متن ادبی «تا گل خورشید!»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 

سلام! شهر عزادارِ مرد اقیانوس
دقیقه ‏های غم ‏انگیز و سرد بی ‏فانوس
کجاست مرقد گل‏های پرپرت ای شهر!
بگو چه آمده از غصه بر سرت ای شهر
بهار پشت درت را کجا کنم پیدا
مدینه! زمزمه کن سوگوارهایت را
چه فصل‏ها که تو را بی ‏بهار باریدند
چه چشم‏ها که تو را داغدار باریدند
تو را که سهم درختانت از تبر زین است
و تا ابد سر گلدسته ‏هات پایین است
مدینه! پنجره ‏هایت چقدر غمبارند
چقدر آینه‏ هایت گرفته و تارند
کجاست رهگذر کوچه ‏های هاشمی‏ات
بگو چه می‏گذرد بر عزیز فاطمی‏ات؟
هوای پنجره ‏هایت هنوز بارانی است؟
بهشت گمشده ‏ات روبه ‏روی دریا نیست؟
شب است و آمده ‏ام تا ستاره ‏ات باشم
کنار روشنی ماهِ پاره ‏ات باشم
به لحظه‏ های غریبت چقدر محتاجم
به عطر روشن سیبت چقدر محتاجم
بخوان که بشنوم آواز هفت ‏بندت را
ترانه ‏های یتیمان دردمندت را
هزار سال از این خواب بر نمی‏خیزم
از این مجاورت ناب بر نمی‏خیزم
سلام! شهر بناهای مرمر و سنگی
سلام شهر سیاه و سفید و یکرنگی
به صحن آینه بندت چقدر نزدیکم
به آستان بلندت چقدر نزدیکم
مدینه! تا گل خورشید چند فرسنگ است؟
برایم از غم زهرا بگو دلم تنگ است

مریم سقلاطونی