من آواره ى ناکجايى ترين رد پايم چه بى انتهايم من امشب! چه بى انتهايم!
مرا دارد از خود تهى مى کند ذره ذره همان حس گنگى که مى جوشد از ژرفنايم
پرم از غريبى ولبريزم از بى شکيبى بگو با من اى هيچ کس! من کيم؟ در کجايم؟
من وجست وجوى تو اى نبض پنهان هستى! کجاى زمين وزمانى؟ بگو تا بيايم
بگو از کجاى دلم مى وزى، سايه روشن که من با غريبانگى هاى تو آشنايم
کبوداى زخمى، که گل مى کنى در سکوتم بنفشاى بغضى، که سر مى کشى از صدايم
چنان قاصدک در پريشانى دست طوفان در آشوب بى ساحل يادهايت، رهايم
چو فانوس، چشمانم از آتش وانتظار بيا! ورنه تا صبح مى پژمرد روشنايم
هنوز اين منم خيره بر امتداد هميشه که روزى تو مى آيى از آن سوى لحظه هايم(11)
- پاورقی -
(11) محمد رضا روزبه.
اى نبض پنهان هستى!
- بازدید: 599