از عرش دارد می رسد فصل بهارم

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

از عرش دارد می رسد فصل بهارم
كم كم پر از خورشید خواهد شد دیارم

از عرش دارد می رسد پیكی خدایی
از عرش دارد می‌رسد دار و ندارم

یك عمر در دست خودم در حبس بودم
امشب نگاهش می‌شود راه فرارم

امید بستم بر كرامت های چشمش
بلكه كمی رونق بگیرد كار و بارم

من هر چه را دارم به دست دوست دادم
شكر خدا كه بعد از این بی اختیارم

از آسمان، نور هدی آمد، مبارك
عیسای آل مصطفی آمد مبارك

ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم
عمری است محتاج گداهای شماییم

آواره‌های كوچۀ حُسن بهاریم
كاسه به دست سفره های هل اتائیم

از روز اول خادم این خانه هستیم
تا شام آخر هم مقیم این حرائیم

ما نسل در نسل، عاشق این خانواده
دیوانه وار از عالم و آدم جدائیم

وقتی كراماتِ نگاهت شامل ماست
یعنی كه در هفت آسمان مشكل گشائیم

از اولش هم قلب ما دست شما بود
توفیق ما و سلب ما دست شما بود

شكر خدا كه عاشقی درمان ندارد
این قصۀ شاه و گدا پایان ندارد

شكر خدا كه عاشق این خانواده
شرمندگی دارد ولی عصیان ندارد

فرع تولی و تبری اصل دین است
ایمانِ بی این خانواده جان ندارد

چشمی كه ابری شد از این دریای جوشان
در روز محشر لحظۀ گریان ندارد

دست كسی بر دامن فهم شما نیست
این نردبان‌ها پلۀ آسان ندارد

ای خلقت آدم طفیلی وجودت
هفت آسمان محتاج بارش های جودت

امشب بیا رحمی به حال این گدا كن
بی آبرویی را مقیم این حرا كن

ابری بیاور بر سر چشم خسیسم
با دست باران درد دل ها را دوا كن

یك قطره از نور كراماتت بپاش و
این دفعه ما را حُر دشت روضه ها كن

دلبستگی های مرا از من بگیر و
بر چشم های خود اسیر و مبتلا كن

یك صبح با جادوی چشمت این گدا را
از جملۀ همسایه های سامرا كن

گر چه به ظاهر از خداوندی جدائید
آئینه در آئینه تكرار خدائید

شاعر: محمد بختیاری

ارسالی توسط آقای علی بهزاد