غديريه المويد فى الدين

(زمان خواندن: 9 - 17 دقیقه)

در گذشته 470
قال و الرحل للسرى محمول     حق منك النوى و جد الرحيل
- كاروان بار سفر بربست و او گفت: اين نه هنگام رفتن است.
- كارت از شوخى به جد پيوست، نه چنينم گمان بى مهرى مى رفت.
- گفتم - و دل در آتش حسرت مى سوخت، سيلاب اشك بر رخسارم روان بود:
- پدرم فدايت باد، فرمان سرنوشت است و اقتضاى آن وعده هاى دروغين.
- تا چند گفتم و گفتم: دست از جفا و بى مهرى بردار،كوه راهم طاقت حرمان نيست.
- پندارى رنج حرمان سهل و آسان است، ندانى كه تا چند بر دل زارم ناگوار است.
- درجامه سلامت خوش و خرم مى خرامى، من از سوز عشق درمانده و از پافتاده.
- گفت: اينك خرده مگير، چندى بپاى كه عذر گذشته ها باز جويم. گفتم: ديگرنه جاى درنگ است.
- گفت: من بر سر پيمانم، هر چه خواهى آرزويت بر آرم. گفتم: نه پندارم كه راه وفا گيرى.
- گفت: آتش درونم را دامن زدى، آه جگر سوزم گواه اشتياق است. - گفتم: آنچه خوارى و حرمان ديدم، مرا بس. ديگرم آرزوى خوارى و حرمان نيست.
- هوس عشق و شيدائى از سرم رفت، لشكر پيرى بر سرم شبيخون آورد.
- اينك ياد رستاخيز بخودم مشغول دارد، ديگرم هوائى در سر نيست.
- بسيارى به درياى حيرت اندر اند، آنان كه با چراغ اند چه اندك اند
- گويند: پايان زندگى نيستى و نابودى است. جمعى راه تعطيل گرفته گويند حقيقت روشن نيست.
- برخى ديگر مدعى نسخ و فسخ ارواح اند، سخن بى اساسشان طولانى است.
- از پس اين زندگى، دار آخرت را منكر شدند، كه جهانيان زندگى تازه از سر گيرند.
- نه پاداش و ثوابى شناسند و نه آتش و عقابى در كمين خود دانند.
- دولتمندان را صاحب پاداش بينند، درماندگان را در خور عذاب و بيل.
قال قوم و هم ذوو العدد الجم لنا الزنجبيل و السلسبيل
و لنا بعد هذه الدار دار     طاب فيها المشروب و الماكول
و لكل من المقالات سوق     و امام و رايه و رعيل
- جمهور و فرزانگان گويند: ما را بهشتى است با شراب زنجبيل از جوى سلسيل.
- بعداز مرگ، حيات جاويد است، با بهترين شراب و كباب.
- اين مقالات گوناگون را هر يك بازارى است رواج با پيشوائى و پرچمى و انبوهى.
- ولى در پيشگاه عقل، سخنى شايان توجه ندارند، و نه انديشه اى قابل قبول.
- امتى كه پيشوايشان، حق امانت را ضايع كرد، همان گمنام سيه كار جهول.
- بد گوهرى از زمره آدميان، با يارى شيطان صفت، فريبكار و رسوا.
- گمراهان و سرگشتگان كه رشته دين و رهبرى را از هم گسيختند.
- واى بر آنها. كه در نينوا، اساس دين را باژگون نمودند، اين مجملى است گواه بر حديث مفصل.
- زمام دين را بدست زنان وزن صفتان سپردند، ناتوانى كه قدرت رهبرى نداشت.
تا آنجاكه گويد:
- اگر جوياى حقيقت بودند،جوياى كسى مى شدند كه رسولش بپا داشت.
- نص قرآن به تبليغ ولايتش وارد شد، در غدير خم كه جبرئيل امين نازل گشت.
- همان مرتضى على صاحب حق ولايت، آيات قرآن بر اين گواه است.
- حجت خدا است بر جهانيان، شمشير آخته بر فرق دشمنان
فاضاعوا جحدا اولى الامر منهم     و لهم فى الخلائق التفضيل
- از عناد و انكار، صاحب راضايع گذاشتند، با آنكه از همه جهانيان برتر بودند.
- خاندانى كه قرآن بر آنان فرود شد، با احكام حلال و حرام.
- درمان كورى و جهالت اند، و راه راست، سايه گسترده الهى بر سر همگان.
قصيده 67 بيت است
- قصيده ديگرى دارد با ده بيت كه در ص 245 ديوان او ثبت است، با اين مطلع:
نسيم الصبا المم بفارس غاديا     و ابلغ سلامى اهل ودى الازاكيا
- اى نسيم جان پرور صبا، راه فارس گير و صبحگاهان درود مرا به دوستان پاكم برسان.
در اين قصيده گويد:
فلهفى على اهلى الضعاف فقد غدوا     لحد شفار النائبات اضاحيا
- آوخ بر اين ياران ناتوانم كه دستخوش حوادث و پى سپر بلا گشتند.
- كاش دانستمى دادرس اينان كيست؟ روزى كه از دست حوادث شكوه بر آرند؟
- كاش دانستمى چگونه دشمن بآرزوى خود رسيد. و جمع ما را بپراكند؟ - اى ياران عزيز. صبر شكيبائى پيش گيريد و چون من برضاى حق راضى شويد.
و فى آل طه ان نفيت فاننى     لاعدائهم ما زلت و الله نافيا
فما كنت بدعا فى الاولى فيهم نفوا     الا فخران اغدوا لجندب ثانيا
- اگر درراه خاندان طه آواره گشتم، چه پاك است. هماره دشمنانشانرا بخاك نشاندم.
- اولين آواره ديار نه من باشم، اقتدايم به ابوذر باشد و اين خود جاى افتخار است.
- اگر رنج آوارگى جان مرا خست، خرسندم كه هواى جانان بحقيقت پيوست.
- بارگاه مجد و عظمت را در كوفه پابوس گشتم كه دين و دنيا در آن جمع است.
- بارگاه انور، قبه حيدر، وصى رسول خدا هادى و رهبر.
- وصى مصطفى، يعنى على مرتضى، پسر عمش كه بروز " غدير " سالار و سرور گشت.
- سرورى كه چون مسيح پاك، جمعى به خدائى او گردن نهادند.
- چه خوش است طواف بر گرد تربتش؟ نماز در قبه انورش؟
- از آن خوشتر، سائيدن جبين بر خاك درش، مناجات با حضرتش.
- راز و نياز با كردگار، شكوه از دشمن سيه كار، سيلاب اشكم از رخ روان.
- توفيقى دگر كه در خاك كربلاتربت پاك حسين در بر گرفتم، جانم فداى آن شهيد تشنه لب باد.
تا آخر قصيده
- قصيده ديگرى در 60 بيت كه در ص 256 ديوانش ثبت است:36 بيت آن را ملاحظه كنيد، با اين مطلع:
الا ما لهذى السماء لا تمور؟     و ما للجبال ترى لا تسير؟
و للشمس ما كورت و النجوم     تضيى ء و تحت الثرى لا تغور
- خدا را. آسمان از چه درهم نريزد؟ كوهها از چه درهم نلرزد؟ - چرا خورشيد بر خود نپيچد؟ اختران بر خاك نيفتند؟
- چرا زمين در هم نپاشد؟ درياها بجوش و خروش نيايد؟
- چرا خونها جوى نكشد،آن چنانكه اشكها سيلاب كشد؟
- رواست كه دلها درهم شكافد، گرچه از سنگ خارا باشد.
ليوم ببغداد ما مثله     عبوس يراه امرء قمطرير
و قد قام دجالها اعور     يحف من بنى الزور عور
فلا حدب منه لا ينسلون     و لا بقعه ليس فيها نفير
يرومون آل نبى الهدى     ليردى الصغير و يفنى الكبير
لتنهب انفس احيائهم     و تنبش للميتين القبور
و من نجل صادق آل العباء     ينال الذى لم ينله الكفور
فموسى يشق له قبره     و لما اتى حشره و النشور
ويسعر بالنار منه حريم     حرام على زائريه السعير
- آنروز كريه و شوم كه در بغداد گذشت، روزى بدان شومى و نحوست در جهان چهر نگشود.
- دجال خوئى يك چشم بپا خاست، كوران دگر بر گرد او حمله آوردند.
- ياجوج صفت از در و بام فرو ريختند، بهر كوى و برزن نفيرى برانگيختند.
- تا رهبران هدايت را پى سپر سازند، كودك و پيرشان را در خاك نهان سازند.
- جان زندگان بيغما برند، مردگان را از گور بر آرند.
- بر زاده صادق آل محمد آن روا دارند كه كافران روا ندارند.
- تربت " موسى " در هم شكافتند. محشر كبرى بپا كردند.
- در حريم طورش آتش كين بر افروختند، آنجا كه آتش دوزخ بر زائرانش حرام گردد.
- از عناد و كين، پيروان آل رسول را كشتند، پرده حرمتشان بر دريدند.
- آوخ بر آن خونهاى پاك كه سيلاب كشيد، صد واى بر آن سرها كه با تيغ كين از تن پريد. و ما نقموا منهم غير ان وصى النبى عليهم امير
كما العذر فى غدرهم بغضهم لمن فرض الحب فيه الغدير
- جرمى نديدند، جز آنكه وصى رسول را بسالارى خود برگزيدند.
- آنسان كه دشمنى قريش را بهانه كردند، و فرمان ولايت غدير را زير پا نهادند.
- اى امت نگوسار كه با دست شقاوت راه سعادت را بستيد، چهره آفتاب هدايت را تيره و تار كرديد.
- شفيع محشرتان خصم داد خواه است، واى بر شما امت از خداى عدالت صد واى.
- حسين را در كربلا بخون كشيدند، و گفتيد: مردم عراق را بر آشوفت.
- جرم " موسى " چه بود كه دست ستم تربت و بارگاهش را در هم نور ديد.
- از چه اين جنايت روا شمرديد؟ بخدا سوگند كه شيطانتان بافسون بفريفت.
ايا شيعه الحق. طالب الممات     فياقوم. قوموا سراعا نثور
فاما حياه لنا فى القصاص     و اما الى حيث صاروانصير
- اى پيروان حق. اينك شرنگ مرگ گواراست. اى دوستان با شتاب بپا خيزيد.
- يا زندگى با افتخار در سايه انتقام، يا به دوستان شهيد خود ملحق گرديم.
- اى خاندان " مسيب " شما كه هماره دوستار ولايت بوديد.
اى خاندان " عوف " اى پناه سختى زدكان. اى شيران و رزمندگان.
- اى فرزانگان. اى جوانمردان. اى نيزه داران. اى گردن فرازان!
- بر اين خوارى و خفت چگونه صبورى كنيد، همت شما نه پست بود. دست قدرت شما نه كوتاه.
- خاندان رسول را پرده حرمت بر درند و در پهنه زمين ديارى از شما باقى بماند؟
- رواست كه شما حاضر و ناظر باشيد و تربت زاده رسول را در هم نوردند؟
 - شما آرام گرفته در گرداب بلافرو نرويد. در وادى انتقام راه پست و بالا نگيريد؟
لقد كان يوم الحسين المنى     فتفدى نفوس و تشفى صدور
فهذالكم عاد يوم الحسين     فماذا القصور؟ و ماذا الفتور؟
- شما كه روز حسين را آرزو مى كرديد، تا جانها فدا سازيد و دلها شفا بخشيد.
- اينك روز حسين است كه باز آمد. اين كوتاهى از چه باشد؟ اين توانى از چيست.
- بازوهابركشيد و سخت بر سر دشمنان كوبيد روز ناصبيان از صولت شما چون شب تار است.
- بگذاريد فرجام " ابن دمنه " هلاك و دمار باشد، آن چنان كه دام مكرش.
- بكشيدش كه كشت. بعزا بنشانيد كه بعزايتان نشاند. بگذاريدزنانش مويه كنند، و موى از سر بر كنند.
تا آخر قصيده.

شرحي پيرامون قصيده سوم، فتنه حنبليان بغداد
اين قصيده را شاعر ما "المويد " در فتنه مصيب بار بغداد كه بسال 443 واقع شده به نظم كشيده است، در ضمن اين قصيده حسرت و اندوه خودرا از آن فجايع و جنايات بر ملا مى سازد كه بدست ستم بر پيكر ولاء اهل بيت عصمت وارد شد، آن روز كه در غوغاى عمومى بارگاه امام طاهر موسى بن جعفر و تربت دوستان همجوارش پى سپر غارت ساختند.
ابن اثيردر تاريخ " الكامل " ج 9 ص 215 گويد:
- منشا فتنه آن بود كه اهل " كرخ "به بنيان دروازه " سماكين " شروع كردند. و قلائين در ساختمان بقيه باب مسعود، اهل كرخ كار ساختمان را بپايان بردند و برجهائى بر افراشته و بر آنها باطلا نوشتند " محمد و على بهترين جهانيان اند ". اهل سنت درصدد انكار برآمده، مدعى شدند كه كتيبه چنين است " محمد و على بهترين جهانيان اند، هر كه رضا دهد شاكر است و هر كه ابا ورزد كافر ".
اهل كرخ گفتند ك ما از سيره و رسم خود پا فرا ننهاده ايم، و همان را نوشته ايم كه سابق بر اين بردر مساجد مى نوشتيم. خليفه قائم به امر الله. ابو تمام نقيب عباسيين رابا عدنان فرزند رضى نقيب علويين مامور نمود تا حقيقت مكشوف شود، پس از وارسى در پاسخ خليفه نوشتند كه سخن اهل كرخ درست است. و از عادت ديرين خود فراتر ننوشته اند، خليفه دستور داد و نيز كارگزاران الملك الرحيم كه دست از قتال بداراند، ولى فرمان نبردند.
ضمنا ابن مذهب قاضى وزهيرى و غير اين دو از حنبليان كه اصحاب عبد الصمد بودند، مردم عامه را به آشوب و فتنه برانگيختند، نواب و كارگزاران الملك الرحيم هم، بخاطرخشم و كينى كه از رئيس الروساء حامى حنبليان داشتند، مانع آشوب و بلوا نشدند.
از طرف ديگر، اهل سنت مانع شدند كه شيعيان كرخ از آب دجله استفاده كنند، با آنكه نهر عيسى بخاطر شكستن سد بى آب بود، در نتيجه كار بر شيعيان دشوار شد، جماعتى همت كردند و مشك هاى فراوانى از آب دجله حمل كرده در بشكه هاى ريختند. بعد گلاب بر آن پاشيده فرياد زدند: سبيل الله سبيل. سنيان از اين كار برفروختند و رئيس الروساءبر شيعيان سخت گرفت تا كلمه " خير البشر = بهترين جهانيان " را محو كرده بجاى آن " عليهما السلام " نوشتند، باز هم سنيان قانع نشده گفتند: ما خاموش نشويم جز اينكه نام محمد و على را از كتيبه بردارند و در اذان " حى على خير العمل " نگويند.
شيعيان امتناع كردند، خونريرى و آشوب تا سوم ربيع الاول ادامه يافت، در اين اثنا مردى هاشمى از اهل سنت گشته شد، كسانش نعش او را برداشته در كوى حربيه و دروازه بصره و ساير بر زنها طواف دادند و مردم رجاله را برانگيختند، و چون جسد او را در بقعه احمد بن حنبل دفن كردند، انبوه كثيرى گرد آمده بودند. اين جماعت انبوه، از آن پس راهى مشهد " تبن " گشتند، دربان در را بست، و آنان درصدد نقبت برآمدند، ضمنا تهديد كردند، تا دربان در را گشود. سنيان وارد شدند و آنچه قنديل، و پرده و زينت آلات طلا و نقره بود، همه را بيغما بردند، و مقابر خصوصى را در اطراف حرم غارت كرده در تاريكى شب دست از كار بر گرفتند.
صبح ديگر، باز انبوه رجاله گرد آمده وارد زيارتگاه شدند،تمام گورستانها را با در و پيكر سوختند، ضريح موسى بن جعفر و ضريح فرزند زاده اش محمد بن على را با در و ديوار و قبه هاى ساج آتش زدند، و از مقابر پادشاهان بنى بويه: مقبره معز الدوله و جلال الدوله و از مقابروزراء و روساء مقبره جعفر فرزند ابى جعفر منصور عباسى، مقبره امين فرزندرشيد، مقبره مادرش زبيده سراسر سوخت، فجايع و رسوائى چندان بالا گرفت كه در دنيا سابقه نداشت.
- فرداى آن روز كه پنجم ماه ربيع بود،مجددا به بارگاه آن سرور تاختند، تربت موسى بن جعفر و محمد بن على را شكافتند تا جسد آن دو بزرگوار را به مقبره ابن حنبل منتقل سازند، خرابى و ويرانى چندان فراوان بود كه موضوع قبر، ناپيدا بود، و خاك بردارى از كنار تربت او سر بر آورد.
در اين ميان ابو تمام نقيب عباسيين هاشميين و اهل سنت باخبر گشتند، همگان حاضر شده مانع اين جنايت شدند.
از آن طرف، اهل كرخ به خان فقهاء صنفى هجوم بردند و آنرا غارت كردند، و ابو سعد سرخسى مدرس آنانرا كشتند، مدرسه را با تمامى حجرات باتش كشيدند.
فتنه از جانب غربى به قسمت شرق راه يافت،اهالى دروازه طاق و بازار " بج " و كفشگران بجان هم افتادند.
خبر آتش سوزرى در قبه موسى، به نور الدوله:دبيس بن مزيد رسيد، بر او دشوار و سخت آمد، و عظيم ناگوار شمرد، چون او و كسانش با تمام كارگزاران خطه نيل، و اهالى آن سامان شيعه بودند،بدين جهت، هنگام خطبه كه نام قائم بامر الله برده شد، مردم يكصدا اعتراض كردند تا نام او از خطبه بر اندازد، و چنان كرد.
در اين كار بدو پيام دادند و ملامت كردند، عذر آورد كه مردم اين سامان شيعه باشند،و بر اين كار متفق و يكعنان گشته اندكه بايد نام خليفه از خطبه ساقط شود، و من نتوانستم بر آنان سخت بگيرم،چونان كه خليفه نتوانست شر سفله گان را از مشهد موسى برتابد. ولى بعد ازچندى خطبه به حال اول بازگشت.
ابن جوزى در تاريخ منتظم ج 8 ص 150،چنين اضافه مى كند: عيار نام، طقطقى، از اهالى در زيجان، خروج كرده و پس از آنكه بديوانش آوردند، توبه كرد، در اين ميان نقضى داشت، هماره با اهل كرخ در مى آويخت و در كوى و بر زن تعقيب مى كرد و آنانرا مى كشت تا آنجا كه بلوى عظيم گشت.
اهالى كرخ به هنگام ظهر مجتمع شدند وديوار دروازه قلائين "= كباب فروشان" را فرو ريختند، و نجاست بر در و ديوارش پرت كردند، عيار طقطقى دو نفر را گرفت و بر همان دروازه بدار آويخت، بعد از آنكه سه نفر ديگر را كشته و سرهايشان را به داخل كرخ پرتاب كرده گفت: صبحانه خوبى است.
بعد به دروازه زعفرانى رفت و از ساكنان آن صد هزار دينار مطالبه كرد، و تهديد نمود كه اگر نپردازند، آنرا آتش زند، ساكنان محل با او به مدارا و مهربانى پرداختند تا بازگشت، اما فردا مجددا باز آمد و بهم در آويختند، از ميانه مردى هاشمى از سنيان كشته شد، جنازه او را به مقابر قريش بردند.
تمام مردم،بر آشوفتند، ديوار قبه موسى را نقب زدند، آنچه در مقبره بود، بغارت بردند. جسد جماعتى را از گور بر آورده آتش زدند، مانند عونى، ناشى، جذوعى، جسد جمعى ديگر را به ساير گورستانها منتقل كردند، در مقابر تازه و كهنه آتش افكندند، دو ضريح ودو قبه ساج "ضريح موسى و جواد" سراسر سوخت، يكى از آن دو ضريح را شكافتند كه جسد را به گورستان ابن حنبل منتقل كنند، نقيب و سايرين خودرابموقع رساندند و مانع شدند - الخ -اين قضيه را با اختصار، ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب 270/3 نقل كرده و نيز ابن كثير در تاريخ خود ج 12 ص 62.

شرح حال شاعر، تأليفات و آثار
هبه الله بن موسى بن داود، شيرازى، المويد فى الدين، داعى الدعاه، دانشمندى يگانه، شخصيتى ممتاز و برجسته، نام آورى از رجال علم و ادب، نابغه اى در علوم عربيت است. و اگر چه در سرزمين فارس ديده بجهان گشوده و در همان سامان باليده، بهره وافرى از لغت عرب برده و در شعر و شاعرى دستى توانا يافته است.
از ابتداى جوانى، ملغ مرام و مسلك فاطميان بود، در راه تبليغ، گامهاى وسيعى برداشته و موفقيتهائى نصيب او گشته است، آنچنانكه در سيره خود "سيره المويد ص 99" يادآور شده، در حضور مستنصر بالله، خودش را چنين ستوده: " من استاد مبلغانم و هم دست و زبانشان، و در مقام تبليغ، كسى با من برابر نيست ".
شاعر ما، در راه عقيده اش شدائد و سختى فراوان ديده و با حوادث شكننده اى روبرو گشته است، اما هماره رنج و بلا را بجان مى خريده و در تبليغ مرام و مسلك خود، هر گونه مصيبتى را ناچيز مى شمرده است.
از مضامين اشعارش جنين برآورد مى شود كه حدود سال 390 در شيراز متولد شده و در همانجا نشو و نما يافته و بسال 429 راهى اهواز گشته است. علت آن بود كه ميان او با سلطان ابو كاليجار كدورتى حاصل شده و با اينكه قصيده اى مسمط بالغ بر 53 بيت، در ستايش و ثنايش سرود "رك: سيره المويد 54 - 48 "نتوانست رضايت خاطرش را جلب كند، و ناچار با ترس واضطراب، به اهواز رفت، در آنجا هم خود را از شر سلطان در امان ندهد، ناچار به شهر حله "حله منصور ابن حسين اسدى فرمانرواى جزيره دبيسيه" كه در جوار خوزستان بود، پناه برد،و هفت ماه در آنجا پائيد، سپس باميدنصرت و يارى، خدمت قرواش ابو منيع ابن مقلد، فرمانرواى موصل و كوفه و انبار رسيد، ولى قرواش از دعوت مرام و مسلك او حمايت نكرد، و لذا شاعر ميان سالهاى 436 تا 439 راهى مصر گشته و در آنجا منزل گزيد، بعد از آنكه نفوذ كلامى در ساير بلاد بهم رساند، به پيشنهاد وزير عبد الله بن يحيى ابن المدبر، جانب شام گرفت تا دعوت خود را پراكنده سازد، پس از مدتى درنگ به مصر باز آمد و تا آخر عمر در آنجا زيست، وفات او بسال 470 هجرى است.
شاعر ما، چند اثر علمى از خود بجاى نهاده كه گواه قدرت او در بحث و مناظره، وفوراطلاعات او در مسائل و احكام، عمق دانش و بينش او در معرفت نكته ها و اسرار كتاب و سنت است، از جمله: رسائلى انشاء كرده كه در آن با ابو العلاء معرى در مسئله " جواز گوشتخوارى " به بحث و تحقيق پرداخته. اين رساله در مجله " جمعيت سلطنتى آسيائى " سال 1902 ميلادى منتشر شده است.
ديگر مجلس مناظره اى است كه باعلماء شيراز در محضر سلطان ابو كاليجار بپاى برده، و گواه دانش و اطلاعات سرشار اوست، اين مناظره، در سيره المويد ص 30 - 16 بقلم خودش مشروح است.
و مناظره ديگرى با دانشمندى از اهل خراسان داشته كه آن را هم در سيره خود 43 - 30 بشرح آورده و از قدرت علمى او حكايت مى كند.

- به نام المويد فى الدين، تاليفاتى ياد شده است:
1 - مجالس مويديه.
2- مجالس مستنصريه.
3- ديوان " المويد ".
4- سيره " المويد ".
5- شرح " العماد ".
6- ايضاح و تبصير، در فضيلت روز غدير. 7- ابتداء و انتهاء.
8- جامع الحقائق در مسئله تحريم گوشت و شير.
9- قصيده اسكندريه، كه بنام "ذات الدوحه " ياد مى شود.
10- تاويل الارواح.
11 - نهج العباره.
12- پاسخ و پرسش.
13- اساس التاويل.
انتساب تمام اين رساله ها و كتابها به شاعر ما " المويد " قطعى نيست.
شرح حال شاعر،به خامه خودش در كتابى بنام " سيره "ميان سالهاى 429 تا 450 نوشته شده، و تنها مدرك مورخين است، اين كتاب 184 صفحه و در مصر بچاپ رسيده است. محمد كامل حسين مصرى استاد دانشكده آداب، بحثى مفصل درباره زندگى شاعر دارد، كه از تمام جوانب شخصيت شاعر را مورد توجه و بررسى قرار داده و در186 صفحه به عنوان مقدمه ديوان شاعر در مصر بطبع رسيده.
در اين دو كتاب به حد كافى ديدگاه زندگى شاعر براى جويندگان روشن است، و نيازى به شرح و بسط نخواهد بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page