خطبه اى از امام علی(علیه السلام) معروف به خطبه شقشقيه

(زمان خواندن: 6 - 11 دقیقه)

 

 وَ هِىَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّة
معروف به شِقشِقیّه
اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها
هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشید در حالی‌ که می‌ دانست جایگاه من در خلافت
مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى، يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَلايَرْقى اِلَىَّ
چون محور سنگ آسیا به آسیاست، سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر می‌ شود، و مرغ اندیشه به قلّه
الطَّيْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ اَرْتَئى
منزلتم نمی‌ رسد. اما از خلافت چشم پوشیدم، و روی‌ از آن برتافتم، و عمیقاً اندیشه کردم که با
بَيْنَ اَنْ اَصُولَ بِيَدٍ جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلى طِخْيَةٍ عَمْياءَ، يَهْرَمُ فيهَا
دست بریده و بدون یاور بجنگم، یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل نمایم، فضایی‌ که پیران در آن
الْكَبيرُ، وَ يَشيبُ فيهَا الصَّغيرُ، وَ يَكْدَحُ فيها مُؤْمِنٌ حَتّى يَلْقى رَبَّهُ!
فرسوده، و کم سالان پیر، و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت می‌ شود!
فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى،
دیدم خویشتنداری‌ در این امر عاقلانه تر است، پس صبر کردم در حالی‌ که گویی‌ در دیده ام خاشاک بود،
وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً اَرى تُراثى نَهْباً. حَتّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبيلِهِ،
و غصه راه گلویم را بسته بود! می‌ دیدم که میراثم به غارت می‌ رود. تا نوبت اولی‌ سپری‌ شد،
فَاَدْلى بِها اِلَى ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ.(ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشى:)
و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. (سپس امام وضع خود را به شعر اعشی‌ مثال زد:)
شَتّانَ ما يَوْمى عَلى كُورِها       وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخى جابِرِ
«چه تفاوت فاحشی‌ است بین امروز من با این همه مشکلات، و روز حیّان برادر جابر که غرق خوشی‌ است».
فَيا عَجَباً بَيْنا هُوَ يَسْتَقيلُها فى حَياتِهِ، اِذْ عَقَدَها لاِخَرَ بَعْدَ
شگفتا! اولی‌ بااینکه در زمان حیاتش می‌ خواست حکومت را واگذارد، ولی‌ برای‌ بعدخود عقد خلافت را جهت
وَفاتِهِ. لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها فَصَيَّرَها فى حَوْزَة خَشْناءَ،
دیگری‌ بست. چه سخت هر کدام به یکی‌ از دو پستان حکومت چسبیدند! حکومت را به فضایی‌ خشن کشانیده،
يَغْلُظُ كَلْمُها، وَ يَخْشُنُ مَسُّها، وَ يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها، وَ الاِعْتِذارُ مِنْها.
و به کسی‌ رسید که کلامش درشت، و همراهی‌ با او دشوار، و لغزشهایش فراوان، و معذرت خواهیش زیاد بود.
فَصاحِبُها كَراكِبِ الصَّعْبَةِ، اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ،
بودن با حکومت او کسی‌ را می‌ ماندکه بر شتر چموش سوار است، که اگر مهارش را بکشد بینی‌ اش زخم شود،
وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ! فَمُنِىَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْط وَ شِماس،
و اگر رهایش کند خود و راکب را به هلاکت اندازد! به خدا قسم امت در زمان اودچاراشتباه و ناآرامی‌،
وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض . فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ.
و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند. آن مدت طولانی‌ را نیز صبر کردم، و بار سنگین هر بلایی‌ را به دوش کشیدم.
حَتّى اِذا مَضى لِسَبيلِهِ، جَعَلَها فى جَماعَة زَعَمَ اَنِّى اَحَدُهُمْ.
تا زمان او هم سپری‌ شد، و امر حکومت را به شورایی‌ سپرد که به گمانش من هم (با این منزلت خدایی‌) یکی‌ از آنانم!
فَيالَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى
خداوندا چه شورایی‌! من چه زمانی‌ در برابر اولین آنها در برتری‌ و شایستگی‌ مورد شک بودم که امروز
صِرْتُ اُقْرَنُ اِلى هذِهِ النَّظائِرِ؟! لكِنّى اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ
همپایه این اعضای‌ شورا قرار گیرم؟! ولی‌ (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان
اِذْ طارُوا. فَصَغى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ،
هماهنگ شدم، در آنجا یکی‌ به خاطر کینه اش به من رأی‌ نداد، و دیگری‌ برای‌ بیعت به دامادش تمایل کرد،
مَعَ هَن وَ هَن. اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ
و مسائلی‌ دیگر که ذکرش مناسب نیست. تا سومی‌ به حکومت رسید که برنامه ای‌ جز انباشتن شکم
وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضِمُونَ
و تخلیه آن نداشت، و دودمان پدری‌ او (بنی‌ امیه) به همراهی‌ او برخاستند
مالَ اللّهِ خِضْمَةَ الاِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيع ِ، اِلى اَنِ انْتَكَثَ
و چون شتری‌ که گیاه تازه بهار را با ولع می‌ خورد به غارت بیت المال دست زدند، در نتیجه این اوضاع رشته اش
فَتْلُهُ، وَ اَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
پنبه شد، و اعمالش کار او را تمام ساخت، و شکمبارگی‌ سرگونش نمود.بیعت با امام علیه السّلام
فَما راعَنى اِلاّ وَالنَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُع ِ اِلَىَّ، يَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ كُلِّ
آن گاه چیزی‌ مرا به وحشت نینداخت جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند، و از هر طرف به من
جانِب، حَتّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطْفاىَ،
هجوم آورند، به طوری‌ که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد،
مُجْتَمِعينَ حَوْلى كَرَبيضَةِ الْغَنَمِ. فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَمْرِنَكَثَتْ طائِفَةٌ،
مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند. اما همین که به امر خلافت اقدام نمودم گروهی‌ پیمان شکستند،
وَ مَرَقَتْ اُخْرى، وَ قَسَطَ آخَرُونَ، كَاَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلامَ اللّهِ حَيْثُ
و عده ای‌ از مدار دین بیرون رفتند، و جمعی‌ دیگر سر به راه طغیان نهادند، گویی‌ هر سه طایفه این سخن خدا را
يَقُولُ: «تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوًّا
نشنیده بودند که می‌ فرماید: «این سرای‌ آخرت را برای‌ کسانی‌ قرار داده ایم که خواهان برتری‌ و فساد
فِى الاَرْضِ وَلافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ.» بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها
در زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.» چرا، به خدا قسم شنیده بودند
وَ وَعَوْها، وَلكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فى اَعْيُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ زِبْرِجُها.
و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنیا چشمشان را پر کرد، و زیور و زینتش آنان را فریفت.
اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ،
هان! به خدایی‌ که دانه را شکافت، و انسان را بهوجود آورد، اگر حضور حاضر،
وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ
و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدی‌ که خداوند از دانشمندان گرفته
لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم، لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى
که در برابر شکمبارگی‌ هیچ ستمگر و گرسنگی‌ هیچ مظلومی‌ سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را بر
غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها، وَ لاََلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ
کوهانش می‌ انداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالی‌ اولش سیراب می‌ کردم، آنوقت می‌ دیدید که ارزش
هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز!
دنیای‌ شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!
قَالُوا: وَ قامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِع ِ مِنْ خُطْبَتِهِ،
چون سخن مولا به اینجا رسید مردی‌ از اهل عراق برخاست و نامه ای‌
فَناوَلَهُ كِتاباً، فَاَقْبَلَ يَنْظُرُ فيهِ. فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبّاس رَضِىَ اللّهُ عَنْهُما:
به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت:
يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ اَفْضَيْتَ! فَقـالَ: -
ای‌ امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدی‌ ادامه می‌ دادی‌! فرمود:
هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
هیهـات ای‌ پسر عبـاس، این آتش درونی‌ بود که شعله کشید سپس فرو نشست!
قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَاللّهِ ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ
ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنی‌ به مانند این کلام ناتمام
اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ.
امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانی‌ به پایان نبرد.