سه سوال

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

- آقا، شما اهل اين شهر هستيد؟
- آرى ، چطور؟
- در اين شهر كسى را مى شناسى كه بخشنده و كريم باشد و بتواند به بيچاره و درمانده اى كمك كند؟
- گدا هستى ؟
- نه ، مشكلى برايم پيش آمده و نياز به كمك دارم .
- موقع نماز به مسجد برو، آن جا از هر كسى بپرسى نشانت مى دهد. نامش ‍ حسين است .
- مرد خوشحال شد و با يك دنيا اميد به مسجد رفت . بعد از نماز از فردى كه كنارش نشسته بود پرسيد: برادر، حسين كيست ؟
- همانى كه آن جا نشسته است .
مرد برخاست و به نزد او رفت ، پس از سلام و عليك گفت : به اين شهر آمدم و پس از پرس و جو شما را با عنوان بخشنده ترين فرد نشانم دادند، به همين دليل مزاحم شدم تا كمكم كنيد و از اين درماندگى نجاتم دهيد.
- چه كمكى از من ساخته است .
- ضمانت كرده ام يك ديه كامل (18) و خونبها بپردازم ؛ اما توان ندارم ، كمكم كنيد، و گرنه بيچاره و بدبخت مى شوم .
- ببين برادر، روزى از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه فرمود: المعروف بقدر المعرفه ؛ بخشش و نيكى بايد به اندازه معرفت باشد)). اكنون از تو سه سوال مى پرسم ، اگر هر سه را جواب دادى همه خونبهايى را كه بر عهده تو است مى پردازم و اگر دو سوال را جواب دادى دوسوم و چنانچه يكى را پاسخ گفتى يك سوم را.
- اى آقا، خود شما معدن علم و دانش هستيد، از من چه انتظارى هست ؟ با اين وجود بپرسيد، اگر توانستم پاسخ مى دهم ، در غير اين صورت مطلبى از شما ياد گرفته ام .
- مى دانى بهترين و بافضيلت ترين عمل كدام است .
- ايمان داشتن به ذات حق .
- آن چيست كه انسان را از سقوط در دره هلاكت نجات مى دهد.
- اعتماد كردن و تكيه بر خداوند.
- براى مرد چه چيزى زينت است .
- آن دانشى كه با صبر و بردبارى همراه باشد.
- اگر آن را نداشت ، زينت مرد چيست .
- مال و ثروتى كه تواءم با مروت و جوانمردى باشد.
- و اگر آن را هم نداشته باشد چه ؟
اين بار مرد سرش را پايين انداخت و به فكر فرو رفت و پس از چند لحظه سرش را بلند كرد و گفت : فقرى كه با صبر و شكيبايى همراه باشد.
امام حسين (عليه السلام ) لبخندى زد و گفت : آخرين سوال ، اگر اين را هم نداشت ؟
- زينتش اين است كه صاعقه اى از آسمان بيايد و او را خاكستر كند.
امام حسين (عليه السلام ) خنديد و او را به خانه برد و علاوه بر هزار دينار، انگشترش را نيز به او بخشيد، سپس گفت : با پولها بدهى ات را بپرداز و با فروش اين انگشتر مخارج خود را تامين كن .(19)
از شدت خوشحالى و شادى اشك شوق در چشمان مرد عرب حلقه زد، دست امام را بوسيد و او را در آغوش گرفت و در لحظه خداحافظى گفت : ((خداوند بهتر مى داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.))(20).
غذاى سگهاى جهنم
غروب روز جمعه ، مثل هميشه دلم مى گرفت . دوست داشتم كسى باشد و با او صحبت كنم يا جايى بروم و از تنهايى و دلتنگى بيرون بيايم .
در خانه را باز كردم و نگاهى به اطراف انداختم . زير سايه بانى كه از برگ هاى درخت خرما درست شده بود چند نفر نشسته بودند. با بى حوصلگى به سمت آنان رفتم ، بهتر از تنهايى بود و حوصله ام سر نمى رفت . طولى نكشيد كه حالم سر جا آمد و به گفتن و خنديدن مشغول شدم . امام را ديدم كه از آن عبور مى كرد، راهش را به سمت ما كج كرد و گفت : سلام عليكم .
- عليكم السلام ، بفرماييد، خوش آمديد.
با همه دست داد و احوالپرسى كرد و نشست ، گفتم : كجا مى رفتيد؟
- به منزل مى رفتم كه استراحت كنم ، ولى با ديدن شما گفتم چند لحظه اى نيز پيش تان بنشينم و بعد بروم .
مدتى گذشت ، از هر درى صحبت مى كرديم ، يكى درد دل مى كرد، آن يكى سوال مى پرسيد و ديگرى گوش مى كرد... به دوستم كه در كنارم نشسته بود گفتم : راستى فلانى را مى شناسى ، او كجاست ، مدتى است در شهر ديده نمى شود.
- آرى ، كيست كه او را با آن قيافه زشت و پاى لنگش نشناسد، عجب آدم مسخره اى است .
اين را گفت و برخاست و اداى راه رفتن او را در آورد. يكى دو نفر از حاضران خنديدند. من نيز خنده ام گرفته بود، اما كمى ناراحت شدم ؛ او كه خودش نمى خواست اين گونه زشت و لنگ باشد، يك پايش به طور مادرزادى كوتاه تر از ديگرى بود و همين مساله راه رفتن را برايش مشكل مى كرد. با خود مى انديشيدم اگر خود او اين جا بود قطعا درگيرى پيش ‍ مى آمد. ناگهان امام حسين (عليه السلام ) چهره اش برافروخته شد و از جا برخاست ، نهيب زد كه : آهاى ، چه مى كنى ؟
- هيچ ، اداى فلانى را در مى آورم ، نمى دانيد چه آدم مسخره اى است و چقدر مسخره راه مى رود.
- آيا دوست دارى عيب تو را هم پشت سرت بگويند و به تو بخندند؟
- نه .
- پس چرا از ديگران عيب جويى مى كنى ، زبانت را از عيب جويى و غيبت ديگران نگه دار، غيبت خوراك سگهاى جهنم است .(21)
- يا ابا عبدالله ، شرمنده ام ببخشيد.
- از من معذرت مى خواهى ؟ آبروى مرا كه نريخته اى ، از آن كه آبرويش را ريختى معذرت بخواه !
امام اين را گفت و برخاست تا برود. من كه تا حال شاهد اين صحنه و صحبت امام بودم گفتم : حالا نشسته بوديد... شما به دل نگيريد، اشتباه كرد. امام در حالى كه دور مى شد گفت : بارها از پدرم على بن ابى طالب (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: ((شنونده غيبت نيز در گناه غيبت كننده شريك است .))(22)
آن مرد سرش را پايين انداخته بود و از كارى كه كرده بود شرمنده بود. مدتى سكوت بر جمع حاكم شد تا اين كه او سكوت را شكست و گفت : راستى كجا مى توانم فلانى را پيدا كنم .

- پاورقی -

 18- ديه كامل ، خونبهايى است كه قاتل در صورت غير عمد بودن قتل مى پردازد.
19- بحارالانوار، ج 44، ص 196 و منتهى الامال ، ج 1، ص 534.
20- الله اءعلم حيث يجعل رسالته . ((انعام (6) آيه 124)).
21- تحف العقول ، ص 245.
22- سامع الغيبة شريك المغتاب ((غرر الحكم ، ج 4، ص 142، ح 5617)).