شاعر ما كشاجم، از مهد پرورش خود رمله، به قصد سياحت حركت كرد و در سمت شرق روان شد، شهرها را زير پا گذاشت و مكرر به مصر و شام و عراق سفر كرد و در قصيده ايكه به ستايش ابن مقله وزير، زبان گشوده، در عراق جا داشته كه گويد:
- اين همه رنج بخاطر اين است كه نميخواهم بهوش آيم وهيچگاه از سفر و باز هم سفر خسته نشوم.
- ماه تمام و درخشنده، نقصى درپرتوش پديد نميشود با اينكه شب تا به صبح در سير و انتقال است.
موقعيكه در مصر رحل اقامت افكنده، گفته است:
- اشتياق ديدن مصر، خواب از چشم من ربوده بود، اينك مصر خانه من است.
- صبحگاه، با دوستان، بديدن " جيزه " خوش و آب و هوا ميروم و گاه حركت را تاخير ميافكنم.
- در اين ميان كه با يكى از بزرگان در رياست وفرمان، پهلو به پهلو ميزنم ناگهان ازميخانه، سر بر مياورم، گويا مردى دائم الخمر باشم.
- صبح براى سركشى ديوان و دفاتر رهسپارم و بازگشتم به خانه پريوشان است كه عود و طنبور فراگيرند.
- جوش و خروش جوانى را پشت سر گذاشتم در حاليكه هوس دل را فرو نشاندم.
- از آهو بچه اى از مردم قبطكه زنار خود را بالاى سرين زير ناف مى بندد.
و در اين اشعار ديگر كه سروده، ظاهرا خودش را بين مصر و عراق مى بيند: گشت و گزار خود را باين دو شهر ياد مى كند و آنچه از خوشى و بدحالى، سختى و رفاه ديده يا از مردم آن نعمت و نقمت چشيده و حرمت يا خوارى ديده بازگو مى نمايد. گاهى اين را ستايش مى كند و آنرا هجو، گوش كنيد:
- اى بت من گفتى، و اينك گوش فرا ده و بشنو از جوانمردى كه زندگيش عبرت است.
- مى گوئى: صبر و بردبارى پيشه كن و دل برگير، و اگر تو خود عاشق شوى چنين نخواهى كرد.
- كيست بدوستانم خبر برد - گر چه از من دور افتاده اند - كه زندگى بعد از آنان تيره و تار است.
- مشتاقم روى خرم چون ماهشان را ببينم.
- شاهزادگانى كه مايه مجد و بزرگوارى وافتخارند.
- و نعمت و نوالى، كه با جوانمردى زينت يافته و اين كم نيست. - موقعيكه دشمن رو آورد، مردم دست يارى بسوى آنان دراز مى كنند و هم پشتوان آنهايند.
- كوه وقاراند. ماه مجلس اند، شيران بيشه اند و روز نبردپيشتازان.
- سفيدرو، نيكوكار، دست باز، كه بخل و خست ندارند.
- مردم از آنان خير مى برند و خيرات آنها مشهور و زبانزد خاص و عام است.
- اگر مرا در مصر ديده بودى كه در جوار و پناه آنان، چگونه پريوشان باريك اندام را اسير مى كردم.
- رود نيل امواج خود را مثل حلقه هاى زره پهن مى كرد.
- زورقها در بالاى امواج، گاه بزير مى رفت و گاه بالا.
- جام شراب در دست پير دخترى در لباس مردان مى چرخيد كه پيراهن خزش را با مشك ناب شسته بود.
بكران لكن لهذه مائه و تلك ثنتان و اثنتا عشره
- دوشيزه هم دو نوع است: اين يكى صد ساله است و آن ديگر چهارده ساله.
- كاش من عراق را نديده بودم و نام اهواز و بصره را نشنيده بودم.
- گاه بر فلات و گردنه فراز مى گشتم، و گاه در صحرا و نشيب فرود مى شدم، گاهى هموار و گاه سنگلاخ.
- گاه بر پشت شتر گردن دراز، هودج نهاده سايبان مى افكنديم.
- و گاه در ميان شط خروشان فرات كه امواجش مانند خيال بهم ميآميخت روان بوديم.
- گويا عراق عاشق روى من است كه مرا ترك نمى كند،يا دست بريده تقدير مرا بدانجا مى كشاند.
كشاجم در ضمن اين سياحتها و گشت و گزارها، با شاهان، وزرا و امرا مى نشست، و از جوائز آنان بهرمند، مى شد، و از عطايشان براى ادامه سفر استقبال مى كرد. در ضمن با رجال علم و ادب و حديث، رفت و آمد داشت، از آنان فرا مى گرفت و مى آموخت، حديث مى گفت و مى شنيد.
بين او با دانشمندان، بزمهاى ادبى و مجالس مناظره تشكيل شده و بعدها نامه نگارى ادامه يافت، تا آنجا كه به علوم مختلفه آشنا و ماهر گشت، و در برخى فنون علمى و ادبى گوى سبقت ربود. از جمله در نويسندگى و خطابه پيش افتاد چنانكه مسعودى در كتاب خودمروج الذهب ج 2 ص 523 او را از رجال علم و ادب معرفى مى كند.
سياحت و جهانگردى
- بازدید: 929