آیا پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف‌ كنندگان از پیوستن به لشكر اسامه را لعنت كرد؟

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

پاسخ:
حدیث لعن كسانی كه از رفتن به جیش «اسامه» تخلف كردند در نوشته‌های بزرگان اهل سنت مانند «ابوبكر احمد بن‌عبدالعزیز جویری» در «السقیفة و الفدك»[1]، «شهرستانی» در «ملل و نحل»، «ایجی» در «مواقف» و «ابن ابی‌الحدید معتزلی» در «شرح نهج‌البلاغه» آمده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در محرم یا صفر سال یازدهم هجری بیمار شد و خبر نگران‌كننده رحلت خویش را به مردم داد.[2]ایشان در همین روزها دستور عزیمت سپاه مسلمانان به مرزهای غربی و «فلسطین» به فرماندهی «اسامة بن‌زید» را صادر كرد و سران مهاجران و انصار به ویژه «ابوبكر»، «عمر»، «ابو‌عبیده جراح»، «سعد بن‌ابی‌وقاص» و دیگران را فرمان داد تا با این سپاه از مدینه بیرون روند اما علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) را نزد خویش در مدینه نگاه داشت.

برخی از مسلمانان از همراهی با این لشكر كه در چند فرسخی بیرون مدینه اردو زده بود به بهانه‌هایی سرباز زدند. بهانه شماری از آنان جوانی اسامة بن ‌زید و لیاقت نداشتن او برای فرماندهی بزرگان مهاجر و انصار بود.[3]برخی از آنان می‌گفتند وضع پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگران‌كننده است و به مصلحت نیست كه مدینه را ترك كنیم.[4]پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با شنیدن خبر سرپیچی سران از همراهی با سپاه اسامه سخت خشمگین شد و به رغم بیماری شدیدش به مسجد آمد و با توبیخ و سرزنش متخلفان فرمود:
انفذوا جیش اسامة لعن الله من تخلف عنه.[5]
سپاه اسامه را روانه كنید! خدا لعنت كند كسی را كه از همراهی با آن خودداری ورزد.
بنابر نقل «شیخ مفید» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در یكی از همین روزها ابوبكر و عمر و شماری دیگر از اصحاب را فراخواند و فرمود: «الم آمر اَنْ تَنفُذوا جَیشَ اُسامةَ»؛«مگر شما را فرمان ندادم كه همراه سپاه اسامه بروید؟» عرض كردند: «بله، ای رسول خدا!» حضرت فرمود: «فَلِمَ تَأَخَّرتُم عَنْ أمری؟»؛ «پس چرا نافرمانی كردید؟»
ابوبكر پاسخ داد:
اِنَّنی كُنتُ خَرجتُ ثُمَّ عُدْتُ لاُجَدِّدَ بِكَ عَهْداً.
من از مدینه خارج شدم اما بازگشتم تا با شما یك بار دیگر دیدار كرده تجدید عهد كنم.
عمر پاسخ داد:
يَا رَسولَ اللهِ لَمْ اَخرُجْ لأنَّنی لَم اُحبّ اَنْ اَسألَ عَنكَ الرَّكْبَ...
ای رسول خدا! من از مدینه بیرون نرفتم؛ زیرا دوست نداشتم كه وضع حال شما را از سوارانی كه از مدینه می‌آیند بپرسم. بلكه می‌خواستم خود از نزدیك جویای حال شما باشم.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «فانفذوا جیش اسامة...»، یعنی به لشكر اسامه بپیوندید و از آن باز نمانید و سه بار این سخن را تكرار فرمود. سپس از شدت ضعف از هوش رفت.[6]
ابوبكر در همین روز از مدینه خارج شد و به جای اینكه به سپاه اسامه بپیوندد نزد همسرش به «سنح»[7]رفت و آنجا ماند تا قاصد خبر شهادت پیامبر را به او رساند[8] آنگاه به مدینه بازگشت.
عمر بن ‌خطاب نیز روز پنجشنبه پیش از شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه بود و مانع نوشتن وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شد و روز رحلت پیامبر نیز همچنان در مدینه ماند.[9]
«عبدالفتاح عبد‌المقصود» محقق معاصر اهل سنت پرسش مهمی در این‌باره مطرح كرده است كه هر حق‌طلبی برای آن پاسخی باید بیابد:
مگر نه این است كه افرادی مانند ابوبكر و عمر بن‌خطاب و دیگر صحابه و مردان برگزیده جزو این سپاهند؟ اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌داند كه حادثه‌ای روی می‌دهد و مسلمانان را مبتلا می‌سازد دور كردن این مردان از مدینه برای چیست؟[10]
بی‌گمان برخی از آنان با دیدن وضع بیماری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نزدیك شدن رحلت ایشان از برپایی نظام «قرآن و عترت» و تحقق جانشینی علی بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) نگران شدند و از این‌رو فرمان و تأكید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره حركت شتابناك سپاه اسامه با مصلحت خویش ناسازگار دانستند. بنابر نقل واقدی از روزی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سپاه اسامه فرمان حركت داد تا رحلت او دو هفته گذشت و آنان همچنان از این فرمان سر می‌پیچیدند[11]
و تا پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اجرای برنامه‌های خویش در تثبیت خلافت ابوبكر از حركت این سپاه جلوگیری كردند.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 218.
▌▀▀▀▀▐▌▄▄▄▄▐▌▀▀▀▀▐▌▄▄▄▄▐▌▀▀▀▀▐
[1]. ملل و نحل، ج 1، ص 23؛ شرح المواقف، ج 3، ص 650؛ شرح نهج‌البلاغه، ج 3، ص650؛ السقیفة و الفدك، ص77.
[2]. تاریخ طبری، ج2، ص 435.«قد دنا الفراق و المنقلب إلی الله و إلی سدرة المنتهی».البدایة و النهایة، ج5، ص 243،«ان جبرئیل كان یعرض عليّ القرآن كل سنه مرة و قد عرضه عليّ العام مرتین و لا اراه إلّالحضور اجلی»؛ «در هر سال جبرئیل یك مرتبه قرآن را بر من عرضه می‌كرد، اما امسال دو مرتبه عرضه نمود و من دلیل آن را جز به فرا رسیدن اجل و پایان عمر خویش نمی‌دانم».
[3]. انساب الاشراف، ج2، ص 115.«و كان فی جیش اسامة ابوبكر وعمر ووجوه من المهاجرین والانصار وكان الناس قد تكلموا فی امره».الطبقات الكبری، ج2، ص374.«ان النبی۹بعث سریة فیها ابوبكر وعمر واستعمل علیهم اسامة بن‌زید فكان الناس طعنوا فیه أی فی صغره»؛ «پیامبر۹ به تشكیل سپاهی به فرماندهی اسامة بن ‌زید فرمان داد و ابوبكر و عمر را نیز در آن سپاه قرار داد، اما مردم درباره فرماندهی‌اش، یعنی كم‌سن و سالی او به طعنه و شكایت پرداختند». الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 5؛ كنز العمال، ج 5، ص 312.
[4].«فاقام اسامة والناس ینتظرون ما الله قاض فی رسول الله».الطبقات الكبری، ج 2، ص 374.
[5]. الملل و النحل، ج 1، ص 29.
[6]. الارشاد، ج 1، صص13 و 184.
[7]. العثمانیه، جاحظ، ص80.
[8].«توفی رسول الله۹و ابوبكر بالسنح وعمر حاضر».تاریخ طبری، ج2، ص442.
[9]. تاریخ طبری، ج2، ص442.
[10]. الامام علی بن ابی‌طالب7، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص220.
[11]. المغازی، واقدی، ج2، صص1117و 1119.