ملاقات با امام زمان (04)

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

 مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ مجتبى قزوينى که يکى از علماء اهل معنى مشهد بودند ومن خودم از ايشان کراماتى ديده ام.
در سال 1338 نقل فرمودند:
آقاى سيّد محمد باقر اهل دامغان که در مشهد ساکن بود واز علماء وشاگردان مرحوم آية اللّه حاج ميرزا مهدى اصفهانى غروى بود، زياد خدمت معظّم له مى رسيد وسالها مبتلا به مرض سل شده بود وآن روزها اين مرض غير قابل علاج بود وهمه از او ماءيوس شده بودند وبسيار ضعيف ونحيف شده بود. يک روز ديديم، که او بسيار سر حال وسالم وبا نشاط وبدون هيچ کسالتى نزد ما آمد، همه تعجّب کرديم از او علّت شفا يافتنش را پرسيديم!! گفت:
يک روز که خون زيادى از حلقم آمد ودکترها مرا مأيوس کرده بودند، خدمت استادم حضرت آية اللّه غروى رفتم وبه ايشان شرح حالم را گفتم:
معظّم له دو زانو نشست وبا قاطعيّت عجيبى به من گفت:
تو مگر سيّد نيستى؟! چرا از اجدادت رفع کسالتت را نمى خواهى!؟ چرا به محضر حضرت بقيّة اللّه الاعظم (عليه السّلام) نمى روى واز آن حضرت طلب حاجت نمى کنى؟ مگر نمى دانى آنها اسماء حسن ى پروردگارند، مگر در دعاى کميل نخوانده اى که فرموده:
يا من اسمه دواء وذکره شفاء (اى کسى که اسمش دواء است وذکرش شفاء است)؟ تو اگر مسلمان باشى، اگر سيّد باشى، اگر شيعه باشى، بايد شفايت را همين امروز، از حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه بگيرى! وخلاصه آنقدر سخنان محرّک وتهييج کننده، به من گفت که من گريه ام گرفت واز جا بلند شدم مثل آنکه مى خواهم به محضر حضرت بقيّة اللّه (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) بروم. لذا بدون آنکه متوجّه باشم، اشک مى ريختم وبا خود زمزمه مى کردم ومى گفتم:
يا حجّة بن الحسن ادرکنى وبه طرف صحن مقدّس حضرت على بن موسى الرّضا (عليه السّلام) مى رفتم، وقتى به در صحن کهنه رسيدم آنجا را طورى ديگر ديدم. صحن بسيار خلوت بود، تنها جمعيّتى که در صحن ديده مى شد چند نفرى بودند، که با هم مى رفتند ودر پيشاپيش آنها سيّدى بود که من فهميدم آن سيّد حضرت ولى عصر (عجّل اللّه تعالى فرجه) است با خودم گفتم، که چون ممکن است آنها بروند ومن به آنها نرسم، خوب است که آقا را صدا بزنم واز ايشان شفاى مرض؟ خود را بگيرم. همين که اين خطور در دلم گذشت ديدم، که آن حضرت برگشتند ونگاهى با گوشه چشمى به من کردند.
عرق سردى به بدنم نشست، ناگهان صحن مقدّس را به حال عادى ديدم ديگر از آن چند نفر خبرى نبود، مردم به طور عادى در صحن رفت وآمد مى کردند. من بهت زده شدم، در اين بين متوجّه شدم که چيزى از آثار کسالت سل در من نيست، به خانه برگشتم وپرهيز را شکستم وآن چنان حالم خوب وسالم شده است، که هر چه مى خواهم سرفه بکنم نمى توانم وسرفه ام نمى آيد.
مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى (رحمة اللّه عليه) در اينجا به گريه افتاد وفرمودند بله اين بود قضيه آقاى سيّد محمد باقر دامغانى ومن بعد از سالها که او را مى ديدم حالش؟ بسيار خوب بود وحتّى فربه شده بود.
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند-----آيا شود که گوشه چشمى به ما کنند اگر اهل علم وسادات به آن حضرت توجّه پيدا کنند، چون سربازند، چون خادم وخدمتگزارند، چون به آن حضرت نزديک ترند.
آن حضرت به آنها توجّه بيشترى خواهد کرد وزندگى مادّى ومعنوى آنها را به وجه احسن اداره خواهد فرمود.