ملاقات با امام زمان (62)

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

 يکى از موانع تشرّف به محضر مبارک حضرت بقيّة اللّه روحى فداه اين است که اکثرا استعداد حضور محضر آن حضرت را ندارند ولذا اين دسته از افراد يا توفيق ملاقات با آن حضرت را پيدا نمى کنند ويا اگر آن وجود مقدّس را ببينند در آن موقع نمى شناسند ويا در آنها تصرّف ولايتى مى شود که نتوانند با آن حضرت حرف بزنند وعرض ارادت کنند.
بنابراين اگر کسى بخواهد در ملاقات با آن حضرت کاملا موفّق باشد واز آن وجود مقدّس استفاده حضورى بنمايد بايد خود را کاملا مستعد کند، يعنى قبل از توفيق به ملاقات با آن حضرت ارتباط روحى با آقا برقرار نمايد وآن حضرت را کاملا بشناسد که مختصرى از چگونگى اين نحوه از ارتباط را در کتاب مصلح غيبى شرح داده ايم.
صاحب کتاب معجزات وکرامات در صفحه 68 نقل مى کند که:
جمعى از افراد متديّن ومورد وثوق از اهل علم نقل کرده اند که مردى در کاظمين به نام آقاى امين سلمانى بود که تا حدودى جرّاحيهاى سطحى را انجام مى داد ومورد اطمينان افراد متديّن بود.
او نقل کرد که روزى زائرى نزد من آمد وگفت:
در دست وپا وزبانم قرحه هائى بيرون آمده که فوق العاده مرا اذيّت مى کند اگر مى توانى آنها را عمل کن وجرّاحى نما.
من وقتى او را معاينه کردم ديدم معالجه او از دست من بر نمى آيد واز طرف ديگر دلم به حال او سوخته لذا مغازه را تعطيل کردم واو را به بغداد نزد طبيب متخصّصى که مسيحى بود بردم، او هم بعد از معاينه ودقّت کامل گفت:
اين مرض مهلک وخطرناک است وعلاج آن فقط با عمل جرّاحى انجام مى شود واحتمال هم دارد که در زير عمل از دنيا برود واگر خوب شود او هم گنگ وهم لنگ خواهد شد.
بيمار هر چه تضرّع وزارى کرد که راه علاج آسانترى به او ارائه دهد طبيب گفت:
چاره اى جز رفتن به بيمارستان وعمل جرّاحى نيست.
بالاخره من ومريض ماءيوس شديم وبه چند طبيب ديگر هم مراجعه کرديم، همه همان جواب را دادند وراه علاج ما را منحصر به عمل جرّاحى با احتمال تمام خطرات دانستند.
من ومريض به کاظمين برگشتيم امّا اين دفعه مريض ناراحتيش بيشتر از قبل بود زيرا علاوه بر دردى که داشت ماءيوس از معالجه هم شده بود.
او به حال اضطراب عجيبى افتاده بود ولحظه به لحظه بر اضطرابش افزوده مى شد.
من قدرى به او دلدارى دادم واز او خداحافظى کردم وبه مغازه ام رفتم امّا من تمام شب را در غصّه وناراحتى بسر بردم، صبح که به مغازه رفتم وهنوز تازه در دکان را باز کرده بودم ديدم آن بيمار با نهايت خوشحالى وبشّاشيّت نزد من آمد ومرتّب شکر وحمد الهى را مى نمايد وصلوات مى فرستد.
گفتم:
چه شده؟ گفت:
ببينيد هيچ اثرى از آن قرحه ها وغدّه ها در من نمى باشد.
گفتم:
تو همان مريض ديروزى هستى! گفت:
بله من همان مريض ديروزى هستم، ديشب وقتى از تو جدا شدم با خود گفتم حالا که چاره اى جز مردن ندارم حمّام مى روم ويک زيارت با طهارت واقعى مى کنم.
لذا حمام رفتم غسل زيارت کردم به حرم مطهّر حضرت موسى بن جعفر (عليه السّلام) مشرّف شدم، ناگاه مرد عربى (که يقينا حضرت بقيّة اللّه روحى فداه بود) نزد من آمد وکنار من نشست ودست مبارکش را از سر تا پاى من ماليده، هر کجا دستش مى رسيد فورا درد آن محل ساکت مى شد.
تا آنکه آن مرض از سر وصورت وزبان ودست وپا وتمام بدن من بيرون رفت.
وقتى اين معجزه را ديدم دامنش را گرفتم وبا تضرّع وناله گفتم:
تو که هستى که مرا شفا دادى؟ مردم صداى مرا در حرم شنيدند ودور من جمع شدند وپرسيدند:
چه شده که اين گونه تضرّع وزارى مى کنى؟ حضرت بقيّة اللّه روحى فداه براى آنکه مردم متوجّه حقيقت مطلب نشوند فرمودند او را امام (عليه السّلام) شفا داده ولى او دامن مرا گرفته وگريه وزارى مى کند.
بالاخره در اين بين آن حضرت دامن خود را از دست من درآوردند وناپديد شدند، آقاى امين سلمانى مى گويند:
وقتى من او را ديدم واين حکايت را شنيدم او را برداشتم وبه بغداد نزد اطبّائى که او را ديده بودند بردم وبه آنها گفتم نزد شما آمده ام تا معجزه عجيبى را به شما نشان دهم تا ببينيد چگونه غدّه ها وقرحه ها از وجود او رفته وشفا يافته است وحال آنکه بيشتر از يک شبانه روز نيست که او از شما جدا شده است. آنها همه تعجّب کردند واعتقاد به وجود مقدّس حضرت بقيّة اللّه روحى فداه پيدا کردند.