غديريه مهيار ديلمى

(زمان خواندن: 24 - 48 دقیقه)

متوفى 428

غديريه اول
هل بعد مفترق الاظعان مجتمع؟     ام هل زمان بهم قد فات يرتجع؟
تحملوا تسع البيداء ركبهم     و يحمل القلب فيهم فوق ما يسع
- از پس اين فرقت و جدائى، روى آشنا خواهم ديد؟ آيا ايام وصل باز خواهد آمد.
- براحت بار سفر بر دوش كشيدند، گنجايش وادى بيش از عظمت كاروان، و اين دل بريان بار غمى دوش گرفت، فوق گنجايش آن.
- روبه مغرب روانند، چنان بسرعت كه گويابا خورشيد هم عنان مى روند.
- ديده و دل، از درد فراق، شكوه دارد، چونان كه كاروان بار غم بر دل گرفته.
- مهار شتر آزاد است، اما گردن شتر در زير بار اندوه خم گشته.
تشتاق نعمان لا ترضى بروضته     دارا ولو طاب مصطاف و مرتبع
- با اشتياق به ملك نعمان رهسپر است، اما از بوستان خرم او دلخوش نيست، گرچه مرغزارش در تابستان و بهار دل از كف مى ربايد.
فداء وافين تمشى الوافيات بهم     دمع دم و حشا فى اثرهم قطع
- جانم فداى اين كاروان كه خون دل و اشك رخساره بدرقه راهشان بود.
- اينك شامم به شام دگر متصل است، اما خوابم بسان روز وصل، درهم گشيخته.
- كاش آنان كه دعوت ساربان را لبيك گفتند، آواى رحيل او را ناشنيده مى گرفتند.
- يا بار اندوهى كه بهنگام وداع بر دل گرفتم، تار وپودم را بر مى گسيخت تا از رنج و عذاب وا رهم.
- ناصح، در نكوهش و عتاب اصرار دارد، و من سر نافرمانى. من مى گريزم و او در پى روان است.
- گويد: جانب بخطر ميفكن كه عشق و شيدائى سرابى است فريبنده، و مراقبت از جان يك وظيفه الهى است.
- آب نا اميدى بر آتش دل بيفشان، تا آرامش خاطرات باز آيد.
- زمانه رنگارنگ است. دنيا وارونه شده. همان بهتر كه دل شيدا زده راه سلامت گيرد.
هذى قضايا رسول الله مهمله     غدرا و شمل رسول الله منصدع
نبينى كه فرمان رسول، با مكر و فسون زير پا ماند، جمعيت خاندانش پراكنده گشت؟
- مردم به خاطر عهد و پيمان، يكراى و متفق نشوند، اما براى خيانت دلى يكدله دارند.
- خاندان پيامبر كه " آل الله " اند، و شبان دين، در وصف رعيت دستخوش جور و جفا مانده اند؟
-پيمان رسول را زير پا گذاشتند، انصار رسول هم با آنان همعنان گشتند.
تضاع بيعته يوم الغدير لهم     بعد الرضا و تحاط الروم و البيع
- بيعت روز " غدير " كه ويژه خاندانش بود، تباه ماند، اما يهود و نصارى بخاطر پيمان در امان اند.
- با سوگند و قسم، دست بيعتگران كشيدند و بزور شمشير به اطاعت در آورند. - آن يك فرمانى نوشت كه بدعتها را بجاى سنت جلوه گر ساخت.
- آن دگر با مكر و فسون دامى چيد و دنياى فريبكارش ازنصيب آخرت محروم نمود.
صاحبدلى پرسيد: على كه با نص رسول،وارث سرير خلافت بود، حق خود دريافت يا مانع ورادعش گشتند؟
- گفتم: غائله اى بود كه منش بر ملا نسازم. خداوند سزايشان در كنار نهد.
- بانان كه اگر نام برم، همگان مى شناسند، و چهره هاشان از كينه درون پرچين است.
- بان هنگام كه بازار دين بى رونق بود، از نزاع و درگيرى باز نشستند وچون پرچم دين باهتزاز آمد، بر سر خوان گسترده اش به نزاع، و كشمكش برخاستند.
- پيشتازشان در مكر و دغل از دومى الهام مى گرفت، سومى دنباله رو آنان گشت.
- بيائيد در اين باره منصفانه قضاوت كنيم: خرد داور ما باشد، و محكوم، هر كه باشد، محروم.
- بكدامين حق فرزندان رسول، سر بفرمان شما گذراند، با اينكه افتخارشما در متابعت رسول است.
و كيف ضاقت على الاهلين تربته     و للاجانب من جنبيه مضطجع
- خاندانش از آرميدن در كنار تربت او محروم، بيگانگان در كنار مرقدش مدفون؟
- از چه رو اجماع را جحت خود دانيد، با آنكه نه اجماعى در ميان بود، و نه رضا و رغبتى مشهود.
- اجماعى كه " على " در جمع مشاورين نباشد و با زورو اكراه تن در دهد، عباس عموى رسول در شمار مخالفين باشد.
و تدعيه قريش بالقرابه و الانصار لا رفع فيه و لا وضع
- مهاجران قريش، به بهانه قرابت و خويش برخيزند، انصار با دستى درازتر از پا بنشينند. - در تاريخ اسلام، اختلافى شديدتر از اين نشان نداريم، جز روايات ساختگى كه بهم بافته ايد.
و اسالهم يوم " خم "بعد ما عقدوا     له الولايه لم خانوا و لم خلعوا
قول صحيح و نيات بها نغل     لا ينفع السيف صقل تحته طبع
- از چه رو، در غدير خم كه پيمان ولايت بستند، راه خيانت گرفتند و سربرتافتند.
- بر زبان گفتارى باشد و مد، دلها انباشته از كينه و حسد، وغلاف شمشير زرنگار در ميانش تيغه اى پر از زنگار.
-اى سرور مومنان انكارشان پس از اعتراف، جامه عارى است كه بر تن پيچيده اند.
- و نقض پيمانى كه در حقت روا دانستند، بدعتى بود كه بر سبيل شرع معتبر شناختند.
- تو حق خود وا نهادى، وگرنه در مى يافتند كه چسان دماغهاى بخاك آلوده در هم كوفته مى شد.
- بحمايت از دين، راه صبر و شكيبائى در پيش گرفتى، آنان بخواب اندر شدندو تو بيدار ماندى.
ليشرقن بحلو اليوم مرغد     اذا حصدت لهم فى الحشر ما زرعوا
- بحق سوگند كه شيرينى دنيابفرداى قيامت با تلخى گلو گيرشان خواهد بود، آنگاه كه سزايشان را در كنار نهى.
بروزگارت نبودم تا جان فشانى كنم، اينك با تيغ زبان در راهت پيكار سازم.
- آرى زبان گويا، در قلبها رخنه سازد آنجاكه نيزه هاى جانشكاف درماند.
- تبارم در فارس و آئينم شماست. گوارايم باد آن تبار با اين آبشخور مرغزار.
- از آن روز كه پا به دوران شباب نهادم، بشما پناه آوردم، سر انجام، نور حق. سياهى شك رازدود و من كامياب گشتم.
- در گذشته، اشتباهاتى فراوان دارم، اگر بدامن شما دست يازم، هر انچه باشد، از نامه اعمالم بزدايم.
- سلمان فارسى را شفيع آورم، از اين رو كه در سلك شما خاندان است، البته پدران شفاعت فرزندان را پذيرا باشند.
فكن بها منقذا من هول مطلعى     غدا و انت من الاعراف مطلع
- با شفاعت او مرا از هول رستاخيز رهائى بخش، اى سالارمحشر كه بر سر اعرافت جاى باشد.
- اگر من چنان پندارم كه جز با محبت شما توانم راه نجات گيرم، مغرور و فريب خورده خواهم بود.
در پيرامون اين قصيده:
استاد احمد نسيم مصرى كه بر ديوان مهيار ديلمى حاشيه و تعليق نوشته، در ذيل اين شعر مهيار:
تضاع بيعته يوم الغدير لهم     بعد الرضا و تحاط الروم و البيع
گويد: " الغدير " همان غدير خم است كه ميان مكه و مدينه واقع گشته، گفته شده كه رسول خدا در غدير خم خطبه راند و فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه ".
امينى گويد:
كاش مى دانستم: تواتر اين حديث بر استاد مصرى نهان بوده، با اينكه بيش از صد تن صحابى رسول راوى آنند؟ يا در اثرتمايلات مذهبى، پرده فريب و فسون برروى حقيقت كشيده تا واقعيت قطعى را در زير دامن امانت مستور دارد. و باكلمه قيل = گفته شده، حديث را ضعيف و بى اساس جلوه دهد.
" قل هو نبا عظيم = بر گو كه اين خبرى است بس با عظمت كه شما از آن رو گردان شده ايد، آنان كه از منشور الهى با خبراند، آنرا مى شناسند چونان كه فرزندان خود را مى شناسند ".

غديريه دوم
مهيار ديلمى، در ج 3 ص 15 ديوانش قصيده ديگرى دارد كه در سوگ خاندان رسول سروده، و بركت ولاءو پيروى آنان را ياد مى كند:
فى الظباء الغادين امس غزال     قال عنه ما لا يقول الخيال
- همراه آهووشان غزال رعنائى است، پيامش آوردند، اما در خيال نگنجد.
- پندارد كه دورى معشوق از راه عتاب است، ملال،و دلتنگى او رازى از كرشمه و ناز.
لم يزل يخدع البصيره حتى     سرنا ما يقول و هو محال
- رود زيبايش را در گوشم زمزمه كرد، چندانكه باور كردم،از فسانه اش خرسند شدم با آنكه محال است.
- دستم از دامن كوهساران كوتاه مباد، كه بر قله هاى آن چه نعمتها دريافتم.
- وعده وصل را امروز و فردا نكردند، و نه منتهى بر ما نهادند.
- شبهاى دراز را سپاس برم با آنكه عاشقان شبهاى دراز را بنكوهش در سپارند.
- اين محمل كيست كه دلبرما را در خود نهفت، كاروان چه آرام جانى از برم به يغما برد.
- سيم تنان چون كبك خرامان مى روند، خورشيد رخسارشان بر سپهر است و دست ما كوتاه.
جمح الشوق بالخليع فاهلا     بحليم له السلو عقال
- شوق رخسارنگار، عنان از كف عاشق شيدا بربايد، مرحبا بر آن دلباخته اى كه تسلاى خاطرش مهار و پابند باشد.
- چندى، مرغزار عيش و عشرت خرم و شاداب بود، و آب زندگى صاف و زلال. - تكيه بر عهد شباب نمودم، گوش به ملامت ناصحان نسپردم.
- اى حريفان. روزگارى همدم و همنوا بوديم، اينك جدا گشتيم، تسلايم دهيد. آرى هر پديده اى رو بزوال است.
- ديگرم سپيدى مو راه عشرت بسته، داغ خاندان احمد بر دل زارم نشسته.
- مصلحان و رهبران. اما دست ستم با سفاهت و نادانى بر آنان تاخت.
- داعيان حق، جمعى بندايشان لبيك گفتند، اما بازگشتتند و نعل وارنه زدند.
حملوها يوم السقيفه اوزارا تخف الجبال و هى ثقال
ثم جاءوا من بعدها يستقيلون و هيهات عثره لا تقال
بروز سقيفه، بار خيانت بر دوش كشيدند، بارى كه عظمت كوهها در برابر آن ناچيز است.
- روز دگر باز آمدند كه بار از دوش بنهند، اما خطاقابل جبران نبود.
- بدا بر حالشان. گاهى كه احمد در ميانشان بپا خيزد، بپرسيد و پاسخ گويند.
- اندوه و غم در دل زارم آشيان گرفته برقرار و پايدار است با آنكه در زمانه غمى پايدار نماند.
- خدا را از اين قوم كه على را نابود كردند، با آنكه نابود كننده بدبختيها همو بود.
- كينه او را در دل نهفتند با آنكه پذيرش اعمال، جز با مهر او نخواهد بود.
و تحال الاخبار، و الله يدرى     كيف كانت يوم الغدير الحال.
اخبار دست بدست، از زبان پيشينيان رسد، و خدا داند روز " غدير " چسان بود؟
- اما دختر زادگان رسول: حسن با جگر مسموم، در خاك بقيع خفت.
- مزارش با خاك برابر شد تا از نظر مشتاقان مستور ماند، نه بخدا. هلال پنهان نخواهد ماند.
و شهيد بالطف ابكى السماوات و كادت له تزول الجبال- حسين در سرزمين " طف " به خاك و خون در غلتيد، آسمانها بر او خون گريست. كوهساران از بار اندوه درون در حال انفجار ماند.
- واى از اين آتش دل كه از شربت آبى محروم شد، شربت آب كه به هر شرعى حلال است.
- خواستند رحم رسول را قطع كنند، پيكر خاندانش به هر جا دريافتند، بند از بند جدا كردند.
-به فرتوتى كهنسالان ننگريستند، بر جوان عابد و زاهد ترحم نياوردند، حتى كودكان از دم شمشيرشان نرستند.
- واى از اين حسرت جانكاه - اى خاندان طه، اين حسرت و غم تار و پودمرا به آتش كشيد.
- لكن چه بى ارزش است در راه شما، اين اشكى كه از سوزش دل بر رخسار مى دود.
- مرام ومسلكم اين بود، شرافت خود را در دوستى شما جستجو كردم، با آنكه هنوزم با دين شما پيوند نبود.
- نامه ام سياه بود. اينك از بركات شما درخش وصفا گرفته.
- دوستى شمايم از بند شرك رهانيد و زنجير ضلالت از گردنم وا گسست.
- سالها جامه ذلت به تن داشتم، اينك در جامه هاى عزت شما خرامانم.
- رهبرى شما زنگار كفر و ضلات از قلبم زدوده، و هم آنچه سالها از وسوسه خويشان بر دل نشسته بود.
- سوگند بخدا. از آن روز كه با ثنا و ستايشتان زبان گشادم، بخت و اقبال، بر من آغوش گشود.

غديريه سوم
قصيده ديگرى با 63 بيت در رثا و ماتم اهل بيت سروده، كه درديوانش ج 4 ص 198 ثبت آمده، سر آغاز قصيده اين است:
لو كنت دانيت الموده قاصيا     رد الحبائب يوم بن فواديا
تا آنجا كه گويد:
و بحى آل محمد اطراوه     مدحا و ميتهم رضاه مراثيا
ثنا و ستايش او، ويژه بازماندگان اين خاندان، سوگ و ماتم سرائى مخصوص شهيدان آنان.
- اين است آنچه من نثار قدم آنان سازم، با آنكه نه از يك نژاديم و نه هم وطن.
- البته انگيزه محبت است، مرد كريم با فطرت خود، جانب كريمان گيرد، گرچه خويش و نزديك نباشند.
-اى خاندان ابو طالب مدعيان مجد و عظمت، سينه هاى خود را شفا بخشيدند.
- با خون كسانى كه قبه هاى مفاخرشان به هر مرز و بومى افراشته بود تا پناهگاه كاروانها باشد.
- آنها كه راه صلح و صفا را هموار كردند، دانش و بينش را برايگان در اختيار مردم نهادند.
و اما - و سيدهم على - قوله     تشجى العدو و تبهج المتواليا
شرعواالمحجه للرشاد و ارخصوا     ما كان من ثمن البصائر غاليا
- بجان سرورشان على سوگند، اين سخن، دوست را دلشادكند، دشمن را محزون و غمناك:
- بنيان شرافتى را برايشان سازمان دادكه از دسترس " زحل " برتر مى نمود.
- باثبات و پايمردى در مهالك كه اميرو سالارشان بود، يوغ اطاعت بر گردن همگان نهاد.
- حتى حسد پيشه گان ناراضى راه انكار نجستند. بلكه همگان راضى و خرسند بودند.
- يكسره دست دوستى و محبت دراز كردند، و چون سالار و امير مومنان شد، حسد بردند و بدشمنى برخاستند.
فارحم عدوك ما افادك ظاهرا     نصحا و عالج فيك غلا خافيا
وهب " الغدير " ابوا عليه قوله     بغيا، فقل: عدوا سواه مساعيا
- اى دوست با دشمن خود مدارا كن. ما دام كه بظاهر، خيرخواه است، گرچه در دل كينه ور است. - گيرم كه با زور و عناد، از روز " غدير " سر برتافتند، بر گو: مساعى ديگرش را بر شماريد:
- در پيكار " بدر "، " جنك احد "، " رزم حنين " كه پايمردى و جلادت نشان داد.
- در راه شام كه صخره ما را بر كندو آب گوارا به لشكريان سقايت كرد.
-به پيكار يهود بنگريد و قلعه خبيبر،مرحب خيبرى را قاضى خود سازيد.
- آيا دژ استوارشان جز با دست على تهديد شد؟ يا اينكه باب دژ از جاى بركنده گشت؟
- بينديشيد در پيكار عمرو - بن عبدود، فارس يليل كه با هزار مرد برابر شد، و مقياس گيريد با پيكار او در جنگ خندق
- اين دو شيرژيان "مرحب خيبرى - فارسى يليل" شكار شمشير على گشتند، با آنكه از هيچ دلاورى بيم بدل راه نمى داند.
-سلحشوران " ضبه " كه ميان تنگ بر بسته روزه بصره در پاى هودج جانفشانى كردند.
و رجال ضبه عاقدى حجراتهم     يوم البصيره من ظعينه فانيا
ضغموا بناب واحد و لطالما از دردوا اراقم قبلها و افاعيا
- با يورش على نابود شدند، و از آن پيش چه اژدها كه من بلعيدند.
- البته، نبرد صفين از ساير پيكارها پيچيده تر بود، اگر ازمعاويه وا پرسى، سخن راست و درست خواهى شنيد.
در پيرامون شعر:
استاد احمد نسيم مصرى، در ذيل اين شعر:
وهب " الغدير " ابوا عليه قوله     نهيا فقل عدوا سواه مساعيا
چنين گويد: " نهى " - بكسر نون - غدير و امثال آن را گويند، و براى پيشوايمان على، رزمى است كه بنام "غدير خم " ياد مى شود، شاعر، بدان رزم اشاره مى كند.
امينى گويد: كاش استاد مصرى، بعد از آنكه " نهى " را عوض " بغى " در ديوان مهيار به طبع رسانده، در تركيب كلمه " نهيا " توضيحى اضافه مى كرد و مى گفت:
آيا حال است كه منصوب شده يا مفعول است؟ و با آنكه هيچكدام متناسب نيست، اعلام مى كرد كه اين گونه تعبير نامناسب، از مانند مهيار ديلمى بزرگ مرد ادب، بعيد مى نمايد.
گويا استاد مصرى، احمد نسيم، بر روش ابراهيم ملحم اسود، گام مى زند گه گفته است " روز غدير نام جنگ معروفى است " ولى كاش از راز اين جنگ معروف پرده بر مى داشت و قسمتى از تاريخ آنرا ياد مى كرد. يريدون ان يبدلوا كلام الله: مى خواهند سخن خدا را برتابند، دلهاى اينان بشك اندر است،و در ترديد و حيرت عوطه وراند.

شرح حال شاعر، نمونه اشعار و افکار
ابو الحسن مهيار بن مرزويه ديلمى بغدادى، ساكن كوى رياح در محله كرخ بغداد: رفيع ترين پرچم ادب كه در شرق و غرب عالم باهتزاز آمده، نفيس - ترين گنجينه سرشار، از گنجينه هاى فضيلت كه پيشاپيش سرايندگان لغت عرب گام مى زند: آنهاكه اساس سخن را پى ريختند و كاخ آنرابر سما بركشيدند.
منتى كه بر ادبيات درخشان عرب دارد، همواره با سپاسى فراوان ياد مى شود، شعر و ادب به ثنا برخاسته، فضل و حسب زبان بتحسين گشاده، نژاد عرب با هر كه بانان پيوند خورده مديون فصل بى كران اوست. گواه مدعا ديوان شعرش كه در چهار دفتر پر ورق تنظيم يافته و فنون مختلفه شعر و ادب و شاخه هاى بارور آنرا در بر گرفته، جلوه گاهى از هنر او در پرورش خيال و تصوير معانى است، تا آنجا كه معانى را بى پرده در برابر ديدگان مجسم مى سازد، و جز باسبكى استوار، و ادبى توانا، و اسلوبى نوين، سخن ساز نگند.
با آنكه بزرگان ادب، در عصر او فراوان بودند، يبر همكان پيشى گرفت، روزهاى جمعه به مسجد جامع منصورى حضور مى يافت و سروده هاى خود را
 انشاد مى كرد تصور نمى كنم با خرزى كه در " دميه القصر " ص 76 زبان به ستايش شاعر گشوده، راه مبالغه پيموده باشد، آنجا كه گويد:
" هو شاعر له فى مناسك الفضل مشاعر، و كاتب تحت كل كلمه من كلماته كاعب. وما فى قصائده بيت، يتحكم عليه بلو وليت، و هى مصبوبه فى قوالب القلوب،و بمثلها يعتذر الدهر المذنب عن الذنوب ":
" شاعرى كه در رشته هاى فضل و ادب آوازه اى بلند دارد، نويسنده اى كه از پرده كلمات شيرين دوشيزگان نمكين بر آرد. در قصائد اوبيتى يافت نشود كه در آن جاى ليت و لعل باشد، سروده هايش در قالب دل جاى گيرد. گويا زمانه ناسازگار، باتقديم اين آهنگ خوشنوا، بندامت از گذشته هاى غمفزا برخاسته ".
اما سروده هاى او در رشته مذهب، يكسره احتجاج و برهان است. در اشعارمذهبى او، جز حجت كوينده، ستايش صادقانه، سوگ دردناك، نخواهى يافت.
گمان مى برم كه همين قصائد مذهبى اوست كه كينه وران و مخالفين مذهب اورا وادار كرده تا فضل آشكار او را پنهان سازند و آن چنان كه شايد و بايد از ستايش مقام بلند او كوتاه آيند. از اين رو معاجم ادب و كتب تراجم از يادآورى ادب بى كران و فضل شايان او تنها به شمه اى قناعت كرده اند، و اين خود هنر والا و سخن دلرباى اوست كه جلوه گر آمده آوازه او را همراه باد صبا در جهان منتشر ساخته، تا آنجا كه بهر كجا گام نهى، نام مهيار، با سپاس و ثنا و بزرگداشت از مقام عظمت او توام بينى و دريابى كه ديگران در فروغ هنر عالم آراى او گام مى زنند.
بحق سوگند كه اين خود معجزه است كه يك پارسى نژاد به سرودن شعر عربى دست يازد و بر همگنان عرب زبان فائق آيد، و كمتر كسى را ياراى برابرى با او باشد. تا آنجا كه همگان در ورود و خروج اين آبشخور بدو اقتدا برند. و شگفت نباشد كه مهيار ديلمى بر اين پايه از معالى و مدارج بر آيد، چه او در مكتب استادان اديب و ماهر از خاندان رسول، همچون سيد مرتضى و شريف رضى و استاد آن دو، شيخ امت اسلامى شيخ مفيد و امثال آنان پرورش يافته، با آنان همدم شده و ازدرياى معارف بى كران آنان سيراب گشته است.
آرى تير دشمنانش به سنگ آمد و پندارشان خواب و خيالى كودكانه بود:
كمتر به شرح فضائل او پرداختند، و يا از نشر افتخارات او كوتاه آمدند تا از مقام والاى او بكاهند، و چه بسا با فسون و فسانه و تهمت و ناسزا بر او تاختند تا دامن امانت او را لكه دار نمايند، چونان كه ابن جوزى در تاريخ " المنتظم " بينى خود را به خاك ماليده كه داستانى جعل كرده و اورا به غلو و افراط متهم كرده، حاشا كه چنين باشد، اين گفتارى مزور و نارواست.
اينك مهيار است كه با ادب بارور، فضل نامور، سيرت پاك، فروغ تابناك، با راه و رسم علوى و سروده خسروانى، فرهنگ تراجم را از ستايش و ثنا و مكرمت و جلالت پر كرده و چه زيان است كه ديروزش در مذهب مجوس سپرى گشته، با آنكه امروز، با آئين اسلام و مذهب علوى و ادب عربى قد برافرشته است. اين سروده هاو نشيد والاى اوست كه از نهاد پاك و ضمير ستوده او خبر مى دهد، و اين ديوان شعر اوست كه روحيه بزرگوار او را مجسم و بر ملا و نام او را جاويد و ابدى ساخته.
چه مدارجى از شرف باقى مانده كه بر آن بر نشده جه نبوغ و عظمتى سراغ داريد كه توسن آنرا بزير ران نكشيده؟ اگر او را به گذشته هاى تاريكش مواخذه كنيم، رواست كه صحابه پيشين رسول را بجرم گذشته هاى سياهشان بنكوهش در سپاريم. اسلام پيوند با گذشته ها را قطع مى كند گويا پرونده اعمال را تجديد كرده باشند. از اين رو مى بينيم كه مهيارديلمى به خاندان خود كه والاترين خاندان عجم است اظهار مسرت و غرور مى كند و بشرافت اسلام و ادب والاى خود افتخار كرده و گويد:
اعجبت بى بين نادى قومها     ام سعد فمضت تسال بى
- ام سعد، در محفل خانواده، شگفت زده از حال من جويا گشت.
- از رفتار و كردارم شادمان بود، خواست از تبار وخاندام باخبر باشد.
- مپندار كه نسب من مايه خوارى است، چون رضايت خاطرت را فراهم دارم. - خاندان من با جوانمردى بر روزگارحكومت كردند و سالهاى سال پا بر سر سران نهادند.
عمموا بالشمس هاماتهم     و بنوا ابياتهم بالشهب
- از خورشيدآسمان عمامه بستند و كاخ خود را بر فراز اختران برا فرستند.
- پدرم كسرى بر ايوان خود تكيه دارد، كدامكس پدرى چو من دارد.
- صاحب صولت در ميان سلاطين پيشين. علاوه برشرافت اسلام و ادب و افرى كه نصيب من گشته.
قد قبست المجد من خير اب     و قبست الدين من خير نبى
و ضممت الفخر من اطرافه     سودد الفرس و دين العرب
- مجد و حسب از بهترين پدران دارم، و دين و آئين از سرور مرسلين.
- فخرو مباهات را از همه جانب گرد آوردم:سيادت عجم و آئين عرب.
مهيار ديلمى بدست سرورمان شريف رضى در سال 394 بشرف اسلام مشرف گشت و درمكتب او به آموزش شعر و ادب پرداخت ودر شب يكشنبه پنجم جمادى اى دوم بسال428 در گذشت.
در هيچيك از كتب تراجم و فرهنگ هاى ادبى تاريخى، اختلافى در تاريخ وفات او نيافتيم، شرح حال او را در اين مصادر خواهيد يافت:
تاريخ بغداد ج 276/3، منتظم ج 94/8 تاريخ ابن خلكان ج 277/2 مرآه يافعى ج 47/3 دميه القصر 76 تاريخ ابن كثيرج 41/2 كامل ابن اثير ج 159/9 تاريخ ابى الفدا ج 168/2، امل الامل شيخ حر عاملى، روش المناظر ابن شحنه، اعلام زركلى ج 1079/3 شذرات الذهب 247/3 تاريخ آداب اللغه ج 259/2 نسمه السحر "شرح حال آنان كه براه تشيع رفته و قصيده سروده اند" دائره المعارف فريد وجدى ج 484/9 سفينه البحار ج 563/2 مجله المرشد. 85/2 واز نمونه هاى شعر مذهبى مهيار در مدح اهل بيت رسول است:
بكى الناس سترا على الموقد     و غار يغالط فى المنجد
احب و صان فورى هوى     اضل و خاف فلم ينشد
بر سر آتش گريست تار راز آتش افروز مستور ماند، راه فرود گرفت كه ندانند مقصد او بر فراز فلات است.
- عاشق است، نام معشوق را نهان كرده، آشيانه دوست راگم ساخته از كسى جويا نيست.
- اينك از پند ناصحان بدورافتاده. يكه و تنها سيلاب اشكش روان است، نيازى به ياور همنوا ندارد.
- ناتوان است و بار سنگينى بدل دارد، تشنه كام است و بر لب آب شكيبا.
و قور و ما الخرق من حازم     متى ما يرح شيبه يغتدى
- متين و آرام است. البته مردمحتاط از كار جاهلانه بدور است: امروز سپيدى مو را مستور سازد فردا بر سر پيمانه آيد.
- اى دل، آزرده مباش. گرت اين لوليان با مهار كشند، فراوانت مهار كردند و رام نگشتى.
- بهوش باش. كه از بخت نا مساعد، دهان چون قندشان از آبشخور من تلخ خواهد گشت.
افق فكانى بها قد امر     بافواهها العذب من موردى
و سود ما ابيض من ودها     بما بيض الدهر من اسودى
- روزگار سپيدم كه با دوستى آنان شروع گشته با ديدن موى سپيدم سياه خواهد بود.
- سپيدى مو اولين خيانت روزگار نيست، با خيانتهاى او خو گرفته ام.
لحى الله حظى كما لا يجود     بما استحق و كم اجتدى
- اين بخت من نگون باد، كه تاچند دست تمنا دراز كنم و او حق شايسته ام باز ندهد.
- تا چند بزندگى نكبت بار بسازم: امروز را بنكوهش سپارم و اميد به فرداى بهتر بندم.
- بخدا گرچه روزگارم در راه آرزوها بخواب رفته و از رسيدن بكامم بازداشته - و هيچگاه نتوانستم گردش روزگار را بستايم، توانم با تاسى به فرزندان احمد مختار، تسلى خاطر جويم.
- بهترين جهانيان، فرزندان بهترينشان. جز اينان فرزند پا بجهان نگذارد.
- گرامى ترين زندگان كه بر بساط زمين قدم نهند و گرامى ترين مردگان كه در دل خاك نهان گردند.
- خاندانى بر فراز خاندانها، تا آنجا كه بر فراز " فرقدان " بر شده اند.
- فرشتگان در گردشان بطواف اندر، وحى و الهام بر قلوبشان مستتر.
الا سل قريشا و لم منهم     من استوجب اللوم اوفند
و قل ما لكم بعد طول الضلال     لم تشكروا نعمه المرشد
- از قريش وا پرس. آنهاكه سزاوار عتاب اند بنكوهش در سپار وآنها كه خطا كاراند خاطرنشان ساز.
-بگو: از چه سپاس رهبر خود نگذاشتيد. آنكه شما را از پس عمرى ضلالت و سرگشتگى نجات بخشيد.
- بدوران فترت انبيا گسيل آمد و شما را براه راست رهبرى فرمود.
- آزاد و واراسته بسوى جنان پر كشيد. هر آنكه بر سنت او رود مورد سپاس است.
- و امر خلافت را به حيدر وانهاد، آن چنان كه خبر معتبر حاكى است.
- بر همگانش سرور ومولى ساخت، آنها كه شيفته حق اند معترف اند.
- و شما - حاسدان فضيلت - زمام خلافت از چنگ او بر بوديد. هر آنكه صاحب فضل باشد بر او رشگ برند.
- گفتيد اجتماع امت رهبر ما بود اما بدانيد يكه تاز امت ويژه خلافت بود.
- چه ناگوار است بر سر دودمان هاشم و هم بر رسول كردگار كه خلافت بازيچه تيم و عدى باشد.
- بعد از على، حق خلافت مخصوص فرزندان اوست، اگر آيه ميراث زير پا نماند.
- آن يك خائف و نا اميد از پا نشست وآن دگر گه بپا خاست ياور نيافت. - دست نفاق از آستين ظلم و ستم بر آمد، سرورى از پس سرورى بخاك هلاك افكند.
و ما صرفوا عن مقام الصلاه     و لا عنفوا فى بنى المسجد
-در صفوف اجتماع بر ايشان تاختند، و چون در محراب عبادت گوشه انزوا گرفتند، پى كار خود رفتند.
- پدر اين خاندان على و مادرشان فاطمه معروف همگان اند، از مفاخر ايشان دم زن يا دم فرو بند.
- از پس روز حسين، آئين حق به بستر بيمارى خفت، مرگ هم در كمين است.
- اگر راه و روش مردم را قياس گيرى، دوره جاهليت بخاطر آيد.
- خاندان پسر اميه جنايت تازه مرتكب نشدند، آئين جاهليت را بقدرت پيشين اعاده كردند.
- آنكه رافاطمه خصم خون خواه باشد، روز قيامت خواهد ديد كه با چه عقوبتى دست به گريبان باشد.
- اى سبط پيامبر هر آنكه دست بخون تو آلود، بروز قيامت چه غرامتى خواهد پرداخت.
- جانم فدايت باد، و كيست كه آنرا بفدا گيرد. كاش برده را جانفداى سرورش بپذيرند.
و ليت دمى ما سقى الارض منك     يقوت الردى و اكون الردى
كاش هيولاى مرگ از خون من سيراب مى شد، و خون تو بر زمين نمى - ريخت.
- اى خفته كربلا كاش مى بودم و در برابرت بخاك و خون مى طلبيدم.
- شودكه روزگار اين دل پر درد را از دست دشمنانت شفا بخشد.
- شود كه شوكت حق بر باطل چيره شود، شود سفله مغلوب آزاده شود.
- اين آرزوها همه با دست خدائى برآورده شد، اما هنوز جگر من تفتيده و داغدار است. - شنيدم كه قائم شما را نداى عدالتى است كه هر صاحب شهامتى بپاسخ لبيك گويد.
- من برده شمايم و با تار و پود قلبم بشما پيوند خورده ام. آنگاه كه اعتراف دگران قلبى نباشد.
- دين و دوستيم در وجود شما خلاصه گشته، با آنكه زادگاهم ايران است.
- از بركت شما بر حيرت و ضلالت پيروزگشتم، اگر نبوديد، به صراط حق راه نمى بردم.
- تا در درست شرك بودم، چون شمشيرى در نيام بودم. بدست شما از نيام برآمده افراشته ماندم.
- هماره قصائد من دست بدست مى چرخد: از زبان اين نوحه سرا به سينه آن ماتمزده غم فزا.
- اگر زمان نيافتم كه با دست بيارى شما خيزم، اينك با زبان شعر بپاخاسته ام.
و در قصيده ديگرى امير المومنين على عليه السلام و فرزندش حسين را بسوك وماتم نشسته: مناقب و فضائل آنانرا ياد ميكند. اين قصيده را محرم سال 392 گفته و طليعه و پيش در آمد تشرف او بدين اسلام بوده است.
يزور عن حسناء زوره خائف     تعرض طيف آخر الليل طائف
فاشبهها لم تغد مسكا لناشق     كما عودت و لا رحيقا لراشف
نيم شبان، بنيابت حسنا، شبحى ترسان و لرزان بزيارت آمد.
- گويا او بود،جز اينكه عطر دلاويزش بمشمام نرسيد وشرابى از لب و دندانش نصيب نگشت.
- كاشانه اش دور، خوشبختم كه رويا راه را نزديك كرد، از ديدارش محروم ولى درود او نثار است.
- با نرمى نياز برم، امتناع كند، گويا سوگند ياد كرده كه رعايت آن را فرض داند.
- دردامن فلات، منزلگاه آن بيوفايان فراموشكار است، كه مرغ روحم بتابستان و زمستان بدان سوى شتابان ومشتاق است.
- خواهم راز عشق را پنهان كنم: از اين رو نام و نشانش پرسم با آنكه دانم، از حالش جويا شوم با آنكه مشهود همگان است.
- دوستانم به نصيحت راه ملامت گيرند، پندارند اولين روز است كه در وادى عشق پاگذارم.
- نگار اگر ميان من و تو - و خدا نكند - صدها تپه و سحرا حايل شود.
فلا زر ذاك السجف الا لكاشف     و لا تم ذاك البدر الا لكاسف
فان خفتما شوقى فقد تامنانه     بخاتله بين القنا و المجاوف
بصفراء لو حلت قديما لشارب     لضنت فما حلت فتاه لقاطف
يقين بدان: اين پرده آويخته نشد جز اينكه روزى كنار رود و اين ماه چهارده كمال نگرفت جز اينكه روزى تاريك شود.
- اگر از اشتياق من مى هراسيد كه با شتاب اين پرده را بيكسو نهم، ايمن باشيد كه از بى پروائى شراب كمك نگيرم.
- انگورى كه اگر شراب كهنه اشت حلال باشد، بخل ورزند و تازه آن را براى چيدن روا نشمارند.
- ساغر آن در كف لباده پوشى از خانذدان كسرى است كه حديث شراب را از شاهان قبائل روايت كند.
سقى الحسن حمراء السلافه خده     فاينع نبتا اخضرا فى السوالف
- سرخى شراب ناب، گونه چون گلش را از طراوت سيراب كرده، سبزه غدارش بر كنار دميد.
- سوگند كه اگر با كف زرينش شراب مرا ممزوج كند، غم دل فرو نهم، جز آن غمى كه با دلم پيمان وفا بسته.
- بروزگار اين مهلت نگذاشتم كه موهبت اين غم از دل بربايد: چه باپند ناصحان و يا فريب دوست مهربان.
- آتشى شعله ور كه هر چند دم فرو كشد، برقى خيره كننده از سرزمين كوفان برجهد و بازش مشتعل سازد. - برقى خاطف كه تربت على را بخاطر آرد، گويا سروش مصيبتش را بگوش مى شنوم.
- مشتاقانه برمركب قافبه بر شدم و با اشك ريزان، هروله كنان رهسپار گشتم.
- بسوى ثناو ستايشى كه اگر احساسم رسا باشد، طوفانهاى سهمگين را بازيچه شمارم.
- در اين وادى بى كران، با نيروى جان راه بجائى نبرم، گرچه خود را به آب و آتش زنم.
و لكن تودى الشهد اصبع ذائق     و تعلق ريح المسك راحه دائف
- ولى اينم كافى است كه شهد انگبين با سر انگشتى ممتاز باشد، و شميم عنبر جامه عنبر بپالايد.
- جانم فداى آن سرور كه بنده راه حق بود، روزگارى كه ديگران مدعيان ناحق بودند.
- اگر مدارج دين را وارسند، بنهايت عابد. اگر دنيا را بخش كنند، اولين زاهد.
- روز " بدر" و " هوازان " حجتى است رسا، بر آنها راه فرار گرفتند و يا بتماشا رهسپار بودند.
- و قلعه " خيبر " باآن در سنگين كه بر دست ناتوان چه سهمگين بود.
ابا حسن ان انكروا الحق جاهلا     على انه و الله انكار عارف
- يا ابا الحسن اگر حق ترا بجهالت منكرآمدند، و بخدا سوگند كه دانسته انكار نمودند.
- با وجود اين. اگر يكه تاز ميدان شهامت نبودى و با تشريف " خاصف النعل " همتا و هم سنگ رسول نمى شدى.
- اگر پسر عم. كار گزار. داماد و همريشه رسول نبودى - با آنكه بودى - دگران با تو برابر و هم سنگ نبودند.
- مى دانست كه ديگران از بر شدن به اين مدارج ناتوان اند، از اين رو بويژه ناك ترا به فضيلت ياد فرمود.
- جمعى نيرنگ زدند و بعد از رسول راه خيانت گرفتند، اين يك در نيرنگ و دغل همتاى ديگرى بود.
وهبهم سفاها صحفوا فيك قوله     فهل دفعوا ما عنده فى المصاحف
گيرم كه با سفاهت سخن رسول را بر تابيدند، آيات قرآن را چگونه بر مى تابند؟
- بعد از تو فاتحه اسلام را خواندند: دين را با خوارى و خفت زير پا نهادند.
وجددها بالطف بابنك عصبه     ابا حوا لذاك القرف حكه قارف
- اين سفاهت و خيانت در بيابان " طف " بر سر فرزندت حسين تجديد شد: روا شمردند كه زخم كهنه را با سر انگشت خونبار سازند.
- ناگوار است بر رسول خدا كه از سينه دختر زاده اش خون چون ناودان روان است.
- ميراث خلافت را از چنگ تو ربودند، و خلافت خود را چو نان غل جامغه بر گردن آيندگان بستند.
- اى تشنه در خون طپيده كه اگر در ركابش بودم، با سيلاب اشك خود سيرابش مى ساختم.
سقى غلتى بحر بقبرك اننى     على غير المام به غير آسف
- از درياى رحمتى كه به كويت اندر است، موجى برآمد و از عطشم وارهانيد، با آنكه در كنار ترتبت خاضر نبودم.
- زايران مرقد پاكش درود مرا به نيابت نثار كردند تا تشريف جويم اگر چه ديدگانم از اين شرافت محروم ماند.
- بازگشتند و غبارى از تربتش بر سينه ام فشاندند، شفاى من در همان بود كه آنان ذخيره روز درماندگى سازند.
- مهر دوستانت به دل نهفتم،مهرى موافق. شتم دشمنانت بر زبان دارم، دشمنى آشكار.
دعى سعى سعى الاسود و قد مشى     سواه اليها امس مشى الخوالف
- از اين رو حاسدانت به كين برخاستند كه همگان دانند مانند آنان براى بت سجده نبردى.
- دست آلودگان به دامن طهارتت نرسيد، بد گويان، حسبت را نيالود.
- اين افتخارى كهن كه از خون تبارك در رگ و پى دارم، افزون نشمارم از مهرى كه تازه به دل مى پرورانم.
- بسا حاسدان كه آرزو دارندگانش در زمره خفتگان بودند و من در برابر آنان با زبانى چون تير و شمشير به دفاع و حمايت بر نمى خاستم
- در ثنا و ستايشتان داد سخن دادم، و اين دشمن بدخواه تو است كه از خشم دست به دندان مى گزد.
- عشق شما با تمام دنيا برابر است، و دانم روز حشر، سيه نامه اعمالم را سپيد خواهد كرد.
نظمى در سوك اهل بيت قرائت شد كه مبتذل و بى ارج بود، از مهيار تقاضا كردند قصيده اى بر آن وزن و قافيه بسرايد، در همان مجلس اين چكامه بديع را بپرداخت:
مشين لنا بين ميل و هيف     فقل فى قناه و قل فى نزيف
خرامان و سر خوش گذشتند، چون پرچم در اهتزاز، مست و خراب.
- ميوه جوانى بر سر هر شاخى در انتظار چيدن. و من عجب الحسن ان الثقيل منه يذل بحمل الخفيف
- راستى عالم پريچهران هم عالمى است: آنكه زيباتراست بر ديگران ناز و ادا مى فروشد.
-دوستان دانيد كه داستان خلخال و گوشواره چه بود؟
- از منش پرسيد نام آن زيبائى است، معنايش تباهى پارسائى.
- در اين تاريكى شب، اين روياى خيال پرور آن ماه پيكر عدنانى است؟
- ذاتش جلوه گر است يا شبح او. نزديك بود كه در جمع دوستان رسوا شوم.
- آرى خود او بود، پيمان عشق را خاطر نشان كرد، اگر بر سر پيمان روم با دلى ناگوار است. - اين گردش ناگوار زمانه بر آل على بود كه زبان مرا به هجو زمانه باز كرده.
- با آنكه از ديارم بدور اند، اما از درد فراق آن كشم كه دوست همنشين در فراق همنشين.
- اينك همدم من، تنها عزاداران و غمگساران حسين اند- كينه ديرين در كمين بود، بروز عاشوراطوفانى سهمگين بپا كرد.
قتيل به ثارغل النفوس     كما نغر الجرح حك القروف
- و شهيدى بجاى نهاد كه كينه انسانهارا بر آشوفت، چونان كه جراحت را با سر انگشت بخون بپالايند.
- با آن دستى كه ديروز بيعت سپردند، امروز هيولاى ميرگ را به سويش راندند.
- بدين زودى جدش را از ياد بردند، حقوق ديرين و نوين يكسره از خاطر ستردند.
- بار نفاق در دل، به سويش پرواز گرفتند، مكر و فسون در زير بال نهفتند.
- چه ناگوار است بر من كه غول مرگ بر سينه با وفارت بر شد.
- و سر انورت كه خاك آلوده بر سرنى كردند، با آنكه خورشيدش بزير پى بود.
- مطرودتر، فرمانروايشان كه پويا شد، دوان و خيزان. واى برفرمانبرانشان كه بهشت عدن را به بهاى اندك فروختند.
- و تو اى سرور من - گر چه از مقامت محروم كردند - پيشوائى، همچون پدر ارجمندت بر غم انف كافران.
- بروز خيبر، معجز قلعه و در، بر دست كه جارى شد؟ و بر سر چاه شر جنيان كه بر تافت؟
- بروز " پدر " و " احد " صفوف دشمن كه پراكند؟ شمل آشفته دين را كه مجتمع آورد.
- بتهايشان را برضاى حق، درهم كوبيد؟ با آنكه بت پرستان حاضرو ناظر بودند. - جز پدرت بود: پيشواى هدايت و چراغ امت شير بيشه شجاعت.
- كند باد شمشيرى كه پيكرت در خون كشيد، و روى هر چه شمشير است سياه كرد.
- آب گوارا در كامم شرنك شد، جامه حريرم سوهان تن گشت.
- اين تن ناتوانم كى تواند، اين بار مصيبت توان فرسا بر دوش كشد.
- حسرت و افسوسم بر تو است. و اين نيز گفت با خبران است كه روز قيامت آتش حسرت با اشاره تو سرد و سلامت خواهد گشت.
- سرور من. اين بوى دلاويز تو است كه زايران با خود آوردند، يا مشك ختن كه با تربتت بياميخت.
- گويا عرصه مزارت گلزار بهارى است كه سوز پائيزى بر آن وزيد.
- من بشما مهر ورزم ما دام كه طائفان كعبه به سعى پردازند و يا قمرى بر شاخساران بنالد.
- گرچه نژادم پارسى است، اما مرد شريف و آزاده، تعلق خاطرش وقف آزادگان شريف است.
ركبت - على من يعاديكم     و يفسد تفضيلكم بالوقوف
سوابق من مدحكم لم اهب     صعوبه ريضها و القطوف
تقطر غيرى اصلابها     و تزلق اكفالها بالرديف
برسمند تيز گام ادب بر شدم و بر دشمنان بدخواهتان تاختم.
سمندى تيز رفتار از قصائد آبدار كه از طغيان و سركشى آن هراسى در دل نداشتم. با آنكه سواران دگر از سركشى و طغيان تكاور واژگون گشتند، و رديف آنان نيز بخاك در غلتيد.
و از سروده هاى شاعر در مدح و ثناى اهل بيت اين ابيات زير است:
سلامن سلامن بنا استبدلا؟     و كيف محا الاخر الاولا؟
آنكه از ما دل بريد. ندانم چه كسى را برگزيد چگونه مهر نوين عشق ديرين را از ياد برد.
- آن پيمانهاى موكد كجا شد؟ و آن عشق آتشين كه ملامت ناصحان را به چيزى نشمرد؟
- آرزوهاى خام بود كه با گذشت ايام از سر بنهاد؟ يا روياى شبانه كه با سپيده صبح از ميان برخاست؟
- اشكهاى جارى نه از سوز دل بود؟ خدا را، پاسخ دهيد عاشق سرگردان را.
- بر سرآن آبگاه گفتم: قدرى بپائيد. و اگرمهلتى مى دادند، چه منتى بر من مى نهادند.
قفا لعليل فان الوقوف     و ان هو لم يشفه عللا
- به بالين اين بيمارتان بپائيد، اگر مايه شفا نباشد، بارى وسيله دلدارى است.
بغربى و جره ننشد به     و ان زاد ناضله - منزلا
در كنار " وجره " از كاشانه او سراغ گرفتم، گرچه بر گمراهى ما افزود.
- آن پريوش كه اگر خورشيد رخش براه انصاف مى رفت، از تابش خود بخل نمى ورزيد.
- رات هجرها مرخصا من دمى     على الناى علقاقديما غلا
و ربت واش بها منبض     اسابقه الرد ان ينبلا
راى ودها طللاممحلا     فلفق ما شاء ان يمحلا
- بساسخن چين كه نبض او را شناخته و من پيشدستى كنم تا سعايت او بر تابم.
- با اين تصور كه مهر دلداه ام چون عرصه ريگزار است، رطب و يابسى بهم بافته تا ريشه عشق و شوريدگى را بسوزاند.
- و بسا زبانهاى چون نى فراز و چونان سنان تيز و دراز كه از خود بر تافتم.
- اگر آن پريوش رخ بتابد، چه نيازش كه ماه تابان بر آيد.
- خدا شبهاى " غوير " را سيراب كناد، از باران صبحگاهى و ژاله شامگاهى.
- بارانى كه چون از چشم مشتاقى قطره اشكى روان بيند، به همدردى بر خروشد و سيلاب كشد.
- به ويژه آن شب وصل، گرچه ديگر باز نگشت، از آن پس خواب به چشمم راه نكرد. - اما در رويا، هنوز بر سر پيمان است، گر چه پيمان شكنى راه و رسم ديرين است.
خدا را چه شب كوتاهى. اگر وصل دلدار نبود، چون شب يلدا بود.
- آن دامن كبريا كه درشور و شيدائى بر زمين مى كشيدم، اينك به پيرى كوتاه گشته.
- بزودى هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سر خوشى بازم دارد.
- از آه سوزانم سوهانى بسازد كه شمشير جانكاه را بسايد.
و اغرى بتابين آل النبى     ان نسب الشعراو غزلا
- اينك به ثناى آل پيامبر حريصم، قصيده اى بسرايم، غزلى بيارايم.
- جانم فداى آن اختران خاموش، لكن چراغ هدايت خاموشى نگيرد.
- پيكر انورشان در بيابان، فضاى جهان را پرتو افكن است.
- توده غبررا از جمل اين بار سنگين درماند، ازاين رو شمع وجودشان را در دل نهفت.
- فيض بخشى كردند: ابر و دريا آفريدند. فرو افتادند: قله هاى عظمت را بنياد نهادند.
- از رقيب كه بمفاخرت خيزد، وا پرس كه پايه هاى عظمت مجدشان تا بكجا بر شده است.
- قرآن، كدام خاندان را با مباهله تشريف داد، كه رسول خدا به آبروى آنان بدعا برخاست.
- معجز قرآن بر كه نازل گشت؟ و در كدام خاندان؟
- در روز " بدر " بدرى كه پرچم دين را بر افراشت، چه كسى يكه تاز ميدان بود؟
- كه بيدار ماند و ديگران بخواب غنودند؟ داناتر كه بود؟ داد گسترين آنان كدام.
بمن فصل الحكم يوم الجنين     فطبق فى ذلك المفصلا
مصاعى جميله فراوان است، تفصيل آن سخن را بدرازا كشد، اجمال آن در مقام سند كافى است.
- سوگند بحق كه ملحدان و كجروان بر آئين حق چيره شدند، بلكه آن را تباه كردند.
فلو لا ضمان لنا فى الظهور     فضى جدل القول ان نخجلا
- آرى پيروزى حق ضمانت الهى است وگرنه در جدل شرمسار و سرافكنده بوديم.
- خدا را. اى قوم. رواست كه رسول مطاع فرمان دهد، هنوزش غسل نداده نافرمانى كنند.
جانشين خود را معرفى كرد و ما بياوه پنداشتيم آئين خود را مهمل وانهاد
- پندارند كه اجماع و اتفاق دارند، از سعد بن عباده خبر وا پرس.
- آنهم اجماعى كه بى فضل رابر صاحب فضل مقدم شناخت.
- و حق را از صاحب حق باز گرفت. آرى على صاحب حق بود.
- منزل به منزل راه سپردند، از بغى و ستم، خاندان على را پى سپر سينه اشتران ساختند.
- و از كيد و كين، چونان عقرب جراره، چه نيشها كه بر جانشان نزدند.
- مايه ضلال و حيرت بدان پايه كه عزاى حسين را بپا كرد و مصيبتهاى پيشين و پسين.
- خاندان اميه، جامه اين عار و شنار بر تن آراست. گرچه خون شهيدان يكسره پامال نگشت.
- اى زاده مصطفى، اين خود روز سقيفه بود كه راه كربلا را هموار كرد.
- حق على و فاطمه زير پا ماند، از اين روكشتنت روا شمردند.
ايا راكبا ظهر مجدوله     تخال اذا انبسطت اجدلا
شات اربع الريح فى اربع     اذا ما انتشرن طوين الفلا
اذا وكلت طرفها بالسماء     خيل بادراكها و كلا
فعزت غزالتها عزه     و طالت غزال الفلا ايطلا
- اى تك سوارى كه بر خنگ بادپيما روانى، و چونان شاهين در پرواز. - خنگى كه در چهار از طوفان سبق بردگاهى كه در كوه و دره و زان گردد.
- و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند كه خواهد به سما بر شود.
- سپيدى كاكلش بر قرص خورشيد طعنه زند، اندامش غزال رعنا را بچيزى نخرد.
اظنك فى متنها واحدا     لتدرك يثرب اومرقلا
- گمانم كه با اين سير و شتاب به سوى مدينه روان باشى.
- بسلامت. و هر كه در نياز من بكوشد، بسلامت باد.
- پيام اين دلسوخته را همراه بر. و به پيشگاه احمد مرسل آواز بركش.
- پس از ثنا و سپاس بر گو: اى رهبر هدايت، راه و رسمت دگرگون گشت.
- به جوار حق راه گرفتى، و مادر آتش فراق مانديم. اما شرع و آئينت تمام بود.
- پسر عمت بر آن شد كه به آين و سنتت قيام ورزد.
- نيرنگبازان، آنها كه حق را واژگون كردند، راه خيانت و دغل پيش گرفتند.
- سر انجام، " تيم " آنان زيور خلافت بر تن آراست، بنى هاشم عاطل و باطل ماندند.
- نوبت " تيم "كه بپايان آمد، خاندان " عدى " طنابها را كشيدند.
- خاندان اميه هم گران طمع فراز كردند، ديگر جاده ها هموار بود.
- از ميانه پسر عفان بر سرير خلافت بر شد كه گمان نمى رفت. بلكه او را بر سرير نشاندند.
- ديدگان اميه روشن گشت و عيش عمگان بكام. پيش از آن سخت و ناگوار.
- كار شورى و اجماع، در آخر به آئين اردشير پيوست، آن دو آتش زدند اين يك پاك بسوخت.
- روان گشتند و قدم به قدم تا گودال هلاكش سوق دادند، بهتر بگويم: كشاندند.
- و چون برادرت على زمام خلافت كشيد تا به سوى حق باز گرداند، از اين رو دشوار و سنگين بود.
- آمدند كه با خوارى به قاتلانش سپارند با آنكه خود معركه آراى قتال بودند.
- ناگفتنى بسيار است، داد خواه آنان بروز قيامت توئى، واى بر آنان كه مهلت يابند.
لكم آل ياسين مدحى صفا     و ودى حلا و فوادى خلا
- اى خاندان مصطفى. اينك ثنايم چون آب زلال، مهرم شيرين و خوشگوار، قلبم خالى ازمهر اغيار است.
و عندى لاعدائكم نافذات قولى ما صاحب المقولا
- سخنان گزنده ام براى دشمنان آماده، مادام كه زبان در كام بجرخد.
اذا ضاق بالسير ذرع الرفيق     ملات بهن فروج الملا
- اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم و دامن صحرا پر كنم:
- از تير جان شكاف كه بر هر جا نشيند، هلاك سازد.
- چرا چنين نباشم. با آنكه راه نجات بخش دينم براهنمائى شما مكشوف افتاد.
- با درستى براه براست قدم نهادم. پيش ازآن، سر خود گرفته بيراهه مى شتافتم.
- زنجير شرك را پاره كردم. با آنكه در گردنم قفل بود.
- سروران من. مادام كه ابرى خيزد و رعدى برانگيزد، دوستار شمايم.
- و از دشمنان شما بيزارى جويم. بيزارى شرطمهر كيشى است.
- وابسته مهر شما از كيفر هراس نكند. در روز فردا، بايدش كه پناه باشيد.
در سروده اى دگر، امير المومنين را ستوده و كيد و كين دشمنانش را ياد نموده گويد:
ان كنت ممن يلج الوادى فسل     بين البيوت عن فوادى: ما فعل
و هل رايت - و الغريب ما ترى     واجد جسم قلبه منه يضل
و قل لغزلان النقا: مات الهوى     و طلقت بعدكم بنت الغزل
و عاد عنكن يخيب قانص     مدالحبالات لكن فاحتبل
يا من يرى قتلى السيوف حظرت     دماوهم. الله فى قتلى المقل
ما عند سكان منى فى رجل     سباه ظبى و هو فى الف رجل
دافع عن صفحته شوك القنا     و جرحته اعين السرب النجل
دم حرام للاخ المسلم فى     ارض حرام يال نعم كيف حل؟
قلت: شكا فاين دعوى صبره؟     كرى اللحاظ واسالى عن الخبل
عن هواك فاذل جلدى     و الحب ما رق له الجلد و ذل
من دل مسراك على فى الدجى     هيهات فى وجهك بدر لا يدل
- اگر بدين دره و هامون روانى، از مردم آن سامان پرس كه قلب من كو؟
- ديده اى؟ - و غريب كجا بيند - كسى پيكر خود را يابد و قلب خود نيابد؟
- آهوان اين دشت و دمن را گو كه عشق و دلدادگى مرد، بعد از شما دختر رز را اطلاق گفتند.
- از ياد شما گذشتند، صياد نا اميد دام بگشاد، ولى خود در دام افتاد.
- گوئى آهيختن تيغ و ريختن خون حرام است، خدا را. رحمى بر اين كشته هاى در خون از تير مژگان.
- ساكنان وادى " منى " را پرس تا چه گويند: دلير مردى اسيرآهوئى گشت با آنكه هزار مرد جنگى در ركابش بود.
- باسنان نيزه از جان خود بدفاع برخاست، اما سيه چشمان شهلا بخونش كشيدند.
- خون حرام، آنهم در سرزمين حرام؟ خدا را از چه حلال شمرد؟
- گفتى: آنكه شكوه آرد، دعوى صبرش نشايد. آخر، چشم بگشا و حال زارم بنگر.
- تبر عشقت بجان نشست، طاقتم بربود، عشق و شيدائى قهرمان پيلتن را مقهور سازد. - در اين سياهى شب كدامين چراغت رهنمود؟ هيهات. چهره ات خود بدر تابانى است كه سياهى شب بزدود.
- جوياى شوكت بودى. با قهر و زور، گردن زيبا رويان ببند گشيدى.
لو احظا علمت الضرب الظبى     على قوام علم الطعن الاسل
- با چشمان فتان كه به شمشير،كشتن و بستن آموزد، با قد و بالائى كه نيزه تابدار طعنه جان ستان.
- اى كه در وادى " حاجر " مى گذرى و در برابرت جولانگاه وسيعى مى نگرى.
اذامررت بالقباب من قبا     مرفوعه و قد هوت شمس الاصل
فقل لاقمار السماء: اختمرى     فحلبه الحسن لاقمار الكلل
- چون به سرا پرده هاى " قبا " بگذرى،هنگامى كه خورشيد در حال غروب است.
- اختران سما را بر گو در حجاب شويد،جلوگاه حسن ويژه اختران اين بارگاه است.
- به آروزى آن شبهاى " خيف ". آيا روزگار عيش و شادمانى باز خواهد گشت؟
- روياى شبانه بود كه سپيدى صبحش گريزاند، يا سايه جوانى كه رخت بر بست.
ما جمعت قط الشباب و الغنى     يد امرى ء و لا المشيب و الجذل
يا ليت ما سود ايام الصبا     اعدى بياضا فى العذارين نزل
ما خلت سوداء بياضى نصلت     حتى ذوى اسود راسى فنصل
هيچ كس جوانى و بى نيازى را با هم گرد نياورد، و نه پيرى با شادمانى.
- آن غم كه روزگار عيش و شيدائيم را سياه كرد، كاش با سپيدى عذارم همان مى كرد.
- نه گمانم بود كه موى سپيدم از رنگ خضاب درآمده تا آنكه ازفرتوتى بدامنم ريخت.
- ناگهان از در بلائى درآمد و ايام پيريم را بجرم شور جوانى بكيفر گرفت.
 - موى سپيد، اعلام خطر است اگر بر حذر باشند، پيرى زبان به پند و نصيحت گشوده اگر بپذيرند.
و دل ما حط عليك من سنى عمرك ان الحظ فيما قد رحل
- سالهاى عمرى كه در فناء زندگى بار افكنده، گواه است كه بخت و اقبالت بار بسته.
- زندگى سراسر درس عبرت است، و تو بى خبر دنبال ديو آرزو مى تازى.
ما بين يمناك و بين اختها     الا كما بين مناك و الاجل
- فاصله آرزوها با مرگ نه چندان است، چونان كه فاصله دست راست با چپ.
- اينك كه توانى در كار خير بكوش. آرزوى سعادت كن باشد كه دريابى.
- سبكبال جانب حوض كوثر پوى كه صاحبان حوض، ترازوى عملت را گرانبار سازند.
- به مهر آل احمد چنگ بر زن، اين دستاويز رستگارى ناگسستنى است.
- سوگى نثار تربتشان ساز يا ثنائى: چكيده انديشه هاى بلند و احساس دلپسند.
عقائلا تصان بابتذالها     و شاردات و هى للسارى عقل
- دوشيرگان قصائد كه در پرده نهان باشند، و چون از پرده بر آيند، رهزن مسافران باشند.
تحمل من فضلهم ما نهضت     بحمله اقوى المصاعيب الذلل
موسومه فى جبهات الخيل او     معلقات فوق اعجاز الابل
- از دفاتر فضلشان آن چند به سراسر گيتى بر كه اشتران قوى هيكل از از حمل آن عاجز آيند.
- آويزه اى بر كاكل خيل و استر، آويخته از كوهان اشتر.
- سروران را يكى پس از ديگرى ثنا بر خوان، قهرمانان را يكى پس از ديگرى بسوك و ماتم نشين.
- پاكدامنان در سياهى شب،پناه درماندگان به سيه روزى.
- بخشندگان نعمت بهنگامى كه پهنه زمين از قحط و غلا تيره و درهم، چهره زمانه از خشم دژم.
خير مصل ملكا و بشرا     و حافيا داس الثرى و منتعل
هم و ابوهم شرفا و امهم     اكرم من تحوى السماء و تظل
لا طلقاء منعم عليهم     و لا بحارون اذا الناصر قل
يستشعرون: الله اعلى فى الورى     و غيرهم شعاره: اعل هبل
لم يتزخرف و ثن لعابد     منهم يزيغ قلبه و لا يضل
و لا سرى عرق الاماء فيهم     خبائث ليست مريئات الاكل
يا راكبا تحمله عيديه     مهويه الظهر بعضات الرحل
ليس لها من الوجا منتصر     اذا شكا غاربهاحيف الاطل
تشرب خمسا و تجر رعيها     والماء عد و النبات مكتهل
اذا اقتضت راكبها تعريسه     سوفها الفجر و مناهاالطفل
عرج بروضات الغرى سائفا     ازى ثرى و واطئا اعلى محل
- سرور نماز گزاران از فرشته و بشر. مهتر فرزندان آدم از پوشيده و برهنه سر.
- آنان، و پدر و مادرشان. عزيزترين مردمان در زير اين كهكشان.
- نه از زمره " طلقا " كه رهين منت باشند چون اسيران، در گير و دار نبرد مصطرب و سرگردان.
- شعارشان: " الله اعلى و اجل " نه چون ديگران: اعل هبل. اعل هبل.
- صنمى از دست آنان زيور نبست، و نه قلب آنان بفريفت.
- و نه از شير مادران، آلودگى خبائث بر وجود آنان نشست.
- اى سوارى كه شتر نجيب بزير ران دارى، پشتش از زخم جهاز دو تا گشته.
- اگر از جراحت دست بلنگد ياورى نيابد، سنگينى بار هم بر سر و دوش اولنگر آرد.
- به هر پنج يك نوبت آن بياشامد و از چرا به نشخوار خار قناعت جويد، با آنكه آب فراوان و مرغزار خرم است.
- بدان حد شيفته و مشتاق كه چون راكب خستور آرزوى خواب كند، سحرگاهش گويد -: باشد سپيده دم، نيمروزش گويد: مهلتى تا غروب دم.
اى سوار باد پيما!
- در روضه نجف به ريگزارش اقامت جوى به پاكترين تربت والاترين مرتبت.
- و درود و تحيات مرا تقديم كن به پيشگاه بهترين اوصيا، همتاى بهترين انبياء.
- گوشدار اى سرور مومنان و اين نامى است كه بحق ترا در خور است.
ما لقريش ما ذقنك عهدها     و دامجتك ودها على دخل
و طالبتك عن قديم غلها     بعد اخيك بالتراب و الذخل
- قريش در پيمان ولايت از چه با خلاص نرفت، دوستى را با غل و غش در آميخت:
- و بعد از برادرت رسول خدا، كينه هاى ديرين: خونهاى بدر واحد را از تو جويا گشت.
- چه شد كه يكراى و يكرنگ بيارى هم برخاستند، چون ترا در گوشه انزوا يافتند.
- با آنكه عيب و عارى در وجودت نمى يافتند و نه ضعف و زبونى در انديشه و افكارت.
- منقبتى بمفاخرت ياد نشد، جز اينكه مفصل و مجملش زيور اندام تو بود.
- خدا را از اين قوم كه با محمد - سراسر حياتش - نفاق ورزيدند و براى نابوديش كمين نشستند.
- با چنان دلهائى دنبال او گرفتند، كه قرآن كريم بيانگر آن است.
مات فلم تنعق على صاحبه     ناعقه منهم و لم يرغ جمل
- پس از رحلت او كه اولى بر سركار آمد، از شترشان ناله اى برآمد و نه از شتربان.
- دومى هم كه بجايش نشست، از نفاق و دو رنگى آنان شكوه نكرد، و نه آزارشان داد و ملامت كرد. - پنداشتى با مرگ رسول، نفاق از ميان برخاست، نياتشان خالص گشت؟
- نه بان خداوندى كه رسول را با وحى خود مويد ساخت و پشت او را بيارى تو محكم كرد.
- علت آن بود كه نيات و افكارشان در راه كفر هم آهنگ بود.
- در ميانه دوستى برقرار بود يك صادقانه. از آن رو كه از كردار هم راضى و خرسند بودند.
- چنان گير كه مدعيان گويند: نفاقى بود و منتفى گشت. - پس چه شد كه با شروع خلافتت، باز بر سر نفاق شدند، و كينه ها را در دل بجوش آوردند؟
- با مكر و دغل دست بيعت سپردند: دستها بر سينه و در زير آن دلهاى پر كينه.
- بديهى است. از اينان هر كه با برادرت احمد مرسل پيمان بست، عهد خود بگشت.
- آن يك كه از ترس انقلاب، عجولانه كار بشورى گذاشت، نگوئى چرا از تو روى برگاشت.
- چه شد كه زاده اميه تو را عقب راند و ديگران را براى دريافت عطا پيش خواند.
- در مسند خلافت كار بشيوه خسروان عجم كرد، آئين حق ضايع شد تا دولت او برقرار ماند.
- آن چند كه عرصه بر همگان تنگ آورد، آنانكه بدست خود بر تواش مقدم كردند.
- و چون بر مسند نشستى و حقوق مسلمانان بمساوات بگذاشتى، بر آنان دشوار و ناگوار آمد.
فشحذت تلك الظبا و حفرت تلك الزبى و اضرمت تلك الشعل
مواقف فى الغدر يكفى سبه     منها و عارا لهم يوم الجمل
- از اين رو، تيغها تيز شد، سنگرها مهيا، شعله ها برافروخته گشت.
- نيرنگها باختند، از جمله روز جمل را براه انداختند، كارى سزاوار عار و دشنام.
- كاشى دانستمى: آن دستها كه تيغ تيز و نيزه كين بر سرت آهيخت.
- هيزم آورد و شرار آتش برانگيخت. بروز رستاخيز چه خاكى بر سر بايدش ريخت؟
- فرامش كرد كه ديروزش دست بر دستت بسود: پيمان بست كه راه تبديل و خلاف نخواهد پيمود.
- كاش دانستمى. آن دستها كه حرم رسول را از حجاب برآورد.
- تا خون عثمان جويد: عجبا. آنها كه بيارى برخاستند، هم آنها بودند كه درياى او را از پا نشستند.
- اى مردم آزاده. بگردش روزگار بنگريد: اينك " تيم " خون خواه " اميه " آمد.
- خون را به دامن ديگران وابستند، قاتلين در ميانه از كينه رستند.
- اما آسياى ستمشان بر سر چرخيد، تيغ زبان معذرت بريد.
- نقض بيعت كيفرشان را امروز و فردا كرد، باخر بر سر پيمان شد، پيمانه عذاب بر سرشان ريخت.
- بارى به عفو كريمانه على پناه جستند، آنكه با صبر و شكيبائى عذر خواه و عذر پدير است.
- پيوند رحم به افغان، ناله الامان كشيد، كسى بناله اش ننگريد. نائره خشم بالا گرفت، آتش دل خاموش نگشت.
- جمعى كه عمرى داشتند راه نجات جستند، ما بقى از دم شمشير گذاشتند.
جمعى ازپى آمدند، در مقام جدل زبان احتجاج گشودند، جز رسوائى و عار نفزودند.
فقال: منهم من لوى ندامه     عنانه عن المصاع فاعتزل
- گفت: " آن يك "زبير" راه ندامت گرفت، سركشى وانهاد گوشه عزلت گرفت.
- سنان نيزه را بر كند، چون بملامتش در سپردند،خصمانه تاخت و حمله آورد ". - اما شواهد ماجرا حاكى است كه عزلت او از نا اميدى و سستى بود.
و منهم من تاب عند موته     و ليس عند الموت للمرء عمل
- و گفت: " آن دگر "طلحه" در كشاكش مرگ توبه كرد " اما از توبه هنگام مرگ چه سود؟
اما صاحب هودج "عايشه" اگر از خلافكارى دست كشيد، بر غم انف راوى كه گفت و احتجاج نمود.
- چه شد كه در برابر جنازه حسن بكين برخاست؟ جز اين بود كه جراحت قلبش را شفا مى خواست.
- اما آن دو پليد دگر، پسر هند و زاده او. گرچه بعد از على كارشان بالا كشيد.
- آنچند كه كينه و شر آوردند، جاى شگفت نبود، چون براه دگران رفتند.
- اى سرور من گر به كمالت حسد بردند، از ضعف و ناتوانى در مشكلات بود.
- همريشه رسول توئى. جانشين او توئى. وارث دانش توئى. و هم رفيق با اخلاص.
- خورنده مرغ بريان. كشنده اژدهاى دمان. هم كلام با ثعبان.
- خاصف نعل رسول. بخشنده خاتم در حال ركوع. سقاى لشكريان بر چاه " بدر ".
و فاصل القضيه العسراءفى     يوم الحنين و هو حكم ما فصل
- اما بازگشت خورشيد، خود آيتى از عظمت تو است كه خرد را حيران كرد.
-از اين رو حاسدان را نكوهش نكنم كه از خشم جانبت رها كردند، و نه آنها كه گامشان لغزيد.
- اى ساقى كوثر آنكه به ولايت عشق ورزد، از شراب كوثر محروم مباد.
- و نه شعله آتش گردن او بزير آرد كه در برابر مهرت خاضع است.
عاديت فيك الناس لم احفل بهم     حتى رمونى عن يد الا الاقل
- در راهت با ديگران دشمنى گرفتم، و نه ارجشان نهادم، تا آنجاكه جز معدودى - همگان مرا چون كف خاك از دست فشاندند.
- خلوت گزيده به غيبت نشستند، گوشت و استخوانم به نيش كشيدند، و من سرگرم ثنا و ستايشتان به آنان نپرداختم.
- رضايت با خشم جهانيان سنجيدم، و رضايت برگزيدم.
و لو يشق البحر ثم يلتقى     فلقاه فوقى فى هواك لم ابل
- اگر درياچون دو پاره كوه بشكافد و مرا در كام كشيده سر بهم آرد، پروايم نباشد.
-مهر و پيوندم سابقه ديرين دارد، جونانكه سلمان محمدى را مجد و عظمت از شما بيادگار باشد.
ضاربه فى حبكم عروقه     ضرب فحول الشول فى النوق البزل
- نبض هايم از شور و اشتياق چنان در تب و تاب است كه شتر مست به هنگام لقاح.
- پيوند من حبل ولايت شما استوار است: با مهرى ديرين و آئينى نوين.
- بدين پيوند بر پدرانم كه شاهان بودند برترى جستم، برترى اسلام بر سايل ملل.
لذاكم ارسلها نوافذا     لام من لا يتقيهن الهبل
- از اين رو چكامه ام را بسان تير دلدوز، سوى مادرانى پر ان سازم كه از مرك و و ماتم فرزندان پروا ندارند.
- ناوك آبدار از شست من رها شود، و دشمنانت از بيم جان كنارى گيرند.
صوائبا اما رميت عنكم     و ربما اخطا رام من ثعل
- پيكان تيرم به هدف نشيند، اگر از جانب شمارها سازم. چه بسا كه تيرانداز پارتى هم خطا كند. و در قصيده دگر استاد امت، ابن المعلم، شيخ مفيد متوفى 413 را سوگ و ماتم سروده بدين مطلع:
ما بعد يومك سلوه لمعلل     منى و لا ظفرت بسمع معذل
"اين قصيده در اصل كتاب 91 بيت است، و چون ترجمه آن باعث ملال خواننده بود، صرف نظر گرديد. مترجم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page