چه غريب است هنگامه رفتن تو اى بهار كوتاه، يا ابا محمد!
هنوز كوچه هاى مدينه و سامرا، تو را در ذهن خود مرور مىكنند. پرنده خوش نواى معرفتت را آن هنگام كه در تنگناى زندان به بند كشيدند، گويا چشمانشان توان ديدن نور هدايتت را نداشت؛ گرچه مرغ خوشخوان علم و حكمتت، عباسيان را نيز محتاج محضرت كرده بود.
سر سلامتى
آنگاه كه انديشه پرحيله ستمگران، دين خدا را به رأى خويش تفسير مىكرد، تلألوى خورشيد تو بود كه جاده حقيقت را همواره روشن نگاه مىداشت و جاده امامت تنها 28 سال زير قدمهاى جوان تو جوانه زد و پس از آن به فرزندت مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، عزيزترينِ خلق خدا، به امانت رسيد؛ امانتى براى تداوم صراط مستقيم.
از خوبى تو همان بس كه خورشيد مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از افق دامان تو سر زد.
امروز در سوگ پر كشيدن تو، آسمان با سينهاى سوخته و گريبانى چاك چاك، سر به تسليت موعود زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خم كرده است.
بغض كهنه شيعه
معصوميت، علم، مردمدارى و ايمان تو را تحت نظر مىگيرند. آخر عباسيان ـ اين زندانبانهاى ناشى ـ نمىدانند كه دنيا خود براى فكر بلندت، اسارتى بيش نبود؛ حتى اگر تو را به بند نمىكشيدند.
مىخواستم همراه چشمهايى باشم كه در گذرگاه تو، به كمين ديدارت مىنشستند تا بار ديگر، روح دميده در جان بشر را از نگاه تو تمديد كنم. مىدانم كه سرنوشت گلها پرپر شدن است. امروز، فانوس اشك هايمان را تا ظهور زاده تو روشن مىكنيم تا به شمشير عدالتش، روزى بغض 1400 ساله را بگشايد.
رزيتا نعمتى
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
شهادت امام صداقت و روشنايى انديشه و كلام را به پيشگاه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و آل محمد (صلی الله علیه و آله) تسليت می گوييم.
اى پدر عدالت گستر جهان! به بی عدالتى بر تو و اسارت و تبعيدت می گرييم، تا آن هنگام كه فرزندت به پا می خيزد.
براى باغ خزان زده سامرا
محمد كاظم بدرالدين
چشمان سامرا از بغض هاى جارى، تمام شدنى نيست.
التهاب و داغ ديدگى، به فراخور اين غم در كوچه هاى شهر بيداد میكند.
باد نوحه گر، گذارش به نخل هاى گيسو پريش می افتد كه رديف به رديف، دستخوش فراق شده اند.
دجله در غروب فرو رفته است و خورشيد، گسترده تر از هميشه، شعله هايش را می پراكند.
مدتها بود كه خانه خلوت زده امام خود را اسير چنگال اختناق می ديد، اما امروز اين خانه از رنج محدوديت، رهايى می يابد؛ با اين حال در اين رهايى شاد نيست و ديگر جمال دل آراى عسكرى را نمی بيند. اين خانه شاد نيست، اما قهقهه بيگانگان جاه طلب را می شنود؛ درست همانگونه كه بنی اميه در عاشورا میخنديدند. شانه هاى شيعيان، بوى غربت سامرا می دهد. تمام سرمايه امروز شيعه، همين بوسه هاى دلسوخته است كه براى باغ خزان زده سامرا، گلهاى تسليت آورده اند.
سامرا، بقيعى مظلوم به روايت تاريخ
زمان می گذرد و تاريخ براى نگارشِ تصاوير تب دار، يك بار ديگر می آيد و دستهاى توطئه و تخريب را بر بام سامراى ستم ديده می نگرد.
اكنون ديگر چه می خواهند؟ تاريخ، به دقت تمام، دسيسه ها را به ثبت می رساند كه با ناتوانى هر چه تمام تر، به ستيز با گنبد و بارگاه، دل خوش داشته اند.
تاريخ خوب می داند كه دستهايى از اين لرزان تر، در هيچجا يافت نمىشود كه حتى از قبرها هراس داشته باشند و چنين بر خشتها يورش برند. آنان با همه نادانى، اين را خوب می دانند كه كشته شده ائمه پاك ما نيز انسانها را زنده و بيدار می كند.
درست است امروز داغ دل شيعه، از اين جنايت تازه میشود.
آرى! آنان هرچه خراب كنند، بناى توانمند تشيع، همچون حقانيّت گفته هاى تاريخ، سر جاى خودش هست