جّدا! همۀ عمر پریشان تو بودم

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

جّدا! همۀ عمر پریشان تو بودم
خونین جگر و خسته و گریان تو بودم


من صادق آل توأم و در همۀ عمر
دل‌سوختۀ آن لب عطشان تو بودم

هرگاه که قرآن به لبم زمزمه کردم
یاد تو و صوت خوش قرآن تو بودم

گلچین ستم گر پی پرپرشدنم بود
زآن بود که من یاس گلستان تو بودم

برخانۀ من دست ستم چون شرر افکند
در یاد تو و خیمۀ طفلان تو بودم

آن شب که دل عترت من خون شد و لرزید
من غرق غم شام غریبان تو بودم

با پای پیاده چو مرا خصم دوانید
من یاد رقیه گل بستان تو بودم

منصور چو برکشتن من تیغ برآورد
یاد بدن پاره و عریان تو بودم

ای کاش که درکرب و بلا بودم و آن‌گاه
در پیش بلایا سپر جان تو بودم

با ناله «وفایی» ز زبان دل من گفت
پیوسته همه عمر در افغان تو بودم

شاعر : سید هاشم وفایی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page