در اشعار كشاجم، نمونه فراوانى از حكمت ورهبرى خردمندانه بچشم مى خورد كه او را در صف رهبران عالى قدر جاى داده، و گواهى ميدهد كه براستى و حقيقت در خيرخواهى است و دعوت بسوى حق سبحانه و تعالى قدم برداشته است، با اندرز نيكو و موقع شناسى، سخن حق را پراكنده و منتشر ساخته، و با بيان حقائق، امت اسلامى را به صلاح و نيكى دعوت و از تمايلات نفس اماره بر حذر داشته:
از اين جمله اشعارش:
- هر خوى و منشى، چون بينديشى نيك و بد دارد. -اين در طبيعت و سرشت آدمى است، و هيچ دانشور مطلعى آنرا انكار نكند.
- حكمت و كاردانى صانع و مدبر جهان است كه هر چيزى، نفع و ضررش توام است. - توكوشش كن بهره ات از نفع بيشتر و از ضرر اندك باشد.
- تلخى انديشه و سخن حق را بخوبى تحمل كن و آگاه باش كه تلخى هوسرانى و خودسرى از آن بيشتر است.
- جان خود را در كاردانى و تدبير امور،ورزيده ساز، و مگذار بدون مطالعه و پيش بينى وارد عمل شود. چه تدبير و كاردانى با فضيلت و افتخار همراه است.
- نفس خود را در هر چه خواهد و جويد، فرمان مبر، چه بايد از قهر تو حساب برد.
- نفس آدمى، بالطبع از نيكيهاكناره مى گيرد و بسوى بدى مى شتابد كه فريبنده است.
و نيز اين شعراو:
- در شگفتم از آن كه، دولتى دارد وخدايش از نگونسار شدن در طلب معاش محفوظ داشته.
- چرا اوقات خود را به دوبخش تقسيم نميكند: نصيب مادى و بهره معنوى.
- موقعيكه از عيش و لذت فارغ شد، به تاريخ و اشعار و نويسندگى رو آورد. -
گاهى بكوشد و گاه براحت گذراند، و چون شب پرده تاريكى آويخت بپا خيزد.
- در روشنائى روز از دنيا بهره مند شود، و در شب تاريك به حقوق الهى قيام گيرد.
- اين تقسيم بندى سهل است، اگر پند پذيرى باشد با سعادت و راه صواب موفق ميشود.
و از سخنان گهر بارش در تحليل " رضاى از نفس " و آنچه مايه سركشى و عناد و بى توجهى او بآداب و اخلاق مى شود، اين شعر اوست:
- هيچگاه از خودم خوشنود نشده ام كه به به نفس من خرم و شادان است بلكه يك جوانمرد، موقعى از خودش خوشنود است كه نفس را بخشم آورده باشد.
- اگر من از نفس خودم خشنود مى شدم، بى گمان در تحصيل آداب و اخلاق گامهاى من كوتاه تر بود. - حتى درآن چند گام كوتاه، زبان به سرزنش و عتاب مى گشود كه چرا به رنج و تعبم افكندى.
و از سخنان حكمت آميزش اين شعر اوست:
- جوانمرد اگر به زندگى حرض ورزد، بايد تن به ذلت دهد ولى درصبر و شكيبائى شرافت عالى تحصيل مى شود.
- آنكه دائم در طلب دولت گام مى زند، در واقع حمال ديگران است. -
و گاه آنچه در اختيار دارد، باميد بهره بيشتر به معامله مى گذارد و سرمايه را از كف مى دهد، چنانكه پف كننده آتش گاه است كه آنرا عوض شعله ور ساختن خاموش مى كند. باين شعر ديگرش بنگريد: -
زيور جوانى، عاريت است، تو هم جوانى و خانه جوانان را واگذار
- از تحصيل مراتب عاليه ادب بازت ندارد، آن معشوقه ايكه وعده وصل مى دهد.
- آن معشوقه كه عطر دلاويزش فضا را معطر ساخته، و دستبند زرين ساعد مرمرينش را زينت داده.
- عشق بازى اولش شيرين، ولى آخر آن، تلخكامى ببار مى آورد. - براى تو كه لجام گسيخته، در مستى لذت غوطه ورى، چه جاى عذر خواهى است.
- آنهم بعد از رسيدن به حد تميز و قدرت تصميم.
- آنكه در عهد جوانى به مقامى رسد، ميان خود و سرورى پرده آويخته است.
- مايه افتخار نيست كه جوانمرد، خودنمائى كند و پر جنب و جوش باشد.
- يا شيفته شراب و دلباخته آهو چشمان.
- مردم از در خانه اش مهجور باشند و ميهمانان منفور.
- افتخار جوانمرد به اين است كه دشمنانش محزون و دوستانش عزيز باشند.
- از ناموس آبروى خود دفاع كند و براى جلب رهگذران آتش خود را شعله ور سازد. - كوشش كند ولى يا در طلب فرمانروائى، يا معاونت آن.
- درميدان نويسندگى و خطابه و سخنورى و قافيه پردازى فرد و ممتاز باشد.
- در مهمات بيدار و هوشيار، و چرت بر چشمانش راه نبرد جز اندك.
- چنانكه گويا از تندى و تيزى، چون شراره آتش است.
- تا آنجا كه مايه بيم و اميد باشد و جمال و جلال او چشمها را پر كند.
- آنهم در اسكورت پر هياهوئى از سياهى لشكر كه گويا شب، چادر خود را بر آن گسترده است.
- فاميل و خاندانش افتخار دارد كه گرد و غبار راه را از دوش او بتكاند.
و حاجتمندان در سر راهش بانتظار نشسته اند.
- پس همواره بكوش تا عظمتى تازه كسب كنى يا مشعل مجد و بزرگوارى سابق را روشن نگهدارى.
- و براى خود بنائى مرتفع در مكارم و آداب بر آور و در استحكام و زينت آن بكوش.
- و بازارى براى ترويج آن باز كن و در تجارت خودكوشا باش.
- مبادا انگل ديگران شوى. وبپرهيز از آنچه آزادگان از عار آن پرهيز دارند.
- اگر نميتوانى از خير زندگى مايه اى تحصيل كنى، پس سنگ به دهانت باد.
كلمات گهربيز و سخنان حكمت آميز
- بازدید: 1089