قالب غزل، بهترين قالب شعرى براى به تصوير کشيدن حالات عاطفى وبيدلانه است. در غزل مهدوى، شور وحال شاعران آيينى نسبت به تجليات جمالى آن وجود نازنين، مجال بيشترى براى انعکاس مى يابد.
قالب غزل از نظر اوزان عروضى با محدوديت رو به رو نيست. هر شاعرى آزاد است هر وزن عروضى را که براى بيان عواطف درونى خود مناسب تر تشخيص مى دهد، در غزل به کار گيرد. تنها محدوديتى که براى قالب غزل وجود دارد علاوه بر موضوعات آن، تعداد ابيات آن است. ابيات يک غزل نبايد معمولاً از پنج بيت کمتر واز چهارده بيت بيشتر باشد؛ هر چند در پيشينه ى غزل فارسى به غزلياتى برمى خوريم که بيش از چهارده بيت دارند:
از آسمان ها بچرخان چشمى به اين خاک، موعود! بر خاک سردي که مانده است اين گونه غمناک موعود!
بى آفتاب نگاهت، بى تابش گاهگاهت مانده است تقدير گل ها در چنگ کولاک موعود!
برگير فانوس ها را، درياب کابوس ها را روييده بر شانه ي شهر ماران ضحاک، موعود!
در اين غروب غم آهنگ، در بازى رنگ ونيرنگ گويا فقط عشق مانده است چون آينه پاک، موعود!
با زخم زخم شکفته، با دردهاى نگفته در انتظار تو مانده است اين قلب صد چاک، موعود!
در کوچه باغان مستى، تا پنجمين فصل هستى آکنده از باور توست اين عقل شکاک، موعود!
اين فصل، فصل ظهور است، آيينه ها غرق نور است احساس من پر گشوده است تا اوج افلاک، موعود!(15)
از پشت ديوار قرون يک روز، مردى مى آيد از خدا سرشار با کوله بارى از شقايق پر، با هياتى از کربلا سرشار
صدها چو داود نبى مستند از عطر آواز نگاه او با او، تمام اين سکوتستان مى گردد از شعر خدا سرشار
مى آيد وفوج کبوترها، از چشم هايش بال مى گيرند خواهد شد آرى، آسمان آن روز از وسعت پروازها سرشار
فردا تمام خاک مى بالد، بر وسعت آيينه هاى سبز فردا تمام خاک خواهد شد از (نان وگل)، (نور وصدا) سرشار
اى چشم هاى انتظارآلود! بايد شکيباتر ازين باشيد وقتى که چشم مست آيينه است از انتظار بهت زا، سرشار(16)
کاشکى مردى بيايد حرف هاى سينه را معنا کند واژه واژه رمز خط کوفى آيينه را معنا کند
کاش با فانوس چشمش از خطوط مبهم اين دست ها غم، غم اين مهمان ناخوانده درون سينه را معنا کند
پس که ماندم در حصار انتظارى تلخ، معلومم نشد خوب من کى خواهد آمد عصر آن آدينه را معنا کند
هيچ، من چيزى نمى بينم درين آيينه ى حسرت نما پس بيا تا يک نفر پيدا کنيم آيينه را معنا کند
خواب سبزى ديده ام، انگار مى آمد سوارى سبزپوش شعله ور خشمى به دستش، تا تب ديرينه را معنا کند(17)
اى دل! بشارت مى دهم، خوش روزگارى مى رسد يا درد وغم طى مى شود، يا شهريارى مى رسد
گر کارگردان جهان، باشد خداى مهربان اين کشتى طوفان زده، هم برکنارى مى رسد
انديشه از سرما مکن، سر مى شود دوران وى شب را سحر باشد ز پى، آخر بهارى مى رسد
اى منتظر! غمگين مشو، قدرى تحمل بيشتر گردى به پا شد در افق، گويى سوارى مى رسد
يار همايون منظرم، آخر درآيد از درم اميد خوش مى پرورم، زين نخل، بارى مى رسد
کى بوده است وکى شود ملک غزل بى حکمران؟ هر دوره آن را خواجه اى يا شهريارى مى رسد
(مفتون)! منال از يار خود، گر با تو گاهى تلخ شد کز گل بدان لطف وصفا، گه نيش خارى مى رسد(18)
با دعاى مردم شب زنده دار چشم ها سر زند خورشيد، روزى از ديار چشم ها
آفتابا! تا به کى در پرده مى مانى؟ بس است شد سياه از پرده دارى، روزگار چشم ها
تا بيايى، کوچه هاى چشمم آذين بسته است با چراغ اشک، تنها يادگار چشم ها
فصل تنهايى، غروب من تماشا کردنى است فرصتى کردى بيا دريا کنار چشم ها
من که مى دانم نمى بينم تو را حتى به خواب گر شوم سر تا به پا آيينه دار چشم ها
با تمام نا اميدى سر خوش از اين باورم اين که مى آيى تو روزى بر مزار چشم ها
دوست دارم در شب پايانى خود بشنوم انتهاى قصه ى دنباله دار چشم ها
مى رسد مردى که در چشمان او جارى است صبح زير سم اسب او، گرد وغبار چشم ها (19)
- پاورقی -
(15) سيد حبيب نظارى.
(16) نعمت الله شمسى پور (فاکر).
(17) على پور حسن آستانه.
(18) يد الله مفتون امينى.
(19) محمد کامرانى اقدام.
غزل مهدوى
- بازدید: 715