غديريه ابن حماد عبدى

(زمان خواندن: 28 - 55 دقیقه)

- سلطان عشق را گو: چه سازم كه معشوقم جفا پيشه است، بفريادم رس
- آتش اشتياقى كه در دل نهان دارم آشكار سازم، يا صبر و تحمل پيش گيرم؟
- اگر شعله عشق را سرپوش نهم، بى شك تار و پود وجودم خاكستر شود.
- جز اين چاره نيست كه برخى بر ملا شود و برخى پنهان، نهان داشتن تمام آلام چه مشكل است.
- درون من خالى از عشق و دلدادگى بود، شب كه سر به بالش مى نهادم آرام و قرار داشتم.
- آهو وشى دل از كفم ربود كه زبان از ستايش و تمجيدش عاجز است.
- پريچهرى كه الهه زيبائى در برابرش خجل و شرمسار و از مقابله او در فراراست.
- سبحان الله از اين زيبائى و حسن بى همال، ولى شگفت مياوريد كه خدا حسن آفرين است.
- مرا خواند.بى درنگ لبيك اجابت گفتم، اگر الهه زيبائى نبود، چنين شتاب نمى گرفتم.
- جانم را با آنچه داشتم در پاى او ريختم، جان و مال را در پاى پريچهران ريزند.
- سى بهار، دمساز بودم، و شبهاى تار چون خورشيدش در بر گرفتم.
- اگر دشمن، عيبجوئى كرد، و يا دوست زبان به ملامت گشود، پس گوش انداختم.
- و چون پيريم آغاز شد و سپيدى مو بالا گرفت، چونانكه شعاع خورشيد تابش كند.
- روز وصل را با شب هجران بدل ساخت، و چنينم گمان نمى رفت.
- وصلش را جويا شدم، مرا راند، سوگند خورد كه نخواهدم پذيرفت.
- گريخت، چنانكه هماورد حيدر گريخت، روز نبرد كه از سم ستوران فضا تيره وتار گشت.
- روزى كه با مشركين مقابل شد، و از شمشيرش مرگ مى باريد.
- تيغ پيچانى چون مار سپيد، لغزنده چونانكه مور بر سنگ خارا لغزد.
- هنگامى كه از نيام بر كشد و در ميدان نبرد گويد:منم حيدر لرزه بر كوهسار افتد.
- با همان تيغ، خاك بر دهان " مرحب " كرده به خونش كشيد و " عمرو " زاده " ود ".را
- با همان تيغ، ستون اسلام راست شد و آئين فطرت كمال پذيرفت.
تا آنجا كه مى گويد:
- اوست كوبنده سرها، قهرمانى كه با ضرب شمشيرش " نوفل " دلاور بخاك در غلطيد.
- جبريل شگفت زده، با فرياد تكبير و تهليل راه آسمان گرفت: وه چه جوانمردى اخو المصطفى يوم الغدير و صنوه
و مضجعه فى لحده و المغسل برادر مصطفى در روز " غدير " و همريشه اش، آنكه پيكر رسول را شست و در گور نهاد. - به خاطر او خورشيد بازگشت تا نمازش به وقت فضيلت باشد.
- و پس از نماز، راه مغرب گرفت چون شهابى كه سوى شيطان پرتاب گردد.
-مگر احمد مختار نگفت: گاهى كه بر جهاز شتران بالا رفت:
- على تنها برادر من است، و اين شرافت با دستور جبرئيل امين
- بفرمان حق، على پس از من جانشين من باشد، و وصى من كه هر چه خواهد كند.
- هلا نافرمان او نافرمان من است و نافرمان من نافرمان خدا: خداى صاحب جمال.
- هلا او جان است و من جان او، اين است نص قرآن و وحى آسمان.
- هلا من در ميان شما چون شهر علمم و على در آن شهر، هر كه خواهد راه شهر گيرد.
- هلا او سرور شما و صاحب اختيار شماست، بهترين داور و دادگستر.
- همه گفتند:به حكومت او رضامنديم: قطع و فصل كارها و تمشيت امور ما با اوست.
- فضل ديگرى خاطر نشان سازم كه شما را بس باشد، آن روز كه با سپاه جانب يثرب گرفت.
- همگان از تشنگى به ستوه بودند، ديرى پديدار شد و راهبى كامل و دانشمند.
- بانگ بركشيدو فريادش زد، راهب از بيم به خود لرزيد.
- وحشتزده از بالاى دير سر كشيد.گفتمش: اى پارسا در اينجا آبى هست.
- گفت: آب از كجا؟ سرزمينى سنگلاخ و كوهسارى خشك؟
- ولى خبر آسمانى انجيل حاكى است كه در اين نزديكى آبگاهى باشد با فاصله دو فرسنگ.
- و نبيندش جز پيامبرى پاك و يا جانشين او والا و برتر.
- بنام خدا.پيش رفت و جستجو كرد، راهب دير با مراقبت و كنجكاوى پائيد. - مهار تكاور بكشيد و سواران در ركابش متوقف گشتند، آتش تشنگى شرر بر جانهامى كشيد.
- فرمود: اى سواران همين جاست، زير گامهايتان، هر كه آب خواهد فرود آيد.
- پاسى نگذشت كه زمين را كاويدند صخره پديدار شد كه از جاى نمى جنبيد.
- چونان نقره صاف و سپيد، گويا سوده نقره بر آن پاشيده اند يا طلاى ناب.
- فرمود: بر كنيد همگان بكوشيدند و صخره از جاى نجنبيد.
- گفتند: يا على اين صخره است صاف و لغزان، همگان خسته گشتيم و وامانده.
- دست يازيد، بعد از آنكه از زين بر زمين جست و صخره را از جان بر كند.
- و چون گوى چوبين به كنارى افكند، آبى سرد و گوارا پديدارگشت.
- آشاميدند تا سيراب گشتند، صخره را بر جاى اول نهاد، نه خست و نه درمانده.
- راهب دير كه اين حال بديد، با شتاب فرود آمد و دست آن سرور ببوسيد.
- در حضور همگان اسلام آورد، گفت: گمانم نامت آلى باشد.آرى چنين است.
تمام قصيده صد و چهار بيت است، تنها پنجاه بيت آن در اينجا نقل شد.
ابن حماد غديريه ديگرى درثناى امير المومنين سروده است، از آن جمله:
    لعمرك يا فتى يوم الغدير لانت المرء اولى بالامور
    لانت المرء اولى بالامور لانت المرء اولى بالامور
- بجان خودت سوگند، اى جوانمرد " غدير " كه توئى آزاد مرد، سالار و سرور.
- توئى برادرمصطفى برترين خلائق، و هم جان او در مباهله با خصم.
- توئى همريشه با رسول و داماد پاكش: پدر شبر و شير.
-تو آن آزاد مردى كه به دنيا ارج ننهادى، آرى على در اين ويژگى يكتاست.
- چشمه اى جوشان از دل كوه سر بر آورد، به سان گردن شتر.
- مغنى با شتاب آمدش: مژده باد اينك آب خروشان فرمودش بشارت به وارثان. - بخدا سوگند كه آنرا وقف كردم: سبيل در راه كردگار، عزتمند با اقتدار.
- مى فرمود: اى دنياى پست ديگرى را بفريب كه من مفتون نخواهم گشت.
- با همسرش فاطمه در برابر آزارها صبورى گرفتند و به والاترين پاداش صابران رسيدند.
- ام ايمن گفت: " نيمروزى " هنگام استراحت، بديدار زهرا شدم.
- پيش رفتم، شگفتا دست آسيا ناله كنان مى چرخيد، فاطمه ناپيدا.
-بر در حجره شدم، با دلهره و اضطراب به در كوفتم، پاسخى نداد.
- نزد مصطفى شرفياب گشتم و آنچه ديده و شنيده باز گفتم.
- فرمود: سپاس پروردگار كه اين نعمت گرانبار به دخترم بخشيده زهراى بردبار.
- خدايش خسته و كوفته يافت، سنگينى خواب را بر او غالب ساخت. وه چه پر منت.
- " فرشته اى بر دستاسيا موكل فرمود تا گندمش آرد نمود " خرم و شادان بازگشتم.
- همو بود كه با فرمان حق عقد او با هراى پاك طينت در آسمانها برگزار شد:
- كابين او خمس زمين مقررگشت، از منابع طبيعى و آنچه بر آن رويد و زايد.
- على است سالار مردان،و زهرا، سرور زنان و اينهم والاترين كابين.
- دو فرزندش شبير و شبر بر همه خلائق فزون آمدند، اين است لطف كردگار.
- دوستى آنان را، پاداش مصطفى ساخت در برابر مزد رسالت و تبليغ احكام.
بيان:
در اين قصيده، به پاره اى از مناقب امير المومنين عليه السلام اشاره كرده است:
از جمله " حديث مواخات و برادرى" كه در جلد سوم ص 125 - 112 گذشت، و هم داستان مباهله كه على به منزله جان شريف رسول خدا نامبردار شده. و از جمله " حديث چشمه ينبع " است، ابن سمان در كتاب " مواقفه " حديث را تخريج كرده و محب الدين طبرى در " رياض النضره " ج 2 ص 228، از او نقل كرده.
عمر در دوران خلافت زمين ينبع را در اختيار على نهاد، على زمين ديگريهم در كنار آن خريدارى كرده و در آن چشمه حفر كرد، در ضمن كندو كاو، ناگهان آب جوشان و خروشانى به پهناى گردن شتر بيرون جست، على در كنارى خستگى مى گرفت، كارگرش مژدگانى آورد،فرمود: به وارثان مژده دهيد.و آنگاه به عنوان صدقه جاريه در راه خدا سبيل كرد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 2 ص 260 مى نويسد: در خبر ست كه مردى از راه رسيد و بدو گفت: مژده باد كه در زمين شما چشمه خروشان سر بر آورد فرمود: بشر الوارث بشر الوارث تكرار مى كرد كه به وارث مژده بريد.بعد آن زمين را بر فقراء وقف فرمود و همان لحظه وقفنامه را برنگاشت.
حموى در معجم البلدان ج 8 ص 256 و سمهودى در وفاه الوفا ج 2 ص 393 و نيز ديگران به صدقات جاريه امير المومنين در ينبع اشاره كرده اند.
و از جمله سخن آن سرور است كه فرمود: " يا دنيا غرى غيرى " جمعى ازحافظان حديث اسناد آنرا در كتاب خود آورده اند، چنانكه در ج 2 ص 287 كتابمان الغدير گذشت.
و از جمله حديث " دست آسيا " است جمعى از حافظان حديث از زبان ابى ذر غفارى آورده اند، گفت: رسول خدا او را در پى على فرستاد، ديد در خانه على آسيائى مى چرخد و چرخاننده پيدا نيست، رسول را خبر برد، فرمود: اى اباذر ندانسته اى كه خدا را فرشتگانى است كه در پهنه گيتى روانند، مامور گشته اند كه آل محمد را يارى دهند؟ و از جمله حديث ازدواج صديقه كبرى است كه شرح آن در جمله 2 ص 319 - 315، ج 3 ص 20 گذشت.
و از جمله نزول آيه مودت است كه تفصيل آن در جلد 2 ص 311 - 306 ياد شده است.
غديريه سوم در مدح امير المومنين عليه السلام:
- خدا را خشنود كن و شيطان را خشمناك، تا به روز حشر، رضوان الهى دريابى.
- دوستى خود را براى آنان كه ولاءشان از جانب خدا فرض گشته، خالص ساز.
- خاندان پيامبر، محمد سرور جهانيان، آنكه نزد خداى، والاترين جايگاه دارد.
- گروهى كه دين و دنيا به وجود آنان قوام گرفته،چون اركان دنيا و دين اند.
- گروهى كه اخلاص در محبتشان مايه امان و ايمنى از مخاوف باشد.
- گروهى كه طاعت آنان طاعت حق.و نافرمانيشان نافرمانى خداى رحمان است.
- آنان خودراه مستقيم خدايند و دوستى آنان، روزحشر، در ترازوى عمل گرانبار.
- خدايشان به خاطر آزمايش خلائق، محك حق و باطل و تشخيص ضلالت و هدايت ساخت.
- بنيان شريعت را با مراقبت نگهبان گشته، دروغ و بهتان را از ساحت آن زدوده اند.
- قرآن مجيد، طاعت آنان را بر تمام خلائق حتم و مسجل ساخت، از قرآن بشنو
- حديث و خبر متواتر گشت كه محمد رسول حق، ما را به دوستى و رعايت آنان سفارش كرد. - رسولى كه ريك بيابان در كف دستش ثنا خوان گشت تا گواه رسالت او باشد.
- رسولى كه خداوند قرآن مجيد را بر او نازل كرد تا بر همه علوم حجت و برهان گردد.
- آنكه "روز غدير " وصى خود را به جهانيان معرفى كرد تا اساس ايمان كامل شود.
    من ذاله يوم الغدير فضيله اذ لا تطيق بفضله جحدانا
   اذ لا تطيق بفضله جحدانا اذ لا تطيق بفضله جحدانا
- كيست كه فضيلت " روز غدير " ويژه اوست، و كس انكار نتواندكرد؟
- كى است خورنده مرغ بريان كه افتخار آن قابل ترديد و كتمان نيست؟
- كى است كه بر كوى حرى ميوه بهشتى تناول كرد و خدايش انارى به هديه فرستاد؟
- آنكه خداى آسمانها سوره هل اتى در ثنايش نازل كرد و حورو غلمان پاداش نهاد.
- آنكه احمد مرسل از مكارم او پرده برداشت، مكارمى كه خدا بهيچ بشرى عطا نفرمود.
- آنكه جز نجيب زاده دوستش نگيرد، مادرى نجيب كه حق شوهر شناخت و فرمان حق برد.
و در غديريه ديگرى،ويژه اين عيد سعيد چنين سروده است:
    يا عيد يوم الغدير عد بالهنا و السرور
    عد بالهنا و السرور عد بالهنا و السرور
- "اى روز غدير اى روز سعيد هرساله درآى، با عيش و سرور"
- اى روز غدير در نيمروز تو گشت، على سالار و امير.
- صبحگاهان جبرئيل امين فرود آمد از جانب خداى به زمين.
- گفت: اى احمد والا پايگاه، فرود آى در كنار اين آبگاه. - فرمان خلافت برسان وگرنه فرمانهاى دگر نيابد سامان.
- بى درنگ فرود آورد همگان و خود بر شد بر جهاز شتران.
- گفت: فرمان از جانب خداى در رسيد، خداى لطيف و خبير.
- كه على را جانشين خودسازم در كنار اين غدير.
- پذيرفتند: بيعت كردند، از اين رو در جهانيان باشد بى نظير.
- پيشواى پيشوايان است، سالار صغير و كبير.
- راهى است به رشد و صلاح، پرتوى چيره بر آفتاب منير.
- حجت الهى است پس از من، بر كافر بدسكال.
- از پس او بدرهاى تابان به شمار ماههاى سال.
- نامهاى آنان در ميان قرآن، فراوان خوانند حافظان.
- در دفتر موسى و عيسى مسطور و هم مكتوب در زبور.
- هماره در لوح محفوظ، مى درخشد در ميان سطور.
- فرشتگان الهى به زيارت آن روند، وه چه كتيبه رخشان؟
- خداى را گواه گرفت و هم جمع حاضران را كه فرمان حق بگذاشت.
- آنگاه سالار غدير را بخواند و على از ميان انبوه برخاست.
- با دست پيمان بستند و با دل به مخالفت برخاستند.
- خداى داند، چه كينه ها در سينه ها نهفتند.
و غديريه ديگر باز هم در ستايش اميرالمومنين صلوات الله عليه:
- على عالى، جز برادرش محمد، در جهان همتا ندارد - جان خود را برخى او كرد و در بسترش خوابيد، آنگاه كه قريش بدو روى آوردند.
- در " طائف " خلوت كرد و با او به راز نشست، ياران حاضرش گفتند:
- خلوتت با على به درازا كشيد؟ بپاسخ گفت و حق گفت:
- من رازى نداشتم، خداى عزتمند آگاه بااو راز گفت:
    و قال فى خم ان عليا خليفه بعده امير
    خليفه بعده امير خليفه بعده امير
- و در " غدير خم " فرمود على بعد از او جانشين و سالار است.
- در خانه همگان را به مسجد بست، جز او، سينه ها از كينه پرجوش شد.
- از هر ناهنجارى درباره على زبان نكشيدند، و بدخواهى آغاز كردند.
- فرمود: " شما از على چه ميخواهيد؟ خدا خود شنوا و بيناست.
- من راه شمارا به مسجد مسدود نكردم، خداى مقتدر چنين فرمود.
- اى ياران من فرمان حق بردم، خداى مهربان و غفور ".
- اين ويژگى گواه است كه على از هر آلايشى پاك است.
و در قصيده ديگرى كه روز غدير را ياد كرده و على را ثنا خوان گشته چنين سروده:
- خداى به احمد فرمود: رسم خلافت را به قريش ابلاغ كن، من ترا نگهبان از دشمنانم.
- اگر اين فرمان ابلاغ نكنى، ابلاغ فرامين دگر بى ثمر است.
    فانزل بالحجيج غديرخم و جاء به و نادى المسلمينا
    و جاء به و نادى المسلمينا و جاء به و نادى المسلمينا
- حاجيان را در " غدير خم " منزل داد، على را آورد و همگان را بخواند.
- دست او را برافراشت، چنانكه حاضران ديدند و شناختند.
- وه چه گرامى آنكه دستش افراشته شد، چه گرامى آنكه دستش بيافراشت.
- فرمود: و همگان ساكت و خاموش سخن او مى شنيدند: - هلا اين برادر من است و وصى بر حق، عهدگزار و وام پرداز.
- هلا هر كه من سالار اويم اين سالار اوست، گواه باشيد.
- خداى مهر ورزد با هر كه على را سالار گيردو خشم گيرد با هر كه او را دشمن بدخواه گردد.
- حديثى از جابر رسيده است، كه مومنين را با مهر على آزمون مى نموديم.
- هر كه على را دوست بود،مومن مى شناختيم، و منافقان معرف خودبودند
- با دشمنى على، هلا مرگ بر آنها از جان ما چه مى خواهند
- اين سخن همه انصار است، سخن عارف آزمون.
- با دشمنى على، منافقين را آزموديم و نفاقشان را بر ملا كرديم.
باز هم قصيده ديار در ثناى امير المومنين و ياد غدير خم، از جمله:
    يوم الغدير لا شرف الايام و اجلها قدرا على الاسلام
    و اجلها قدرا على الاسلام و اجلها قدرا على الاسلام
- روز غدير درتاريخ اسلام، شريفترين و گراميترين روزهاست.
- روزى كه خدا، پيشواى ما را معرفى فرمود، وصى پيامبر، پيشواى پيشوايان.
- پيامبر، بر جهاز شتران، دست على را برافراشت و فرمود به همگان:
- هر كه را من سالار و سرپرستم، على سالار و سرور است، اين وحى داناى عزتمند است.
- اين وزير من است درزندگى، و پس از مرگ جانشين و قائم مقام.
- كردگارا آنكه به سالارى او گردن نهد، بدو مهر ورز، و آنكه به دشمنى خيزد مبغوض دار.
- هجوم آوردند براى بيعتى که اكمال دين و اتمام نعمت الهى در آن بود.
قصيده ديگر هم در ياد روز غدير، سروده، از آن جمله:
- خواستى نصوص امامت را ابطال و اجماع صحابه را تاييد كنى.
- آيا براستى سخن رسول نشنيدى كه روز غدير، به چه آئين طنين افكند؟
- هلا اين سالار شماست، طاعتش بجان بپذيريد.واى بر نافرمان
- بدو گفت: توئى برادر من، چونانكه هارون برادر موسى بود، و او خرم گشت.
- بدوگفت: توئى دروازه شهر دانشم، هر كه خواهد بهره ياب گردد.
- و شما را گفت: على بهترين داور شماست، و شما بدادگرى هر كس گردن نهاديد.
- هنگام تبليغ سوره براءت، خدا پيشواى امت را معرفى كرد.فريبت ندهند.
- در قرآنش،جان رسول ناميده روز مباهله، وه چه با خشوع آمد.
- آن روز كه ميان ياران، برادرى استوار نمود، او را به برادرى خود سرافراز فرمود.
- آن روز كه مرغ بريان به انتظار بماند و پيامبر حق، خدا را بازارى بخواند:
- پروردگارا برانگيز آنكه به درگاهت محبوبتر است تا در كنارم بر اين سفره نشيند.
- نيايش پيامبر به پايان نرسيدكه على آمد و باز گرديد.
- سه نوبت، و آخر بار، در را بكوفت و از جاى بركند.
فقال النبى له ادخل فقد     اطلت احتباسك يا ذا الصلع
- پيامبرش فرمود: درآى كه دير آمدى اى اصلع.
- گفت: اينك سومين نوبت است كه آمدم و خادمت عذر آورد.
- با خشم به خادم نگريست: از چه برادرم را باز گرداندى؟
- بكيفر اين كردار، پيسى فاحشى به صورت او نمودار گشت در ميان ابرو. - حال، از چه برگزيديد، جز آنرا كه خدايتان برگزيد و بپروريد.
- كجا با اين نصوص برابر آيد، اجماع كنيه وران جاه طلب؟
قسمتى از قصيده ديگر كه در ثناى حيدر سروده:
- سوال كردى از " حيدر " و مرا مشكل افتاد، پاسخ اين سوال در حد من نيست.
- خدايش همنام خود على ناميد، از اين رو در مقام و رتبه، سر به فلك سائيد.
- خدايش از جهانيان برگزيد، و بر شاهراه حقيقت چون علم هدايت بر كشيد.
- روز غدير، براى او، پيمان طاعت گرفت، پيمانى استوار و زفت.
- و آن روز كه مصطفى در ميان اصحاب عقد برادرى بست، وصى او برادر و همتا گشت.
- دامن حقيقت را از لوث ضلال و حيرت شست، از اين رو پاى بر فرق جواز نهاد.
- فرشتگان آسمانش، حيدر فاروق نام كردند، بفرمان ذو الجلال.
- پيش از همگان، رسالت احمد را از جان و دل تصديق نمود - از اين رو نامش صديق بود.
- اگر ديگران مدعى اين اسامى و القاب اند، بايد كه گواه موثقى آرند.
به حديثى اشاره دارد كه در جلد دوم ص 314 - 312 و جز سوم ص 187، بدين مضمون گذشت كه على صديق اين امت و فاروق آنان است.
باز هم قصيده دگر:
- اى تك سوار صحرا كه شترت سبكبال و تازان مى رود، و اشتياق پيشاپيش آن.
لله ما احظاك من رجل له     عند الغرى لبانه لا تمنع
- خدارا، چه كاميابى عظيمى نصيبت گشت، هر كه سوى نجف آيد حاجاتش رواست.
- پرتوانوارش بر جان دلت بتابد و فروغ ولايتش دميدن گيرد.
جدث به نور الهدى مستودع     فى ضمنه العلم البطين الا نزع
- مزارى كه مشعل فروزان هدايتش در بر است، و پرچم علم و طهارتش بر در.
- مزارى كه نسيم خوشبويش دليل زائران است و نور تابانش راهبر آنان.
- مزارى كه عرصه آن بوستان دلاويز مومنين است و دلهايشان مشتاق آن سامان.
- مزارى كه در آن رضوان و آمرزش جاى گرفته و هم ايمان و فضيلتى كه انتظار توان برد.
- مزارى كه فرشتگان عالم به طواف آن احرام بندندو مناسك زيارت در آن جمع يابند.
- برخى با خضوع، در برابر فضل آن مقام بپا خاسته و برخى در سجود و ركوع.
- به آرامگاهش كه فرا رسيدى خاك آن در ببوس، با قلب خاشع و اشك ريزان.
- بگو: درود بر تو اى سالار آزادگان كه كردارم بر او نمايان و سخنم را شنواست.
- شرفياب گشتم تا ديدارت كنم، سلام گويم و شرط ولايت بجاى آرم، اى صاحب اقتدار.
- باشد كه روز رستاخيز شفيعم باشى، هواى توام در دل بود كه سويت شتابان گشتم و اين عشق تو است كه شفيع درگاهت ساخته ام.
- شگفتا از اين كوران كه نور ولايتت نبينند، با آنكه چون خور درخشان و تابان است.
- گويا، آنچه را مهيمن عزيز در قرآن فرا خوانده، نشنيده اندو در نيافته اند.
- نه اين است كه پيروى راهنماى هدايت شايسته تر است، همانكه نجات بخش است؟ - مگر اوهمان حصارى نيست كه ميان منافق و مومن حجاب شود، و دروازه دارد كه نالايقان را با گرز آتشين برانند؟ - همان دروازه كه داخل آن رحمت الهى است و بيرون شكنجه رسوا؟
- نابخردانه، راه رشد و صلاح را پس از پيامبرشان ترك گفتند و در گمراهى سر خورده تباه شدند.
- آنكه از افتخارات آزادگى دم زند، كجا تواند با او برابر شود كه در كودكى بر جهانيان سرور گشت.
- بخدا سوگند وصى پيامبر، در اثر خوارى از پاى ننشست، آنها خوارتر از اين بودند.
- بلكه مى خواست حجت الهى بر آنان تمام و در دنيا و آخرت رسواى همگان باشند.
- روز غدير، با او راه خيانت گرفتند و بيعت او را ضايع گذاشتند.
- اى فرمانده بهشت و دوزخ به عشقت سوگند، سوگندى راست كه از دل مومن پاك خيزد.
- توئى " صراط مستقيم" بر گذرگاه دوزخ، اى على ما را در پناه خود گير!
- برستاخيز، جام آب حيات، خنك و گوارا در دست تو است، دوست را سيراب و دشمن را محروم سازى.
- كليد دوزخ و بهشت در دست تو است، اين يك در آتش سوزان و آن يك را در بوستان جاى دهى.
- من عشق تو را در دل كاشتم، هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت.
باز هم غديريه در ستايش اميرالمومنين: - على در بارگاه خداوندگارش گرانقدر و والاست،گرچه ملامت سرگشتگان فراوان است.
- على دستاويز محكم الهى است، هر كس بدان چنگ يازد، از گسستن باك ندارد.
-چه شبهاى تار، سرگرم راز و نياز، و چه روزهاى گرم سوزان روزه دار؟
- در چه گردابهاى مرگ خيزى كه فرو رفت و چه اركان دينى كه برافروخت؟
- از اين رو پيامبرش از جهانيان ببرادرى بر كشيد، وه چه بهره شايان و چه رستگارى؟
- و روز غدير، بر همگانش ميرو سالار نمود، و از آن پيش امامى بودمقتداى انام.
هو المختلى فى بدر اروس صيدها     كما تختلى شهب البزاه حمامها
- در پيكار " بدر " سرهاى دليران را كند، چونانكه شاهين تيزچنگال سر از تن جوجگان.
- صاحب افتخار " روز خيبر " و آن پرچمى كه مرد سياه چرده با رسوائى شكست باز آورد.
- فرمود: فردايش به مردى سپارم كه لبيك گويان حق و حرمت آن نگهدارد.
- فرمود: پرچم مرا برگير، و مردانه راه خيبر پيش گير، تا پرچم من در دست تواست، بيم هزيمتش نيست.
- امير المومنين دامن مردى به كمر زد و با پرچم رسول رهسپر گشت، نصرت الهى پيشاپيش آن.
- در دژ را بركند و كنارى فكند، و دشمنان را شربت مرگ چشانيد.
- مرحب خيبرى كه قهرمان دليران بود.بخون كشيد، و دماغ يهوديان را به خاك ماليد.
- از او پرس كه در " سلع " چه كرد و چه دمارى از روزگار " عمرو " بر آورد آنگاه كه آتش جنگ شعله ور بود.
- و دلهاى دليران مى طپيد و زبانها از ترس در كام مى جنبيد.
- در برابرش كس قد مردانگى افراشت كه با شمشير تيز، پردگيان او را در ماتم گذاشت.
- فرمود: اى على توئى كه پس از من با تاويل قرآن با سركشان پيكار خواهى كرد:
- از اين رو با " ناكثين " كه عهد او در جمل شكستند، جنگيد.روز صفين از " قاسطين " دمار كشيد.
- و درروز " نهروان " خون " مارقين " بريخت، و سرها از پيكرها فرو ريخت.
باز هم غديريه در ثناى امير المومنين صلوات الله عليه:
ولاء المرتضى عددى     ليومى فى الورث و غدى
امير النحل مولى الخلق     فى خم على الابد
- مهر مرتضى اندوخته اين جهان است و هم فرداى من.
- شاه خوبان، سالار جهانيان، در غدير خم براى ابد.
- آن روز كه به دستور حق، دست ها كشيده با او پيمان بستند.
- همتاى مصطفى در شرف و مقام، نه بيش و نه كم.
- " جنب الله " در كتب آسمانى، وديدبان يكتاى صمد.
- مادر گيتى مانندش را نزايد، نه.و نه زائيد.
مجلى الكرب يوم الحرب فى بدر و فى احد     و خيبر و النضير كذا و سلع خندق البلد
آنكه روز نبرد، غبار غم از چهره ها زدود: روز " بدر " و " احد ".
- روز " خيبر " و يهود بنى نضير، همين سان، و در كوه " سلع " خندق بلد
- هاى و هوى جنگ كه بالا گيرد، با قلبى آرام و استوار. - دلاوران ياوه گردند از بيم شيرمرد، يكه سوار
- جانها به لب آمده در گرو نفسها و نفسها به شمار.
- از هيبت و صولتش نعره ها خاموش، گويا ديارى نيست در ميان.
- تنها چكاچك شمشير است كه بر كله خود نوازد يا بر درع وخفتان.
عبدى، شاعر مورد نظر، غديريه هاى فراوانى را درد، كه باز هم برخى بيايد و از بقيه صرف نظر مى گردد.

شرح حال شاعر
ابو الحسن، على بن حماد بن عبيد الله بن حماد عدوى عبدى بصرى.
حماد، پدر شاعر، نيز از شعراى اهل بيت است، چنانكه فرزندش - همين عبدى مورد نظر - در قصيده اى ياد كرده:
- اين كمينه بنده شماست " على " نام و نيز پدرش " حماد " اديب، بنده شما بود.
- پدرم پيش از من در رثاى شما شعر سرود و مرا گفت از اين راه سر نتابم.
شاعر ما از بزرگان شيعه و دانشمندى است يگانه، از صدرنشينان بزم ادب و حافظان حديث كه با شيخ صدوق و امثال او معاصر بوده است." نجاشى " عصر او را درك كرده و در رجالش مى نويسد كه او را ديده ام. ولى تاليفات ابو احمد جلودى بصرى، درگذشته سال 432 را، با يك واسطه ازوروايت مى كند كه شيخ ابو عبد الله حسين بن عبيد الله غضائرى، درگذشته سال 411 باشد.
در ين صورت، شاعر ما عبدى از مشايخ غضائرى است كه در سلسله اجازات نامى معروف و شهرتى بسزا دارد، و از اساتيد محدثين است، و در جلالت قدر شاعر و توثيق و مهارت او در علم حديث، همين بس كه مانند غضائرى شيخى سترك از او روايت مى كند.
و اما در فن شعر، بى ترديد از شهسواران خطه سخن است كه پرچم فصاحت بر سر هر كوى و برزن افرواخته و با علم بلاغت در ميدان شعر و ادب تاخته، كلمات شاهوارش در صفوف فشرده منظم، و قصائد آبدارش چون درج گهر منتظم، نامش در الفباى رجال و ادب مذكور، و شعرش در معاجم ادبى مسطور است.
در مدح و ثنا، سوك و رثاى اهل بيت، فراوان شعر سروده و خوب هم از عهده بر آمده، و در ستايش آنان، چنان داد سخن داده و بى پروا به ميدان دشمن تاخته كه ابن شهر آشوبش از جانبازان و مجاهرين شعراء اين خاندان شمرده است.
اشعار او را، از مديحه و ماتم، علامه سماوى در يك دفتر جمع آورده و از 2200 بيت افزون آمده، بيشتر چكامه هايش گواه سخندانى و سند پيشتازى او در فن معانى و دليل نقش آفرينى او در نكته سنجى و قافيه پردازى است، چونانكه از بضاعت وافرش در علم و دانش و مهارت و بصيرتش در فن حديث خبر مى دهد. و اينكه هر چه داشته، در راه نشر فضائل خاندان حق "آل الله " بذل كرده، حقائق و واقعيات پشت پرده را از اينجا و آنجا در شعر خود گرد آورده و آنچه در كتاب خدا و سنت پيامبر يافته در نصرت مذهب حق انتشار داده و همگان را به شاهراه هدايت خوانده است.
از اين رو شعرش از بافندگى و خيال پردازى بدور است، بلكه بايد گفت: زبان استدلال و مخاصمه داشته و تنظيم كننده شواهد و اسناد و گوياى مذهب علوى اوست.
نجم الدين عمرى در كتاب " مجدى " در شرح زندگى زيد بن على بن الحسين مى نويسد: ابو على ابن دانيال كه از خويشان من بود - خدايش رحمت كناد - قصيده بر من خواند كه شيخ ابوالحسن، على بن حماد بن عبيد عبدى، شاعر بصرى - رحمت خدا بر او باد - سراينده قصيده، خودش بازگو نموده و بر او قراءت كرده بود:
- ابن حماد گويد: جوانى بر من در آمد و گفت: اگرنشناختم، معذور دار.
- دل هواى تو داشت كه خدمت رسد و از راى و زين تو بهره ياب شود.
- مى خواهم سوالى مطرح كنم تا فائده برده باشم، گفتم: بپرس كه جوابى محكم و استوار خواهى شنيد.
- گفت: مسئله امامت از چه نزد شما ويژه جعفر گشت نه زيد و يا دگران؟
- گفتم: از جانب خداى بزرگ، نصوص قطعى بر امامت پيشوايان رسيده.
- كه شمار امامان دوازده است، اين گفت خاتم پيامبران است هادى امم.
- نه يكتن بيش و نه كم، مانند دوازده ماه سال.
- درست مانند رسالت كه ويژه پيامبران است، همين سان امامت ويژه اين خاندان.
نجم الدين گفته: اين سخنى است استوار، و برهانى محكم، از اين رو كه نياز بشر به امام و پيشوا - يعنى خليفه - همچون نياز آنان به پيامبر است، چه جانشين پيامبر است كه بايد سنت پيامبر را درهر عهد و زمان برقرار دارد.
بر مى گرديم به دنباله شعر ابن حماد - رحمه الله:
- گفت: امامت، مقرر نخواهد گشت جز براى آنكه با شمشير آخته قيام كنند.
- از اين رو " زيد " حائز اين مقام است نه جعفر، بهوش آى و فكر كن.
نجم الدين گفته: در اين شعر نام جعفربه فتح راء آمده و اين مسلك كوفيين است در منع صرف:
فلذلك زيد حازها بقيامه     من دون جعفر فادكر و تدبر
-گفتم: با اين مقياس، على وصى پيامبر،بهره از خلافت نخواهد داشت، بلكه اين منصب بايسته عمر است.
- كه از شمشيرش كسى در امان نماند.اين بافته دروغزنان است.
- بر همين اساس، حسن شهيدسبط پيامبر، امامتش باطل است چه او شمشير بر زمين نهاد.
- عابد سجادهم بظاهر نه دعوى امامت داشت و نه شمشيربركشيد، چون ياور نداشت.
- آيا صحيح است كه جعفر دشمنانرا بر خود بياشوبدو دعوت خود را علنى سازد با اينكه مامور نشده؟
نجم الدين گفته: منظور شاعر اين است كه زيد ماموريت داشته.
- گواه مطلب، فرمايش جعفر است، آنگاه كه در مرگ زيد تسليتش گفتند.
- اگر عمويم زيد پيروز مى شد،بخدا سوگند كه به عهدش با ما وفا مى كرد. ولى پيروز نگشت.
ابن حماد در اين دو شعر به حقيقتى اشاره دارد كه از قول حافظ مرزبانى و " كشى " در جلد دوم ص 221 و جلد سوم ص 70 گذشت.

ولادت و وفات
به تاريخ ولادت و وفات شاعر هيچيك واقف نگشتيم، ولى مى بينيم نجاشى كه او را درك كرده و از او روايت نكرده، در صفر سال 372 متولد گشته و استادش جلودى كه شاعر ما از او روايت كرده، هفدهم ما ذيحجه سال 332 درگذشته، از اين قرينه مى توان بدست آورد كه شاعر ما عبدى در اوائل قرن چهارم متولد گشته و اواخر همان سده ديده بر جهان فرو بسته است.
در يك مجموعه خطى بسيار قديمى، قصيده از ابن حماد بدست آورديم، كه برخى ابيات آنرا ابن شهر آشوب به عبدى كوفى |سفيان بن مصعب| منسوب داشته كه شرح حالش در جلد دوم ص 294 گذشت، ديگران هم مانند بياضى در "صراط المستقيم " از ابن شهر آشوب تبعيت كرده اند، كه صحيح نيست، قصيده اين است:
اسائلتى عما الاقى من الاسى     سلى الليل عنى هل اجن اذاجنا؟
- اى كه از رنج درونم پرسى، از شب تار پرس: آيا ديوانه ام؟
- تا خبرت دهد كه شعله هاى عشق در وجودم شعله كشد، چون شعله خاموشد شعله دگر بيفروزد.
-مى گوئى: شب گويا نيست، پيكر نزارم بنگر و حال درونم واپرس.
- اگر باز هم ترديد كنى.جانم فدايت، از سيلاب اشكم پرس كه ديده ام را  مجروح كرد.
- دوستان من اگر از حال ما بى خبر نبوديد، لذات زندگى سرگرمتان نمى ساخت.
- ما را فراموش كرديد و با ديگران سرگرم شديد، راه هجران گرفتيد،و ما چنان نبوديم.
- عهد بستيد كه خيانت نورزيد، به دوستى سوگند كه مرتكب خيانت شديد و نشديم.
غدرتم و لم نغدر و خنتم و لم نخن     وحلتم عن العهد القديم و ماخنا
- گفتيد، و گفت خود زير پا نهاديد، ما بر همان گفت صادقانه خود پائيديم.
- خواب ناز گواراى شماست، با اينكه ديدگان ما بر آتش قرار ندارد و بعد از شما نخوابيديم؟
- در ساحت شما بارفرو نهاديم تا جانى تازه كنيم، ولى جز سوز و گداز طرفى نبستيم.
- اگر ديدارمان مكروه شماست كوچ كرده ميرويم و مانند شما از دوستى ديرينه دست مى كشيم.
- و مهر ديگرى را در دل مى پرورانيم، جفا از شما است نه از ما.
- بيائيد و انصاف دهيد، ادعاى واهى مكنيد، راه افراط مپوئيد بلكه سختى درست آوريد.
- كاش راه انصاف مى گرفتيد ولى مسجل مى شد كه نصف از شماو هشت يك از آن ما.
- هر گاه خورشيد بدمد ياد شما باشم و چون پنهان شود با غم و اندوه دمساز گردم.
- بر غريب اين ديار نوحه سرا گشته ام و خود غريب عشق و دل، از خانه و كاشانه دور مانده ام.
- در معاشرت با دوستانم صاف و مخلص بودم، ندانستم كه دوستى رو بزوال است. - روزگاري سرخوش بوديم، چون سپري شد، از حسرت خون گريستيم.
- بخدا سوگند که همواره مشتاق ديدارم، و پس از هجران شما، ديده بر هم ننهادم.
- آب گوارا ننوشيدم و اگر نوشيدم گوارا نبود. مگر اينکه باز بر سر دوستي رويم.
- آتش عشق از دل بيرون نگشت، ولي بار ندامت بر دل بماند.
- بار سفر نبستند؛ مگر اينکه خون ما حلال دانستند، گويا از جان بما نزديکتر بودند.
- اينکه بيني راه بغداد کمتر گيرم، به خاطر سرگرداني شماست و دوري گزيدن از ما.
- پندارد که خاطر آسوده سازم و دل به مهر دگري بندم؟ چه گمان ناهنجاري؟!
- اي نجديان! خدا نگهدار. به شما اميد بستيم ولي تير ما به سنگ آمد.
- رواست که سرورم حسين با ياران که چون اختران رخشان همراه بدر تابان بودند، لگد کوب سم ستوران شوند؟
- خواهرش زينب همراه دخترش که شمر را با شمشير آخته بر سر حسين ديدند.
- به دامنش آويختند که دست از حسين بدار! و ما را قرباني او ساز.
- رگهاي گردنش بريد و سرش بر سر ني کرد، چون خورشيد که از ابر کناره گيرد.
- فرياد خواهرش زينب، بلند شد " واي بر من " و دست و گريبان از خون او رنگين کرد.
- هلا! اي رسول خدا، يا جداه. اينک بني اميه کين خود را از ما جست.
- اسير گشتيم چونانکه بردگان به خواري اسير گردند، گرد جهانمان گردانده در بدر کردند.
- زندگي من با گريه و سوز بر آنان به سر آيد ناله ي اندوهم بر روزگار باقي است.
- هلا! لعنت خدا بر آنان که ستمکاري بر اهل بيت را بنيان نهادند و آنها که بدين راه رفتند. - اى خاندان احمد همواره مدح و ثنايتان گويم و بر دشمنانتان جز ناسزا و نفرين نثار نسازم.
- كيست كه به مدح و ثنايم سزاوارتر باشد، شمائيد گرامى ترين كس كه احرام بست و قربانى كرد.
- براق، جد شما را به آسمانها برد، تا آنجا كه با خداى گيتى قاب قوسين يا كمتر فاصله ماند.
- صورتى از پيكر على پدرتان در آسمانها است كه همواره صبح و شام زيارتگاه فرشتگان است.
- او همان " صديق امت " است كه ايمان آورده، راه تقوى گرفت، بخشيد نه كم چه پاداش بهشتى را باور داشت.
- خداى صاحب عرش، در قرآنش " جنب الله " ناميده، و دستاويز محكم، و ديدبان، ورخسار حق، و گوش شنوا.
- پشت پيامبرش محمد را بدو محكم ساخت، از اين رو درحوادث روزگار بدو تكيه كرد.
- در علم و شجاعت و سماحت يكتا و منفردش ساخت،جلالتش نام برند و كردارش بر شمارند.
- چونان درياست كه عنبرش بر سر آيد و در مرجان از قعرش بزايد.
- هر گاه دلاوران هماورد را نام بريم، براى حيدر همتا و هماوردى نشناسيم.
-بهنگام نبرد، از شجاعت، در گرداب مرگ شناور گردد، و شيران بيشه را از ترس او دل در بر نماند.
- هر كه او را درپهنه نبرد بيند، مرگ را با چشم بنگردكه از اين سو و آن سويش بخواند.
- شعله جنگ كه بالا گيرد و جنگاوران خشمگين پياپى شمشير زنند.
- چشمها ازخون سرمه كشد، و دهانها كف بر لب آورده كبود گردد. - سنان نيزه ها را چون اختران شبرنگ بينى و بر بالاى آن غبار جنگ را چون شب تار.
- آنگاه كه چهره على ديدار گردد، توده دلاوران چنان پراكنده شوند كه رمه گوسفندان از شير ژيان.
- جوانمردى كه در دست چپ مرگ و با دست راست صلح و صفا تقديم كند.
فكم بطل اردى و كم مرهب اودى     و كم معدم اغنى و كم سائل اقنى
- چه بسيار قهرمان كه بخاك افكند، و هيولا كه هلاك نمود، چه بسيار فقير كه بى نيازكرد و گدائى كه گنجور ساخت.
- بر نيازمندان، بى حساب، ببخشد و هيچگاه منت ننهد.- اگر جزئى از جود و سماحتش بين جهانيان پخش شود، كسى را بخل و خست نماند.
- هر آنكه دستى به سخاوت بخشنده دارد، چون نيك بنگرى راه و روش او را دنبال كند.
- هر ثنائى كه من گفتم و ديگران گويند، امير المومنين على لايق آن است.
- آنكه به مهر ولايش چنگ نزند زيانكار است به ابد، و روز رستاخيز دندان ندامت بهم سايد.
- از اين رو با اخلاص دل در گرو او دارم و در همه حال خود را چاكر او شناسم.
- درود خدا برشما باد اى خاندان احمد مادام كه قمرى بر شاخساران بر شده نغمه سرايد.
- مهرش اجر رسالت است، ايمان آورديم و پذيرفتيم.
و عهدكم الماخوذ فى الذرلم نقل     لاخذه: كلا.و لا كيف اوانى؟
قبلنا و اوفينا به ثم خانكم     اناس و ماخنا و حالوا و ما حلنا
- در عالم ذر "نطفه" كه پيمان ولايتت گرفتند، نگفتيم: نه.چرا؟ از كجا؟
- پذيرفتيم و راه وفا گرفتيم، جمعى خيانت كردند و نكرديم، بازگشتند و نگشتيم. - پاكيد، از شما رسم پاكى آموختيم، خجسته ايد، از اين رو خجسته گشتيم.
- آنچه خواسته شما بود،همان خواستيم، آنچه مكروهتان بود پيرامونش نگشتيم، هر چه فرموديد، پسند كرده پذيرفتيم.
- بندگان آزاده شمائيم، دلهاى ما سوى شما پر مى كشد،آرى دوست به دوست مشتاق است.
- از دل و جان سوى مزارتان روانيم، و اگر با سر و چشم بزيارت آئيم، حق شما را ادانكرده ايم.
- اگر در راه شما پاره پاره شويم.دل از مهر شما باز نگيريم.
- ما اين مهر كيشى از پدران آموختيم و چون بميريم، فرزندان بميراث برند.
- مهر شما بهترين تجارت فردا است كه نه مغبون شويم و نه از زيان ترسيم.
- از چه ثنا خوانتان نباشم، باآنكه خدايتان در كتب آسمانى به نيكى ثنا خوان است.
-پدر شماست كه فرداى رستاخيز، جهانيان را دو بخش كند: بخشى در نار و بخشى در بهشت عدن.
و انتم لناغوث و امن و رحمه     فما منكم بد و لا عنكم مغنى
- پناهگاه مائيد و مايه امن و رحمت، از شما گريزى نيست و نه از شما بى نياز توان جست.
- دانسته ايم كه اگر دل به مهر شما نبنديم، طاعت ما قبول درگاه حق نخواهد بود.
- به رستاخيز، سوى شما باز گرديم، هنگامى كه با شتاب سر از گور برداريم.
- بازپرسى و حساب خلائق با شماست كه گروه گروه به پاى ميزان در آئيم.
- مهر شما مقياس طاعت است، سعيدتر آنكه وزنه اش سنگين تر است.
-روزى كه بر حوض كوثر در آئيم، تشنه ماند آنكه عليش براند و سيراب آنكه بخود خواند.
- راهدارى بهشت با شماست، خوشا بر ما كه با فرمانتان از" صراط " بگذريم. - واى بر ناصبيان مگر چه گناهى مرتكب شده ايم جز اينكه به آئين شما گرويديم.
-اگر گناه ما همين است، بيقين نه باز گرديم و نه مردود شويم.
- از شما برديدند و خاندان شما را ترك كردند، ما هم از آنان بريديم، از اين رو تهمت رفض بر ما نهادند.
- مائيم كه در ذات حق جز عدل و دادگسترى اعتقاد نكرديم، خدا را تنزيه كرده يكتا شناختيم.
و هم شبهوا الله العلى بخلقه     فقالوا: خلقنا للمعاصى و اجبرنا
فلو شاء لم نكفر و لو شاء اكفرنا     و لو شا لم نومن و لو شاء آمنا
- و آنان خداى را با خلق شبيه گرفتند، گفتند: براى گناهمان آفريدندو مجبور بوديم.
- اگر خداى خواهد كافر نشويم و اگر خواهد شويم، اگر خواهد ايمان آوريم و نخواهد نياوريم.
- گفتند: رسول خدا كسى را انتخاب نفرمود، ما خود خليفه اختيار كريديم.
- گفتيم: آرى شما خود منشور خلافت صادر كرده ايد از اين رو شما بر امام خود سروريد شما تباه گشتيد وبه فضل خدا تباه نگشتيم.
- ولى ما همان حيدر را انتخاب كرديم كه خدايش روز غدير منشور خلافت بنام او كرد. نه بدعت نهاديم و نه راه جور گرفتيم.
- برستاخيز كه همگان گرد آئيم، جزاى اين انتخاب خود را در كنار بينيم.
- به دست خود اساس دين خود را ويران كرديد.دين بى اساس پوشالى است.
- مائيم كه از جانب خداى با پرتوى روشن گام زديم.خدايا ما را ثابت بدار و پرتومان بيفزا.
- اميد " ابن حماد " به پروردگارش نيكو است، سزاوار است كه نا اميد نگردد.
- پايه عظمت ما بدست "شن بن افصى " نهاده شد، و ما نگهبان آن بوديم خدايش خير داد.
- پس از " قيس " مجد و عظمت پدر، مرا بس، مقام و رتبه " عبد قيس " مرا مهياست.
- " تميم " خالوى من است، افتخارى است كه بر افتخارات ما افزون گشته.
-اين جواهر منظوم، براى سينه عروسان گرد نيامده، مدح و ثنائى است كه در آن گفتگو نيست.
و لا ظل او اضحى و لا راح و اغتدى     تامل لاعين تراه و لا لحنا
- از آن روز كه شعر فصيحم بر صاحبان خرد عرضه شد، شعر دگران از جلوه افتاد.
- بهترين چامه آن است كه الفاظ لطيف و دلپسندش با مضامين نغز و بلند زيب و زيور گيرد.
- شعر خود فنى از فنون علم است، اگر از دانش صحيح مايه نگيرد، هذيان است.
- اگر اديب سخندان شعر بى مايه سرايد، از خجلت و شرمسارى سر بگريبان بماند.
- و اگر منطق او رسا باشد، با مضمونى نغز و استوار و لحنى خوشگوار.
- گوشها از شنيدن آن محظوظ گردد، لذتى يابد گواراتر از عهد شباب.
- درهر بيت، و جدى تازه يابد، و چون مست شود، گويد: كاش از سر گيرد.
- باشد كه خدايم اين چامه از لطف بپذيرد، پاداش فراوان بخشد و ميزان عملم را بدان سنگين و گرانبار سازد.
- و درودفرستد بر پاك سرشتان آل احمد، مادام كه شب تاريك شود و يا با پشت خميده راه فرار جويد.
در قطعه شعر ديگرى باز هم امير المومنين را ثنا گفته:
حدثنا الشيخ الثقه     محمد عن صدقه
روايه متسقه     عن انس عن النبى
رايته على حرى     مع على ذى النهى
يقطف قطافى الهوى     شيئا كمثل العنب
فاكلا منه معا     حتى اذا ما شبعا
رايته مرتفعا     فطال منه عجبى
كان طعام الجنه     انزله ذو العزه
هديه للصفوه     من الهدايا النخب
- شيخ ثقه محمد، از صدقه روايتى مسند آورده از انس از رسولخدا "ص".
- ديدمش بر كوه " حرى " با على نشسته، خوشه انگورى از هوا گرفت.
- هر دو تناول نموده سير شدند، بعد به آسمان بر شد.بسيار شگفت آوردم.
- آن ميوه بهشتى بود كه خداى عزتمند به برگزيدگانش هديه كرد.
در اين قطعه به حديثى اشاره مى كند كه محمد بن جرير طبرى به سند خود از انس روايت كرده كه روزى، رسولخدا بر استرسوار گشته تا كوه " كدى " روان گشت، آنگاه استر را بمن سپرده فرمود: بفلان موضع روان شو، على را خواهى يافت كه نشسته و به تسبيح پروردگار مشغول است، از منش سلام رسان و بر اين استر سوار كرده نزد من آر.
گويد:خدمت على رفتم، پيغام رساندم، چون به خدمت رسيد، رسول خدا فرمود: بنشين اين مكانى است كه هفتاد پيامبر مرسل بر آن قرار گرفته، و من از همه آنان والاترم.با هر يك از آن پيامبران برادر او همراه بوده و تو از همه آنان بهترى.
گويد: اين هنگام.ابر سفيدى بر سر آن دو سايه افكند، خوشه انگورى از ميان ابر آويز شد، رسول خدا تناول مى كرد و مى فرمود: برادر بخور اين هديه الهى است، بعد از تناول انگور، آب آشاميدند، ابر بالا رفت. رسول خدا فرمود: سوگند بآنكه هرچه خواهد آفريند از اين خوشه سيصد و سيزده پيامبر و سيصد و سيزده وصى تناول كرده اند هيچ پيامبرى گرامى تر از من نبوده و هيچ وصيى از على گرامى نيست.
ابن حماد عبدى، قصيده ديگرى درستايش على "ع" دارد كه از " نونيه " عونى استقبال كرده است:
ما لابن حماد سوى من حمدت     آثاره و ابهجت غرانه
- ابن حماد تنها يك ممدوح دارد: آنكه آثارش ستوده و شمايلش خجسته و نيكوست.
- آن على مرتضى است، پاك سرشتى كه " عدنان " به وجودش افتخار دارد.
صنو النبى هديه كهديه     اذ كل شى شكله عنوانه
-همتاى رسول، رفتارش چون رفتار او است و دوست آينه تمام نماى دوست.
- بحق رتبه وصايت را احراز كرده وام او را پرداخت، آنگاه كه وامخواهان گرد آمدند.
- يار خيرخواه مخلص، موقعى كه ديگران نفاق پيشه و دو رو بودند.
- وارث رسول، پرچم هدايت، امين خاندان،وزير و هم يار جانى.
- آن جوانمرد شير صولت كه هر گاه در پهنه نبرد نمايان شد، دلاوران سپر افكندند.
- هژبرى كه اگر شير ژانش بيند، از هول و هيبت، روان از تنش بپرد.
صقر و لكن صيده صيد الوغى     ليث و لكن فرسه فرسانه
- شاهين تيز چنگ است ولى شكارش دليران، شير بيشه است ولى طعمه اش پهلوانان.
- دليرى كه هر گاه در معركه جولان گرفت، دليران دگر از ترس جان ناپديد شدند.
تبكى الطلى ان ضحكت اسيافه     و ترتوى ان عطشت سنانه
- اگر شمشيرش بخندد.خون بگريد و اگر نوك نيزه اش تشنه ماند از خون دلاوران سيراب گردد.
- روز جنگ، درندگان صحرا دنبالش گيرند، چون در پهنه نبرد مهمان اويند. - جان سلحشوران را در چاه هلاكت به بندكشد، از اين رو هماوردان از او بر حذر باشند.
و كم كمى قد قراه فى الوغى     فليس تخبو ابدا نيرانه
- چه دلاورانى كه در پهنه نبرد مهمان او گشت، از اين رو آتش اين مطبخ خاموش نگردد.
- گواه اين سلحشورى در نبرد "بدر " و " احد ".مدينه و مكه آشكار شد.
- و " جنگ خيبر " و در " بصره " كه ناكثين را بخاك نشاند و هم صفين ونهروان.
- اين چنين شير مردى است كه قرآن، از جانب خداى آسمان به ثناى اونازل گشت.
فقوله " وليكم " فانما     يخص فيها هو، لا فلانه
- فرمود: " انما وليكم الله " و او را ويژه اين ولايت ساخت نه فلان را.
- سه تن: خدا و رسول و " على ": آنكه در ركوع نماز، زكوه بخشيد.
- فرمود: " اذن واعيه " و آن حيدر است كه سخن حق را گوش شنواست.
- رسولش دعا فرمود كه آنچه گويد و املاء كند، محفوظ دارد و از خاطر نسپارد.
- و فرمود: " و نضع الموازين بالقسط ليوم القيامه " و جز على برستاخيز " ميزان " نباشد.
- واى بر آنكه در برابر على وزنه اش سبك آيد و خوشا بر آنكه سعادتش يار گشته وزنه اش سنگين باشد.
- اوست امير مومنان، رتبه اى كه از خداى يكتا جل شانه يافته است.
- از قدرت وسلطنت محرومش ساختند، با آنكه حقيقت بر آنها مكشوف بود.
- سالارمان پيشواى بر حق، از حق خود دست كشيد، چون ياور نداشت.
- جز چهار تن با او يار نگشت، و آن چهار تن بجان حق سوگند، اركان اربعه بودند.
- مقداد وعمار ياسر، و تسليم محض يعنى سلمان وفادار.
- و هم جندب راست گو، ابوذر غفارى كه از فرمانش بيرون نگشت.
- اگر مى خواست، هلاكشان مى ساخت، ولى بجا گذاشت تا نسل مومنين بر جاى ماند.
از چكامه هاى عبدى، قصيده اى است كه پيشواى سوم سبط شهيد را رثا گفته است:
لله ما صنعت فينا يد البين     کم من حشا اقرحت منا و من عين
مالى و للبين؟ لا اهلا بطلعته     کم فرق البين قدما بين الفين
- خدا را، جدائى بروزگار ما چه آورد، كه دلها داغديده و ديده ها اشكبار آمد.
- مرا با جدائى چه كار؟ طلعتش ناخجسته باد چگونه بين دوستان تفرقه انداخت؟
- بسان دو شاخه تر از يكريشه آب مى خوردند: شاداب و خرم، با شمايل يكسان.
- در اثر مهر و الفت گويا يك روح باشند و دو پيكر.
-روزگار نتوانست با همه مكر و فسونش، تخم اختلاف در ميان پاشد و نه آندو عهد مودت زير پا گذاشتند.
- آخر، چشم " سفر " به آن دو يار جانى افتاد كه بى دغدغه و آرام به زندگى خود ادامه دهند.
- تير بلائى در كمان نهاد و مصيبتى ببار آورد، بعد از سالها مهر و الفت آندو را از هم جدا كرد:
- يكى در شرق و ديگرى در غرب، پراكنده و زار، رانده و اندوهبار.
- آرى روزگار،نسبت نسبت به دوستان يكدله حسودتر است كه روز وصل را به شب فراق تبديل كند.
- به روزگار دل مبند كه رنگ و وارنگ است، با دو چهره و دوزبان.
- جفا كرد بر خاندان محمد كه به هر ديارشان پراكنده ساخت: دو تن در يكجانباشند.
- گويا سوگند ياد كرده كه آنان را تار و مار سازد، مانند كينه ورى سرسخت يا دشمنى خونخواه.
- گروهى در مدينه مدفون گشته اند و جمعى به كربلا و برخى در نجف.
- و هم خاك طوس، و سامرا كه چون بغداد، دو بدر تابان در ميان گرفته.
-سروران من بر كدامتان افسوس خورم و بر كدام گريه كنم با چشم خون چكان.
-بر حسن مسموم بمويم كه مظلوم ماند؟ يا بر حسين كه پيكر عريانش ميان دو لشكر بخاك افتاد.
- گريم بر آنكه محاسنش با خون خضاب گرفت، صورتش را بر خاك نهاده رگهاى گردنش بريدند.
- و زينب كه در ميان دختران حسين لطمه به صورت مى نواخت و اشك بر دو گونه اش شيار انداخته بود.
- فرياد مى زد:اى يگانه اميد زينب كه دست جدائى از كفم ربود.
- بعد از تو روزگارم مباد، و اگر زنده مانم روى خوش نبينم و نه خواب بچشمانم راه كند.
- برادر جان قبل از جدائى سوى من بنگر، بخدا سوگند كه فراقت دل مرا باتش كشيد.
- بنگر به اين دخترت فاطمه كه با ذلت يتيمى و اسيرى روبروست.
- هر گاه به پيكر پر خونت نزديك شود، آن پليد شوم با تازيانه اش بزند و او باز و سپر سازد.
- پناه آورده و فرياد زند: عمه جان جانم بخاطر اين دو مصيبت تباه شد:
- ضرب تازيانه بر پيكر ناتوان و رنجورم، و داغ پدر كه بر دل نشسته گرانباتر و جانكاه تر.
- به يگانه باز مانده ات على بنگر كه بى ياور است و با دو زنجيرش به غل بسته اند.
- كيست كه بعد از تو بما رحم كند، كيست به اين دو اسير يتيم شفقت آرد. - و حسين سبط، در گرداب مرگ: گاهى دودست به جلو افراشته و گاه به دو زانومى نشيند.
- توان پاسخ ندارد، جز اينكه با چشم حسرت بار بدانها مى نگرد.
- همواره چون ابر بهاران بگريم، براى آن دو سرور شهيد.
- آن دو سرور شريف كه بهترين جهانيان اند از حيث پدر و جد.
- نياز بران، به درگاه حق، پيشگامان به سوى خدا، دو شفيع روز جزا.
- عارف بمقام خالق، حكيم در ميانه خلق.دادگستر، و فرزانه.
- شكيبا در نقمت، شاكر در نعمت، پشت كرده به دنيا، رو آورده به خدا.
- گواه بر خلق، پيشواى بر حق، راستگو از جانب خدا، وه چه با وفا.
- پارسا، پرهيزگار و پاك، با ايمان، شجاع و بى باك.
- حجت بر خلق، فرمانرواى پاك سيرت، پاك نهاد با درايت.
- دو پرتو فروزان در عالم اشباح "ذر" و چونانكه رسول فرمود: دوگوشواره عرش.
- دو سيب خوشبو بر دست احمد، و دو نسل گهربار براى على و فاطمه.
-درود خدا بر روح پاكشان، و سيراب باد تربتشان در پائيز و بهار.
تا آنجا كه گويد:
- ابن حماد را عملى شايسته درگاه نباشد، جز اينكه به دامن " ميم و عين " چنگ زده باشد.
- " ميم " يعنى منتهاى آرزويم محمد." عين " يعنى على كه نور چشم است.
- درود خداى بر ايشان باد، مادام كه خورشيد بدمد و سپس راه غروب گيرد.
اين قصيده 57 بيت است كه چهل وچهار بيت آن مذكور شد.
و قصيده دارد در سوك سيدالشهدا سبط پيامبر كه ضمنا از حديث غدير ياد مى كند:
- سلام بر آن بارگاهى كه در كربلا مى درخشد، و پنج پارسائى و جهان دانش درخود نهفته است. - محفل ماتم بپا كن و سيلاب اشك فرو ريز!
- تربت پاكش با سوز دل ببوس و گونه ها بر خاك درش نه.
- بگو اى آرامگاه قدس كه پيكر سرورم در برتو است، سيراب باشى سيراب.
- بناز بر تربت دگران كه سزاوار هر گونه افتخار و نازى.
- گل بوستان پيامبر در تو آرام گرفته: آنكه در قلب و ديده مصطفى جاى داشت.
-كوه وقار و درياى دانش در تو جا ساخته، آرى سرفرازى و باليدن سزاوار توست.
- پيكرى در تو نهان است كه با فرو افتادنش اركان دين فرو ريخت با آنكه استوار بود.
- آنكه جبرئيلش با سرود شادى گهواره جنبان بود، و ميكال با تحفه و ارمغان به درگاه.
- آنكه فطرس ملك به آستان همايون پناه جست وبه آسمان نيلگون پر كشيد.
- آن روز كه سپاه " پسر هند " به سويش شتافت تا كينه دل باز جويد.
- آه، خداوندا با شمشير گلويش شكافتند، جانم فدايش باد.
- با اندوهى جانكاه به خيمه زنان چشم دوخته از غيرت دل خون مى خورد.
- آن هنگام كه سمندش بازين باژگون غرقه در خون جانب خيمه ها گرفت شيهه كشان.
- پردگيان فرياد نوحه و زارى سر كردند، مو پريشان و مويه كنان.
- از خيمه بيرون شتافتند،با آنكه جامه تقوى و پارسائى به تن داشتند.
- از سوز دل سيلى به صورت نواختند، و با ناله و شيون برون تاختند.
- آوايشان به ماتم و زارى درميان دشمنان بلند بود، چون ديوانگان.
- چادر از سر فرو گذارده بيگانه و خويش از هم باز نشناسند.
- و چون سرانور حسين را بر بالاى نى ديدند، چون بدر تابان.
- فرياد بى كسى بر آوردند: اى قوم از چه رو اسير باشيم؟با آنكه جرمى نياورديم.
- از چيست كه در ميان شما يكتن خاندان رسول را يارو ياور نيست؟ - بر اين سيه كاران خشم و نفرين خدا نثار باد، و لعنتى پيوسته و هموار، در همه روزگار.
- به آنكه بر دوستى آل احمدم ملامت كند، بر گو: پيوسته در آتش حسرت سرنگون باش.
- در عوض تشويق و معذرت،زبان به ملامت گشوده اى، آنهم در محبت اين خاندان.
- كه خداى كيهان، على پدرشان را به روز " خم " پيشواو رهبر ساخت بر جهانيان؟
- روزى كه دست بيعت سپردند همگان، گوئى نه؟ از غدير خم پرس و جهاز شتران!
- آنكه رسول خدا دانش اولين و آخرين را ويژه او ساخت.
- همان كه بر دوش پيامبر گام نهاد، بهتر به گويم: بر عرش خدا پا نهاد.
- و خانه كعبه را از لوث بتها پاك كرد: يك يك از بالا به زير افكند.
- مى گفت: " اگر خواستمى، دست بر اختران آسمان سودمى، وه چه با اقتدار بودم آن دم ".
- همان كه خورشيد مغرب براى او بازگشت سفيد و رخشان.
- همان نماز پسين به وقت بگذاشت، روان شد به سوى مغرب شتابان.
- همان كه ساقى كوثر باشد، نوشاند دوست را و محروم سازد دشمنان.
- فرماندار " حشر " كه دوزخيان را در دوزخ و بهشتيان را در بهشت جاى دهد جاودان.
- خداى را فرشته اى است مقرب،بر صورت على بر فراز كيهان.
- فرشتگان كه شوق لقايش دارند، بزيارت شتابند، به به از زائر و ميزبان.
- همانكه در " صرصر " مرده اى را زنده ساخت، از گورش بر آمد لبيك زنان. - آن على كه پيامبر خدا، مكرر،در مكررش فرمود، با بانگ بلند:
- توئى رفيق من دمساز من وزير و خليفه من، وه چه وزير خردمند!
- توئى جايگزين من همچون هرون جايگزين موسي.از اين رو پشتيبان ديگر نخواهم.
- همان كه در پهنه ميدان " عمرو عبدود " را بر خاك هلاك افكند.
- و در خيبررا با دليرى و جسارت از جاى بركند.
-فاتحانه پرچم را بر دوش كشيد، كه روز قبل به دست مردى زبون و ترسو نگون گشت.
- آنكه بفرمان حق جفت فاطمه شد و ديدگانش با ميلاد شبر و شبير روشن گشت.
و بهم تاب ذو الجلال على آدم فارتد ذنبه مغفورا
- با شرافت اين خاندان توبه آدم به درگاه حق پذيرا شد و گناه او بخشوده آمد.
- به يمن وجودشان آسمان بر جا ماند وگرنه با ساكنانش فرو مى ريخت.
- به همراه همين خاندان رسول حق به " مباهله " برخاست، در جهانيان شرافتى بدين پايه سترك توان يافت؟
- در شان اين خاندان آياتى از جانب مقدر مهيمن نازل گشت كه بس فراوان و شايگان است.
- در سوره هاى طس و حاميم و سوره رحمن و آيات دگر كه دروغ و افترا نيست.
- در اين آيه كه گويد: " به صورت نطفه اش بيافريديم تا بيازمائيم، از اين رو شنوا و بيناست ".
- لطيفه اى است كه اگر شناساى حق تامل كند، مقام ارجمندش دريابد.
- اى دوست من اگر ازسوره هل اتى و تفسير آن با خبرى گوش فرا ده كه گويد:
- " نيكوكاران از جام شرابى سيراب شوند كه چاشنى آن كافور است ".
- ويژه آنان، قادر مهيمن چشمه بر آورد كه به هنگام نوش،در جوش و خروش است.
- به نذرشان وفا كردند و خدايشان ستايش كرد، با آن شرائط كيست كه به نذر خودبپايد.
- آرى، آنان از حساب و بازجوئى رستاخيز بيمناكند، روزى كه شرار شكنجه و عذابش در هوا پران است.
- خدايشان از آسيب آن روز در پناه گرفت كه جز خرمى و نشاط نبينند.
- بپاس صبر و شكيبائى در شدائد، بوستان بهشت و جامه هاى حرير پاداش گرفتند.
- تكيه زنند بر تختهاى زرين در سايه انبوه درختان، نه خورشيدى پيدا و نه سوز سرما.
- جامهاى شراب گوارا بچرخ افتد، شرابى كه از چشمه قدرت پر شود.
- در پياله نقره و ميناى بلور، وه چه زيبا و خوش تراش.
- جامى ديگر از سلسبيل با عطر زنجبيل،كه كامرا شيرين و معطر سازد و دل را شفا بخشد.
- در عرصه بهشت به هر سو بنگرى، نعمتى پايدار بينى با سلطنتى برقرار.
- جامه ها از تافته سبز كه پرتو آن دلرباست.
- حلقه هاى نقره خام، زيور دست و گردن، از همه والاتر، شراب ناب كه خمار از سرها بزدايد.
- عبد العزيز جلودى كه مردى راستگو و نيكوكر بود، حديث گفت:
- از راستگويان دگر همچون علائى، كه ياد هر دو گرامى باد.
- تا برسد به ابن عباس گفت: جمعى در خدمت رسول خدابوديم. - دخترش فاطمه بتول گريان و نالان در رسيد.
- فرمودش: چيست كه اى دختركم كه گريانى و نالان؟ در پاسخ آهسته گفت:
- زنان گردم جمع آمدند و هر يك به زبانى سركوفت زدند.
- پدرت ترا با على كابين بست، شوهرى فقير و بى مال.
- فرمود: فاطمه جان گوش فرا ده خدايرا سپاس گزار كه نعمت سرشارى نصيبت كرد.
- جز بفرمان خداى، ترا با على جفت نكردم، همان خداى كه تدبيرش نكو است.
- خدا به جبريل فرمان داد و او با آواى بلند در آسمانها صلا در داد.
- فرشتگان همه فرا آمدند و در " بيت المعمور " گرد جبرئيل انبوه گشتند.
-جبريل به پا خاست و حق ستايش و بزرگ داشت حق بجاى گذاشت.
- آنگاه ندا در داد: پروردگارا شاهد باش كه فاطمه رابا على، جوانمرد پاك گوهر، جفت كردم.
- خداى آسمانها فرمود: كابين اين فرخنده ازدواج را من مقرر سازم كه بالاترين كابين است.
- يك پنجم سود ويژه آب و خاك، و مهر و ودادآنانرا بر همگان فرض و مسلم ساختم.
-بدين هنگام درخت طوبى شاد باش خود رابر حوريان نثار كرد، مشك عنبر و عبير.
- روايت است از رسولخدا سخنى كه در ميان امت مشهور است.
- فرمود: در آن اثنا كه بهشتيان در بوستانها مى خرامند، پرتوى بتابد. - چنان پرتوى كه از درخش آن چشمها خيره شود، شگفت آورند و فرياد زنند:
- مگر نه خداى عزت فرمود: آنجا نه خورشيد تابد و نه سوز سرما باشد؟
- هاتفى بهشتيان را پاسخ دهد: " آرام گيريد، شما از هر آفتى در امانيد.
- سرور و سالارتان على بازهراء مرضيه سخنى گفت كه او را به وجدآورد.
- اين درخش و پرتو از شكر خند مبارك اوست ".حق او را بشناسيد و يادش گرامى داريد.
- اى زادگان احمد به رستاخيز، پشت و پناه من شمائيد.
-به خاطر شما و به فرمان شماست كه دوستان سعادت يابند و دشمنان شما در آتش سوزان جاى كنند.
- دوستى شما ذخيره فرداى ماست، وه چه ذخيره با بركت و گرامى.
- باين قصيده چون در وگوهر گوش سپار كه همه جد است نه شوخى، شايسته سپاس نه سرزنش.
- ابيات آن پرداخته فكر و نتيجه احساس على بن حماد است كه چنين با زيب و زيور است.
قصيده 94 بيت است.
به نام ابن حماد شاعر، در ضمن مجموعه هاى قديمى كه در نجف اشرف و كاظميه بدست آمد، قصائد فراوانى ديده شد كه اينك فهرست آنرا مى نگاريم، و برخى از ابيات منتخبه را عينا درج مى كنيم:
1 - قصيده در 46 بيت و مطلع آن:
يا يوم عاشورا اطلت بكائى     هن بالعيد ان اردت سوائى
2 - قصيده در 37 بيت و تمام آن:
اى عيد لمستباح العزاء     و تركتنى وقفا على البرحا
- براى تهنيت عيد،سراغ دگران گير آنكه پرچم عزا افراشته عيدش كدام است؟
- در اين سوك و ماتم از هر چه عيد است، بيگانه ام، مرا با سوز دلم واگذار و بگذر.
- همگان سال نو را با شادى و سرور استقبال كنند، عيد من با فرياد زارى شروع شود.
- و چون جامه نو در پوشند، من جامه اندوه و مصيبت به تن بيارايم.
- دگران شراب ناب نوشند، شراب من سرشكى باشد كه همراه خون از ديده روان است.
- و چون از وجد و سرور، شادى آغاز كنند، من با شيون و زارى بر حسين ترانه غم ساز كنم.
- اگر بار غمى كه از مصيبت او بر دل نشسته، تار و پود وجودم را بر باد دهد، كم است.
ايهنى بعيده من مواليه     ابادتهم يد الاعداء
- آيا سزاوار تهنيت و مباركباد است، آنكه سرورانش به دست دشمن نابود و هلاك شدند؟
- آه، اى كربلا چه غبار غمى كه در تو، بر دلهاى داغدار ننشست؟
- بعداز كشته كربلا به جور و سيه كارى شهيد شد، باز هم از زندگى برخوردار باشم؟ چه بيحيائى؟
- چگونه شربت آبم گوارا شود، با آنكه حسين، با تشنگى جام بلا را سر كشيد؟
- چگونه صبر و قرار گيرم كه پيكر شريفش عريان و بى ردا در برابر چشم باشد؟
- چگونه سر شكم چون سيل روان نباشد، كه محاسنش از خون خضاب گرفت؟
- پيكر او در بيابان " طف " پامال سم ستوران گشت، و پيكر من بر بستر نرم آرميده؟
- پدرم فداى زينب باد كه چون كنيزانش، از پرده عزت بدر آورده به اسيرى بردند.
- و چون بر شهدا گذر كرد و پيكر برادر را عريان و پر خون بر خاك ديد.
- شتابان به سويش دويد.شمر با دشنام و ستيزش برشمرد، و او آرام و لرزان گفت:
- اى شمر بگذار تا توشه اى از ديدار برادرم برگيرم.اين آخرين آرزوى يك اسير است.
- آيا جدمان رسول خدا را پاس نمى داريد كه اينگونه بى آزارم، به ستيز من برخاسته اى؟
- و بعد رو ببرادر گفت: اى برادر عزيزم از چه مرا در گرداب بلايكه و تنها رها كردى؟
-در اين غم جانكاه استخوانم آب شد، پيكرم رنجور و توانم سستى گرفت.
- اى برادر اميدم بود كه در مرگ و زندگى غمگسار من باشى، اميدم نااميد گشت.
- اگر مى پذيرفتند، جان خود را فداى تومى ساختم، گر چه ناقابل است.
- اى برادر بعد از تو به كسى دل نبند، كورشوم، كه ديگر روى جهانيان نبينم.
- آه چه حسرتبار، اين فاطمه دخترك تو است كه جامه اسيرى به تن دارد.
- از سوز ماتم دستى بر سر و دستى دگر بر دل گرفته مى نالد.
- مى نگرد كه پدر تاجدارش در خون طپيده، ريگهاى تفتيده كربلا را در مشت مى فشارد.
- از شدت ضعف، توان در پاى نمانده كه سوى پدر خيزد، ناچار با ناله دردناك مى گويد:
- پدر جان روز يتيمى و ناتوانى به چه كسى پناه برم؟ درد اندوه و محنت مرا كه دوا خواهد كرد؟
- و چون ديد كه لبهاى پدر بى حركت و تنها چشم اندوهبارش به حسرت نگران است.
- جانب عمه ها دويده گفت: عمه جان، خاك غم بر سرم باد كه يتيم شدم.
- اى خاندان احمد درود خدا بر شما باد، تاروزگار باقى است و اختران جوزاپرتو افشان.
- شما از ميان خلق، برگزيده خدائيد، چنانكه جدتان خاتم پيامبران.
- شما اختران هدايتيد، با پرتو شماست كه خلق جهان از حيرت و گمراهى برهند.
- من " ابن حمادم " خود باخته آن خاندان كه مهر شما ذخيره فرداى من است.
- اميدم اينكه سرافكنده نمانم، و به آرزوهاى خود كامياب باشم
3- قصيده با 75 بيت و اين سرآغاز:
شجاك نوى الاحبه كيف شاءا     بداء لا تصيب له دواء!
4 - قصيده با 28 بيت و اين سرآغاز:
ايفرح من له كبد يذوب     و قلب من صبابته كئيب
5 - قصيده با 68 بيت و اين سرآغاز:
و يك يا عين سحى دمعا سكوبا     و يك يا قلب كن حزينا كئيبا
6 - قصيده با 74 بيت واين سرآغاز:
اتلعابا و قد لاح المشيب     و شيب الراس منقصه و عيب
7 - قصيده با 67 بيت و اين سرآغاز:
دعوت الدمع فانسكب انسكابا     و ناديت السلو فما اجابا
و در اين قصيده گويد:
- اگر مهر خاندان رسول، گناه است، مرا از اين گناه چه باك است.
- مهر ورزم و ثناى خود را نثار قدمشان سازم، و نثار دشمنشان فحش و دشنام.
- ثناى آنان را وسيله معاش خود نساختم، بلكه خواسته دل بود كه به جان كوشيدم.
- "ابن حماد: على " با مدح و ستايش اين خاندان جز پاداش الهى را در نظر نخواهد گرفت.
8- قصيده با 26 بيت و اين مطلع:
هل لجسمى من السقام طبيب     ام لعينى من الرقاد نصيب
9 - قصيده با 30 بيت و اين مطلع:
يا اهل بيت رسول الله انكم     لا شرف الخلق جدا غاب او آبا
10 - قصيده با 60 بيت و اين مطلع:
الدهر فيه طرائف و عجائب     تترى و فيه فوائد و مصائب
11 - قصيده با 34 بيت و اين مطلع:
ايا من لقلب دائم الحسرات     و من لفجون تسكب العبرات
اين قصيده، به سبك تائيه دعبل است و درآخر قصيده گويد:
اليك امين الله نظم قصيده     اماميه تزهو بحسن صفات
على بن حماد دعاها فاقلبت     و همته من اعظم الهممات
شبيه لما قال الخزاعى دعبل     تضمنه الرحمن بالغرفات
مدارس آيات خلت من تلاوه     و مهبط وحى مقفر العرصات
12 - قصيده با 95 بيت و اين سرآغاز:
بقاع فى البقيع مقدسات     و اكناف بطيبه طيبات
13- قصيده با 28 بيت و اين سرآغاز:
دعنى انوح و اسعد النواحا     مثلى بكى يوم الحسين و ناحا
14 - قصيده با 43 بيت و اين سرآغاز:
ارى الصبر يفنى و الهموم تزيد     و جسمى يبلى و السقام جديد
15 - قصيده با 86 بيت و اين سرآغاز:
ماضر عهد الصبى لوانه عادا     يوما يزودنى من طيبه زادا
در اين قصيده به استقبال سيد اسماعيل حميرى رفته است كه در قصيده گويد:
طاف الخيال علينا منك عبادا!
و از اين رو عبدى ما در آخر قصيده گويد:
و ازنت ما قال اسماعيل مبتدئا     " طاف الخيال علينا منك عبادا "
16 - قصيده با 37 بيت و اين مطلع:
ابك ما عشت بالدموع الغزار     لذرارى محمد المختار
17 - قصيده با 29 بيت و اين مطلع:
ءآمرتى بالصبر اسرفت فى امرى     ايومر مثلى لا ابالك بالصبر
18 - قصيده با 60 بيت و اين مطلع:
سلامى على قبر تضمن حيدرا     سلام مشوق ما يطيق التصبرا
و در آخر اين قصيده گويد:
- من در دين خود راه افراط نپويم، و نه در مهر " وصى "راه تقصير گيرم.
- با اين روش و آئين روز رستاخيز." على بن حماد " به ملاقات حق خواهد رفت.
19- قصيده با 28 بيت و اين سرآغاز:
يا لائمى دع ملامى فى الهوى و ذر     فان حب على قام فى عذرى
20 - قصيده با62 بيت و اين سرآغاز:
دعى قلبه داعى الوعيد فاسمعا     وداع لبادى شيبه فتورعا
21 - قصيده با 77 بيت و اين سرآغاز:
فرقت يا بين شملا كان مجتمعا     ابعدت عنى حبيبى و السرور معا
22 - قصيده با 25 بيت و اين سرآغاز:
خليلى عج بنا نطل الوقوفا     على من نوره شمل الطفوفا
23 - قصيده با 52 بيت و اين سرآغاز:
خواطر فكرى فى الحشاء تجول     و حزنى على آل النبى يطول
24 - قصيده با 58 بيت و اين سرآغاز:
اهجرت يا ذات الجمال دلالا     و جعلت جسمى للصدود خيالا؟
25 - قصيده با 27 بيت واين سرآغاز:
الا ان زين المر فى عمره العقل     و نهج هدى ما فيه زحلوقه زل
26 - قصيده با 21 بيت و اين سرآغاز:
يا على بن ابى طالب يا ابن المفضل     يا حجاب الله و الباب القديم الازلى
27 - قصيده با 51 بيت و اين سرآغاز:
ناجتك اعلام الهدايه فاعلم     و اقمت فيها بالطريق الا قوم
فانظر بعين العقل فى عقبى الهوى     و اسال عن الدارين ان لم تعلم
28 - قصيده با 55 بيت و اين مطلع:
من فارق الاحباب كيف ينام؟     من فارق الاحباب كيف ينام؟
قصائد ديگرى هم در مجموعه هاى ادبى به على بن حماد عبدى نسبت يافته ولى سروده ابن حماد ديگرى است محمد نام كه قرنها بعد چشم به زندگى گشوده است، از جمله قصيده با اين مطلع:
لغير مصاب السبط دمعك ضايع     و لا انت ذا سلو عن الحزن جازع
شاعر، در آخر اين قصيده، خود را چنين معرفى كرده است:
لعل ابن حماد محمد عبدكم     له فى غد خير البريه شافع
- باشد كه اين بنده شما " محمد بن حماد" را - برستاخيز - بهترين جهانيان شافع آيد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page