده شد . سلام بر او . »
‏ آرى ، چنين نيست كه راويان حديث - و بهتر بگوييم تنها راوى آن يعنى عايشه - تصور كرده ، كه آن حضرت كاملاً از وحى بيگانه بود .
‏ آيا هيچ مسلمانى مى‏تواند بپذيرد كه از ميان انبياء الهى فقط پيامبر اسلام ( ص ) از وحى مطلع نبود و يك نفر نصرانى او را دلدارى داد و او با گفته او آرام شد؟
‏ حضرت عيسى ( ع ) در آغوش مادر و حضرت يحيى ( ع ) در كودكى ، نترسيدند ولى رسول گرامى اسلام ( ص ) در چهل سالگى هراسناك گرديد! چگونه ممكن است مسلمانى آن را بپذيرد؟ پناه مى‏بريم به خدا از چنين رواياتى و از چنين نسبتهايى!
‏ هشتم - فراموش كردن آياتى از سوره‏اى! :
‏ ( عايشه مى‏گويد : شبى يك نفر در مسجد با صداى بلند ، قرآن خواند . صبح كه شد پيامبر ( ص ) فرمود : خدا بيامرزد فلانى را كه من چند آيه از فلان سوره را جا انداختم و او به يادم آورد . ) الف : صحيح بخارى ، ج 3 ، ص 225 ، كتاب الشهادات ، باب شهادة الاعمى و . . . ، و ج 6 ، ص 238-40 ، باب فضل القرآن على سائر الكلام ( پس از اتمام تفسير ) ، باب نسيان القرآن و . . . و چند باب بعد ، و ج 8 ، ص 91 ، كتاب الدعوات ، باب قول اللَّه تعالى : و صل عليهم . . . .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 543 ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، باب فضائل القرآن و ما يتعلق به .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 2 ، ص 38 ، كتاب الصلاة ، باب فى رفع الصوت بالقرآن فى صلاة الليل ، و ج 4 ، ص 31 ، اول كتاب الحروف و القراءات .
‏ البته ما اين روايت را پهلوى روايات ديگر عايشه مى‏گذاريم كه گذشت ولى تعجب ما از صاحبان صحاح است كه چگونه روايتى را كه مخالف قرآن است در صحيح خود آورده‏اند؟! مگر خداوند نمى‏فرمايد كه : « انَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ و قُرْآنَهُ » سوره قيامت ، آيه 17 ، يعنى جمع كردن قرآن و خواندن آن بر ما است . ؟ مگر خود ، در ذيل همين آيه ننوشته‏اند كه : خداوند به پيامبرش وعده جمع آن را در سينه حضرت داده بود؟ آيا خدا ، خلاف وعده‏اش عمل مى‏كند؟ مگر خود نفرموده است : « سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏ » سوره اعلى ، آيه 6 ، يعنى ما به زودى بر تو مى‏خوانيم و تو هم فراموش نمى‏كنى . ؟ آيا عجيب نيست كه خداوند در مكه به پيامبرش وعده حفظ داد و در مدينه او را رها كرد! ( توضيح آن كه دو سوره قيامت و اعلى كه دو آيه مذكور از آن دو سوره است ، هر دو مكى است . ) مگر همين آقاى بخارى از همين عايشه نقل نمى‏كند كه رسول خدا ( ص ) در كيفيت وحى فرمود : ملكى بر من نازل مى‏شود و با من تكلم مى‏كند و من هم به خاطر مى‏سپرم؟ صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 136 ، كتاب بدء الخلق ، باب ذكر الملائكة . مگر بخارى و مسلم در تفسير آيه : « ان علينا جمعه و قرآنه » نگفته‏اند كه جمع قرآن ، منظور جمع در سينه آن حضرت است؟ الف : صحيح بخارى ، ج 6 ، ص 202-3 ، كتاب تفسير القرآن و ص 240 ، باب الترتيل فى القراءة .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 330 ، كتاب الصلاة ، باب الاستماع للقراءة . چه شده كه بچه‏هايى در حدود 6 يا 7 سالگى ، حافظ جميع قرآن مى‏شوند و فراموش نمى‏كنند و آن كه وحى بر او نازل مى‏شود خود ، آياتى از سوره‏اى را از ياد مى‏برد؟ چگونه مى‏توان آن را پذيرفت؟
‏ نهم - آيا پيامبر ( ص ) ذبح بر انصاب مى‏كرد؟
‏ در اسلام ، براى حلال شدن قربانى ، شرائطى مقرر شده است كه از جمله آن‏ها اين است كه بايد به نام خدا سر بريد . پس اگر حيوانى بدون نام خدا و يا به نام غير خدا سر بريده شود مانند ميته است . يعنى هم نجس و هم حرام است .
‏ قبل از اسلام ، آنان كه معتقد به بتها ( انصاب ) بودند قربانى را با نام آن‏ها يا براى آن‏ها يا در مقابل آن‏ها مى‏كشتند . با توجه به اين كه همه ما مى‏دانيم كه رسول گرامى اسلام ( ص ) هرگز دامنش به شرك آلوده نگشت و از بتها بيزار بود و براى عبادت ، كنج خلوتى را اختيار كرده بود ( غار حرا ) ، به يقين از تمامىِ مظاهر بت پرستى هم - كه از جمله آنها خوردن از گوشتى كه بر انصاب ( بتها ) ذبح شده بود - پرهيز مى‏نمود .
‏ با اين مقدمه ، به روايت زير توجه فرماييد :
‏ ( سالم به نقل از پدرش عبد اللَّه بن عمر مى‏گويد : رسول خدا ( ص ) فرمود : من زيد بن عمرو بن نُفَيل را ديدم . غذايى جلو او گذاشتم . او نخورد و گفت : من از آن چه كه شما ذبح بر انصاب مى‏كنيد نمى‏خورم و فقط آن را كه به نام خدا كشته مى‏شود مى‏خورم . ) صحيح بخارى ، ج 5 ، ص 50 ، كتاب فضائل اصحاب النبى ( ص ) باب حديث زيد بن عمرو بن نفيل ، و ج 7 ، ص 118 ، كتاب الذبائح و الصيد و التسمية على الصيد ، باب ما ذبح على النصب و الاصنام .
‏ تذكر اين نكته لازم است كه حديثى كه در ج 5 ، نوشته شده اندكى مبهم است ولى حديث ج 7 كاملاً واضح مى‏باشد .
‏ در بررسى اين روايت بايد چند نكته را توجه داشت :
‏ الف - اين اتفاق در زمانى افتاد كه پسر عمر هنوز به دنيا نيامده بود . بنابراين بايد گفت كه اين از ساخته‏هاى خود او است .
‏ ب - حديث فوق از زبان رسول خدا ( ص ) نقل نشده است و اگر هم فرض كنيم كه آن حضرت جريان مذكور را گفته باشد بايد بگوييم كه حضرتش محرم‏تر از ابن عمر كسى را نيافت كه با او اين راز را در ميان بگذارد و ابن عمر هم كسى را جز پسرش سالم محرم راز نديد!
‏ ج - تعجب است از خدايى كه زيد بن عمرو بن نفيل را وا مى‏نهد و ديگرى را به پيامبرى بر مى‏گزيند!! گوييا او بندگانش را درست نمى‏شناسد!
‏ ما نمى‏دانيم به اين گونه احاديث گريه كنيم يا بدانها بخنديم كه چگونه با كمال بيشرمى چنين نسبت ناروايى را به برگزيده‏ترين فرزندان آدم ( ع ) مى‏دهند . آيا هنوز هم اهل سنت معتقدند كه صحيح بخارى « اصح الكتب بعد القرآن » مى‏باشد؟
‏ جالب است كه محب طبرى در « الرياض النضرة » بعد از نقل جريان مذكور مى‏نويسد كه پيامبر ( ص ) بعد از آن از گوشتى كه بر انصاب ذبح مى‏شد نمى‏خورد!
‏ جالب‏تر از آن روايتى است كه احمد در مسند خويش از پسر همين زيد نقل مى‏كند كه مى‏گويد من به رسول خدا ( ص ) گفتم پدرم چنان بود كه شنيديد و مى‏دانيد . اگر او شما را درك مى‏كرد ايمان مى‏آورد و از شما پيروى مى‏كرد . بنابراين برايش طلب مغفرت كن . فرمود آرى برايش طلب مغفرت مى‏كنم كه او در روز قيامت امتى واحدة برانگيخته مى‏شود .
‏ آرى ، زيد اگر مى‏ماند ايمان مى‏آورد ولى والدين پيامبر ( ص ) اگر مى‏ماندند ايمان نمى‏آوردند! اين است معناى تعصب جاهلانه!
‏ باز هم پناه مى‏بريم به خدا از چنين روايتها و از چنين نسبتها!
‏ دهم - رسول خدا ( ص ) كى از عذاب قبر ، به خدا پناه مى‏برد؟ :
‏ درباره پناه بردن رسول خدا ( ص ) از عذاب قبر روايات مختلفى نقل شده كه ذيلاً توجه خوانندگان را بدان‏ها جلب مى‏كنيم . اين روايات تماماً از عايشه مى‏باشد :
‏ 1- مى‏گويد : زنى يهوديه نزد من آمد . به من گفت : انسان در قبر عذاب مى‏شود . به رسول خدا ( ص ) گفتم . فرمود : آرى ، چنين است و بعد از آن ، حضرتش از عذاب قبر به خدا پناه مى‏برد .
‏ 2- مى‏گويد : پيامبر ( ص ) بر من وارد شد . نزد من يك زن يهودى بود كه مى‏گفت : آيا مى‏دانيد كه شما در قبر عذاب مى‏شويد؟ پيامبر ( ص ) ترسيد و گفت : اين يهودند كه در قبر عذاب مى‏شوند . بعد از چند شب به من فرمود : آيا مى‏دانى به من وحى شده كه شما در قبر عذاب مى‏شويد؟ بعد از آن ديدم كه آن حضرت از عذاب قبر ، به خدا پناه مى‏برد .
‏ 3- مى‏گويد : دو پير زن يهودى نزدم بودند و گفتند كه اهل قبور ، در قبر عذاب مى‏شوند . من آن‏ها را تصديق نكردم . آن‏ها بيرون رفتند . پيامبر ( ص ) داخل شد . جريان را به او گفتم . او نيز تصديق كرد و بعد از آن در هر نمازى از عذاب قبر ، به خدا پناه مى‏برد .
‏ 4- مى‏گويد : زنى يهوديه بر من وارد شد و گفت : عذاب قبر ، از بول است . گفتم : دروغ مى‏گويى . گفت : آرى ما پوست و لباس را از بول ، قيچى مى‏كنيم . رسول خدا ( ص ) براى نماز خارج شد ، در حالى كه سر و صداى ما بالا گرفت . فرمود : چه خبره؟! گفتار او را براى حضرت شرح دادم . گفت : درست مى‏گويد . بعد از آن ، آخر هر نمازى از عذاب قبر به خدا پناه مى‏برد .
‏ 5- از بعض روايات بر مى‏آيد كه اين واقعه در جريان كسوف شمس اتفاق افتاد . چه آن كه راوى مى‏گويد زنى يهوديه نزد عايشه آمد و از او چيزى خواست . سپس به او گفت : خدا ترا از عذاب قبر نگه دارد . عايشه از رسول خدا ( ص ) پرسيد : آيا مردم در قبورشان عذاب مى‏شوند؟ پيامبر ( ص ) در جواب از عذاب قبر به خدا پناه برد . سپس آن حضرت سوار مركبش شد و خورشيد گرفت و آن حضرت بعد از نماز آيات ، مسأله عذاب قبر را به مردم گوشزد فرمود . الف : صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 45 و 47 ، كتاب الجمعة ، باب التعوذ من عذاب القبر فى الكسوف و باب صلاة الكسوف فى المسجد ، و ص 123 ، باب فى الجنائز ، باب ما جاء فى عذاب القبر ، و ج 8 ، ص 97-8 ، كتاب الدعوات ، باب التعوذ من عذاب القبر .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 410-11 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، باب استحباب التعوذ من عذاب القبر ، و ج 2 ، ص 621 و 622 ، كتاب الكسوف ، باب ذكر عذاب القبر فى صلاة الخسوف .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 3 ، ص 72 ، كتاب السهو ، باب 88 ، و ص 134 ، كتاب الكسوف ، بابهاى 11 و 12 ، و ج 4 ، ص 106 و 107 ، كتاب الجنائز ، باب التعوذ من عذاب القبر .
‏ با توجه به آخر روايات كه آمده : « پيامبر ( ص ) بعد از آن هميشه از عذاب قبر به خدا پناه مى‏برد . » معلوم مى‏شود كه داستان مزبور يك بار بيشتر اتفاق نيفتاده بود و چون هر بار به يك نحو نقل شده معلوم مى‏شود كه اصل داستان ساختگى است . به خصوص اين كه گرفتگى خورشيد در سال دهم هجرى و پس از فوت ابراهيم فرزند رسول خدا ( ص ) اتفاق افتاد و چند ماه بعد از آن ، حضرتش از دنيا رحلت كردند و اين كه ما بگوييم كه آن حضرت تا آن زمان از عذاب قبر مطلع نبود و زنى يهودى به يادش آورد ، نه عقل آن را مى‏پذيرد و نه با قرآن مطابقت دارد و نه با روايات ديگر . ترمذى از على ( ع ) نقل مى‏كند كه فرمود : ما پيوسته در عذاب قبر در شك بوديم تا آن كه سوره « الهاكم التكاثر » نازل شد . اين سوره مكى است . پس مسلمانان در مكه از عذاب قبر مطلع شده بودند . بررسى بيشتر روايت مذكور را به نوشتار ديگرمان « اهل بيت ( ع ) در صحاح » ارجاع مى‏دهيم .
‏ سوره غافر نيز مكى است . در آيه 46 آن آمده است : « النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدَّ الْعَذابِ » يعنى فرعونيان هم در برزخ و قبر و هم در قيامت در عذابند .
‏ سوره مؤمنون نيز مكى است . در آيه 100 آن مى‏فرمايد : « وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ » يعنى بعد از اين جهان تا روز قيامت در برزخ خواهند بود .
‏ اشكالات ديگرى نيز در متن روايات وجود دارد كه فهم آن را به عهده خوانندگان محترم وا مى‏گذاريم .
‏ يازدهم - باران و رفع عذاب!
‏ ( عايشه مى‏گويد : هر گاه هوا ابرى مى‏شد و باد و رعد و برق مى‏آمد ، دائماً رسول خدا ( ص ) بيرون مى‏رفت و به درون مى‏آمد و رنگش تغيير مى‏كرد و چون باران مى‏آمد ، آن حالت از او برطرف مى‏شد . گفتم : اين چه حالت است؟ گفت : مى‏ترسم عذابى مثل عذاب قوم « عاد » باشد . ) الف : صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 133 ، كتاب بدء الخلق ، باب ما جاء فى قوله و هو الذى ارسل . . ..
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 616 ، كتاب صلاة الاستسقاء ، باب التّعوّذ عند رؤية الريح و . . . .
‏ راوى اين حديث فراموش كرده است كه انبياء از نزول عذاب ، مطلع مى‏باشند و لذا قبل از نزول آن ، كسانى كه بايد نجات پيدا كنند از معركه جان سالم به در مى‏برند . گذشته از اين ، خداوند در سوره انفال ، آيه 33 مى‏فرمايد كه اى پيامبر! تا تو در ميان آن‏ها هستى من آنان را عذاب نمى‏كنم . البته معلوم است كه مراد از آن ، عذاب عمومى است كه در بعض امتهاى قبل بوده است . چه كنيم ، صحيحين بايد پر شود!
‏ دوازدهم - خيمه‏هاى زن‏ها مانع اعتكاف مى‏شود!
‏ ( عايشه مى‏گويد : رسول خدا ( ص ) در دهه آخر ماه رمضان ، در مسجد معتكف مى‏شد . من خيمه‏اى برايش ساختم كه بعد از نماز صبح داخل آن مى‏شد . حفصه نيز از عايشه‏ ما عين عبارت را ترجمه كرديم و اگر حديث را عايشه نقل مى‏كند بايد بگويد : « از من » نه : « از عايشه » . اجازه گرفت كه خيمه‏اى بر پا كند . او اجازه داد . گوئيا فرماندهى با عايشه بود و اجازه او لازم بود ، نه اجازه رسول خدا ( ص ) ! چون زينب آن را ديد ، خيمه‏اى ديگر بر پا كرد و چون پيامبر ( ص ) چنين ديد ، اعتكاف را ترك كرد و ده روز از شوال را معتكف گشت . )
‏ ( رسول خدا ( ص ) خواست معتكف شود . چون خيمه‏هاى عايشه و حفصه و زينت را ديد ، از اعتكاف صرف نظر كرد . )
‏ ( عايشه اجازه اعتكاف گرفت و چون اجازه يافت ، خيمه‏اى براى خود بنا كرد . حفصه شنيد و . . . . فرداى آن شب چون پيامبر ( ص ) چهار خيمه را بر افراشته ديد ، دستور داد كه آن‏ها را جمع كنند و خود اعتكاف را ترك كرد و در دهه آخر شوال معتكف گشت . ) صحيح بخارى ، ج 3 ، ص 63 و 66 و 67 ، باب الاعتكاف فى العشر الاواخر ،
‏ بابهاى : « اعتكاف النساء » و « الاخبيه فى المسجد » و « الاعتكاف فى شوال » و « من اراد أن يعتكف . . . »
‏ مسلم نيز در ج 2 صحيح ، ص 831 و 832 ، كتاب الاعتكاف باب دوم مضمون آن را نقل كرده است .
‏ صرفنظر از تضاد در روايات ، با آن كه واقعه يكى و راوى هم يكى بوده است ( يعنى عايشه ) بايد گفت : چطور ممكن است كه پيامبر ( ص ) ، خيمه رإ؛طط براى خود بپسندد و براى زنها - كه نياز به پوشش دارند - با توجه به اين كه مسجد ، محل اعتكاف عموم مردم است ، نپسندد!
‏ از اين گذشته ، گيريم زن‏ها در نصب خيمه اشتباه كردند ، چرا اعتكاف تعطيل شود؟
‏ در اين ميان ، روايت ابوداود از عايشه ، كه اعتكاف را در دهه اول شوال و به روايتى 20 روز مى‏داند جالب توجه است! ج 2 سنن ، ص 331 ، باب الاعتكاف ، از كتاب الصوم ، حديث شماره 2464 .
‏ سيزدهم - چرا پيامبر ( ص ) با همسرانش قهر كرد؟ :
‏ بخارى در ضمن حديثى طولانى ( نزديك به سه صفحه ) مى‏نويسد كه ابن عباس از عمر درباره آيه : « إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ . . . الايه » سوره تحريم ، آيه 4 ، يعنى اگر شما دو نفر ( اشاره به دو تن از زنهاى
‏ پيامبر ( ص ) كه مطابق روايت منقوله از عمر ، آن دو عايشه و حفصه ، دختران ابوبكر و عمر بودند ) به سوى خدا باز گرديد و توبه كنيد ( كه بايد اين كار را بكنيد چه آن كه ) همانا دل هايتان از حق منحرف گشته است و اگر بخواهيد عليه او ( يعنى رسول خدا ( ص ) ) همكارى كنيد ( نتيجه‏اى نخواهيد گرفت زيرا ) . . . . مى‏پرسد ، كه منظور كيست؟ گفت كه آيه مربوط به عايشه و حفصه است و در ضمن آن حديث طولانى مى‏نويسد كه چون عايشه و حفصه ، سر او را افشا كردند ، حضرتش به مدت يك ماه از زنهايش قهر كرد . صحيح بخارى ، ج 7 ، ص 36-8 ، كتاب النكاح ، باب موعظة الرجل ابنته لحال زوجها . هم او در سه صفحه بعد ، از ام سلمه نقل مى‏كند كه حضرت با بعض ازواجش قهر كرد ( نه با همه ) .
‏ ابن ماجه نيز ، حديث ام سلمه را نقل مى‏كند سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 664 ، كتاب الطلاق ، باب الايلاء . الا اين كه در حديث قبل از آن ، و در همان باب ، علت قهر را رد كردن زينب هديه آن حضرت را مى‏داند كه عايشه به حضرتش مى‏گويد : او ترا خوار شمرد ( كه هديه‏ات را رد كرد ) پيامبر ( ص ) غضب كرد و از همه قهر كرد!
‏ چنان چه ملاحظه مى‏فرماييد ، روايات صحاح با هم تعارض دارد . زيرا ام سلمه مى‏گويد كه رسول خدا ( ص ) با بعض از زنهايش قهر كرد كه اين عمل امكان دارد كه حضرتش براى تأديب آنان كه بعض خلاف‏هاى دور از انتظار را مرتكب شدند . با مرتكب آن خلاف قهر كند و اگر روايت بخارى را بپذيريم ، كه قرآن نيز با ضمير تثنيه آورده كه نشان مى‏دهد دو نفر بوده‏اند ، آنان كه خلاف كردند و آن حضرت به مدت يك ماه با آنان قهر كرده بود ، جز عايشه و حفصه كس ديگرى نبود ، و اگر روايت ابن ماجه را بپذيريم ( كه البته سند آن را تضعيف كرده‏اند ) بايد آن دو نفر عايشه و زينب باشند كه يكى هديه را رد كرد و ديگرى پشت سرش از او بدگويى كرد .
‏ غير از اينها مسأله شربت عسل است كه عايشه و حفصه براى ايذاء رسول خدا ( ص ) نقشه چيدند كه بحث آن در كتاب « عايشه در صحاح » به خواست خدا ، خواهد آمد . جريان ايذاء عايشه و حفصه در مورد شربت عسل را غير از ابن ماجه بقيه ارباب صحاح نوشته‏اند و كافى است كه بگوييم بخارى آن را در 9 جاى كتابش اجمالاً يا تفصيلاً آورده است :
‏ ر . ك ج 3 ، ص 174-7 و ج 6 ، ص 194 ، و ج 7 ، ص 36-8 و 41 و 56 و 57 و 196 و ج 8 ، ص 175-6 و ج 9 ، ص 33-4 .
‏ اما اگر قول عمر را بپذيريم كه بخارى آن را مفصلاً نقل كرده است به هيچ وجه نمى‏تواند صحيح باشد . زيرا معقول نيست كه كسى ( تا چه رسد به رسول خدا ( ص ) ) بيگناهى را به جرم گناهكار ، عذاب كند . مگر قرآن نمى‏فرمايد : « وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ » سوره انعام ، آيه 164 ، و سوره اسراء ، آيه 15 ، و سوره فاطر ، آيه 18 و سوره زمر ، آيه 7 ، و سوره نجم ، آيه 38 ، يعنى هيچ كس بار ( گناه ) ديگرى را بر دوش خود حمل نمى‏كند . ؟
‏ آيا شنيده‏ايد كه معلمى به خاطر اذيت چند شاگرد ، از نمره انضباط همه بكاهد؟ يا مدير كارخانه‏اى به خاطر بى‏نظمى چند كارگر ، همه آن‏ها را جريمه كند؟
‏ چهاردهم - حُكم خوردن گوشت شكار براى مُحرِم :
‏ قبل از آن كه وارد بحث شويم لازم است براى كسانى كه هنوز به حج يا عمره مشرف نشده‏اند توضيحى بدهيم .
‏ مُحرِم در حج يا عُمره از جهاتى شبيه نماز گزار است بدين معنى همانگونه كه نمازگزار با گفتن تكبيرةالاحرام داخل در نماز شده و يك سلسله امور بر او حرام اشت - همچون حرف زدن ، خنديدن ، راه رفتن ، غذا خوردن و امثال آن‏ها - كسى كه مى‏خواهد حج يا عمره به جا بياورد در محل مخصوصى كه به آن « ميقات » گفته مى‏شود بايد « تلبيه » بگويد ( كه به منزله تكبيرة الاحرام نماز است ) يعنى بگويد : لبيك اللهم لبيك . . . تا آخر ، و چون تلبيه گفت مُحرم مى‏شود و بر محرم يك سلسله امور حرام است . مانند چيدن ناخن ، استعمال بوى خوش ، نگاه كردن در آينه و امثال آن‏ها ، از جمله آن‏ها شكار كردن و خوردن گوشت شكار است كه در اين مسأله يعنى خوردن گوشت شكار ، صاحبان صحاح ، روايات متضادى نقل مى‏كنند . در بعض از آن‏ها آمده است كه رسول خدا ( ص ) از آن خورد و يا به خوردن آن دستور داد - كه نشان مى‏دهد حلال است - و در بعض از آنها نقل شده كه آن حضرت از آن نخورد و ما در ضمن بررسى اين روايات علت آن را از صحاح و مسند احمد روشن مى‏كنيم .
‏ ( جابر مى‏گويد : شكار خشكى ( در مقابل شكار دريايى ) براى شما حلال است مگر آن كه خود ، آن را شكار كنيد يا براى شما شكار شود . )
‏ ( قتادة كه مُحْرم نبود ، شكارى به چنگ آورد و از گوشت آن به رسول خدا ( ص ) داد و آن حضرت از آن خورد و در بعض روايات به اصحابش كه محرم بودند داد . )
‏ ( براى رسول خدا ( ص ) گوشت شكارى بردند . حضرت از قبول آن امتناع ورزيد و فرمود كه چون ما محرميم نمى‏توانيم آن را قبول كنيم . )
‏ براى آن كه معلوم شود اين اختلاف از كجا ناشى شده به روايت زير توجه فرماييد :
‏ ( براى عثمان از گوشت كبك و شكار ، غذايى درست كردند . آن را براى على ( ( ع ) ) فرستاد . آن حضرت از خوردن امتناع ورزيد و فرمود كه آن را به كسانى بدهيد كه محرم نيستند و ما محرميم و فرمود : شما را به خدا قسم آيا مى‏دانيد كه گوشت شكارى براى رسول خدا ( ص ) بردند و او محرم بود و از خوردن امتناع ورزيد؟ ) روايات اين قسمت را در كتابهاى زير بجوييد :
‏ الف : صحيح بخارى ، ج 3 ، ص 202 و 203 و 208 ، كتاب الهبة و فضلها ، باب‏هاى : « مَن استوهب مِن اصحابه شيئاً » و « قبول هدية الصيد » و « من لم يقبل الهدية لعلة » ، و ج 4 ، ص 35 و 49 ، باب فضل الجهاد و السير ، بابهاى : « اسم الفرس و الحمار » و « ما قيل فى الرماح . . . » ، و ج 7 ، ص 95-6 ، كتاب الاطعمة ، باب تعرق العضد و نيز ص 115-16 ، كتاب الذبائح و الصيد و . . . ، بابهاى : « ما جاء فى التصيد » و « التصيد على الجبال » .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 850-55 ، كتاب الحج ، باب تحريم الصيد للمحرم .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 3 ، ص 203-6 ، كتاب الحج ، باب‏هاى 25 و 26 .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1032-3 ، كتاب المناسك ، باب‏هاى 92 و 93 .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 2 ، ص 170-171 ، كتاب المناسك ، باب لحم الصيد للمحرم .
‏ و : سنن نسائى ، ج 5 ، ص 188-193 ، كتاب مناسك الحج ، باب‏هاى 78-81 .
‏ روايت اخير به اين كيفيت ، بسيار ناقص است زيرا معنى ندارد وقتى آن حضرت نخورد و فرمود كه ما محرميم ديگران را قسم بدهد و شاهد بخواهد . از آن جا كه ما موارد متعددى از صحاح يافتيم كه روايت را بريده و تحريف كرده‏اند - كه در جاى خود به خواست خدا ، متعرض آن خواهيم شد - به مسند احمد حنبل رجوع كرديم تا ببينيم اصل جريان از چه قرار است .
‏ احمد حنبل در مسند على‏بن ابى‏طالب ( ( ع ) ) ( ج 1 ص 215 ) حديث فوق را اين گونه نقل مى‏كند :
‏ « عثمان به مكه مسافرت كرد . حارث بن نوفل ( عامل او در طائف ) با كبكى كه اهالى آن جا شكار كرده بودند ، غذايى درست كرد و آن را نزد عثمان و اطرافيانش گذاشت .
‏ آن‏ها نخوردند . عثمان گفت : اين صيدى است كه من آن را شكار نكردم و به آن امر نكردم . گروهى كه محرم نبودند آن را شكار كردند و براى ما آوردند . پس اشكال ندارد . ببينيد وقتى امور مردم به دست كسانى بيفتد كه به سنت جاهلند چگونه حرام خدا ، حلال و حلال او ، حرام مى‏شود . چه كسى گفت كه خوردنش حرام است؟ گفتند : على ( ( ع ) ) . دنبال آن حضرت فرستاد و چون آمد عثمان گفت : اين صيدى است كه ما آن را شكار نكرديم و به آن دستور نداديم . گروهى كه مُحلّ بودند آن را شكار كردند و براى ما آوردند . چه اشكالى دارد؟ على ( ( ع ) ) در غضب شد و فرمود : شما را به خدا قسم آيا شاهد بوديد كه وقتى گوشت شكارى براى رسول خدا ( ص ) آوردند او فرمود : ما محرميم آن را به غير محرم بدهيد؟ 12 نفر از اصحاب رسول خدا ( ص ) شهادت دادند . سپس فرمود : شما را به خدا آيا شاهد بوديد كه وقتى براى رسول خدا ( ص ) تخم شترمرغى آوردند و حضرت فرمود : ما محرميم آن را براى كسانى ببريد كه محلّند؟ عده‏اى كمتر از 12 نفر شهادت دادند . عثمان از خوردن آن دست كشيد و ديگران كه محرم نبودند آن را خوردند ».
‏ در روايت بعد ، خلاصه همين جريان را نقل مى‏كند و مى‏افزايد كه عثمان به على ( ( ع ) ) گفت : تو خيلى با ما مخالفت مى‏كنى . خليفه مسلمين كه ادعاى جانشينى رسول خدا ( ص ) را دارد ، از اين كه مى‏شنود كه حكم خدا و سنت پيامبر ( ص ) چيست ، آن را به مخالفت با خود تعبير مى‏كند . معناى آن روشن است و آن اين كه رفتار عثمان خلاف سنت بوده است و على ( ع ) جلوى او مى‏ايستاد و او را نهى مى‏كرد و عثمان هم از اين امر ناراحت بود كه چرا آزادانه هر كارى خواست نمى‏تواند انجام بدهد .
‏ علامه امينى ( ره ) در ج 8 الغدير ، ص 186-195 ، تفصيل جريان را نگاشته و از بعض علماى عامه نقل مى‏كند كه عثمان از آن گوشت خورد . آن گاه حضرت براى گفتارش شاهد خواست . . . .
‏ پانزدهم - عقد ازدواج در هنگام احرام :
‏ يكى ديگر از محرّمات احرام ، عقد نكاح است . شيعه بر اين امر اتفاق دارد و فقهاى اربعه اهل سنت ، به استثناى ابو حنيفه ، نيز آن را حرام مى‏دانند و مى‏گويند كه اگر مُحرمى زنى را عقد كرد ، آن عقد باطل است . الفقه على المذاهب الاربعة .
‏ با آن كه حرمت اين امر مسلم است با اين حال مى‏بينيم كه صاحبان صحاح ، روايت كرده‏اند كه رسول خدا ( ص ) « ميمونه » را در حال احرام به عقد خود در آورد .
‏ البته اين مسأله نيز مانند بسيارى از مسائل كه روايات متضادى در آن‏ها ديده مى‏شود ، خالى از تضاد نيست . و جالبتر از همه اين است كه صاحبان صحاح ، گاهى در يك باب هر دو روايت متعارض را نوشته و اهل سنت نيز مى‏گويند همه آن روايات ، صحيح است . چطور مى‏شود كه رسول خدا ( ص ) يك بار در حال احرام ، ميمونه را به عقد خويش در آورد و يك بار در حالى كه محرم نبود؟ اى كاش مى‏گفتند كه رسول خدا ( ص ) دو بار با ميمونه ازدواج كرد! الف : صحيح بخارى ، ج 5 ، ص 181 ، باب عمرة القضاء كه بعد از غزوه خيبر نقل شده ، و ج 7 ، ص 16 ، كتاب النكاح ، باب نكاح المحرم .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 1030-31 ، كتاب النكاح ، باب تحريم نكاح المحرم و كراهة خطبته.
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 632 ، كتاب النكاح ، باب المحرم يتزوج .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 3 ، ص 199-203 ، كتاب الحج ، باب‏هاى 23 و 24 .
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 2 ، ص 169 ، كتاب المناسك ، باب المحرم يتزوج .
‏ و : سنن نسائى ، ج 5 ، ص 198-200 ، كتاب مناسك الحج ، باب‏هاى 90 و 91 ، و ج 6 ، ص 86-8 ، كتاب النكاح ، باب‏هاى 37 و 38 . لا بد آن حضرت يك بار در حال احرام ازدواج كرد و چون ديد كه باطل شد بار ديگر در حالى كه محرم نبود!
‏ شانزدهم - آيا بر ظلم مأمور بايد صبر كرد؟
‏ ( عده‏اى نزد رسول خدا ( ص ) آمده و از ظلم مأمور گرفتن زكات ، شكايت كردند . حضرت فرمود : آنها را راضى كنيد - و به نقلى سه بار آن را فرمود - و در روايتى ديگر : آنان گفتند يا رسول اللَّه! اگر چه به ما ظلم كنند؟ فرمود : آنها را راضى كنيد . و در روايتى ديگر : گفتند : اينان به ما تعدى مى‏كنند . آيا مى‏توانيم به همان مقدار ، مال خود را كتمان كنيم؟ فرمود : نه ) . ( پيامبر ( ص ) فرمود : به زودى افرادى ( براى جمع‏آورى زكات ) نزد شما مى‏آيند كه دشمنى دارند . چون آمدند به آن‏ها خوش‏آمد گفته و مانع آن‏ها نشويد تا هر چه خواستند بگيرند . پس اگر عدالت كردند براى خودشان خوب است و اگر ظلم كردند عليه خودشان است و آنان را راضى كنيد كه تمام زكات به رضايت آن‏ها است و بايد برايتان دعا كنند . ) الف : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 686 ، كتاب الزكاة ، باب ارضاء السعاة .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 576 ، كتاب الزكاة ، باب ما يأخذ المصدق من الابل .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 2 ، ص 105-6 ، كتاب الزكاة ، باب رضا المصدق .
‏ د : سنن نسائى ، ج 5 ، ص 31 ، كتاب الزكاة باب اذا جاوز فى الصدقة .
‏ اين روايات صريح است به اين كه رسول گرامى اسلام ( ص ) ظلم را تأييد كرده و حتى به مظلوم مى‏گويد كه نه تنها در مقابل ظالم مقاومت نكرده و حق خويش را نگيرد بلكه ظالم را در ظلمش كمك كند ، و به يقين هيچ مسلمانى نمى‏تواند آن را بپذيرد . لذا بعض از شارحين در توجيه خُنكى كه كرده‏اند گفته‏اند كه اين روايات تأييد ظلم نيست ، بلكه چون پيامبر ( ص ) مى‏دانست كه صاحبان اموال ، در اداى آن كوتاهى مى‏كنند ، اين جمله را فرمودند . و الا مأموران حضرت ظلم نمى‏كردند .
‏ در جواب بايد گفت : اولاً - كوتاهى كردن صاحبان اموال كه از اصحاب بودند ، با قول شما كه مى‏گوييد همه اصحاب عادلند قابل جمع نيست . پس قبول كنيد كه عده‏اى از اصحاب براى مال دنيا از دادن حق الهى كوتاهى مى‏كردند .
‏ ثانياً - چنين نيست كه مأموران رسول خدا ( ص ) همه عادل بوده و به كسى ظلم نمى‏كردند . نمونه ظلم آن‏ها جريان خالد بن وليد است كه مشهور است و ما در مبحث « اصحاب در صحاح » به آن خواهيم پرداخت .
‏ ثالثاً - مگر اين دستور - يعنى صبر بر ظلم مأمور مخصوص زمان آن حضرت بوده است كه بگوييم مأموران پيامبر ( ص ) ظلم نمى‏كردند؟ آيا عاملان صدقات خلفاى بنى اميه و بنى‏عباس هم عادل بوده‏اند؟
‏ رابعاً - روايتى كه مى‏گويد : به زودى مأمورينى مى‏آيند كه دشمنى دارند . . . تا آخر حديث ، آيا اين يك پيشگويى از آينده نيست؟ آيا صبر بر ظلم آن‏ها و خوش‏آمد گويى به دشمن صحيح است؟
‏ خامساً - چرا نگوييم عاملان صدقه به خاطر حب مال ، زيادتر نمى‏گيرند تا سهمى كه براى او در نظر گرفته شده بيشتر شود؟ چرا اين حب مال را به صاحب مال نسبت بدهيم؟
‏ سادساً - مگر نه اين است كه هر گاه نزد رسول خدا ( ص ) از ظلم كسى شكايت مى‏كردند آن حضرت بدان رسيدگى مى‏فرمودند؟ چه شده كه وقتى به ظلم مأموران گرفتن زكات ، كه نتيجه آن زراندوزى حاكمان ظالم مى‏باشد مى‏رسد ، دستور صبر صادر مى‏شود؟
‏ ما نمى‏گوييم كه همه مأموران پيامبر ( ص ) ظلم مى‏كردند و از روايات نيز چنين بر نمى‏آيد . بلكه حرف ما اين است كه از مأمورين ، كسانى بودند كه تعدى مى‏كردند و لذا آنان به رسول خدا ( ص ) شكايت مى‏نمودند .
‏ به هر حال ما نمى‏توانيم چنين نسبت ناروايى را به ساحت قدس رسول خدا ( ص ) بپذيريم زيرا او را با تقوى‏ترين و عادل‏ترين انسانها مى‏دانيم ، و قطعاً برادران ما از اهل سنت نيز نمى‏توانند آن را بپذيرند .
‏ هفدهم - آيا در خانه رسول خدا ( ص ) توله سگ نگهدارى مى‏شد؟
‏ ( از عايشه و ميمونه روايت شده كه روزى جبرئيل ( ع ) با رسول خدا ( ص ) وعده ملاقات داشت ولى حاضر نشد . در اين هنگام پيامبر ( ص ) صداى سگى را از داخل حجره شنيد به عايشه گفت : اين سگ را چه كسى وارد منزل كرد؟ گفت : نمى‏دانم . دستور داد آن را بيرون كردند! آن گاه جبرئيل را ديد و چون علت تأخير را پرسيد گفت : فرشتگان داخل اتاقى كه در آن سگ باشد نمى‏شوند . ) الف : صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1664-5 ، كتاب اللباس و الزينة ، باب&rlm26 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1204 ، كتاب اللباس ، باب الصور فى البيت .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 74 ، كتاب اللباس ، باب فى الصور .
‏ اين حديث صريحاً مى‏گويد كه رسول خدا ( ص ) و نيز عايشه از وجود سگ مطلع نبودند . معلوم مى‏شود كه آن سگ ( يا سگ توله ) خود داخل خانه شد .
‏ حال ببينيم كه ابوهريره با اين روايت چگونه بازى مى‏كند :
‏ ( رسول خدا ( ص ) با جبرئيل ملاقات نمود . جبرئيل گفت : من ديشب نزد شما آمدم و چون سگى در منزل بود ، داخل نشدم . ) آن گاه ابو هريره خود مى‏افزايد كه آن سگ ( توله سگ ) مال حسن يا حسين ( ( ع ) ) بود . الف : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 106-7 ، كتاب الادب ، باب 44 .
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 74-5 ، كتاب اللباس ، باب فى الصور .
‏ از روايت ميمونه بر مى‏آيد كه رسول خدا ( ص ) محل آن سگ را آب كشيده و بدين وسيله فهماندند كه سگ ، نجس است . آن گاه چطور حيوان نجسى را در اختيار فرزندش قرار مى‏دهد كه با آن بازى كند؟ آيا مثلاً با يك بره نمى‏شد كه وسيله بازى او را فراهم كند؟
‏ از اين گذشته ، حسنين ( ع ) در منزل خودشان مى‏باشند و وسيله بازى آن‏ها در منزل عايشه يا ميمونه؟ گوييا ابو هريره هنگام نقل حديث ، مثل بسيارى از مواقع حواسش جمع نبود! يا بگوييم اصولاً آدم دروغگو كم حافظه مى‏شود .
‏ آيا جاى اين احتمال قريب به يقين نيست كه با توجه به وابستگى او به دربار معاويه و مشاهده سگ بازى فرزند او يزيد . خواست بدين وسيله براى كار او محملى بتراشد؟!
‏ قضاوت با خوانندگان .
‏ هيجدهم - كاشكى درختى بودم!
‏ انسان ، اشرف موجودات و پيامبر اسلام ( ص ) ، اشرف انسان‏ها مى‏باشد . او جانشين خدا در زمين و امام همه انبياء از جمله آدم ابوالبشر است كه فرشتگان او را سجده كردند .
‏ مقام آن حضرت با قلم و بيان انسان‏ها قابل وصف نيست . با اين همه عظمت ، اگر در روايتى بخوانيم كه آن حضرت آرزو مى‏كند كه كاش درختى بودم كه بريده مى‏شد! با شنيدن آن ، يك مسلمان ، چه تصورى خواهد داشت؟ جز اين كه بگويد كه اين روايت صحيح نيست و بايد قلم نويسنده آن شكسته شود؟
‏ آرى ، با كمال تأسف مى‏بينيم آقاى ترمذى - كه كتاب او را به منزله پيامبر مى‏دانند كه در منازل ، با مردم سخن مى‏گويد - در آخر روايتى آن را نقل مى‏كند . سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 482 ، كتاب الزهد ، باب 9 .
‏ ما وجدان بيدار مسلمانان را به قضاوت مى‏طلبيم و از آن‏ها مى‏خواهيم كه بگويند آيا اين گونه نسبتها به مقام شامخ هيچ پيامبرى تا چه رسد پيامبر اسلام ( ص ) صحيح مى‏باشد؟
‏ نوزدهم - شستن دست قبل از طعام :
‏ يكى از دستورات بهداشتى اسلام شستن دست است قبل از غذا .
‏ ( سلمان ( ره ) گفت : من در تورات خواندم كه وضو قبل از طعام بركت آن است . راوى مى‏گويد : آن را به عرض پيامبر ( ص ) رساندم . حضرت فرمود : بركت طعام ، وضو قبل از آن و وضو بعد از آن است . ) الف : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 248 ، كتاب الاطعمة ، باب ما جاء فى الوضوء قبل الطعام و بعده .
‏ ب : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 345 ، كتاب الاطعمة ، باب فى غسل اليد قبل الطعام .
‏ ( انس مى‏گويد كه رسول خدا ( ص ) فرمود : هر كه دوست دارد كه خدا بر خير منزلش بيفزايد ، قبل از خوردن طعام و بعد از آن وضو بگيرد . ) سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1085 ، كتاب الاطعمة ، باب الوضوء عند الطعام .
‏ يك بُعد وضو ، طهارت معنوى انسان است كه در حديث آمده است : وضو براى مؤمن نور است . پس اگر كسى هميشه با وضو باشد عملى خداپسندانه انجام داده است . بُعد ديگر آن تميزى و نظافت است . مخصوصاً اين كه قبل و بعد از غذا چنين دستورى رسيده باشد .
‏ با اين حال مى‏بينيم صاحبان صحاح نسبت مى‏دهند كه رسول خدا ( ص ) از دستشويى برگشتند . براى حضرتش آب آوردند . فرمود : « وضو فقط براى نماز است » يا : « مگر مى‏خواهم نماز بخوانم؟ » و اين گونه روايات به قدرى رواج داشت كه ترمذى و ابو داود نقل كردند كه « سفيان ثورى » مى‏گويد : شستن دست قبل از طعام مكروه است! يعنى درست بر عكس آن چه كه از اهل بيت عصمت و طهارت ( ع ) به ما رسيده كه شستن دست قبل از طعام مستحب است .
‏ البته در روايتى از عايشه نقل شده كه گفت : پيامبر ( ص ) را بعد از قضاى حاجت نديديم مگر آن كه دست را مى‏شست . روايات اين قسمت را در كتابهاى زير بجوييد :
‏ الف : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 283 ، كتاب الحيض ، باب 31 .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 249 ، كتاب الاطعمة ، باب ترك الوضوء قبل الطعام .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 127 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب الاستنجاء بالماء ، و ج 2 ، ص 1085 ، كتاب الاطعمة ، باب الوضوء عند الطعام .
‏ د : سنن ابى‏ داود ، ج 3 ، ص 345 ، كتاب الاطعمة ، باب فى غسل اليدين عند الطعام .
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 107 ، كتاب الطهارة باب الوضوء لكل صلاة .
‏ در اين جا ناچاريم مسأله ديگرى را مورد بررسى قرار دهيم و آن اين كه : آيا اگر كسى به انسان سلام كرد ، در جواب آن بايد انسان باوضو باشد و يا لااقل تيمم كند؟
‏ صاحبان صحاح ، بالاتفاق نوشته‏اند : « آرى » !
‏ ( مردى رسول خدا ( ص ) را ملاقات كرده و بر او سلام نمود . حضرت جواب او را نداد . به طرف ديوارى رفت و تيمم كرد و جواب او را داد . )
‏ در بعض روايات آمده كه آن حضرت در حال بول كردن بود و جواب سلام را نداد .
‏ در بعض روايات آمده كه رسول خدا ( ص ) به آن مرد فرمود : من نخواستم بدون وضو جواب سلام تو را بدهم . يا آن كه فرمود : دوست نداشتم بدون وضو ياد خدا كنم . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 92 ، باب التيمم ، باب التيمم فى الحضر اذا . . . .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 281 ، كتاب الحيض ، باب التيمم .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 1 ، ص 150 ، ابواب الطهارة ، باب فى كراهة ردّ السلام غير متوضئ .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 126-27 ، كتاب الطهارة و سننها ، باب الرجل يسلم عليه و هو يبول.
‏ ه' : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 5 و 90 ، كتاب الطهارة باب‏هاى « أيردّ السلام و هو يبول » و « التيمم فى الحضر » .
‏ و : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 54 ، كتاب الطهارة ، باب‏هاى 33 و 34 .
‏ واقعاً اگر بى‏وضو ياد خدا كردن صحيح نيست چرا آن حضرت بعد از برگشتن از دستشويى ، بى آن كه وضو بگيرد ، براى مردم قرآن مى‏خواند؟ سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 59 ، كتاب الطهارة ، باب فى الجنب يقرأ القرآن .
‏ غرض ما از بررسى اين دسته روايات اين بوده است كه وقتى رسول خدا ( ص ) بعد از دستشويى وضو نمى‏گرفت ، آن گاه كه در جمع اصحاب نشسته بودند و كسى وارد شده و سلام مى‏كرد . آيا جواب سلام او را نمى‏دادند؟ يا آن كه بر مى‏خاستند و وضو گرفته و يا تيمم مى‏كردند ، آن گاه جواب مى‏دادند؟ اگر اين است ، چرا از اول وضو نمى‏گرفتند تا هم رعايت بهداشت و نظافت را كرده باشند و هم مجبور نشوند وسط غذا خوردن از جا برخاسته و وضو بگيرند تا جواب سلام كسى را بدهند؟
‏ سؤال ديگرى كه به نظر مى‏رسد اين است : اگر ياد خدا بدون وضو صحيح نيست . آيا آن گاه كه حضرتش وضو نداشتند ديگران را به ياد خدا نمى‏انداختند؟
‏ از اين‏ها گذشته ، ترمذى در ج 5 سنن ص 579 ، كتاب المناقب ، باب 18 در مدح بلال مى‏نويسد كه او هر گاه مُحدِث مى‏شد وضو مى‏گرفت و دو ركعت نماز مى‏خواند . او اين را از كه آموخت؟ افلا تعقلون؟ افلا تتفكرون؟
‏ بيستم - سارق كى كشته مى‏شود؟
‏ ( دزدى را نزد رسول خدا ( ص ) آوردند . معلوم مى‏شود كه بعض اصحاب دزدى هم مى‏كردند! اين است معناى عدالت همه اصحاب ، كه اهل سنت بدان قائلند! فرمود : او را بكشيد . گفتند : يا رسول اللَّه! او فقط دزدى كرد . فرمود : او را بكشيد . گفتند : يا رسول اللَّه! او فقط دزدى كرد . فرمود : دستش را قطع كنيد . . . ) سنن نسائى ، ج 8 ، ص 93-4 ، كتاب قطع السارق ، باب قطع الرجل من السارق بعد اليد .
‏ ( دزدى را نزد رسول خدا ( ص ) آوردند . فرمود : او را بكشيد . گفتند : يا رسول‏اللَّه او فقط دزدى كرده است . فرمود : دستش را ببريد . بار ديگر دزديد . فرمود : او را بكشيد . . . ( تا چهاربار ) و چون بار پنجم شد و حضرت فرمود او را بكشيد ، ديگر نگفتند او فقط دزدى كرد ، بلكه او را كشتند و جسد او را در چاهى انداختند و روى آن سنگ ريختند . ) الف : سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 142 ، كتاب الحدود ، باب فى السارق يسرق مراراً .
‏ ب : سنن نسائى ، ج 8 ، ص 94 ، كتاب قطع السارق ، باب قطع اليدين و الرجلين من السارق .
‏ نمى‏دانيم منظور صاحبان صحاح از نقل اين گونه روايات كه در آن بيان نقصى فاحش از رسول گرامى اسلام ( ص ) است ، چيست؟ آيا واقعاً آنان عقيده دارند كه آن حضرت بر خلاف نص قرآن كه فرموده است دست دزد بايد بريده شود ، دستور به كشتن او مى‏دهد؟ مگر كيفرش قتل است؟ يا بدون آن كه بپرسد اين شخص چه كرده است دستور مى‏دهد او را بكشيد و بعد كه مى‏گويند او دزدى كرده مى‏گويد دستش را قطع كنيد؟ و در روايت دوم اين عمل 4 بار تكرار شد ، هر بار چنين دستور مى‏دهد!
‏ آرى ، پيامبرى كه صاحبان صحاح ترسيم كرده‏اند آنى نيست كه از طرف خدا به پيامبرى مبعوث شده است . چه آن كه فرستاده رب العالمين از همه با تقوى‏تر و عادل‏تر و حكيم‏تر است و آن چه كه اينان گفته‏اند نه با تقوى سازگار است و نه با عدالت و نه با حكمت .
‏ در اين جا سؤالى ديگر مطرح است - كه براى بعض از شارحين هم مطرح بوده است - و آن اين كه اگر مسلمانى به هر جرمى كشته شد ، آيا بايد جسدش را در چاهى انداخت و روى آن سنگ ريخت؟ پس دستور غسل و كفن و دفن چه شد؟ مگر اصحاب ، همه عادل نيستند؟ آيا اين عمل آن‏ها نيز از عدل بوده است؟ بهتر نيست كه بگوييم در صحاح نيز روايات غير صحيح به وفور ديده مى‏شود؟ چنان چه فقهاى اربعه اهل سنت در همين مسأله نيز اختلاف دارند ( ر . ك : الفقه على المذاهب الاربعة ) .
‏ به همين مناسبت روايت ديگرى را نيز مورد بررسى قرار مى‏دهيم :
‏ ( ابو هريرة مى‏گويد : رسول خدا ( ص ) ما را براى كارى فرستاد و فرمود : اگر فلانى و فلانى را يافتيد به آتش بسوزانيد و چون خواستيم برويم فرمود : من به شما دستور دادم كه فلانى و فلانى را بسوزانيد و همانا اين فقط خدا است كه به آتش مى‏سوزاند . اگر آن دو را يافتيد ، بكشيد . ) صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 75 ، باب دعاء النبى الى الاسلام و . . . ، باب لا يعذب بعذاب اللَّه .
‏ البته ما اين روايت ابوهريره را پهلوى روايات ديگرش قرار مى‏دهيم و مى‏دانيم كه رسول خدا ( ص ) آن قدر فراموشكار نيست كه نداند فقط خدا است كه به آتش مى‏سوزاند و بيايد دستور به سوزاندن بدهد و بعد از فاصله كمى آن را نسخ كند!
‏ حال ، آن دو نفر كه بودند ، لا بد در اين جا ابو هريره حافظه‏اش يارى نكرد كه اسم آن دو را بياورد! نا گفته نماند كه بعد از سال هفتم هجرى ، يعنى سالى كه ابو هريره اسلام آورد ، واقعه‏اى كه در آن ابوهريره مأمور كشتن كسى باشد سراغ نداريم!
‏ بيست و يكم - بى‏وقت بودن اذان بلال!
‏ ( انس مى‏گويد : وقتى بلال اذان گفت پيامبر ( ص ) به من فرمود : اى انس! مى‏خواهم روزه بگيرم . چيزى برايم بياور . من آب و خرما آوردم . بعد فرمود : مردى را پيدا كن كه با من سحرى بخورد . زيد بن ثابت را يافتم . او آمد و گفت : من شربتِ سويق ( آرد گندم يا جو كه سبوس آن را گرفته باشند . ) خوردم ، و من هم مى‏خواهم روزه بگيرم . آن دو با هم سحرى خوردند . سپس حضرت برخاست و دو ركعت نماز خواند . آن گاه براى نماز ( صبح ) رفت . ) سنن نسائى ، ج 4 ، ص 150 ، كتاب الصيام ، باب السحور بالسويق و التمر .
‏ بطلان اين روايت به اين كيفيت واضح است زيرا :
‏ 1- پيامبر ( ص ) بعد از اذان صبح سحرى بخورد .
‏ 2- صبر كند تا يك نفر پيدا شود .
‏ 3- انس دنبال او برود ، كه خود زمان مى‏برد . يعنى چنين نبود كه زيد بن ثابت دم در منتظر انس بوده باشد .
‏ 4- با اين حساب مدتى طول كشيد تا آن دو با هم سحرى بخورند .
‏ چون اشكالات روايت را ديدند ، گفتند كه اذان بلال بى‏وقت بوده است . او مى‏خواست كه خوابيده‏ها بيدار شوند ، و اذان ابن امّ مكتومِ نابينا ، به وقت بود ، و لذا سحرى خوردن آن حضرت قبل از اذان صبح بوده است . درباره بى‏وقت بودن اذان بلال و به وقت بودن اذان ابن ام مكتوم ، به كتب زير رجوع فرماييد :
‏ الف : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 541 ، كتاب الصلاة ، باب ما جاء فى تأخير السحور .
‏ ب : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 12 ، كتاب الاذان ، باب الاذان فى غير وقت الصلاة ، و ج&rlm4 ، ص&rlm151 ، كتاب الصيام ، باب كيف الفجر .
‏ در جواب آن بايد گفت : اولاً ابن ام مكتوم ، نابينا بود . او چگونه مى‏توانست طلوع فجر را ببيند؟ آيا كسى راهنماى او بود؟ او كه بود؟
‏ ثانياً - طبق نقل نسائى ، فاصله بين اذان بلال و ابن ام مكتوم آن قدر نبود كه بعد از اذان بلال كسى بتواند سحرى بخورد . چه آن كه او مى‏نويسد كه فاصله بين آن دو اين بود كه بلال از مأذنه پايين مى‏آمد و ابن امّ مكتوم به مأذنه بالا مى‏رفت . سنن نسائى ، ج 2 ، ص 12 ، كتاب الاذان ، باب هل يؤذّنان جميعاً أو فرادى‏ .
‏ ثالثاً - روايات متعارض آن را چه كنيم كه مى‏گويد : اذان ابن ام مكتوم بى‏وقت و اذان بلال به وقت بود؟ همان .
‏ رابعاً - با روايتى كه مى‏گويد : رسول خدا ( ص ) يك مؤذن بيشتر نداشت و او بلال بود ، چه كنيم؟ سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 285 ، كتاب الصلاة ، باب النداء يوم الجمعة .
‏ خامساً - اگر ابن ام مكتوم ، خود مؤذن بود ، چرا اجازه مى‏خواست كه در جماعت شركت نكند؟
‏ ابوداود و نسائى روايت كرده‏اند كه ابن ام مكتوم از رسول خدا ( ص ) خواست كه به خاطر دورى راه و غير آن ، به او اجازه دهد كه در منزل نماز بخواند . حضرت فرمود : آيا صداى اذان را مى‏شنوى؟ عرض كرد : آرى . فرمود : اجازه نيست . الف : سنن ابى‏ داود ، ج 1 ، ص 151 ، كتاب الصلاة ، باب فى التشديد فى ترك الجماعة .
‏ ب : سنن نسائى ، ج 2 ، ص 119 ، كتاب الامامة ، باب المحافظة على الصلوات حيث ينادى بهنّ .
‏ سؤالى كه در اين جا مطرح است اين است كه آيا بلال - كه در اين جا اذان او بى‏وقت اعلان شده است - همان كسى نيست كه بعد از رحلت رسول گرامى اسلام ( ص ) در مدينه نماند و با ابوبكر هم بيعت نكرد و حاضر نشد كه براى او هم اذان بگويد؟
‏ راستى آيا مى‏توان پذيرفت كه رسول خدا ( ص ) بعد از اذان صبح سحرى بخورد؟ آيا اين نسبت و نسبتهايى كه گذشت بر قامت رسول گرامى اسلام ( ص ) رسا است؟
‏ غير از اين‏ها كه بر شمرديم ، مطالب ديگرى هم هست كه به عللى از نقل آن‏ها خوددارى كرديم .
‏ مبحث چهاردهم
‏ نسبت جهل به بعض مسائل :
‏ الف - عسل ، دواى اسهال!
‏ ( مردى نزد رسول خدا ( ص ) آمد و گفت : برادرم اسهال دارد . فرمود : به او عسل بده . بار ديگر آمد . حضرت همان را تجويز فرمود . گفت : دادم ، بدتر شد . اين عمل تا چهار بار ادامه يافت و هر بار مى‏آمد و مى‏گفت كه بدتر شد و حضرت فرمود : خدا راست گفته و شكم برادرت دروغ گفت . ( يعنى خدا كه فرمود : در عسل شفا هست راست گفته و شكم برادرت كه عسل آن را معالجه نكرد ، دروغ گفته است . خلاصه آن كه عيب از شكم برادر تو است نه از عسل! ) ) الف : صحيح بخارى ج&rlm7 ص&rlm166 ، كتاب الطب ، باب دواء المبطون .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج&rlm4 ص&rlm1736-7 ، كتاب السلام ، باب التداوى بسقى العسل .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 357 ، كتاب الطب ، باب ما جاء فى التّداوى بالعسل .
‏ تذكر اين نكته لازم است كه مسلم و ترمذى در دنباله حديث نوشته‏اند كه آن شخص سر انجام عسل را خورد و خوب شد .
‏ حال ، خوانندگان خود قضاوت كنند كه آيا معناى اين گفته خدا كه در عسل شفا هست اين است كه هر كه هر مريضى پيدا كرد فقط عسل بخورد و اگر خوب نشد تقصير خود او است نه تقصير عسل؟ آيا مى‏توان پذيرفت كه نبى مكرم اسلام ( ص ) از اين نكته بى‏اطلاع بود؟
‏ ب - جهل به خطر كشته شدن شتر در سفر :
‏ ( در سفرى ، زاد و توشه مسافران از خوردنيها به پايان رسيد . از رسول خدا ( ص ) خواستند كه شترها را بكشند . حضرتش نيز اجازه فرمود . عمر با آن‏ها برخورد كرد و گفت : اگر شترها را بكشيد شما چگونه مى‏توانيد زنده بمانيد؟ اين را به آن حضرت عرض كردند . فرمود ( و به نقل مسلم عمر پيشنهاد كرد ) كه در ميان مردم ندا دهيد كه هر كس هر چه دارد بياورد . چنين كردند و حضرت هم دعا كردند ( و به نقل مسلم عمر به آن حضرت گفت دعا كنيد تا بركت پيدا كند ) و آن‏ها بركت پيدا كرد . . . ) الف : صحيح بخارى ، ج&rlm4 ص&rlm66-7 ، باب فضل الجهاد و السير ، باب حمل الزاد فى الغزو .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج&rlm1 ص&rlm56 ، كتاب الايمان ، باب 10 .
‏ چه كسى مى‏تواند بپذيرد كه مطلبى به اين روشنى - كه اگر شترها كشته شوند اينان از حركت باز مى‏ايستند و زندگى آنان در خطر قرار خواهد گرفت - بر رسول خدا ( ص ) پوشيده بود و يكى از اصحاب به آن توجه داشت؟
‏ ضمناً با توجه به اختلاف دو صحيح - بخارى و مسلم - نفهميديم كه پيشنهاد جمع‏آورى بقاياى آذوقه و دعا به بركت آن‏ها ، از ناحيه عمر بود يا رسول خدا ( ص ) خود آن را فرمودند؟
‏ ج - جهل به لزوم گرده افشانى خرما ( تأبير نخل ) :
‏ چقدر خنده آور است كه بگويند :
‏ ( رسول خدا ( ص ) به گروهى گذشت كه بر سر نخلى بودند . گفت : اين‏ها چه مى‏كنند؟ گفته شد : اينان گرده افشانى مى‏كنند . گفت : گمان نكنم اين كار نفعى برايشان داشته باشد . - و در روايت ديگر : اگر اين كار را نكنند بهتر است - آنان ترك كردند و آن سال ميوه‏اى به دست نيامد . به آن حضرت جريان را گزارش كردند . فرمود : من بشرى هستم ، اگر در مورد امور دينى چيزى گفتم به آن عمل كنيد و اگر در امور دنيا بود شما خودتان مى‏دانيد ، و در روايت ديگر : اگر اين كار مفيد است انجام بدهند و من روى ظن و گمان چيزى گفتم . مرا بدان مؤاخذه نكنيد . . . ) الف : صحيح مسلم ، ج&rlm4 ص&rlm1835 ، كتاب الفضائل ، باب 38 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج&rlm2 ص&rlm825 ، كتاب الرّهون ، باب تلقيح النخل .
‏ آيا راويان حديث ، رسول خدا ( ص ) را به عنوان يك عرب كه در ميان اعراب زندگى مى‏كرد نمى‏شناختند؟ و اگر او در مكه چنين چيزى نديده و نشنيده بود ، آيا او را به عنوان يك انسان فهميده نمى‏شناسند كه اگر وارد بر قومى شده و كارى ببيند كه نداند چيست ، بدون آن كه علت آن را بپرسد آنان را نهى نكند؟
‏ آيا اين گونه روايات ، براى توجيه بعض مخالفتها كه از اصحاب سر زده نيست ، تا بگويند آنان گمان كردند كه اين از مسائل مربوط به دنيا بوده است؟
‏ ما به خواست خدا ، در مبحث خلفاء با استفاده از همين صحاح ، ثابت خواهيم كرد كه آنان در امور شرعى نيز مخالفت كردند و لابدّ آن را به حساب امور دنيوى گذاشتند .
‏ البته توجه داشته باشيد كه اين بهانه‏ها از كسانى كه با دستورات پيامبر ( ص ) مخالفت كردند نقل نشده ، يعنى آنان نگفتند كه ما پنداشتيم اين‏ها از مسائل دنيوى بوده است . بلكه بعدها ، علماى عامه براى توجيه آن خطاها ، براى آن‏ها دليل تراشيدند .
‏ د - جهل به بى‏ضرر بودن غيله :
‏ يكى از معانى غيله اين است كه زن حامله ، بچه خود را شير بدهد .
‏ ( رسول خدا ( ص ) فرمود : خواستم كه از غيله نهى كنم ولى چون ديدم كه ايرانيان و روميان چنين مى‏كنند و فرزندانشان ضررى نمى‏بينند ، از آن نهى نكردم . ) الف : صحيح مسلم ، ج&rlm2 ص&rlm1066 و 1067 ، كتاب النكاح ، باب&rlm24 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج&rlm1 ص&rlm648 ، كتاب النكاح باب الغيل .
‏ ج : سنن ابى‏ داود ، ج&rlm4 ص&rlm9 ، كتاب الطب ، باب فى الغيل .
‏ د : سنن نسائى ، ج&rlm6 ص&rlm106 ، كتاب النكاح ، باب الغيلة .
‏ عجيب است ، پيامبرى از لزوم گرده افشانى خرما مطلع نيست - و نمى‏پرسد تا مطلع شود - با آن كه خود در ميان آن‏ها زندگى مى‏كند ، ولى از شير دادن زن حامله و بى‏ضرر بودن آن براى فرزندان آن‏ها ، در ميان ايرانيان و روميان مطلع است! سبحان اللَّه! گوييا علم و جهل اين پيامبر به دست عده‏اى است كه بايد ببينند كجا اگر بداند به نفع آن‏ها است و كجا اگر نداند!
‏ جالبتر از همه روايت ابن ماجه و ابو داود است كه در همان باب مى‏نويسند كه رسول خدا ( ص ) فرمود : اين عمل به منزله اين است كه فرزندان خود را مخفيانه بكشيد! قضاوت با شما .
‏ ه'- جهل به « تُبّع » و « عُزير » :
‏ ابو داود از ابو هريرة روايت مى‏كند كه رسول خدا ( ص ) فرمود : نمى‏دانم كه تُبّع ملعون است يا نه ، و نمى‏دانم كه عُزير پيامبر بود يا نه . سنن ابى‏ داود ، ج 4 ، ص 218 ، كتاب السنه ، باب فى التخيير بين الانبياء ( ع ) .
‏ تعجب است كه نزد ابو هريرة ، كه بيش از سه سال در خدمت پيامبر اكرم ( ص ) نبود . اسرارى بود كه حتى نزد على ( ع ) كه باب مدينه علم آن حضرت بود ، يافت نمى‏شد!
‏ « تُبّع » - بر حسب آن چه كه در تاريخ و تفسير آمده - خود مؤمن بود و مشهور اين است كه او اول كسى بود كه بر روى خانه خدا پرده‏اى كشيد . ولى قوم او مشرك بودند و لذا مشمول عذاب الهى شدند . چنان چه در قرآن آمده ( سوره ق ، آيه 14 ) .
‏ اما « عُزير » كسى است كه احدى نگفته او پيامبر است ولى به بنى اسرائيل خدمات زيادى كرد و لذا عده‏اى از يهوديان او را پسر خدا دانستند .
‏ در هر حال ، پيامبرى كه قرآن بر او نازل شده چگونه ممكن است كه نداند عزيز كيست ، يا تبّع حالش چگونه است؟! و اصولاً نقل اين گونه روايات ، كه بيان نقصى از رسول گرامى اسلام ( ص ) است ، چه ضرورتى دارد؟ اگر كسى بپرسد اين چه شهر علمى است كه از قرآن بى‏اطلاع است چه جوابى‏بدهيم . مگر باب مدينه علم او نگفت : « سلونى قبل ان تفقدونى » سنن ابى ‏داود ، ج 4 ، ص 218 ، كتاب السنه ، باب فى التخيير بين الانبياء ( ع ) . ‏ ر . ك مناقب احمد بن حنبل ، مناقب ابن مغازلى ، الرياض النضرة ، مناقب خوارزمى ، ينابيع المودة و . . . .
‏ در كتابهاى مذكور و غير آن‏ها آمده است كه على ( ع ) مى‏فرمود : از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد ، و غير او احدى چنين ادعايى نكرده است . ؟ چگونه ممكن است كه على ( ع ) همه چيز را بداند ولى معلم او نداند؟!
‏ مبحث پانزدهم
‏ آيا پيامبر ( ص ) عصبانى بود؟
‏ صاحبان صحاح نوشتند كه رسولِ حليمِ صبورِ الهى ( ص) فوراً از كوره در مى‏رفت و به كوچكترين امرى عصبانى مى‏شد .
‏ ( مردى از لُقَطَه پرسيد ( لقطه يعنى مالى كه انسان آن را مى‏يابد و صاحبش را نمى‏شناسد . ) فرمود : يك سال آن را معرّفى كن . هر گاه صاحبش آمد به او بر گردان . پرسيد : اگر شترى پيدا كردم ، حضرت آن چنان در غضب شد كه صورتش سرخ شد . . . ) .
‏ ( از پيامبر ( ص ) چيزهايى پرسيدند و چون سؤال زياد شد ، در غضب شد . سپس فرمود : آن چه خواهيد از من بپرسيد . . . ) .
‏ ( از حضرتش پرسيدند : چگونه روزه مى‏گيرى؟ حضرت در غضب شد . عمر چون غضبش را ديد گفت : « رضينا باللَّه ربّاً و بالاسلام ديناً و بمحمّد نبيّاً . نعوذ باللَّه من غضب اللَّه و غضب رسوله » يعنى راضى شديم كه خدا رب ما ، و اسلام دين ما و محمد ( ص ) پيامبر ما باشد . از غضب خدا و غضب رسولش به خدا پناه مى‏بريم . و آن قدر آن را تكرار كرد تا غضب آن حضرت بر طرف شد .) الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 33 و 34 ، كتاب العلم ، باب الغضب فى الموعظة .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 2 ، ص 818-19 ، كتاب الصيام ، باب 36 .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 837 ، كتاب اللقطه ، باب اول .
‏ د : سنن ابى‏داود ، ج 2 ، ص 321 ، كتاب الصوم ، باب فى صوم الدّهر تطوّعاً
‏ ه' : سنن نسائى ، ج 4 ، ص 213 ، كتاب الصيام ، باب 73 .
‏ راستى آيا « خُلُق عظيم » كه قرآن ، حضرتش را بدان مى‏ستايد سوره قلم ، آيه 34 . ، اين است؟
‏ آيا معقول است كه رسول اعظم الهى (ص) از سؤالى - هر چند بيجا - عصبانى شود؟
‏ سؤال از اين كه اگر شترى پيدا كردم چه جاى غضب است؟ سؤال از اين كه چگونه روزه مى‏گيرى كه نمى‏ تواند عامل غضب باشد به طورى كه عمر مجبور شود جملاتى را آن قدر تكرار كند تا حضرتش آرام گردد .
‏ حق اين است كه حلم و بردبارى پيامبر عظيم‏ الشأن اسلام (ص) زبان زد خاص و عام و حتى دشمنان است . آن حضرت با همين صبر و حلم توانست امتى را كه از تمدن بويى نبرده بودند ، متمدن‏ترين مردم روزگار نمايد .
‏ قرآن كريم مى‏فرمايد : « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْب لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأمْرِ . . . » سوره آل عمران ، آيه 159 ، يعنى به سبب رحمتى از جانب خدا با آن‏ها به نرمى و ملايمت رفتار كردى و اگر تو ، سخت گير و سنگدل بودى مردم از اطرافت پراكنده مى‏شدند . پس از آن‏ها در گذر و برايشان طلب آمرزش نما و با آن‏ها در كارها مشورت كن . . . .
‏ در اين جا چند روايت از سنن ابى‏داود نقل مى‏كنيم تا شاهدى ديگر بر گفته ما باشد :
‏ 1- انس مى‏گويد : خلق آن حضرت از همه مردم بهتر بود . روزى مرا براى كارى فرستاد . گفتم : به خدا نمى‏روم و در دل مى ‏خواستم بروم . بيرون رفتم . ديدم بچه‏ ها در بازار بازى مى‏ كنند . ( ديگر چيزى نگفت ولى از دنباله روايت بر مى‏آيد كه او به آن چه كه به زبان گفت عمل كرده و به جاى رفتن دنبال مأموريت مشغول تماشا شده و يا با آن‏ها به بازى سرگرم شد . ) ناگهان ديدم پيامبر (ص) از پشت مرا گرفت . نگاه كردم ، ديدم دارد مى‏خندد . فرمود : اى « اُنيس » ( يعنى انس كوچك . مثل حسين يعنى حسن كوچك) برو به آن چه كه به تو دستور دادم . گفتم : الان مى‏روم . . . به خدا قسم 7 يا 9 سال او را خدمت كردم . يكبار به من نگفت : چرا فلان كار را كردى و يا چرا فلان كار را نكردى .
‏ 2- انس مى‏گويد : 10 سال در مدينه ، آن حضرت را خدمت كردم و من كم سن و سال بودم و چنين نبود كه همه كارهاى من باب طبع حضرتش بوده باشد . يك بار به من اُفّ نگفت و نگفت چرا كردى و چرا نكردى .
‏ 3- ابو هريره مى‏گويد : عربى‏ باديه نشين رداى پيامبر (ص) را كشيد ، به طورى كه گردن آن حضرت سرخ شد . اعرابى ‏گفت : يكى از اين دو شتر را براى من حمل كن . تو كه از مال خودت يا از مال پدرت خرج نمى‏ كنى! حضرت سه بار فرمود : نه ، و استغفراللَّه . مرا رها كن تا براى تو حمل كنم . اعرابى گفت : به خدا قسم ترا رها نمى‏كنم . تا سرانجام ، حضرتش به يك نفر دستور داد از اين دو شتر - كه يكى بارش جو و ديگرى خرما بود - براى او برداريد . سپس رو به ما كرد و فرمود : برويد .
‏ هم او ( ابو داود ) چند روايت از رسول خدا ( ص ) نقل مى‏كند كه در آن از فرو خوردن خشم و غضب بسيار تجليل شده و در يكى از آن‏ها آمده است كه آن حضرت فرمود : قهرمان كشتى كيست؟ گفتند كسى كه هيچ كس نتواند او را به زمين بزند . فرمود : خير ، بلكه آن كس است كه هنگام غضب ، مالك خويش باشد .
‏ در روايتى ديگر از معاذ بن جبل و سليمان بن صرد نقل مى‏كند كه دو نفر به هم دشنام مى ‏دادند يكى از آن دو بسيار خشمگين شد . رسول خدا (ص) فرمود : من كلمه‏اى مى‏دانم كه اگر آن را بگويد غضبش بر طرف مى‏ شود . گفتند چيست؟ فرمود : بگويد : « اللهم انى اعوذ بك من الشيطان الرجيم . » يعنى خدايا من از شيطان رانده شده به تو پناه مى‏ برم .
‏ چنان چه ملاحظه مى‏ فرماييد رسول گرامى اسلام ( ص ) با اين جمله با صراحت فرمودند كه غضب از شيطان است چنان چه ذيلاً در حديثى ديگر خواهد آمد .
‏ نيز آن حضرت فرمودند : آن كه غضب كرده اگر ايستاده است بنشيند . اگر غضب او بر طرف شد و الا دراز بكشد و در روايتى ديگر فرمود : غضب از شيطان است و شيطان از آتش خلق شده و آتش هم با آب خاموش مى‏شود . هر گاه غضب كرديد وضو بگيريد . سنن ابى‏داود ، ج 4 ، ص 9 - 246 ، كتاب الادب ، بابهاى اول و سوم و چهارم .
‏ با توجه به آن چه كه گذشت آيا مى‏توان پذيرفت كه رسول گرامى اسلام ( ص ) بيهوده در غضب مى‏شد؟
مبحث شانزدهم
‏ برترين پيامبر كيست؟
‏ يكى از مسائلى كه همه مسلمانان از هر فرقه‏اى ، بر آن اتفاق دارند اين است كه رسول گرامى اسلام ( ص ) برترين پيامبر است و در اين مسأله ، جاى هيچ گونه شك و شبهه ‏اى نيست . اين كه فرشتگان الهى مأمور سجده بر حضرت آدم ( ع ) شدند نشان مى‏دهد كه آن حضرت از فرشتگان برتر است و چون نبى مكرم اسلام ( ص ) از حضرت آدم ( ع ) برتر است ، نتيجه مى‏ گيريم كه آن حضرت از جميع فرشتگان نيز برتر است . پس آن وجود اقدس از همه كائنات - از جن و انس و مَلَك - بالاتر بوده و احدى را نمى‏ توان با حضرتش مقايسه كرد . در صحاح سته نيز به اين موضوع تصريح شده است آن جا كه آن حضرت را امام همه انبياء مى‏ دانند . الف : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 157 ، كتاب الايمان ، باب 75 .
‏ ب : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1443 ، كتاب الزهد ، باب ذكر الشفاعة .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 547 ، كتاب المناقب ، باب اول .
‏ د : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 254 ، كتاب الصلاة ، باب اول . يا مى‏ نويسند كه حضرتش تنها پيامبرى است كه مبعوث بر همه مردم شده است . الف : صحيح بخارى ، ج 1 ، ص 91-2 ، باب التيمم ، و ص 119 ، كتاب الصلاة ، باب قول النبى ( ص ) جعلت لى الارض مسجداً و طهوراً .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 370-71 ، كتاب المساجد و مواضع الصلاة ، حديث شماره 3 .
‏ ج : سنن نسائى ، ج 1 ، ص 241 ، كتاب الغسل ، باب التيمم بالصعيد . يا مى‏گويند كه آن بزرگوار ، سيد فرزندان آدم و اول كسى است كه زمين براى او شكافته مى‏شود . الف : صحيح بخارى ، ج 6 ، ص 105 ، تفسير سوره بنى اسرائيل .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1782 ، كتاب الفضائل ، باب اول .
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 288 ، كتاب تفسير القرآن ، سوره بنى اسرائيل ، و ص 548-9 ، كتاب المناقب ، باب اول .
‏ د : سنن ابى‏داود ، ج 4 ، ص 218 ، كتاب السنة ، باب فى التخيير بين الانبياء ( ع ) . يا آن كه گفته‏اند كه شفاعت ، مخصوص آن بزرگوار است . الف : صحيح بخارى ، ج 6 ، ص 21 ، ابتداى تفسير سوره بقره ، و ج 8 ، ص 144-5 ، كتاب الدعوات ، باب صفة الجنة و النار ، و ج 9 ، ص 149-150 و 160 و 179 و 182 ، كتاب التوحيد ، باب‏هاى : « ما يذكر فى الذات و . . . » و « و كان عرشه على الماء و . . . » و « كلام الرب عزوجل . . . » و « قوله و كلم اللَّه موسى تكليماً » .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 180 به بعد ، كتاب الايمان ، باب 84 الى 86
‏ ج : سنن ترمذى ، ج 4 ، ص 537-9 ، كتاب صفة القيامة و . . . ، باب ما جاء فى الشفاعة ، و ج 5 ، ص 288-9 ، تفسير سوره اسراء .
‏ د : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1442 ، كتاب الزهد ، باب ذكر الشفاعة . كه خود دليل برترى آن حضرت بر همه انسان‏ها مى‏باشد .
‏ البته در روايات دسته اخير كه شفاعت را منحصر به شخص رسول اكرم (ص) مى‏داند روايات خلاف هم ديده مى‏شود كه به بعض از آن‏ها در كتابمان : « خدا در صحاح سته » اشاره كرده و بعض ديگر را هم اين جا ذكر مى‏كنيم :
‏ 1- با اين كه گفته‏اند كه شفاعت مخصوص پيامبر (ص) است مى‏نويسند : انبياء و فرشتگان و مؤمنان ، همه شفاعت مى‏كنند و مى‏ماند شفاعت خدا!
‏ 2- رسول گرامى اسلام (ص) با شفاعت خويش ، همه گناهكاران را از جهنم خارج مى‏كنند مگر كسانى كه به حكم قرآن ، بايد هميشه در جهنم بمانند .
‏ 3- خدا نيز عده ‏اى را بدون هيچ عملى از جهنم خارج مى‏كند .
‏ 4- روز قيامت سه دسته شفاعت مى‏كنند : 1- انبياء 2 - علماء 3- شهداء .
‏ ما كه نفهميديم بعد از شفاعت انحصارى نبىّ مكرم اسلام ( ص ) و طفره رفتن انبياء بزرگ الهى و خروج همه گناهكاران به شفاعت آن حضرت ، از جهنم ، چطور مى‏شود كه اوّلاً انبياء و ثانياً علماء و ثالثاً شهداء ، شفاعت كنند! آيا باز هم محلى براى شفاعت مى‏ماند؟ از شفاعت خدا هم چيزى نفهميديم . شفاعت ، واسطه شدن است . خدا چگونه واسطه مى‏شود؟ واسطه بين مردم گناهكار و چه كسى؟
‏ حال به رواياتى كه غير پيامبر اكرم ( ص ) را برتر مى‏دانند سرى بزنيم . البته با توجه به اين كه آن حضرت آقاى فرزندان آدم ( ع ) بوده و اعتقاد همه مسلمين چنين است بايد روايات خلاف را - و لو در صحاح آمده باشد - به دور بريزيم .
‏ 1- يونس ( ع ) برترين پيامبر است :
‏ قبل از بررسى روايات مربوطه ، به دو نكته بايد توجه داشته باشيم :
‏ اول اين كه انبياء اولوالعزم از ساير انبياء برترند و حضرت يونس ( ع ) از انبياء اولوالعزم نبود .
‏ دوم اين كه اهل سنت كلماتى از قبيل ذنب يا ظلم را ، كه در قرآن درباره انبياء به كار رفته است ، به همان معناى خودش باقى مى‏گذارند و لذا معتقدند كه مثلاً : حضرت آدم ( ع ) گناه كرد يا حضرت موسى ( ع ) ظلم كرد و امثال آن .
‏ با اين حساب حضرت يونس ( ع ) ، هم از انبياء اولوالعزم نبود تا نسبت به ساير انبياء برترى داشته باشد و هم - العياذ باللَّه - طبق معناى علماى عامه ، از ظالمين بود ، و لذا خداوند او را در زندانى تك سلولى و سيار محبوس نمود و در آن جا توبه كرد . چگونه مى‏شود كه در روايات صحاح ، به عنوان حديث قدسى ، نقل شده كه خداوند فرمود :
‏ ( هيچ يك از بندگان مرا نشايد كه بگويد من از يونس برترم . )
‏ يا آن كه رسول گرامى اسلام ( ص ) فرموده است :
‏ ( سزاوار كسى - يا پيامبرى - نيست كه بگويد من از يونس بن متّى‏ برترم . ) الف : صحيح بخارى ، ج&rlm4 ، ص&rlm186 و193 و194 ، كتاب بدء الخلق ، باب‏هاى : « قول اللَّه تعالى و هل‏اتيك حديث موسى » و « و انّ يونس لمن المرسلين . . . » ، و ج&rlm6 ، ص&rlm62 و63 و71 و155 ، كتاب التفسير ، سوره‏هاى نساءوانعام‏وصافات ، و ج&rlm9 ، ص&rlm192 ، كتاب التوحيد ، باب ذكرالنبى و روايته عن ربه .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1843-4 و 1846 ، كتاب الفضائل ، باب‏هاى 42 و 43 .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج&rlm2 ، ص 1428-9 ، كتاب الزهد ، باب ذكر البعث .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 348 ، تفسير سوره زمر .
‏ ه' : سنن ابى‏داود ، ج 4 ، ص 217 ، كتاب السنة ، باب فى التخيير بين الانبياء ( ع ) .
‏ شايد در آن حكمتى بوده است؟!
‏ 2- موسى ( ع ) برترين است :
‏ ( مردى از انصار با مردى يهودى نزاع نمود . انصارى به صورت يهودى نواخت . او شكايت نزد رسول خدا ( ص ) برد . حضرت انصارى را خواست و علت كارش را پرسيد . گفت : او قسم خورد به خدايى كه موسى را برگزيد ( يعنى او را به عنوان برترين پيامبر برگزيد ) من نيز عصبانى شدم كه پيامبر ما برگزيده است او چرا چنين گفت ( لذا او را كتك زدم ) . آن حضرت فرمود : مرا بر موسى‏ برنگزينيد ، زيرا وقتى قيامت بر پا مى‏شود من اول كسى هستم كه براى حساب حاضر مى‏شوم و موسى را مى‏بينم كه ستون عرش را گرفته است . نمى‏دانم او قبل از من به هوش آمد ( يعنى بعد از آن كه همه مردم در اثر دميدن در صور ، به وسيله اسرافيل بيهوش شدند ) يا آن كه چون در « طور » بيهوش شد ، اين جا ديگر بيهوش نشد . ) الف : صحيح بخارى ، ج 3 ، ص 158 و 159 ، و ج 4 ، ص 187 و 192 و 194 ، و ج 6 ، ص 74-5 و 158 ، و ج 8 ، ص 134 و 135 ، و ج 9 ، ص 16 و 154 و 170 .
‏ ب : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1843-5 ، كتاب الفضائل ، باب 43 .
‏ ج : سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 1428-9 ، كتاب الزهد ، باب ذكر البعث .
‏ د : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 348 ، تفسير سوره زمر .
‏ ه' : سنن ابى‏داود ، ج 4 ، ص 218 ، كتاب السنة ، باب فى التخيير بين الانبياء ( ع ) .
‏ در اهميت اين حديث همين قدر بس كه بخارى آن را در بيش از 10 جاى صحيحش آورده است! قضاوت با شما خوانندگان مسلمان .
‏ 3- ابراهيم ( ع ) بهترين است :
‏ ( مردى خدمت رسول خدا ( ص ) رسيد . عرض كرد : « يا خير البريّه » ( يعنى اى بهترين مردم ) حضرت فرمود : « ذاك ابراهيم ( ع ) » ( يعنى بهترين مردم ابراهيم ( ع ) است . ) ) الف : صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1839 ، كتاب الفضائل ، باب 41 .
‏ ب : سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 416 ، كتاب تفسير القرآن ، باب 86 ، « و من سورة لم يكن » .
‏ ج : سنن ابى‏داود ، ج 4 ، ص 218 ، كتاب السنة ، باب فى التخيير بين الانبياء ( ع ) .
‏ اين جا نيز قضاوت را به عهده خوانندگان مى‏گذاريم و مى‏گذريم .
‏ در خاتمه از خداوند منان مى‏خواهيم كه معرفت ما را نسبت به اولياء بر گزيده‏اش ، مخصوصاً خاتم انبياء و آقاى آنها و سيد فرزندان آدم صلوات‏اللَّه و سلامه عليه و على اولاده المعصومين روز به روز بيشتر بگرداند .
‏ بار الها! ما را در شناخت وظيفه و انجام آن موفق بدار .
‏ قم المشرفة ، حرم اهل البيت
‏ و عُشّ آل محمد ( ع)
پیوندها:

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page