سرگذشت من

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

 در شهر دمشق، پايتخت کشور سوريه زندگى مى کردم واز راه عبا بافى امرار معاش مى نمودم. هنوز در سن نوجوانى بودم ودوستانى داشتم که در ساعات فراغت با آنان سرگرم تفريح مى شدم وبه لهو ولعب مى پرداختم. ما از گناه پروائى نداشتيم ودر پى خوشگذرانى وهوسرانى بوديم.
آن روز جمعه بود. من به شيوه ى هميشه با رفقاى همسال وهمفکرم گرد آمدم ودسته جمعى مشغول لهو ولعب شديم. شراب هم داشتيم ومى خواستيم ميگسارى وعياشى کنيم.
ناگهان به خود آمدم ومثل آدم خوابى که بيدار شود، بر خويشتن نهيب زدم: آيا تو براى من اين سرگرمى ها وهوسبازى ها آفريده شده اى؟!
همان جا خداوند قلبم را تکان داد، مرا متنبه ساخت، وجدانم را بيدار کرد، پليدى گناه وزشتى اتلاف عمر در راه بيهودگى وبى بند وبارى را برايم آشکار نمود واز تيرگى باطن نجاتم داد.
در پى اين دگرگونى روحى وتحول فکرى بى درنگ برخاستم، گيلاس شراب وبزم عيش وبساط گناه را ترک کردم، از رفقا جدا شدم واز جمع آنان گريختم.
هر چه دوستان هم پياله ورفيقان سفره ى انس دنبالم دويدند وخواستند مرا برگردانند اعتنائى نکردم تا ناچار مايوس شدند واز من دل بريدند.
جمعه بود وروز عيادت، وقت توبه بود وهنگام ندامت. تصميم گرفتم به مسجد بروم تا آن انقلاب درونى وبارقه هاى معنوى را با حال وهواى خانه ى خدا وفضاى ملکوتى آن بياميزم.
از اين رو راهى مرکز شهر شدم وبه طرف مسجد جامع دمشق حرکت کردم.
آن مسجد بزرگترين وعظيم ترين مسجد کشورهاى اسلامى است که وليد بن عبد الملک بن مروان در سال 87 يا 88 هجرى قمرى بناى آن را آغاز کرد وبه جامع اموى نيز شهرت دارد.
وقتى وارد مسجد شدم ديدم شخصى که در کرسى خطابه قرار گرفته وبراى مردم سخنرانى مى کند. قدرى جلوتر رفتم وبه سخنانش گوش دادم، درباره ى حضرت مهدى عليه السلام صحبت مى کرد وزمان ظهورش را شرح مى داد.
خوب متوجه مطالب خطيب شدم وبه آنچه پيرامون صاحب الزمان عليه السلام مى گفت گوش جان سپردم وبه گفته هايش دل دادم.
حالت عجيبى به من دست داد. احساس کردم امام زمان را خيلى دوست دادم، يکباره مهرش در جانم ريخت وقلبم سرشار از محبت او گرديد.
آن روز گذشت، در پى آن سير نفسانى وتحول روحى لهو ولعب را ترک کردم، دست از گناه برداشتم. گرد معصيت از صفحه ى دل زدودم وآرامش خاطر يافتم. اما سوز ديگرى در درونم برپاگرديد که پيوسته وجودم را تسخير کرد وبه سان شعله ى فروزنده اى جانم را مشتعل ساخت.
آن سوز، سوز محبت بود. آن شعله، بارقه هاى اميد وآتش عشق به وصال محبوب بود.
مهر حضرت مهدى عليه السلام وعشق به ديدار او واميد به لقاى آن مهر تابان وجلوه ى پرفروغ يزدان در ژرفاى قلبم موج مى زد.
روز به روز علاقه واشتياقم بيشتر مى شد وچنان شيفته ى وصال دلدار گرديدم که در تمام سجده هايم او را طلب مى کردم وهرگز سجده اى نرفتم که از درگاه خداوند سبحان ديدار امام زمان را درخواست نکنم ولقايش را نجويم.
يک سال گذشت. در طول اين دوازده ماه هرگز از ياد محبوبم غافل نماندم. همواره در پى او مى گشتم، اشک فراق مى ريختم، در خلال دعاها وعبادتهايم توفيق ديدار او را از پرودرگار مى خواستم وهر بار که سجده مى کردم به درگاه خدا مى ناليدم وبا تمام وجود تشرف به خدمت حضرتش را مسئلت مى نمودم.
روزها وشب ها بدين منوال سپرى مى گرديد تا آنکه يک شب در جامع دمشق، نماز مغرب را به جا آوردم ومشغول نماز مستحبى شدم. بعد از فراغ به حال خود نشسته بودم که ناگهان احساس کردم دستى روى شانه ام قرار گرفت. تکانى خوردم وصورتم را برگرداندم، ديدم آقائى پشت سرم نشسته ودستش را بر شانه ام نهاده، بى مقدمه به من فرمود: فرزندم خدا دعايت را اجابت نمود چه مى خواهى؟
برگشتم ولحظه اى به او خيره شدم، عمامه اى همانند عمامه ى مردم غير عرب بر سر داشت وجامه اى گشاد وبلند از پشم شتر به روى لباس هايش در بر داشت.
پرسيدم: شما کيستيد؟
با لحن ملايم وآهنگ دلپذيرى فرمود: من مهدى هستم.
بى درنگ دست آن حضرت را بوسيدم وعرضه داشتم: همراه من به خانه ام تشريف بياوريد ومنت نهاده با قدوم مبارکتان سراى مرا منور سازيد.
آقا در کمال مهربانى ونهايت بزرگوارى دعوت مرا پذيرفتند وفرمودند: بله، خواهم آمد.
سپس در خدمت مولى رهسپار منزل شدم. وقتى درون خانه تشريف آوردند دستور دادند: جائى را برايم اختصاص بده که تنها باشم وهيچکس غير از خودت بدان راه نيابد.
من اطاقى را مخصوص آن حضرت قرار دادم وخود نيز گوش به فرمانش کمر همت بستم تا هر چه گويد انجام دهم وجانم را از سرچشمه ى زلال هدايت ومعارف روح پرور ولايتش سيراب سازم.
حضرت بقية الله عليه السلام يک هفته در خانه ام ماندند وبه تعليم وتربيت وارشادم بذل عنايت نمودند.
در مدت اين هفت شبانه روز اذکار واورادى به من آموختند وفرمودند: دعاى خود را به تو ياد دادم که هر روز بخوانى وان شاء الله بدان مداومت نمائى. آنگاه چنين توصيه کردند: يک روز را روزه مى دارى ويک روز را افطار مى کنى، هر شب پانصد رکعت نماز مى خوانى وبه بستر استراحت نمى روى مگر خواب بر تو غلبه کند.
من با شوق فراوان دستور العمل وبرنامه اى را که حضرتش تعليم نمودند پذيرفتم وبه انجام آن پرداختم. هر شب پشت سر امام زمان عليه السلام مى ايستادم وپانصد رکعت نماز بجا مى آوردم، هرگز عبادت را ترک نمى کردم وبه بستر نمى رفتم مگر وقتى که خواب بر من غالب مى شد وبى اختيار خوابم مى برد.
بعد از يک هفته، امام اراده ى رفتن نمودند وبه من فرمودند: حسن از حالا به بعد با هيچکس رفاقت وهمنشينى نکن، زيرا آنچه آموختى براى رستگارى وبرنامه ى زندگى ات کافى است وبه ديگرى احتياج ندارى، هر مطلب وسخنى نزد هر که باشد، از آنچه در محضر ما به دست آوردى پائين تر است واز حقايق ومعارفى که از ما به تو رسيده، کمتر است. بدين خاطر زير بار منت هيچکس نرو واز احدى راه مجو که فايده اى ندارد وبه حالت سودى نبخشد.
عرضه داشتم: اطاعت مى کنم گوش به فرمان شما هستم وآنچه را دستور داديد مو به مو انجام خواهم داد.
آنگاه حضرت از منزل بيرون رفتند ومن نيز پشت سر ايشان خارج شدم تا با امام زمانم خداحافظى کنم وآن بزرگوار را بدرقه نمايم.
اما همين که در آستانه ى در قرار گرفتم مرا نگهداشتند وفرمودند: از همين جا.
من همان جا کنار در ايستادم. امام تشريف بردند ونگاه من بدرقه ى راهشان بود تا از نظرم ناپديد شدند.
اين ماجرا مربوط به شخصى است، که (حسن عراقى) نام داشت. او در زهد ومعنويت به جائى رسيد که همرديف بزرگان عصر خويش قرار گرفت واز جهت عبادت ومعرفت ونيل به مقامات معنوى وکمالات روحى نامور گرديد. وى حدود يکصد وسى سال در اين جهان زيست وسرانجام در مصر مدفون شد.
عبد الوهاب شعرانى صاحب کتاب (يواقيت وجواهر) پس از گزارش اين رويداد گويد: حسن عراقى که به سعادت ملاقات امام عصر عليه السلام نائل آمد گفت: من از حضرت مهدى عليه السلام پرسيدم: چند سال از عمر شما مى گذرد؟
فرمودند: فرزندم اکنون ششصد وبيست سال از عمر من سپرى شده است.
سرگذشت حسن عراقى را دانشمندان شيعه وغير شيعه نوشته اند، از جمله حديث نگار بزرگ قرن سيزدهم مرحوم نورى طبرسى در دو کتاب ارزشمندش (کشف الاستار) و(النجم الثاقب) ثبت نموده است.
داستان دگرگونى روحى وتشرف حسن عراقى به ديدار حضرت مهدى عليه السلام وهدايت شدنش به مذهب شيعه ى دوازده امامى ودرجاتش در زهد وتقوى ومقامات معنوى، از جهات مختلفى آموزنده وعبرت انگيز وشايان توجه است. ولى آنچه ما را بر آن داشت که در آخرين بخش اين نوشتار به يادآورى آن بپردازيم نکته ى مهمى است که خاطرنشان خواهيم ساخت. اما قبل از بيان آن نکته، نظر شما را به دو گزارش کوتاه جلب مى کنيم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page