فصل 32

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

مسعده گويد: ابو بصير از صادق آل محمد صلى الله عليه وآله پرسيد: آيا امير المؤمنين عليه السلام همان طور که عده اصحاب قائم عليه السلام را ميدانست جا ومکان آنها را هم ميدانست؟ فرمود: آرى بخدا قسم اسم آنها واسم پدران ومکانشان را يکى يکى ميدانست، راوى گفت: فداى تو شوم هر چه را على عليه السلام ميدانست امام حسن هم مى دانست وآنچه را که امام حسن ميدانست امام حسين هم مى دانست، هر چه را امام حسين مى دانست شما هم ميدانيد پس مرا از تعداد ومکان ياران آنحضرت مطلع فرما؟. امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: روز جمعه بعد از نماز نزد من بياروز جمعه خدمت آن حضرت رفتم فرمود: آنشخصى که نويسنده تو بود کجا است؟ گفتم: او شغل زيادى دارد ومن دوست ندارم که شنيدن اين مسئله از وقت احتياجم عقب بيفتد، آن بزرگوار بشخصى فرمود: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم اين خلاصه قول پيغمبر صلى الله عليه وآله است که بر على بن ابيطالب عليه السلام املا فرموده ونام ونشان اصحاب موافق قائم عليه السلام را که هنوز در دنيا نيامده اند براى آن حضرت بيان نموده است، اصحاب قائم عليه السلام در آن سالى که امر خدا در آن ظاهر ميشود وصوتى شنيده خواهد شد همه در يکشب روانه مکه خواهند شد، اصحاب قائم عليه السلام همه از نجبا وفقها وحکام وعابدين ومرابط وسياحين ميباشند (معنى مرابط وسياحين بعدا مى آيد). از طواس شرقى يکنفر - از شام دو نفر - از فرغانه يکنفر - از ترمذ دو نفر - از صامغان دو نفر - از نيزبان چهار نفر - از افنون نه نفر - از طوس پنج نفر - از فاراب دو نفر - از طالقان بيست وچهار نفر - از مرو دوازده نفر - از جبال غور هشت نفر - از نيشابور هفده نفر - از سيستان سه نفر - از بوشنج چهار نفر - از روى هفت نفر - از هرات دوازده نفر - از طبرستان چهار نفر- از تل مورون دو نفر - از جرجان دوازده نفر - از فلسطين يکنفر - از... سه نفر -از طبريه يکنفر - از همدان چهار نفر - از بابل يکنفر - از کيدر دو نفر - از سبزوار سه نفر - از کشمير يکنفر - از حران يکنفر - از رقه سه نفر - از رافقه دو نفر - از حلب چهار نفر - از قبرس دو نفر - از بتليس يکنفر - از دمياط يکنفر – از دمشق سه نفر - از بعلبک يکنفر - از تل شيزريک يکنفر - از فسطاط چهار نفر - از قلزم دو نفر از شوشتر يکنفر از برذعه يکنفر از فارس يکنفر - از تفليس يکنفر – از صنعا يکنف ر- از ماذن يکنفر - از طرابلس يکنفر - از قيروان يکنفر - از ايله يکنفر از وادى القرى يکنفر - از خيبر يکنفر - ازب در يکنفر - از الحان يکنفر - از مدينه يکنفر - از ربذه يکنفر - از کوفه چهار نفر - از حيره يکنفر - از کوثى يکنفر - از طى يکنفر - از زبيده يکنفر - از برقه دو نفر از اهواز دو نفراز اصطخر دو نفر - از بيداميل يکنفر - از ليان يکنفر - از... يکنفر - از حلوان دو نفر - از بصره سه نفر - از اصحاب کهف چهار نفر - وآن دو تاجرى که از عانه بسوى انطاکيه خارج ميشوند، ويازده نفرى که از روم طلب امنيت ميکنند وآن هائيکه بسرانديب نازل ميشوند - از سمندر چهار نفر - آن مردى که در سلاهط از مرکب مفقود ميشود آن دو نفرى که از شعب به سندانيه فرار ميکنند - از نخشب يکنفر - آن مردى که از بلخ از دست عشيره خود فرار ميکند - آن کسى که از سرخس بوسيله قرآن با دشمنان استدلال ميکند. اينها سيصد وسيزده نفرند که خدا همه را در يکشب جمعه در مکه معظمه جمع ميکند، شب را در بيت الله الحرام صبح ميکنند واحدى از آنها تخلف نخواهد کرد، آنگاه در بين کوچه هاى مکه منتشر ميشوند وجستجوى اطاق ميکنند که سکنا نمايند، اهل مکه آنها را نميشناسند زيرا که در آن موقع آمدن قافله از شهرهابراى حج عمره يا تجارت نزد آنها سابقه ندارد، پس عده اى از اهل مکه بيکديگر ميگويند: اين گروه غريبى که ما امروز در مکه مى بينيم تاکنون نديده بوديم، اينها اهل يکشهر نيستند از يک قبيله هم نيستند اينها که اهل وعيال ومالهاى سوارى ندارند؟ در ين بين مردى از بنى مخزوم مى آيد (وکلام آنها را قطع کرده) مى گويد: من امشب خواب عجيبى ديده ام که خيلى از آن خائف وترسانم آن جمعيت مى گويند: بياتا نزد فلانى ثقفى برويم وتو خواب خود را براى او بگو، همينکه نزد آن شخص ثقفى مى آيد آن مرد مخزومى مى گويد: در عالم خواب ديدم که قطعه ابرى از آسمان آمد تا اينکه بر کعبه فرو نشست بعد از آن ديدم که در آن ابر ملخهائى است که داراى بالهاى سبزى هستند، آنگاه بطرف يمين وشمال پرواز کردند وبهر شهرى که مى رسيدند آن را آتش ميزدند وبهر بنائى که مصادف ميشدند آن را خراب مى کردند. آن مرد ثقفى مى گويد: تعبير اين خواب اين است که امشب لشگرى از لشگرهاى خدا بر شما وارد شده وشما قدرت مقاومت با آنها را نداريد، مى گويند: آرى بخدا قسم ما امروز چيز عجيبى ديديم وجريان آن جمعيت را نقل ميکنند، آنگاه از نزد او بلند ميشوند که در مقابل آنها قيام کنند ولى خدا دل هاى اهل مکه را پر از خوف وترس خواهد کرد. اهل مکه بيکديگر مى گويند: در باره اين گروه تعجيل نکنيد زيرا که عمل ناپسندى انجام نداده اند واسلحه (برخ شما) مکشيده اند وعمل بر خلافى را مرتکب نشده اند، شايد در ميان اين قوم مردى از قبيله شما باشد، اگر عمل بر خلافى از اين گروه سر زد آنگاه آنها را خارج کنيد. واصحاب قائم عليه السلام با سيماى نيکو مشغول عبادت واعمال حج خواهند شد وآنها در کعبه اى هستند که هر کس داخل آن شود خوف وترسى ندارد مگر وقتى که در کعبه ايجاد حادثه اى کنند وآنها ايجاد حادثه اى نکرده اند که حرب با آنها واجب شود. مرد مخزومى که سرپرست آن مردم است مى گويد: من مطمئن نيستم از اينکه اين جمعيت بدون اصل وريشه باشد وقتى که صاحب اصلى اينها بيايد تکليف وجلالت شان آنها معلوم خواهد شد، قبل از اينکه اصل آنان بدست آيد آنها را شماره کنيد تا ببينيد که جمعيتشان در اينشهر کم وعزتشان زياد است، زيرا اين گروه بعد از اين جلال وشانى پيدا ميکنند وتعبير خواب من برحق خواهد بود. بعضى از اهل مکه بيکديگر ميگويند: بر فرض اينکه بقدر اينها جمعيت بيايد نبايد شما را خوفى باشد زيرا که اين قوم اسلحه ندارند وسنگر وپناهى ندارند که بان پناهنده شوند، اگر لشگرى بطرف شما بيايد شما در مقابل آنها قيام کنيد که آنها در مقابل شما چون شربت آبى هستند که شخص تشنه بياشامد، دائما در اينگونه گفتگوها خواهند بود تا شب فرا مى رسد وخواب بر آنها مستولى شده متفرق ميشوند وبعد از آن اجتماع نميکنند. آنگاه قائم عليه السلام قيام ميکند واصحاب قائم عليه السلام نظير فرزندان يک پدر ومادر که صبح متفرق وشب اجتماع نمايند با يکديگر ملاقات ميکنند. ابو بصير به امام صادق عليه السلام گفت: فدايت شوم غيراز اين عده در روى زمين مومنى نخواهد بود؟ فرمود: چرا ولى اين عده اى که قائم عليه السلام در ميان آنها ميايد از نجبا وفقها وحکام وقاضيهائى هستند که ظاهرو باطنشان يکى است وهيچ حکمى بر آنها مشکل نميشود. نيز ابو بصير گويد: از امام جعفر صادق عليه السلام راجع به اصحاب قائم عليه السلام پرسيدم: آن حضرت مرا از جا ومکان تعداد آنها مطلع کرد همينکه سال دوم شد نزد آن برزگوار آمدم وگفتم: قصه مرابط وسياح چيست؟ فرمود: (آنها چند نفرند، اول) مردى است از اهل اصفهان از فرزندان دو دجال او را برگشتى است که داراى هفت چيز است وغير از خود او کسى نميداند، اين مرد از شهرى خروج ميکند ودر شهرها گردش نموده طلب حق مينمايد وبهيچ مخالفى ملحق نميشود مگر اينکه حق او را رد ميکند، آنگاه به طرايزون که مابين اسلام وروم است ميايد وبمردى از نصارا که ميخواهد به امير المؤمنين عليه السلام برسد اصابت ميکند واو را شبانه ميبرد. واما سياحى که طلب حق ميکند: او مردى است از اهل نخشب که احاديث زيادى نوشته واختلاف را ميداند وهميشه طلب عم ميکند تا اينکه صاحب الامر عليه السلام را بشناسد ودائما کار او اينست تا اينکه صاحب الامر عليه السلام نزد او ميايد. واما مردى که از عشيره وخويشان خود متوارى ميشود: آن کسى است که به اهواز فرار ميکند ودر يکى از دهات آن سکنا مينمايد تا اينکه امر خداى عز وجل به او برسد وبا هيچيک از مخالفين ملاقات نميکند مگر اينکه بوسيله قرآن با او مباحثه ميکند تا اينکه امر وحق ما را ثابت نمايد. واما متخلى بقلبه: او مردى از فرزندان روم از قريه اى است که آن را قونيه ميگويند وهميشه مطيع مقاله خود خواهد بود تا آنموقعيکه خدا بر او منت نهاده وامرى که براى او مسلم ومحقق است به او معرفى نمايد، او داخل سقليه ميشود وخدا را عبادت ميکند تا وقتى که نداى حق را بشنود واجابت کند. واما آن دو مردى که از سندانيه وشعب فرار ميکنند دو نفرند که يکى از آنها اهل کيدر وديگرى اهل حبابا خواهد بود که بسوى مکه خارج ميشوند وهميشه مشغول تجارت شده تا اينکه در شعب ميروند وتجارت آنان نيکو شده مدتى در آنجا بسر ميبرند، موقعيکه اهل شعب آنها را شناختند در صدد اذيتشان بر ميايند وکار آنها را در هم وبرهم ميکنند، پس يکى از آنها به رفيق خود گويد: آن گروه ما را اذيت کردند تا اينکه از شهر خود مفارقت کرده بسوى مکه فرارى شديم واز مکه بشعب آمدين وگمان ميکرديم که اذيت اهل شعب از اهل مکه کمتر است وعملى را که آنها کردند ملاحظه کردى؟ پس بهتر اين است که ما بسوى شهرهاى ديگر يويم تا اينکه خدا عدل يا موتى مرحمت فرمايد، آنگاه مجهز ميشوند وبسوى برقه خارج ميشوند واز آنجا حرکت کرده به سندانيه ميايند واقامت ميکنند تا شب کذائى. واما آن دو تاجرى که بسوى انطاکيه ميشوند آنها دو نفرى هستند که نام يکى از آنها سليم وديگرى سلم است وداراى غلام عجمى که ورا مسلم مى گويند ميباشند، آنها با رفقاى تاجرى بسوى انطاکيه مى آيند وچون نزديک انطاکيه رسيدند صدائى را ميشوند وبنحوى بسوى آن صدا عزيمت مينمايند که گوئى غير از آن مطلوبى ندارند لذا تجارت را فراموش ميکنندو بدنبال آن صدا مى روند، وقتى که رفقاى تاجر آنها وارد انطاکيه شوند آنها را نميبينند واز آنها خبرى ندارند، تجار به يکديگر مى گويند: منزل وماواى آنها رامى دانيد؟ مى گويند: آرى. آنگاه اشيا تجارتى آنها را ميخرند وبراى اهل وعيالشان مياورند همين که تجار آمدند واجناس آنها را بخانواده هاشان دادند بيشتراز شش ماه نميکشد که خود آنها با مقدمه قائم عليه السلام ميايند. آنها گروهى هستند که از دست همسايگان واهل وعيال خود وپادشاه خود مستاذى ميشوند وهميشه دچار اين بلا هستند تا اينکه نزد پادشاه روم آمده قصه خود را شرح مى دهند واو را از اذيت هاى قوم وملت خود آگاه ميکنند پادشاه روم بانها تامين جانى مى دهد وقسمتى از زمين قسطنطنيه را بانها اختصاص مى دهد وتا شب معهود در آنجا خواهند بود، همين که شب معهود رسيد وآنها از آن جا رفتند همسايگان واهل آن زمين آنها را نميبينند، از همياسگان نزديک آنها استفسار مى کنند ولى آن ها هم خبرى نخواهندداشت. بعد از آن پادشاه روم را از اين قضيه آگاه ميکنند وميگويند: که آيا مفقودشده اند. پادشاه روم مفتش هائى براى يافتن آنها درب دروازه ها مامور ميکند ولى کوچکترين خبرى از آن ها بدست نميايد، پادشاه را نگرانى زيادى عارض ميشود ونزد همسايگان آنها فرستاده ميگويد: شما آن مردمى هستيد که آنها را امان داده ايد، هربلائى که به سر آنها آمده شما آورده ايد، يا بايد آنها را حاضر کنيد يا خبرى از آنها بياوريد که کجا رفتند وآن خبر طورى واضح باشد که جاى شکى باقى نگذارد، بهمين جهت اهل مملکت او بحبس وخوف وکتک وقتل معذب خواهند بود، تا اينکه بپادشاه خبر مى دهند: راهبى است که ميگويد: من تمام کتب را خوانده ام وغير از من وشخص يهودى که در زمين بابل است کسى نيست که کليه اين کتابها را بداند. پادشاه دستور مى دهد تا او را از صومعه بياورند همين که بر پادشاه وارد ميشود پادشاه به او گويد: آنچه تو ميگوئى براى من گفته اند وتو قدرت مرا ميبينى، راست بگو که اگر آنها کشته شده اند من مجاورين آنها را شرقا وغربا بکشم اگر چه از وزرا وخواص خودم باشند. راهب ميگويد: ايها الامير تعجيل مکن ودر حق اهل مملکت خود جور وستم نکن زير که آنها کشته نشده اند ونمرده اند وحادثه اى هم براى آنها رخ نداده است بلکه آنها را از خاک شما در مکه برده اند تا بوعده پادشاه بزرگ امم که هميشه انبيا از او خبر مى دادند وفا کنند. پادشاه گويد: واى بر تو تو اين موضوع را از کجا ميدانى ومن چطور بدانم که تو راست ميگوئى؟ در جواب ميگويد: ايها الامير من غير از حق چيزى نميگويم، من وارث (اقوال) علما پانصد سال قبل از اين هستم، پادشاه گويد: اگر تو راست ميگوئى پس کتاب را حاضر کن، آنگاه پادشاه يکى از امينهاى خود را روانه ميکند تا آن کتاب را مياورد همين که آن کتاب را ميخوانند ميبينند که صفات قائم عليه السلام واسم او ونام ياران او ومحل خروج آنها در آن مرقوم است، راهب به پادشاه ميگويد: آن قوم بر شهرهاى تو مسلط خواهند شد، پادشاه گويد: واى بر تو تاکنون کسى اين خبر را بمن نداده؟ راهب در جواب ميگويدک اگر من از کشته شدن يک عده بيگناهى نميترسيدم اين خبر را بتو نميدادم تا اينکه او را بچشم خود ببينى، پادشاه ميگويد: تو ميدانى که من ميتوانم او را ببينم؟ راهب ميگويد: آرى امسال تمام نميشود که مالهاى سوارى آن حضرت وسط شهرهاى تو را پامال خواهند کرد وآن گروه از طرف آن حضرت راهنمايان شهرهاى تو خواهند بود، پادشاه خواهد گفت: لازم است که من شخصى را روانه کنم ونامه اى بنويسم تا خبرى از آن حضرت براى من بياورد؟ راهب ميگويد:
تو همان کسى هستى که تسليم او خواهى شد وناچارى که تابع او باشى تا موقعيکه بميرى ويکى از اصحاب آن حضرت بر جنازه تو نماز بخواند. واما آنهائيکه به سرانديب وسمندار سکنا ميکنند چهار نفر از اهل فارسند که بجهت تجارت مسافرت ميکنند ودر سرانديب وسمندار اقامت ميکنند تا اينکه صوت معهود را بشنوند وبطرف مکه حرکت نمايند. واما آن کسيکه در سلاهط از مرکب خود (افتاده) مفقود ميشود: او مردى است از اهل يهوديه اصفهان که از سلاهط بقصدايله خارج ميشود ودر آن بينى که شبانه در دريا حرکت ميکند صدائى ميشنود واز کشتى در زمينى پياده ميشود که از آهن سفت تر واز ابريشم (بر اقتر يا نرمتر؟) آنگاه اهل مکه ندا ميکنند سوار شويد که اين صاحب وسرور شما است، وآن مرد برمى گردد وميگويد: براى من مانعى نيست زيرا که اين گروه تماما در مکه هستند ويکى از آنها تخلف نخواهد کرد. امام صادق عليه السلام فرمود: موقعى که قائم قيام کرد اين گروه متولى وحکام زمين خواهند بود.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page