وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد
چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد

ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ
محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد

تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست
داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت قاره شد

گفتم، گفت زود سند را بده به من
گفتم، بعد از آن که ستم بی شماره شد

با پنجه وسعت فدک اش را وجب گرفت
سیلی برای غصب فلک راه چاره شد

گفتند مست بود و صدایی نمی شنید
آنقدر زد که غنچه یاس اش عصاره شد

پا زد که بارِ شیشۀ آن را بیفکند
اوّل نشد ولی چو لگد زد دوباره شد

چادر به پای مادر سادات گیر کرد
افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد

گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن
پیگیرِ جستجوی دو تا گوشواره شد

ارسالی توسط آقای رضا مرادی