بازگشت

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

- اى عمر سعد، واقعا قصد جنگ دارى ؟
- آرى .
- با حسين بن على ؟
- آرى اى حر، چنان جنگى به راه بيندازم كه كمترين نتيجه اش جدايى سرها و دست ها از بدن ها باشد.
با اين سخنان كه بين حر و عمر سعد رد و بدل شد رنگ از رخسار حر پريد، تصور نمى كرد كار به جنگ بكشد. به گوشه اى رفت و از لشكر عمر سعد كناره گرفت و از شدت درماندگى روى زمين نشست . با خود غرغر مى كرد و خودش را لعنت مى كرد كه چرا جلو راه حسين را بسته بود. با اين كه امام حر و سپاهيانش را سيراب كرده بود، با اين كه مشك هاى آنان را نيز پر كرده بود و حتى اسبهايشان را سيراب كرده بود، او آب را بر روى حسين و يارانش ‍ بسته بود. درونش پر از غوغا و آشوب شده بود. اشك ندامت امانش ‍ نمى داد، مهاجر بن اوس كه حر را تنها ديد به نزد او رفت و گفت : فرمانده ، چه شده ؟ چرا هراسانى ؟ زانوهايت چرا مى لرزد؟ اگر كسى سراغ شجاع ترين مرد را مى گرفت تو را نشان مى دادم . ولى اين حالت تو مرا به شك انداخته است ، چه خبر شده ، چرا اين گونه اى ؟
- مهاجر، خود را بين بهشت و جهنم مى بينم ، خدا شاهد است كه هيچ چيز را بر بهشت ترجيح نمى دهم ، حتى اگر بدنم را قطعه قطعه كنند و بسوزانند.
اين را گفت و برخاست . او تصميمش را را گرفته بود و چه تصميم دست و بجايى ! اسبش را هى كرد و به سمت سپاه امام رفت . در راه اشك مى ريخت و با خداى خود راز و نياز مى كرد: ((خدايا، به سوى تو بر مى گردم ، توبه مرا بپذير، دل فرزند زهرا، دختر پيامبرت را به وحشت انداختم ، خدايا، اكنون دلم شكسته است و پشيمانم ، مرا ببخش .))
به نزد امام حسين (عليه السلام ) رسيد. سرش را از خجالت و شرم به زير افكنده و گفت : اى پسر رسول خدا، من كسى هستم كه مانع برگشتن تو به شهر و ديارت شدم ، فكر نمى كردم كه اين از خدا بى خبران كار را به جنگ برسانند، اكنون پشيمانم ، آيا مرا مى پذيرى ؟ آيا خدا توبه ام را قبول مى كند؟
امام لبخندى زد و گفت : آرى ، خدا توبه ات را قبول خواهد كرد.
باز آى ، باز آى هر آنچه هستى باز آى           گر كافر و گبر و بت پرستى باز آى
اين درگه ما درگه نوميدى نيست           صد بار اگر توبه شكستى باز آى
حر با دلى شكسته ، چشمانى اشكبار، قلبى مملو از عشق به حسين و توكل و اميد به خداى بزرگ به ميدان رفت ، شجاعانه جنگيد و تعداد زيادى از افراد دشمن را به هلاكت رساند اما در اثر زخم ها بى حال شد و از اسب به روى زمين افتاد.
امام حسين (عليه السلام ) در لحظات آخر خود را به بالين حر رساند. لبخندى رضايت بخش گوشه لب هاى حر نشسته بود، خوشحال بود كه توانسته جانش را فداى امامش كند و شهيد شد...
امام چشم هاى حر را بست و گفت : ((اى جوانمرد آزاده ، مادرت نام خوبى برايت انتخاب كرد، تو در دنيا و آخرت (حر) آزاده هستى .))(29).

- پاورقی -

 29- سوگنامه كربلا، ص 89 - 193.