غديريه ناشى صغير

(زمان خواندن: 9 - 18 دقیقه)

365 - 271
- اى آل ياسين، هر كه شما را دوست بدارد، به يقين خيرخواه خويش است.
- با رهبرى شما از حيرت و ضلالت رستيم،همان سان كه با محبت شما هر گونه تباهى به صلاح انجاميد.
- زيبائى ديگران، اگر با فضل شما مقياس شود، نا زيبا جلوه خواهد كرد.
- پرتو روز بخاطر ما تاريك نشد ولى پرتو شب را خداى ذوالجلال تاريك نمود.
- پرتو رشد و هدايت شما چگونه تاريك شود، باآنكه در تاريكى شب خورشيد نيمروزيد.
- پدر شما احمد است و وزيرش كه از علم الهى عطا يافته است.
ذاك على الذى تفرده     فى يوم " خم " بفضله اتضحا.
"او على است كه صاحب افتخار غدير خم است و بدين وسيله برترى او آشكار است".
- آنگاه كه رسول خدا در ميان مردم بپا خاست، در حاليكه بازوى على را بلند كرده بود چنين گفت:
- هر آنكه من سرپرست اويم،اين وصى من سرپرست او خواهد بود، اين را خداى من وحى كرده است.
- همه به به گفتند و سپس دست بيعت دراز كردند، هر كه صادقانه با خدا معامله كند سود خواهد برد.
- او همان على است كه جبرئيل روز نبرد احد، بستايشش مى گفت:
- اگر نبردى سنگين پيش آيد: شمشيرى جز شمشير على نيست و نه جوانمردى جز خود او.
- اگر شمشيرى كه بر پاى " عمرو " كوبيد، با اعمال تمام مردم بسنجند، ارزش آن برتر است.
- اوعلى است كه ديگران از فتح قلعه عاجز آمده دست خالى بازگشتند، ولى او رفت و قلعه ها گشود.
- در آنروز كه يهود خيبر بجوش آمده بودند، آنگاه كه در قلعه را بر سر دست گرفت و غلطاند.
- مسلمانان در هيچ آسياى نبردى شركت نكردند، جز اينكه على را قطب آسيا ديدند.
- خداوند بخاطر پاكى بر او درود فرستاد، و اين بنده اش را موفق ساخت تا او را ثنا خوان گردد.
و نيز در قصيده كه 36 بيت آن به دست ما رسيده چنين گويد:
اى جانشين رسولخدا، بخدا سوگند آنها كه با تو، به ستيز برخاستند، بيقين كافر شدند.
- بهترين گواه اينكه آنان، با شنيدن نص وصايت و خلافت تو، زير بار نرفتند.
- شوريدن آنهاست، بعد از اينكه خود، ترا نامزد رياست كردند، و پيمان شكنى آنها، با اينكه دست بيعت سپرده بودند. تا آنجا كه مى گويد:
- اى ياور احمد مصطفى تو درس يارى از پدرت ابوطالب آموختى.
- دشمنان سر سختش را با قهر و جبر به جاى خود نشاندى، لعنت خدا بر دشمنان سرسخت باد.
- خليفه رسول خدا توئى، نه مردم، پس چه شد كه ترا پشت سر نهادند.
- به ويژه آنروز كه با لشكر اسلام، روانه تبوك شد، و تو از دنبال بدو پيوستى.
- همان روز كه برخى گفتند: خاطر رسول خدا از على آزرده است، و تو به خدمت رسيدى كه حقيقت بر ملا شود.
- رسول خدا در پاسخ تو فرمود: مگر خوشنود نيستى كه بكورى چشمشان من و تو چون موسى و هرون باشيم، اگر تن در دهند.
- اگر بعد از من نبوتى بود، همچنانكه خليفه منى، شريك در نبوت من بودى.
- ولى من خاتم پيامبرانم و تو جانشين منى، اگر سر باطاعت در آورند.
- توئى خليفه رسول اكرم، از آنروز كه با تو، به راز نشست در برابر همه مردم.
- ديدند كه تنها تو براى شنيدن اسرار شايسته بودى و البته اين خدا بود كه راز قرآن را بتو مى آموخت.
- منتهااز دهان احمد با تو سخن مى گفت و كينه وران شاهد و ناظر بودند.
- توئى خليفه رسول از روز " دعوت عشيره " باآنكه پدرت هم در آن جمع بود.
- و از روز " غدير خم " و البته " روز غدير " بهانه اى براى فريبكاران باقى نگذاشت.
- آنها، با قيد سوگند، پيمان بستند تا بر تو ستم كنند و از اين روتو را يارى نكردند.
- هنگامى كه نص رسول، بر آنها عرضه شود، گويند: على خود سستى كرد، و ترا ضعيف و ناتوان شمرند.
- ما بدانها گفتيم: سخن رسول صريح بود، و شك از دلها زدود. و از اشعار ناشى "نوپرداز" قصيده اى است كه اهل بيت را ستايش مى مى كند:
بآل محمد عرف الصواب     و فى ابياتهم نزل الكتاب
- "با آل محمد، راه حق شناخته آمد و در خانه آنان، قرآن فرود شد".
- همانهايند " كلمات "و " اسماء " كه پرتوشان بر آدم دميد وبدين ميمنت، توبه او پذيرفته آمد.
- آنان حجت خدايند بر همگان، نه بخودشان و نه فرمانشان كس شك نخواهد برد.
بازمانده حقيقت عليا و شاخه هاى درخت توحيداند، با بيان شيرين آنان خطاب الهى واضح گشت.
- اخترانى كه درهر عصر و دوره اى آماده ارشاد همگان اند، پس آنها مشعل هدايت اند.
- ذريه احمد و فرزندان على خليفه رسول خدا، پس آنها حقيقت محض و لب لباب اند.
- در هر رشته از عظمت و سيادت به نهايت رسيده اند، پس جانشان پاك و طاهر گشت.
- اگر دانش پژوهان از دسترسى به حقيقت باز مانند، بايد نزد آنها شتابند.
- دوستى آنها همان " صراط مستقيم " است كه به حق منتهى مى شود،ولى اين راه بدون مشقت طى شدنى نيست.
- خصوصا ابوالحسن على، كه در روز نبرد جايگاهى دارد كه همگان خائف اند.
كان سنان ذابله ضمير     فليس عن القلوب له ذهاب
و صارمه كبيعته بخم     معاقدها من القوم الرقاب
- گويا نوك نيزه اش خاطره است كه يكسر به دلها فرو مى رود.
- و شمشير برانش مانند بيعتى كه در " غدير خم " گرفت، بر گردن همگان نشست. - على در خوشاب است، على طلاى ناب است، ديگران همه خار.
- اگر تو از دشمنانش بيزار نباشى، از محبت و دوستى او پاداشى نخواهى برد.
- موقعى كه شمشيربرانش جانها را پيش خواند، جز اجابت چاره ندارند.
- نوك نيزه اش با خفتان آشتى دارد، شمشير تيزش با كله خود رفاقت دائم.
- او بسيار مى گريد، ولى شبها در محراب عبادت، و بسيار خرم و خندان است اگر پاى جهاد، در ميان باشد.
- همانكه دشمنان در موزه اش مارى افكندند تا او را بگزد.
- و چون خواست موزه را بر پاى استوار كند، كلاغ موزه را بر هوا برد.
- چرخيد و آنرا واژگون كرد، ناگهان مارى از آن افتاد و بطرف كوه خزيد.
- آنكه اژدهاى عظيم با او به راز نشست، همان اژدها كه ابر بر در خانه رسول بر زمين انداخت.
- مردم همه ديدند و با وحشت خود را كنار كشيدند، راهها بسته شد وميدانها پر از غلغله.
- و چون على به اژدر نزديك شد، مردم قدمى پيش نهادندو همه در شگفت.
- على با اژدها بخشم و قهر سخن گفت، نه ميترسيد و نه ميرميد.
- تا به طرف دره خيز برداشت و در آن خزيد. و چون پنهان مى شد گفت:
- من فرشته ام، غضب خدا مرا بدين صورت مسخ كرد، تو سرپرست مائى ودعايت مستجاب.
- رو به تو آوردم، پس شفاعت كن نزد آنخدائى كه همگان سوى او روان اند.
- على دعا كرد و رسولخدا آمين گفت، مردم همه مى گرييدند.
- دعا بهدف نشست، فرشته بر آسمان بر شد، چنانكه عقاب چون تير به آسمان رود.
- پر طاووسى بر تنش روئيدو گوهر، و از طلاب ناب زيور بست.
- مى گفت: بخدا سوگند نجات يافتم به بركت خاندانى كه از خشم آنها آتش دوزخ فروزانست و نعيم بهشت براى دوستانشان رايگان.
- آرى آنهايند " خبر بزرگ " و همانهايند كشتى نوح و هم شاهراه حقيقت چون وحى منقطع گشت.
دنباله شعر:
سخن محكم و درست تراين است كه اين قصيده از ناشى است، چنانكه ابن شهر آشوب در " مناقب " بدان تصريح كرده. ابن خلكان از ابى بكر خوارزمى نقل مى كند كه ناشى درسال 325 به كوفه رفت و در مسجد جامع شعر خود را ديكته كرد متنبى شاعر كه در آنوقت نورس بود، در مجلس او حاضر مى شد و از املاء ناشى، اين دو بيت را از قصيده او يادداشت كرد:
كان سنان ذابله ضمير     فليس من القلوب له ذهاب
و صارمه كبيعته بخم     مقاصدها من الخلق الرقاب
ياقوت حموى هم در " معجم الادباء " ج 5 ص 235 و يافعى در " مرآت الجنان " ج 2 ص 335 داستان فوق را ذكر کرده اند، و صاحب " نسمه السحر " با جزم باين نسبت، شعر را آورده و گفته: هر كس آنرا به عمرو عاص بسته، مرتكب رسواترين اشتباه شده است.
اينان چكيده شعر و ادب اند و نظرشان در اين گونه موارد حجت است.
پس نسبت اين شعر به عمرو عاص، چنانكه در بسيارى از كتب ادبى آمده، مانند كتاب " اكليل " "تاليف ابى محمد الحسن بن احمد الهمدانى اليمنى" و " تحفه الاحباء " "تاليف جلال الدين شيرازى" مورد اعتماد نشايد بود. مى گويند: روزى معاويه با نديمانش گفت: هر كس درباره على شعرى بگويد ابن بدره زر را بدو خواهم داد، عمرو عاص اين اشعار را بطمع بدره زر گفت:
و نيز نسبت اشعار به ابن فارض چنانكه در بعضى معاجم آمده صحيح نيست، چه ابن خلكان و حموى هر دو معاصر ابن فارض اند، اگر قصيده از او بود، بر آن دو مخفى نمى ماند، علاوه بر اينكه اين قصيده قبل از ابن فارض دست به دست مى گشته.
آنچه بگمان مى رسد، اين است كه جمعى از قصيده سرايان در ستايش على امير المومنين با همين وزن و قافيه، مديحه سرائى دارند كه در ميان مردم منتشر است، و گاه اتفاق مى افتدكه چند بيت از آن قصيده در اين قصيده ديگر مندرج مى شود چنانكه برخى از اشعار " ناشى " در مناقب ابن شهرآشوب، ضمن ابيات " سوسى " جا خورده و نيز اشعارى از " ابن حماد " در خلال قطعات " عونى " ديده مى شود،و هم ابياتى از شعر " زاهى " در ضمن اشعار " ناشى " و از شعر " عبدى " درشعر " ابن حماد ". و بدين وسيله امر بر ناقلان مشتبه شده گاه به اين و گاه به آن نسبت مى دهند.
قسمتى از اين قصيده را، علامه حجت شيخ محمد على اعسم نجفى تخميس كرده و آغازش اين است:
بنو المختار هم للعلم باب     لهم فى كل معضله جواب
اذا وقع اختلاف و اضطراب     بآل محمد عرف الصواب الخ
"پسران برگزيده حق شاهراه علم اند، وبراى هر مشكلى جوابى آماده دارند هر گاه اختلاف آراء پديد شد، با آل محمد راه حق شناخته آمد تا آخر".

بيوگرافي شاعر
ابو الحسن يا ابو الحسين على بن عبد الله بن وصيف، ناشى صير "نوپرداز كوچك" بغدادى است از " باب طاق " كه در مصر نشيمن گزيده، معروف به " حلاء " است: چون پدرش حليه شمشير مى ساخته،و به " ناشى " شهرت يافته چون ناشى به قول سمعانى
 در انساب بمعنى نوپرداز است.
شاعر، يكى از صاحب نظران علم كلام است كه ضمنا در فقه دستى داشته و در حديث نبوغى يافته و در علم ادب پيش افتاده، و بالاخره درسرودن اشعارآبدار مشهور و سرشناس آمده، خلاصه مجمع فضائل و مكارم، معدن فرهنگ و دانش بوده، پيشتاز دانشمندان شيعه و متكلمين و محدثين وفقها و شعرا مذهب است:
شيخ مفيد از او روايت مى كند، و شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى به توسط استادش مفيد چنانكه در فهرست خود ص 89 ياد نموده و صاحب " رياض العلماء "با قيد احتمال مى گويد: شايد همو باشد كه از مشايخ و اساتيد شيخ صدوق است.
در كتاب " الوافى بالوفيات " و كتاب " لسان الميزان " ج 4 ص 238 مرقوم است كه ابو عبدالله خالع، ابوبكر ابن زرعه همدانى، عبد الواحد عكبرى، عبد السلام بن حسن بصرى لغوى، ابن فارس، عبد الله بن احمد بن محمد بن روزبه همدانى و جمعى ديگر از ناشى صغير روايت مى كنند، و او خود از مبرد و ابن المعتز و جز آن دو.
ابن خلكان مى گويد: ناشى دانش خود را از ابى سهل اسماعيل بن على بن نوبخت فراگرفته، و ابو سهل از بزرگان متكلمين شيعه است.
شيخ طوسى در كتاب فهرست ص 89 مى نويسد: " ناشى در فقه بر مبناى مذهب اهل ظاهر بود ".
اهل ظاهر، طرفداران ابو سليمان داودى على بن خلف اصفهانى در گذشته سال 270 اند كه معروف به ظاهرى است.
ابن نديم در " الفهرست " ص 303 در باره ابو سليمان ظاهرى مى نويسد: اول كسى است كه ظاهركتاب و سنت را سند قرار داد و غير آنرا از راى و قياس مردود دانست.
ابن خلكان در تاريخ خود ج 1 ص 193 مى نويسد: ابو سليمان مذهب مستقلى داشته و جمعى كه دنباله رو گشته اند به ظاهريه معروف اند.
نجاشى در كتاب رجال، براى ناشى شاعر ما فقطيك كتاب در امامت نام مى برد ولى شيخ طوسى در فهرست مى گويد: " كتابهائى تاليف كرده " و در تاريخ ابن خلكان هم دارد كه ناشى صاحب تصنيفات زيادى است.
در كتاب " وافى بالوفيات " آمده كه: " شعر او تدوين شده و مدايح او در باره خاندان نبوت، قابل احصا نيست " و لذا ابن شهر آشوب در كتاب " معالم العلما " او را در عدادشعرائى نام مى برد كه بى پروا، از خاندان رسول دفاع مى كرده اند.
در " معجم الادبا " از قول خالع مى نويسد: ناشى معتقد به امامت اهل بيت بود و با سبك بديعى بحث و مناظره مى كرد، عمرش را در ثنا و ستايش اهل بيت به سر برده و به دوستى آنان سرشناس ومعروف است و اشعارى كه در مدح آنان خاندان سروده قابل احصا نيست.
با وجود اين خليفه الراضى بالله را ثنا گفته و با او داستانها دارد، براى ديدار كافور اخشيدى به مصر روانه شده و او را ثنا گفته و نيز ابن خنزابه وزير را مدح گفته و با او همدم بود، ضمنا مديحه در ستايش بريديين سروده وبه بصره گسيل داشته و مديحه ديگرى در ثناى ابى الفضل ابن العميد گفته و به ارجان ارسال نموده.
و نيز مى نويسد: ابن عبدالرحيم از خالع و او از زبان خود ناشى برايم حديث كرد كه: ابن رائق مرا نزد الراضى بالله برد، من مداح و ستايشگر ابن رائق بودم و خاطره مرا مى خواست، موقعى كه به خدمت راضى رسيدم گفت: ناشى رافضى توئى؟ گفتم: من خادم امير المومنين وشيعه هستم، گفت: از كدام فرقه شيعه؟ گفتم: شيعه بنى هاشم. گفت: اين گونه پاسخ، حيله اى ناپاك است، گفتم: ولى با پاكى نسب همراه است.
گفت: آنچه دارى بياور من قصيده بر او خواندم، دستور داد: ده طاقه شال به من خلعت دهند و چهار هزار درهم نقد، رفتم از خزانه دار تحويل گرفتم و به خدمتش باز شدم: زمين را بوسيدم و از مراحم او تشكر كردم، بعد گفتم: من رسم دارم كه طيلسان مى پوشم، گفت: اينجا طيلسان عدنى داريم، يك طيلسان باو بدهيد و يك عمامه خز بهمراه آن، كه دادند، بعد گفت: از اشعارى كه در باره بنى هاشم دارى چيزى بخوان خواندم: - اى فرزندان عباس، اميه با كينه و دشمنى خونهائى از شما ريخته است.
- پس هاشمى نيست آنكه اميه را دوست بدارد و يا آن مردك لعين ابازبيل را.
گفت: بين تو و ابو زبيل چه گذشته؟ گفتم: امير المومنين بهتر مى داند. خندان شد و گفت: مرخص هستى.
بسيارى اخبار حكايت دارد كه ناشى علاوه بر اينكه فراوان در ثناى اهل بيت شعر سروده، مورد قبول و تقدير و علاقه اهل بيت قرار گرفته، و اين خودبالاترين فضيلت و مقام است و والاترين كرامت جاويد كه رستگارى دو سرا بهمراه آن است.
حموى در معجم الادباء از گفت خالع مى نويسد: من با پدرم به سال 346 در مجلس كبوذى محدث بوديم كه در مسجد بين بازار كتابفروشيها و زرگرها منعقد مى شد.مجلس پر بوده، ناگهان مردى از راه رسيد:قبائى پر وصله به تن داشت، در يكدست مشك آب و انبان غذا و در دست ديگر چوبدستى نوك دار، هنوز گرد راه از خود نسترده بود. سلام كرد و با صداى بلند گفت:
من فرستاده فاطمه زهرا هستم. گفتند: خوش آمدى و صفا آوردى. گفت: مى توانيد احمد مزوق نوحه خوان را بمن معرفى كنيد؟ گفتند: آرى همين است كه اينجا نشسته. گفت: خاتونم عليها سلام را در خواب ديدم، فرمود: راهى بغداد شو و احمد را بجو و بدو برگو كه بر فرزندم با شعر ناشى نوحه سرائى كند، آنجا كه مى گويد:
بنى احمد قلبى بكم يتقطع     بمثل مصابى فيكم ليس يسمع
"اى زادگان احمد مختارجگرم در ماتم شما از هم گسيخت، كس نشنيد آنچه در اين ماتم بر دل من رسيد".
ناشى در آن مجلس حاضر بود، طپانچه محكمى بر صورت خود نواخت، و به دنبال او احمد مزوق و سايرين همه لطمه بر صورت نواخته، گريه را سر دادند. از همه بيشتر ناشى و بعد از او مزوق متاثر شده بودند، بعد با اين قصيده نوحه سرائى كردند تا ظهر شد و مجلس از هم پاشيد.
هر چه كوشش كردند كه آن مسافر از راه رسيده، هديه قبول كند، مفيد واقع نشد گفت: بخدا سوگند اگر تمام دنيا را بمن بدهند، نخواهم گرفت، روانمى دانم كه پيغام آور خاتونم فاطمه باشم و عوض بگيرم، مراجعت كرد و چيزى نپذيرفت.
گويد: اين قصيده، بيش از ده بيت است، از جمله:
شگفت اينجاست كه شما با شمشير خودتان فنا مى شويد، و آنكس بر شما چيره شد كه ديروز خاضع و فروتن بود.
- گويا رسول خدا سفارش كرده كه شما را از دم تيغ بگذارنند كه اجساد شما را اين چنين در بلاد پراكنده مى سازند.
مولف كتاب امينى گويد: اول اين قصيده چنين است:
-بنى احمد قلبى لكم يتقطع     بمثل مصابى فيكم ليس يسمع
- هيچ بقعه و ديارى در شرق و غرب عالم نيست جز اينكه در آنجا شهيد و مقتولى به خاك كرده ايد.
- ستم كردند، شما را از دم تيغ گذارندند، حقوق شما را صاحب شده بين خود قسمت كردند. تا آنجا كه جهان بر شما تنگ شد و در هيچ جا امان نيافتيد.
- چه تن ها كه بر روى خاك افكندند و سرها كه بر نيزه ها بالا رفت.
- متوارى گشته ايد، دمى پهلويتان بر بستر قرار نمى گيرد ولى خواب ناز مرا مى ربايد و آرام بخواب مى روم.
حموى از زبان خالع مى گويد: روزى به ناشى گذشتم كه در بازار سراجها نشسته بود، به من گفت: قصيده اى ساخته ام، از من تقاضاى نسخه كرده اند،مى خواهم با خط تو عرضه كنم، گفتم پى كارى روانم، برمى گردم.
رفتم بانجا كه حاجت داشتم، خواب مرا در ربود، ابو القاسم عبد العزيز شطرنجى نوحه خوان را كه مرده بود، در رويا ديدم، به من گفت: دوست دارم كه بپا خيزى و قصيده بائيه ناشى را پاك نويس كنى، ما ديشب در مشهد "حسين" باآن نوحه سرائى كرديم.
آن مرد، موقعى كه از زيارت مراجعت مى كرد، بين راه درگذشته و مرده بود من بپا خاستم و برگشتم و به ناشى گفتم، قصيده بائيه ات را بده گفت: از كجا دانستى كه بائيه است؟ من هنوز با كسى در ميان نگذاشته ام، جريان خواب را بازگو كردم. گريست، گفت: بدون ترديد وقت آن رسيده است، من آن قصيده را پاكنويس كردم. آغازش اين است.
رجائى بعيد و الممات قريب     و يخطى ء ظنى و المنون تصيب
"آرزويم دور و دراز است و مرگم نزديك، اميدم، بخطا مى رود، ولى تير مرگ بخطا نمى رود".
مولف كتاب امينى گويد: قصيده بائيه قسمتى در ثنا و ستايش اهل بيت است:
- مردمى كه بالاترين مقام را حائز شدند و در ميان صاحبان فضل همتائى براى آنان نيست.
- اگر نسب خود را ياد كنند، از مجد و عظمت سر بآسمان مى سايند و در صاحبان نسب كسى بدان پايه نيست.
- درياى كرم اند كه در و گوهر با موج خود به ساحل افكند، و دريغ ندارد.
- كشتيهاى نجات بر آن روان است و آبش براى تشنگان سرد و گوارا.
- دريائى كه همسايه را بى نياز كند وساحلش تفرجگاه وسيع باشد.
- آنان دست آويز بين بندگان و پروردگارشان باشند، دوستدارشان به روز رستاخيز زيانكار نيست.
- دانش گذشته و آينده را در آستين دارند و هم آنچه هر كس بخواهد.
- دانشها را يكسر، پى سپر كرده اند و هر چه تحفه و يا در پرده باشد.
- آنهايند كه با فضل و عظمتشان چشم و چراغ جهانيانند و براى دشمنان به روز رستاخيز مايه عذاب.
علامه سماوى، اشعار ناشى را در مدح و ثناى خاندان نبوت يكجا گرد آورده كه از سيصد بيت متجاوز است.

ولادت- وفات
حموى در معجم الادباء به نقل از خالع مى گويد: ولادت ناشى آنچنانكه خودش بمن گفت، در سال 271 بوده و به سال 365 روز دوشنبه پنجم صفر درگذشت و من در شهر رى بودم.
نامه ابن بقيه به ابن العميد واصل شد كه خبر مرگ ناشى در آن درج بود گفته شد كه ابن بقيه با اركان دولت پياده جنازه او را مشايعت كردند و در مقابر قريش مدفون شده كه مزارش معروف است.
او از جمله كسانى است كه سال 443 گورش را شكافته و استخوانش را آتش زدند. ابن شهر آشوب در معالم العلما ص 136 گويد: او را آتش زدند و ظاهر گفتارش اين است كه اورا زنده در آتش سوخته شهيدش كردند. وخدا داناتر است.
در اين زمينه سخنان ديگر هم هست كه با صحت همعنان نيست مثلا يافعى در " مرآه الجنان " ج 2 ص235 وفات ناشى را سال 342 نوشته و ابن خلكان سال 360 و ابن اثير در " كامل " سال 366 و همين را ابن حجر در" لسان الميزان " از " ابن النجار " نقل كرده و علاء الدين بهائى در " مطالع البدور " ج 1 ص 25 بازگو كرده ضمنا اين شعر را از او ياد مى كند:
- باز گرداندن و راندن از در شيوه اشراف نيست، اين كار از انصاف بدور است.
- كم اتفاق افتد كه كسى بردر آيد و او را برانند و باز هم با قلب صاف و بى كينه باز گردد.
ثعالبى در " ثمار القلوب " ص 136 در شهرت هجو" ناصبى " به " سياهروئى " اين شعر او را مى آورد: - اى دوست و ياور من از نژاد لوى بن غالب.
- آنكه بر دوست فرمان ميراند، ستم مى كند، فرمان صادر شد ولى واجب نيست،
لك صدغ كانما     لونه وجه ناصبى
"تو صاحب زلفى هستى كه رنگش چون صورت ناصبى سياه است"
- مردم را مى گزد آنچنانكه عقرب.
جلب توجه:
در كتاب " تنقيج المقال " ج 2 ص 313 ترجمه ناشى ديده مى شود از جمله مى نويسد: " ظاهرا ناشى همان على بن عبد الله بن وصيف بن عبد الله هاشمى است كه در كتاب " عيون اخبار الرضا نص حضرت موسى بن جعفر بر امامت حضرت رضا، از او روايت شده است ".
اين شگفت ترين اشتباهى است كه در اين كتاب ديده ام.

مصادر ترجمه و بيوگرافى شاعر
فهرست شيخ طوسى
معالم العلما
رجال ابن داود
رجال نجاشى
يتيمه الدهر
انساب سمعانى
و فيات الاعيان
معجم الادباء
ميزان الاعتدال
الوافى بالوفيات
خلاصه الرجال
نقد الرجال
كامل ابن اثير
مجالس المومنين
لسان الميزان
شذرات الذهب
مطالع البدور
جامع الرواه
تلخيص الاقوال
منتهى المقال
نسمه السحر
امل الامل خاتمه الوسائل
رياض العلماء
ملخص المقال
الحصون المنيعه
الشيعه و فنون الاسلام
تلخيص المقال
تاسيس الشيعه
روضات الجنات
تنقيح المقال
هديه الاحباب
وفيات الاعلام
الطليعه
بغيه الطالب
شهدا الفضيله

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page