شخصیت‏ شناسی حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

(زمان خواندن: 38 - 75 دقیقه)

درآمد سخن
سرگذشت ملّتها و اقوام گوناگون که در چهره «تمدّن» آن مرز و بوم نمایان می‏شود، بیانگر حقیقتی تلخ درباره وضعیّت زندگی زنان، حقوق، اختیارات و قوانین حاکم بر آنان است. که در این میان می‏توان به ظلم و ذلّت و تحقیر آنان در سالیان بسیار اشاره کرد؛ دورانی که نگاه نادرست سران حکومت و قبایل، زنان را از کمترین حقوق انسانی محروم می‏ساخت و فرصت ظهور و بروز استعدادها و خلاقیت ها را از آنان می‏گرفت.
دوران جاهلیتِ پیش از اسلام، داستان غم‏ انگیزی است که پایان آن، آغاز غم و اندوهی سنگین بر وجود انسان های آزاده و روشن‏ اندیش خواهد بود؛ ایّامی که زنان، کوچکترین احترام و ارزشی نداشتند و زنده به گور کردن دختران، نشان رشد و بالندگی برای زدودن لکه ننگ از دامن خانواده و قبیله محسوب می‏شد!
پروردگار حکیم و مهربان با ظهور دین اسلام والاترین هدیه را به این قشر ستمدیده عطا کرد؛ زنان را چون مردان دارای شأن و مقام و منزلت ارجمندی دانست که در اصل خلقت و ارزش های انسانی هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند و از آن سو، دارای حقوقی همسان در اجتماع خواهند بود، راه رشد و تکامل را برای هر دو باز و روشن دانسته تا فرصت دستیابی به قلّه قداست و جاودانگی مهیّا گشته، هر کس دستاورد تلاشهای خود را نصیب خویش سازد با این تفاوت که «زنان طرائف حکمت را در ظرایف هنر ارائه می‏دهند» و «مردان ظرایف هنر را در طرائف حکمت تجلّی می‏بخشند».(1) زیرا جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او پدیدار می‏شود تا اندیشه ‏های درست ظهور یابد و ستایش ها و نکوهش ها در گرو آرمانها و اراده‏ ها شکل گیرد. این نگرش موجب گردید که آیات چندی در قرآن کریم در شأن و عظمت آنان بیان شود.(2) برتر از آن سوره‏ای به نام زنان (نساء) تخصیص داده شود تا در فضای تاریک جاهلیت، روشنی چشمگیری دلها و دیده ‏ها را پرنور سازد و حتّی دختری از همان محیط، نام «کوثر» یابد و سرچشمه برکات و حسنات بی‏شماری شود تا در پرتو ریزش رحمت پیدا و ناپیدای خداوندی، بانوانی ارجمند، شایسته و خداجو به مقامی بس تابناک دست یابند، تمامی نگاه های مشتاق را به سوی خود خوانده، الگویی کم ‏نظیر برای هر روز زندگی شیفتگان دانش و بینش و پویایی شوند و بیانگر حقیقتی شیرین و دلربا شوند که گرچه معصوم نبوده ‏اند اما همراه و همدل معصوم به بلندای بزرگی و برتری رسیده ‏اند.
... «امّ اَیْمَن»، مَحْرَم کوثر و برکه ‏ای از چشمه فضایل آن پاک‏ بانواست که در این بخش از سیره و سخن فاطمه زهرا(س) در باره او آگاهی های گرانسنگی می‏ یابیم.


10. اُمّ اَیْمَن
بَرَکَه دختر ثعلبة بن ‏عمرو، معروف به امّ اَیْمَن، شخصیتی سرشار از عظمت و عزّت است که در بین بانوان صدر اسلام از موقعیتی بس ممتاز و برجسته برخوردار بوده است.(3) جلوه‏ های جاودان زندگانی او لبریز از صحیفه‏ های درس‏ آموز برای امروز و هر روز زنان است؛ ایمان پر گستره، روشنای بصیرت و بیداری، عرصه ‏های جهاد و جانبازی، هنگامه‏ های هجرت و خداخواهی و طلایه ‏داری در جبهه پیکار با دشمنان نبوت و ولایت، پرتوی از صفات پر عظمت این بانو است.
زندگانی چنین انسانی، سراسر از ستایش نسبت به گذشته و حال و آینده بوده که در گفتار تابناکِ اسوه‏ هایی چون رسول خدا(ص)، امیر مؤمنان و فاطمه زهرا ـ علیهماالسلام ـ دیده می‏شود، به گونه‏ ای که پیامبر اسلام(ص) او را «بانوی بهشتی»(4) نامید!
افتخار بزرگ ام‏ ایمن حضانت و نگهداری حضرت محّمد(ص) از هفت سالگی(5) است؛ زمانی که آغوش پر مهر مادر از یتیم عبداللّه‏ گرفته شد و تنها خدمات دلسوزانه این زن نمونه، گرمی و صفای آن را جبران می‏نمود، به گونه‏ ای که آن حضرت هیچ گاه زحمات خالصانه ام ‏ایمن را فراموش نکرد و گاه می‏فرمود:
«ام‏ ایمن امّی بعد امّی»؛(6) ام ‏ایمن مادری بعد از مادر برای من بود!
او اهل حبشه بود(7) و شیفته زلال معارف الهی و کمالات قدسی؛ با شناخت و معرفت والای خود از فرزند عبدالمطلب مواظبت می‏نمود و رهنمودهای او را در سخنان آگاهانه و اندیشمندانه وی به جان می‏خرید.
از آنجا که اهل کتاب با استفاده از کتب آسمانی پیش از اسلام، «محمّد» را به عنوان آخرین رسول آسمانی دانسته و به مردم بشارت او را می‏دادند و در صحنه ‏های مختلف گاه از آینده چنین طفلی سخنان تعجب‏ آمیزی بیان می‏کردند، عبدالمطلب احساس نگرانی کرده، به ام ‏ایمن می‏فرمود:
«بارکَة لا تَغْفُلی عن ابنی فانَّ اهلَ الکتاب یزعنونَ اِنَّ اِبْنی نبیُّ هذه الامّة»؛(8)
ای ام‏ ایمن! مبادا از فرزندم غفلت کنی، چرا که اهل کتاب معتقدند که این فرزند همان پیامبر این امتّ است.»
سرپرستی ام‏ ایمن هجده سال به طول انجامید و در این ایّام و پس از آن رسول اکرم(ص) او را «مادر» خطاب می‏کرد.(9) پس از رسالت، گاه که به ام ‏ایمن می‏نگریست، می‏فرمود:
«هذه بقیّةُ اهل بیتی»؛(10)
این [بانو]، بازمانده خاندان من است.
پیامبر (ص) پس از ازدواج با خدیجه ام ‏ایمن را آزاد کرد، زیرا او کنیزی بود که از آنِ عبداللّه‏ بن‏ عبدالمطلب و به قولی کنیز آمنه مادر رسول خدا (ص) بوده و پس از مرگ مادر از دارایی حضرت محسوب می‏گشته است.(11)
در همان ایّام «عبید خزرجی» با برکه ازدواج کرد و حاصل وصلت آن دو، فرزند پسری به نام «اَیْمَن» بود.(12) با تولد این فرزند، کنیه ام ‏ایمن برای برکه شهرت یافت. گویی دست تقدیر در آینه عظمت ام ‏ایمن، جمله‏ ای نانوشته می‏دید و با میلاد أیْمن زمینه زیباتر شدن افتخارات را فراهم می‏ساخت. زیرا پرورشهای روشنی‏ بخش و آموزش های هدایت‏ آفرین ام ‏ایمن فرزندی ساخت که رواق وجود او از نور نبّوت و ولایت موج می‏زد به گونه ‏ای که در جنگ حنین افتخار همراهی و نبرد در رکاب رسول خدا را یافت و از ده نفری بود که لحظه ‏ای آن حضرت را تنها نگذاشت و پس از رشادت و شهامت مردانه و دلیرانه، فیض شهادت نصیب او گردید.(13) از آن روز «مادر شهید» زرّین و نشان روشنگری در بین افتخارات ام‏ ایمن به حساب می ‏آمد.
پس از آنکه همسر ام‏ ایمن در جنگ خیبر به شهادت رسید، رسول خدا(ص) ضمن «بانوی بهشتی»(14) خواندن او، این جمله را خطاب به اصحاب باوفای خود فرمود:
«مَنْ سرّه ان یتزوّج امرأةً من اهل الجنّة فلیتزوّج امّ‏ ایمن؛(15)
هر کس می‏خواهد با ازدواج با زنی از اهل بهشت خوشحال شود، ام‏ ایمن را تزویج کند.»
زید بن‏ حارثه با ام ‏ایمن ازدواج کرد و «اُسامه» از او متولد شد. اسامة بن‏ زید همان جوان لایق و مورد اعتمادی است که پیامبر در واپسین روزهای عمر خویش او را به فرماندهی سپاه اسلام منصوب کرد!(16)
نگاهی دوباره به زندگانی درس‏ آموز ام‏ ایمن، گویای این حقیقت است که این بانوی بزرگ و بزرگوار، افتخار خدمتگزاری پنج معصوم(ع) را یافته و توفیق بی‏نظیری در حضور عاشقانه و خالصانه در کنار رسول اکرم(ص) را نصیب خود ساخته است به گونه ‏ای که گاه رسول خدا(ص) به او سر زده،(17) زمانی از علت شادی یا غصه‏ های او سؤال کرده،(18) موقعی ام ‏ایمن چونان مَحْرمی قابل قبول در عرصه‏ های مختلف حیات آن حضرت حضور داشته و به راحتی در خانه و اتاق پیامبر رفت و آمد داشته است.(19)
افزون بر چنین زحمات دلسوزانه، فعالیتهای ارزشمند آن بانو در عرصه‏ های دیگری چونان آبرسانی به مجاهدان و مداوای مجروحان در جنگهای احد، حنین و خیبر(20) و تلاشهای علمی فرهنگی وی در نقل روایات رسول خدا(ص) و حضور آگاهانه و هوشمندانه در جبهه مخالفت با غاصبان خلافت و فدک، جلوه ‏های دیگری از شخصیت ام ‏ایمن را بازگو می‏کند؛(21) پایمردی و استقامت او بدان حد بود که وقتی در جنگ احد عده‏ ای از مسلمانان سست‏ ایمان فرار کردند، ام‏ ایمن با ناراحتی بسیار، مشتی خاک از زمین برداشت و با فریادی رعد آسا به صورت آنان پاشید و گفت:
«وای بر شما! چرا فرار می‏کنید؟! شما زن هستید، بروید پشت چرخ نخ ‏ریسی که مخصوص زنان است بنشینید!»(22)
و خود از میدان مبارزه لحظه‏ ای جدا نشد.در حساس‏ترین و سرنوشت‏ ساز ترین زمان ـ یعنی پس از رحلت رسول خدا(ص) که زر و زور و تزویر دهان بسیاری را بسته بود و آنان را وادار به انکار حقایق می‏نمود ـ
امّ‏ ایمن جهاد فکری فرهنگی خود را با بیان احادیث رسول‏ اللّه‏(ص) در «غدیر خم»(23) ـ برای دفاع از مولای متقیان امام علی علیه ‏السلام ـ و در باره «فدک»(24) ـ برای بازستانی حق از دست‏رفته فاطمه(ع) ـ آغاز کرد و در این عرصه پر خطر، گرچه مورد توهین از سوی برخی سران قدرت قرار می‏گرفت(25) اما چونان فرماندهی مهیّا و شیردل، اندکی در راه روشن خویش درنگ نکرد و خود را از مبارزه دور نساخت.
فاطمه زهراء(س)، امّ ‏ایمن؛ روزها و رازهای بسیار
امّ‏ ایمن برای زهرای عزیز چونان بانویی خدایی و مادری پرمهر بود که سالیان بسیار پیش از میلاد او در خدمت پدر و خانواده رسول خدا(ص) افتخار خدمتگزاری داشته و جلوه‏ های صفا و صمیمیت و صداقت خود را بر همگان آشکار ساخته بود. از این‏رو بین او و فاطمه علاقه‏ ای برتر از دو مسلمان دیده می‏شد و در هنگامه‏ های گوناگون نوعی عشق و ارادت چشمگیری وجود داشت که از سوی هر یک به دیگری اظهار می‏شد.(26)
هنگام هجرت مسلمانان از مکه به مدینه بانویی که جدا از بقیه مسلمانان، همراه فاطمه زهرا(ع) راهی مدینه گردید، ام‏ ایمن بود(27) و پس از مراسم خواستگاری امام علی علیه‏ السلام از دخت رسول خدا(ص)، نخستین پولی که پیامبر(ص) برای خرید جهیزیه به اصحاب شایسته و مورد اطمینان خود پرداخت کرد، به آن زن والاگوهر بود تا لوازم خانه زندگی زهرا(س) را خریداری کند.(28)
اندیشه‏ های خیرخواهانه این بانو از دیرباز در شیوه زندگی او وجود داشته، به گونه‏ ای که گاه به دنبال کارهای شایسته و خداپسندانه روانه می‏شد تا آنچه در توان دارد به کار گیرد و دلهای اطرافیان را شاد و خرسند سازد:
امیر مؤمنان علی(ع) فرمود: یک ماه پس از خرید اثاثیه منزل و جهیزیه عروس با اینکه با رسول خدا(ص) نماز می‏خواندم و به منزل برمی‏گشتم، از امر ازدواج صحبتی به میان نمی‏آوردم. همسران رسول خدا(ص) به من گفتند: آیا میل داری در مورد ورود فاطمه به خانه‏ ات با حضرت صحبتی بکنیم؟ گفتم انجام دهید!
آنان نزد رسول خدا رفته [ولی در بین زنان حاضر] ام‏ ایمن رو به حضرت کرده گفت:
ای رسول خدا! اگر خدیجه(ع) زنده بود با عروسی فاطمه دیدگانش روشن می‏شد. علی دوست دارد که همسرش به خانه‏ اش برود. دیدگان فاطمه را به شوهر او روشن بفرمایید و به زندگی او سر و سامانی دهید و چشم ما را نیز روشن کنید.
پیامبر(ص) فرمود: چرا علی خود نمی‏ آید و همسرش را از من نمی‏خواهد. ما انتظار داریم خود او بیاید و از ما درخواست کند.
علی(ع) فرمود عرض کردم: ای رسول خدا(ص) حیا مانع من می‏شد.(29)
و بدین سان با پیش قدمی امّ‏ ایمن قرار عروسی گذارده شد و دلهای تمامی شیفتگان با شادی این مراسم روشنی بیشری یافت. پیشتر اشاره‏ای به سلسله افتخارات و توفیقات کم‏ نظیر آن انسان صالح و پرهیزگار داشتیم و خدمتگزاری پنج معصوم(ع) را از جلوه‏ های تابناک زندگانی او برشمردیم، اینک به رؤیای راستین و صادقه او اشاره‏ ای می‏کنیم:
روزی همسایگان ام‏ ایمن خدمت رسول اکرم(ص) رفته، از شب گذشته وی خبر دادند که تا صبح گریه می‏کرده است. پیامبر او را خواست و فرمود:
ام‏ ایمن! خداوند چشمانت را نگریاند، دیشب برای چه گریه می‏کردی؟!
این بانوی بهشتی عرض کرد: یا رسول اللّه‏! خواب عجیبی دیدم که آسایش را از من گرفت. دلم راضی نیست بر زبان بیاورم. پیامبر(ص) فرمود: بگو تا برایت تعبیر کنم. ام‏ایمن گفت: در خواب دیدم برخی از اعضای پیکر شما به خانه من افتاد.
رسول اکرم(ص) فرمود: خوابت گوارا باد. فاطمه فرزندی می‏آورد که تو او را در دامن خود پرورش می‏دهی. پس از مدتی حسین(ع) متولد شد. روز هفتم امّ ‏ایمن او را در بغل گرفت و خدمت پیامبر آورد. آن حضرت رو به وی کرد و فرمود: «این است تعبیر خوابی که دیده‏ ای!»(30)
احترام و ارادت فاطمه(ع) نسبت به امّ‏ ایمن چشمگیر بود، به گونه ‏ای که گاه آن حضرت از غذای مخصوص خود و خانواده به امّ‏ ایمن تقدیم می‏کرد، مبادا احساس بیگانگی با خود و فرزندان و شوهر خویش پیدا کند.(31)
شناخت بسیار و اطمینان فراوان زهرای مرضیه نسبت به امّ ‏ایمن چنان بود که آن حضرت(ع) وی را به عنوان شاهدی راستگو، دلیر و شجاع در برابر غاصبان فدک حاضر ساخت(32) تا همراه با امام علی(ع) شهادت دهد. ماجرای آن روز را از امام صادق(ع) می‏شنویم:
پس از رحلت رسول خدا(ص)، ابوبکر بر جای آن حضرت نشست و دستور داد نماینده و وکیل فاطمه(ع) را از فدک اخراج کنند. آن حضرت نزد او رفته فرمود:
ای ابوبکر! تو ادعا می‏کنی جانشین پدرم می‏باشی و بر جای او نشسته‏ ای با اینکه دستور داده‏ ای کارگزار مرا از فدک خارج کنند و می‏دانی که رسول خدا(ص) آن را به من بخشیده و مرا نسبت به این مطلب شهود و گواهانی است ...
ابابکر در پاسخ گفت: شاهدت را بیاور! حضرت، ام‏ ایمن و علی(ع) را به عنوان شاهد معرفی کرد. ابوبکر از امّ‏ ایمن پرسید: آیا تو از رسول خدا چنین مطلبی را در باره فاطمه شنیده‏ ای؟
او گفت: آری من خود از آن حضرت شنیدم که ... آیا می‏شود کسی که بانوی زنان جهان است چیزی را که از او نیست ادعا کند؟! و من نیز که از زنان اهل بهشتم، هیچ گاه جز آنچه از رسول خدا(ص) شنیده باشم گواهی نخواهم داد. عمر گفت: ای امّ ‏ایمن دست از سر ما بردار و این داستان ها را کنار بگذار! شما به چه چیزی گواهی می‏دهید؟ پاسخ داد: روزی در خانه فاطمه در حضور رسول خدا ـ صلی اللّه‏ علیه و آله و سلم ـ نشسته بودم. در این هنگام جبرئیل نازل شده گفت: خداوند دستور داده با دو بالم حدود فدک را برایت مشخص سازم ... رسول خدا(ص) پس ازآن فدک را به فاطمه بخشید و رو به من کرده فرمود: ای امّ ‏ایمن! بر این مطلب گواه باش و تو با علی نیز شاهد این موضوع باشید!
عمر پس از شنیدن سخنان آن بانوی راستگو، گفت:
«ای ام‏ ایمن، تو یک زن می‏باشی و شهادت یک زن ارزشی ندارد اما علی نیز به نفع خود شهادت می‏دهد و چون در این گواهی دارای نفع است، شهادتش قبول نمی‏شود.»
در این هنگام ام ‏ایمن با حالت خشم و غضب از جای برخاسته گفت:
«خدایا! این دو نفر به حق دختر محمد، پیامبرت ستم کردند. تو آنان را به شدت پایمال و نابودشان کن!» سپس از مجلس خارج شد.(33)
در صحنه‏ ای دیگر زهرای مرضیه با استناد به سخن پدر عزیز خود رو به آن دو کرد و فرمود:
آیا از پدرم رسول اللّه‏ نشنیدید که فرمود ام ‏ایمن اهل بهشت است؟
و آن دو در پاسخ گفتند: آری شنیدیم.
سپس حضرت فرمود: پس چرا با شهادت او و اسماء ـ که او نیز بهشتی است ـ فدک را تحویل من نمی دهید؟ آیا دو زن بهشتی به باطل شهادت داده ‏اند؟(34)
دلدادگی و همراهی این بانوی وفادار با دخت رسول خدا(ص) هیچ گاه کاستی نیافت و در تمامی عرصه ‏های مختلف، حضوری تأثیرگذار و بیدارگر برای غافلان و خواب‏ آلودگان داشت، گرچه در این مسیر پرفراز و نشیب گاه مورد توهین یا استهزای سران ستم قرار می‏گرفت.(35)
در واپسین روزهای زندگانی فاطمه(ع)، ام‏ ایمن از جمله بانوان همراه و مونس آن حضرت بود. هنگامی که اندوه رحلت پدر، غم محرومیت امام(ع) از خلافت و فشار روحی غصب فدک توان از زهرا(ع) ربود و او را غمگین، افسرده، محزون، پژمرده و گریان ساخت، آن حضرت ام‏ ایمن و اسماء بنت ‏عمیس را طلبید تا با آنان سخن گوید و پس از آن شوهر خود علی(ع) را خبر کنند.(36) هنگامی که امام(ع) بر بالین همسر مظلوم خود حاضر شد و آن پاک‏بانو وصایای خود را بیان می‏کرد، رو به شوهر خویش کرده فرمود:
«اذا توفیتُ لا تعلم احدا الاّ ام‏سلمة و ام‏ایمن و فضة و من الرّجال ...(37)؛
آن هنگام که از دنیا رفتم، هیچ کس را آگاه مکن مگر ام ‏سلمه و ام ‏ایمن و فضه را [از زنان] و از مردان ...»
اشتیاق و دلدادگی محبت و ولایت فاطمه زهرا(ع)، چنان تأثیری در وجود ام ‏ایمن گذارده بود که پس از شهادت آن بانو، توان اقامت در مدینه و دیدن جای خالی محبوبه آسمانی خویش را در خود نمی‏دید، از این‏رو به سوی مکه حرکت کرد و گفت:
«پس از زهرای عزیز، نمی‏خواهم دیگر روی مدینه را ببینم.»
در مسیر خود چون به جحفه رسید دچار تشنگی شدیدی شد که بیم هلاکت او وجود داشت. در آن حال رو به آسمان کرد و گفت:
«پروردگارا! آیا مرا که خدمتگزار دختر پیامبرت بودم، در حال عطش و تشنگی می‏گذاری؟!» ناگاه ظرف آبی از بهشت نزد او آمد و ام ‏ایمن از آن تحفه گوارای بهشتی نوشید.(38)
... سرانجام در اوایل خلافت عثمان، سال 24 هجری و در حالی که آن بانوی قدسی 85 سال داشت، تن خاکی را رها کرد و روح افلاکی او به سوی بهشت موعود رسول خدا(ص) پر کشید(39) تا برای همیشه در کنار خوبان خدایی و معصومان و پاکان آرام یابد و پاداش سرشار و جاودان خود را مشاهده نماید.(40)
طلوع طلایی آفتاب معارف، آسمان دلهای پاک و تابناک بی‏شماری از انسانهای صدر اسلام را از غبار تیرگیهای ظلم و ضلالت زدود و زمینه رشد و رویش استعدادهای افراد را فراهم ساخت. مسیر ناهموار و سنگلاخ کمال و تکامل به راهی پر امید و پرنوید انجامید و دلها و دیده‏ های انبوه مشتاقان روشنای عرشی یافت. در این میان «بانوان بزرگ» و «زنان نام‏ آوری» چون خورشید و ماه، تمامی سیاهی های ستم را کنار زده، جغرافیای قلبها و قرنهای بسیاری را پرنور ساختند و برای همیشه ایّام فرهنگ و تمدّن مدینة‏النّبی(ص) را زنده و پویا جلوه ‏گر ساختند، تا در امروز و هر روز هستی اسوه ‏هایی آسمانی و الگوهایی ماندگار برابر دیدگان پاکان و مشتاقان حضوری معرفت‏ آفرین داشته، پاسخی برای «چگونه زیستن» باشند.
«ام‏ ایمن» پاک‏بانوی بهشتی بود که با گذری بر زندگانی او و آگاهی از دیدگاه دخت آفتاب فاطمه زهرا(س) نسبت به وی، بخش قبلی این نوشتار را زینت بخشیدیم و در این فراز نمونه‏ای ناب از زنان شایسته ـ از نگاه اهل بیت رسول خدا(ص) و فاطمه زهرا(س) ـ معرفی می‏شود تا مشعلی شعله‏ور در رواق وجود تمامی شیفتگان، روشنای امید و ایمان و اطمینان در رسیدن به مرز عصمت بیافریند تا توان رویارویی با جاهلیت مدرنِ امروز چونان مجاهده با جاهلیت بدوی دیروز، عملی ممکن نمایان شود و دختران و بانوان والاگوهرِ ما، حرکت و هدایت در مسیر انسان‏ ساز اسلام را در پرتو آموزه‏ های زندگانی زهرای مرضیه(س) نصیب خود سازند. ان شاءاللّه‏.
11. اُمّ‏ سَلَمه
«هند» دختر ابی‏ امیه و عاتکه معروف به امّ‏ سلمه، همسر والای رسول خدا(ص) پس از خدیجه کبرا و صاحب صفات برجسته و شایسته ‏ای بوده است. خاندان او در بین مردم آن زمان دارای شرافت و عظمت ویژه ‏ای بودند، به گونه ‏ای که پدر وی ابوامیّه به «زادالرّاکب» یعنی صاحب عطا و بخشش به همراهان و همسفران شهرت داشته است.
ام‏ سلمه از نخستین گروندگان به اسلام بوده که در راه حفظ آرمان های الهی خویش دو هجرت به حبشه و یک هجرت به مدینه داشت. آیه تطهیر در خانه او بر رسول خدا(ص) نازل شد و نسبت به محبت، وفا و مهربانی در باره همسر خویش و اطرافیان زبانزد همگان بود. صاحب‏نظران وی را بانویی بزرگ، صاحب رأی و اهل نظر دانسته که در صحنه‏ های مختلف، کارگشای مشکلات پدید آمده بوده است.
همسر نخست امّ ‏سلمه، پسرخاله او ابوسلمة بن‏ عبدالاسد بوده که پس از تشرف به اسلام، به خاطر ستمِ بسیار مشرکان، مجبور به هجرت به حبشه گردید و در آن دیار فرزند آن دو، سلمه به دنیا آمد و در پی او فرزند دیگری به نام عمر نصیب آنان شد؛ پسری بافراست و اندیشمند که پرورش پر نور در دامان مادر، وی را چنان کرده بود که در دوران جوانی همراه امیر مؤمنان(ع) در تمامی غزوات شرکت می‏کرد و پیش از آن مدتی والی بحرین شده بود.
ابوسلمه در جنگ احد شرکت کرد و در اثر پیکار با مشرکان پیکر او زخمی گردید و چندی بعد به خاطر آن به دیار ابدی سفر کرد. روشن‏ اندیشی و پویایی فکر این مسلمان فرزانه، زمینه ‏ساز سنّت ‏شکنی‏ های نادرست قبیله‏ ها و خانواده ‏های آن زمان گردید، از این‏رو چون امّ‏ سلمه روزی به او می‏گوید بیا تا با هم عهدی کنیم که بعد از مرگ هر یک، دیگری ازدواج نکند، وی پاسخ می‏دهد: مبادا چنین عهدی نمایی! و پس از من خود را به زحمت اندازی.
سپس دستان خود را به آسمان دراز کرده، می‏گوید:
پروردگارا! امّ ‏سلمه را بعد از من مردی بهتر از من روی بفرما!
پس از وفات ابوسلمه، رسول خدا(ص) برای تسلیت به خانه آنان رفت و در دعای خیر خود برای آرامش مصیبت امّ‏ سلمه فرمود: «خدایا! اندوه او را تسکین ده، مصیبت وی را جبران کن و عوضی بهتر ـ از شوهر مرحومش ـ به او عطا کن».برجستگی صفات امّ‏ سلمه و جمال و کمال صورت و سیرت او موجب گردید که خواستگارانی چشمگیر با شهرت اجتماعی و توانایی مالی بسیاری زبان به خواستگاری امّ‏سلمه بگشایند ـ که از آن میان ابوبکر و عمر را می‏توان نام برد اما بینش روشن و دانش روشنگر آن بانوی نیک‏ اندیش موجب گردید که با مهریه ‏ای اندک، همسری رسول خدا(ص) را بپذیرد و والاترین مقام را نزد آن حضرت، پس از خدیجه کبرا پیدا کند.
امّ‏ سلمه زنی دانشمند، پرهیزکار، دارای فصاحت و بلاغت و صاحب کیمیای ولایت و محبت اهل بیت ـ علیهم ‏السلام ـ بود، به گونه ‏ای که برای به دست آوردن رضایت قلبی رسول اکرم(ص) و دور ساختن اندوه و ناراحتی های آن حضرت از هیچ کوششی کوتاهی نمی‏کرد و همواره خود را همراه آن عزیز قرار می‏داد. از این‏رو در غزوه خیبر، فتح مکه، محاصره طائف، جنگ هوازن، ثقیف و سپس حجة‏الوداع همراه رسول خدا(ص) بود و در جاهلیت جزیرة‏العرب ـ که زنان را با نگاهی واژگون می‏ نگریستند ـ به خوبی خواندن را می‏دانست!
ژرف‏ اندیشی و تدبیر او چنان بود که چون در صلح حدیبیه، پیامبر اسلام(ص) بنا بر قرارداد صلح با مشرکان و به خاطر صلاح دید اسلام و مسلمانان دستور تراشیدن سرها و قربانی کردن و بازگشت از مکه به سوی مدینه را دادند و بسیاری از مسلمانان اطاعت نکردند، امّ‏ سلمه که اندوه رسول خدا را دید، پیشنهادی از سر خردمندی بیان کرد و گفت: «ای رسول خدا! تحمل این صلح برای آنها که در آرزوی فتح و پیروزی بوده ‏اند، دشوار است، شما برخیزید و بدون آنکه با کسی سخن بگویید، بیرون روید و قربانی کنید و سر خود را بتراشید تا آنان اطاعت کنند!»
لحظاتی بعد یکایک مسلمانان برخاسته، به دستور پیامبر خدا عمل کردند!
فداکاری و عشق شورانگیز امّ‏ سلمه به یکایک دستورها و احکام الهی آنچنان بود که آرزوی انجام جهاد و حضور در میدان مبارزه و پیکار برای کسب فضیلت و عظمت این فریضه را می‏ نمود، به طوری که یک بار اندیشه نهفته خود را با رسول خدا(ص) در میان گذارد و گفت:
ای رسول خدا! مردان به جنگ و جهاد می‏روند و ما نمی‏رویم تا به شهادت نایل آییم و این خود فیض عظیمی است که از دست ما می‏رود.
پیامبر(ص) جایگزین این توفیق والا را برای زنان بیان کرده، فرمود:
«جهادُ المرأة حسنُ آلتَّبَعُلْ»؛
جهاد زنان، شوهرداری شایسته است.
و پس از آن جبرئیل امین، آیه ‏ای از سخنان خداوند را نازل کرد
«و لا تتمنوا ما فَضَّل اللّه‏ُ به بعضکم علی بعض، للرجال نصیبٌ مما اکتسبوا و للنساء نصیبٌ مما اکتسبن و اسئلوا اللّه‏ من فضله ان اللّه‏ کان بکل شی‏ء علیما»؛
زنهار، آنچه را خداوند به [سبب [آن، بعضی از شما را بر بعضی [دیگر [برتری داده آرزو مکنید، برای مردان از آنچه [به اختیار] کسب کرده ‏اند بهره‏ ای است و برای زنان [نیز] از آنچه [به اختیار [کسب کرده ‏اند، بهره ‏ای است و از فضل خدا درخواست کنید، که خدا به هر چیزی داناست.
و به دنبال آن این آیه نیز نازل شد:
«اِنَّ المسلمین و المسلمت و المؤمنین و المؤمنات ...»؛
مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان باایمان و مردان و زنان عبادت‏ پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه ‏دهنده و مردان و زنان روزه‏دار و مردان و زنان پاکدامن، و مردان و زنانی که خدا را فراوان یاد می‏کنند، خدا برای [همه [آنان آمرزش و پاداش بزرگ فراهم ساخته است.


امّ ‏سلمه با پذیرش اسلام، از چشمه زلال و شفاف معارف آن، عطش دیرباز خویش را تسکین می‏داد؛ هر روز به اخلاق والا آراسته می‏شد و همراه با همسر اول خود به علم و ایمان خویش می‏افزود. معیار راستین او در تمامی عرصه ‏های زندگی ایمان و تقوا و رفتار شایسته بود، از این‏ رو ابوسلمه را مردی مورد نظر و عالی می‏دانست که در بین افراد عادی، برتر از او وجود نخواهد داشت.
او احساس و آگاهی و ایمان را به عنوان سه عنصر راهگشای ارزشمند می‏دانست و با توجه به اندیشه روشن و تجربه ‏های بسیار، دارای معرفت و حکمت فراوانی شده بود و با دستمایه‏ هایی اینچنین از رسول خدا و آموزه‏ های آسمانی او اطاعت می‏نمود.
پس از ازدواج با رسول خدا(ص)، آنچه مایه برتری او نسبت به دیگر همسران حضرت گردیده بود، تلاش تمام‏ عیار در راه به دست آوردن رضایت پیامبر(ص) بود؛ او به آنچه پیامبر دوست می‏داشت، اظهار علاقه می‏ نمود و از تمامی افراد و اشیایی که آن حضرت بیزار بود، دوری می‏کرد، از این‏رو هماره از خدیجه(ع) به نیکی یاد می‏کرد، به علی(ع) ارادت می‏ورزید، نسبت به فاطمه(ع) محبت خاصی نشان می‏داد و افزون بر آن، نسبت به خوردنی های مورد علاقه رسول خدا(ص)، در صدد تهیه آنها برای آن حضرت بود. بدین خاطر محبت خاصی در قلب پیامبر(ص) نسبت به امّ‏ سلمه احساس می‏شد.
اشتیاق روزافزون آن بانوی بزرگ نسبت به سخنان رسول اکرم(ص) بدان گونه بود که تمامی کارهای خود را نیمه‏ تمام رها می‏کرد تا توفیق استفاده از دُرّ واژه‏ های تراویده از سخنان پیامبر(ص) را پیدا کند. آن معرفت و این اشتیاق بود که امّ‏ سلمه را در زمره راویان صادق و قابل اعتماد، اوج بخشیده و تا آنجا عظمت داده که برخی «378» و عده‏ای «518» حدیث از امّ‏ سلمه روایت کرده که تمامی آنها از پیامبر اسلام(ص) و اهل بیت(ع) شنیده شده است.که از آن میان می‏توان به حدیث رسول اکرم(ص) در روزهای واپسین حیات در باره «خواندن برادر خود» یعنی علی(ع) اشاره کرد.
شایستگی های درس ‏آموز امّ ‏سلمه موجب گردید که پنج معصوم(ع) و حجت خداوند، نسبت به وی اطمینان داشته، سخنان و یا اشیاء خویش را نزد او امانت گذارند؛ روزی رسول خدا(ص) پیشاپیش از ماجرای کربلا و شهادت فرزند عزیز خود، حسین(ع) او را خبر داد و مقداری از خاک کربلا را که درون شیشه ‏ای نگهداری می‏شد به وی سپرد و فرمود:
«هرگاه دیدی این خاک به خون تبدیل شد بدان که فرزندم حسین(ع) کشته شده است!»
بعدازظهر روز دهم محرم 61 که امّ‏سلمه در مدینه به خواب رفته بود، رسول خدا(ص) را با چهره ‏ای غمگین و لباسی خاک‏ آلود دید که حضرت به او فرمود: از کربلا و از دفن شهدا می‏ آیم. ناگهان از خواب برخاست، نگاه به آن شیشه کرد و خاک را خونین دید. دانست که حسین(ع) شهید شده است، گریه و شیون سر داد، اطرافیان آگاه شدند و امّ‏ سلمه ماجرا را باز گفت. این ماجرا در روایات به «حدیث قاروره» معروف است.
امّ ‏سلمه؛ ولایت امر مؤمنان(ع)و فاطمه زهرا(س)
ولای آل پیغمبر بود معراج روح من به جز این آسمانها، آسمانی کرده ‏ام پیدا
به حبلُ اللّه‏، مِهر اهل بیت است اعتصام من برای نظم ایمان، ریسمانی کرده ‏ام پیدا
سخن های امیرالمؤمنین دل می‏برد از من ز اسرار حقایق، دلستانی کرده ‏ام پیدا
به خاک درگه آل نبی پی برده ‏ام چون فیض برای خود ز جنّت، آستانی کرده ‏ام پیدا
ام ‏المؤمنین، امّ‏ سلمه از زنان خالص و ارادتمند به امیر مؤمنان علی(ع) بود که روایت رسول خدا(ص) در باره آن حضرت را اینچنین نقل می‏ نمود که پیامبر(ص) رو به من کرده، فرمود:
ای امّ‏ سلمه! بشنو و گواه باش که همانا علی بن ‏ابی ‏طالب برادر من در دنیا و آخرت است.
ای امّ‏ سلمه! بشنو و گواه باش که علی بن ‏اب ی‏طالب وزیر من در دنیا و آخرت است.
ای امّ ‏سلمه! بشنو و گواه باش که علی بن‏ ابی ‏طالب وصی و جانشین من است ... سید و بزرگ مسلمانان است و برگزیده و پیشوای متقیان. کشاننده مؤمنان است به سوی بهشت و کُشنده ناکثان و قاسطان و مارقان.
پس از سقیفه و غصب حکومت، فضای رعب و وحشتی حکم فرما بود و فضایل امیرالمؤمنین(ع) از ترس بیان نمی‏شد، اما شهامت و غیرت دینی، امّ‏ سلمه را بر آن می‏ داشت بی‏اعتنا به صاحبان قدرت سخن بگوید و روایاتی بازگو نماید که برخی را بیشتر به خشم آورد، همانند حدیث رسول خدا(ص) که فرمود:
«علیٌ مع الحق و الحق مع علیّ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»
علی با حق است و حق با علی است؛ آن دو هرگز از یکدیگر جدا نگردند تا آنکه بر من در حوض کوثر وارد شوند.
نصایح خالصانه و سخنان خردمندانه ام ‏سلمه به عایشه و یادآوری گفتار و سخنان بسیار پیامبر(ص) در باره علی(ع) به هنگام حرکت عایشه از مکه به سوی بصره، جلوه ‏ای دیگر از ولایت امیر مؤمنان(ع) در سراسر وجود این بانوی بزرگ است؛ روزی که ام‏ سلمه با تذکر سخن پیامبر به علی(ع) که «یا علیُّ حَرْبُکَ حربی و سِلمُکَ سلمی؛ علی! جنگ با تو جنگ با من و صلح با تو صلح با من است» عایشه را از ورود در توفان فتنه‏ای که طلحه و زبیر فراهم کرده ‏اند، بر حذر داشت و با یادآوری پیش‏بینی رسول خدا(ص) نسبت به «سوار جمل شدن عایشه و صدای سگهای حوئب» سخنان سودمندی فرمود. و پس از آن با نوشتن نام ه‏ای امام را از فتنه اصحاب جمل آگاه کرده و پسرش را در خدمت علی(ع) و همراه او در جنگ جمل فرستاد.افزون بر ارادت و ولایت امام علی(ع)، عشق و شوق خاصی نسبت به فاطمه زهرا(ع) در اعماق قلب ام‏سلمه زبانه می ‏کشید، به گونه ‏ای که گاه توان کتمان آن را نداشت و با اظهار آن، نسیم رحمت و معرفت بر دلهای پاک می ‏افشاند و در برخی صحنه‏ ها دشمنان را علیه خود می‏شوراند.
با رحلت فاطمه بنت‏ اسد، رسول خدا(ص) سرپرستی فاطمه(ع) را به عهده ام‏ سلمه گذارد. روزی آن بانوی فروتن و علاقه ‏مند می‏گفت: «کنتُ أؤدّب فاطمة و هی أدأبُ منّی»؛
من فاطمه را تربیت می‏کردم ولی او از من باادب‏تر بود. و هم او گفته است که: فاطمه شبیه ‏ترین مردم به رسول اللّه‏(ص) است.
پس از آنکه ام‏ ایمن به خاطر حیای امیر مؤمنان(ع) پیشنهاد تعیین زمان عروسی فاطمه و شوی عزیزش را به رسول خدا(ص) پیشنهاد کرد پیامبر(ص) رو به سوی زنها کرده، فرمود:
اینجا چه کسانی هستند؟
ام ‏سلمه عرض کرد: من هستم و این یکی زینب است و آنان هم فلان و فلان هستند.
رسول خدا(ص) فرمود: برای دخترم و پسر عمویم در منزل خودم خانه‏ ای آماده کنید!
ام ‏سلمه گفت: ای رسول خدا! در کدام یک از اطاق ها؟
پیامبر فرمود: در حجره خودت. آنگاه به همراهان خویش دستور داد زینت کنند و خود را به طور مناسب بیارایند. این بانوی مهربان می‏گوید: از فاطمه پرسیدم آیا برای خود عطری ذخیره کرده ‏ای؟ فرمود: آری، شیشه ‏ای آورد و مقداری از آن را در دست من ریخت. آن را بوییدم، رایحه خوشی داشت که تا آن وقت چنان بویی به مشامم نرسیده بود. گفتم این از کجاست ... فرمود عنبری است که از بالهای جبرئیل است.
در شب عروسی فاطمه(ع) رسول خدا(ص) دستور داد که دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار به همراه حضرت زهرا(س) حرکت کنند و اظهار شادی و سرور نموده، رجز بخوانند و تکبیر بگویند و حمد و سپاس الهی را به جای آورند و سخنانی را که مورد رضایت خدا نیست بر زبان جاری نسازند.
پیامبر اکرم(ص) دخت دلبند خود را بر ناقه خویش سوار کرد، سلمان زمام آن را به دست گرفت و هفتاد هزار فرشته اطراف آن را گرفتند. رسول خدا(ص)، حمزه، عقیل و جعفر و دیگر افراد اهل‏بیت پشت سر فاطمه(ع) حرکت می‏کردند.
زنان پیامبر(ص) پیش روی زهرا(س) شعر می‏ خواندند. ام‏ سلمه شروع به خواندن کرده، می‏گفت:
«سرن بعون اللّه‏ جاراتی
و اشکرنه فی کل حالات
و اذکرن انعم ربّ العُلی
من کشف مکروه و آفاتِ
فقد هدانا بعد کفر وقد
اَنْعَشَنا ربُّ السموات
و سرن مع خیر نساء الوری
تفدی بعمّات و خالاتِ
یا بنت من فَضَّلهُ ذو العلی
بالوحی منه و الرّسالاتِ»؛
ای بانوان و کنیزان من! به یاری خدا حرکت کنید و در همه حالات سپاسگزار او باشید!
نعمتی را که پروردگار والا ارزانی داشته که بدی ها و خوشایندها را برطرف نموده، یادآور شوید!
ما پس از کفر ورزی هدایت یافتیم و پروردگار آسمانها به ما نشاط و زندگی بخشید.
با بهترین زنان جهان همراهی کنید! عمه ‏ها و خاله ‏هایش فدایش شوند.
ای دختر کسی که خداوند بلندمرتبه او را به وحی و پیامهایش گرامی داشته است!
چون شب زفاف فاطمه فرا رسید، رسول خدا(ص) قدح ها و ظرف ها را خواسته، همه را پر کرد و به خانه‏ های همسرانش فرستاد. سپس کاسه ‏ای طلبید، غذایی در آن نهاد و فرمود: این غذا متعلق به فاطمه و همسرش است. هنگامی که خورشید غروب کرد، به ام ‏سلمه فرمود: فاطمه را بیاور!
او می‏گوید: نزد زهرا(س) رفتم، دست وی را گرفته و در حالی که دامنش بر زمین کشیده می‏شد و از خجالت و شرم از رسول خدا(ص) عرق از چهره ‏اش جاری بود، نزد حضرت آوردم. چون به حضور پیامبر رسید از شدت خجالت پای فاطمه(ع) لغزید. رسول خدا به او فرمود:
خداوند تو را از لغزش های دنیا و آخرت نگه دارد!
چون پیش روی پیامبر(ص) قرار گرفت، آن حضرت چادر از صورت فاطمه(ع) به یک سو زد تا علی(ع) چهره همسر خود را تماشا کند.
... در روزها و هفته‏ های پس از عروسی نیز ام‏ سلمه چونان مادری مهربان و دلسوز در کنار فاطمه بود و هنگامی که حسن(ع) و حسین(ع) به دنیا آمدند، وی، افتخار خود را خدمتگزاری به فرزندان زهرای مرضیه می‏دانست.
اعتماد رسول خدا(ص)، فاطمه زهرا(س) و امیر مؤمنان(ع) نسبت به ام‏سلمه که در گفتار و رفتار آنان به خوبی احساس می‏شد، در سیره و سخن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نیز به چشم می‏خورد و این نشان موفقیت و نیک‏بختی بانویی والاگوهر است که هماره مورد اطمینان پنج معصوم(ع) بوده است؛ روزی رسول اکرم(ص) ام‏سلمه را طلبید و پوست گوسفندی ـ که در آن نوشته ‏هایی ـ لبریز از دانش بود به او سپرد و به عنوان نشان روشن امامت و حقانیت فرمود:
هر کس بعد از من آن را طلب کرد، او امام و خلیفه پس از من خواهد بود.
با رحلت رسول خدا(ص) و دگرگونی در مسیر رهبری مسلمانان، تا زمان امام علی(ع) هیچ یک از خلفا از ام ‏سلمه درخواست چنین امانتی را نداشتند، تا آنکه امیر مؤمنان(ع) به خلافت رسید و در نخستین روزهای رهبری خود آن را از ام‏ سلمه طلبید! افزون بر رسول خدا(ص)، امام علی(ع) نیز به هنگام حرکت به سوی عراق کتب، سلاح و تمامی ودایع امامت را به این بانوی شایسته داد تا در صورت شهادت خود، ام‏ سلمه آنها را به امام حسن(ع) ـ پس از مراجعت به مدینه ـ بازگرداند. آن امام نیز به هنگام مسمومیت این ودایع را به ام ‏سلمه سپرد تا به برادر عزیز خود دهد و امام حسین(ع) هم به هنگام حرکت به سوی کربلا، سلاح و کتب و ودایع امامت را نزد او قرار داد تا پس از بازگشت علی بن‏ الحسین(ع) از کربلا و شام، به امام سجاد(ع) برگرداند.
سخنان فاطمه زهرا(س) در باره برترین انسان هستی، حضرت محمد ـ درود الهی بر او و دودمان پاک وی باد ـ نخستین بخش از این نوشتار بود که در آن رخسارها و فرارخساره ای شخصیتی آن رسول آسمانی به تصویر کشیده شد.
آنگاه از نگاه معرفت ‏آفرین آن بانو که تجلّی‏ بخش «امام‏ شناسی» و «ولایت محوری» بود، آگاه شدیم که دومین و سومین قسمت این نوشتار را به خود اختصاص داد. در بخش چهارم، شناخت روشنگر آن حضرت(ع) را نسبت به فرزندان بی‏ همتای خود ـ از پیش از میلاد تا پس از شهادت ـ بیان کردیم و گفته‏ های چندی را در باره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از گفتار و رفتار دخت آفتاب آموختیم.
اینک شعاع شخصیت اصحاب را در آفتاب کلام آن حضرت بر آینه عشق و اندیشه خود می‏ نشانیم تا درسی برای امروز زندگیمان از دیروز حوادثِ درسها و عبرتها باشد.
5. سلمان فارسی
سلمان، آشنای صمیمی خانه و خانواده اهل بیت ـ علیهم ‏السلام ـ و یار همدل و همراه آنان در تمامی عرصه‏ ها و صحنه‏ هاست. مسلمان ممتازی که نام «ایران» را در جزیرة‏العرب، بلندآوازه ساخت و با پیشینه ‏ای پاک از خداپرستی و توحید، نبوت رسول اکرم(ص) را از سر شناخت و معرفت پذیرا شد. به دست آن حضرت آزاد شد و تا پایان حیات از تمامی زنجیرهای ذلّت کفر و شرک آزاد بود.(41)
«روزبه»، «ماهویه»، «بهبود» و «مابه» نام پیش از اسلام او بود(42) که با تدبیر درس ‏آموز نبی اکرم(ص) نامی آرمانی، هدفمند و شورآفرین یافت تا فال نیک به نام «سلمان»، ریزش رحمت الهی در «تسلیم» همیشه او در برابر حق و «سلامت» وی از هر گونه انحراف را در بر داشته باشد!
دیری نپایید که واژه «فارسی» نام او نیز از سوی رسول خدا(ص) به «محمّدی» تغییر یافت تا امروز و هر روز، تمامی مسلمانان، سلمان را از آنِ خود دانسته، هماره او را الگویی گرانقدر بدانند.(43) «سلمانْ منّی»؛ سلمان از من است، نشان روشنی از ارزش والای او در نگاه پیامبر(ص) بود؛ ارزشی که آن حضرت را این گونه به ترسیم جلوه ‏های آن بر آن داشت که فرمود:
«خداوند سلمان را در آسمان دوست دارد و رسول خدا در زمین. جبرئیل هرگاه نزد من می‏آمد، امر می‏کرد تا سلام خدا را به او برسانم. سلمان از من است، هر کس به او جفا کند به من جفا کرده است و هر کس او را بیازارد، مرا آزرده است ... او یکتاپرستی دین‏باور و موحّدی خداجو بوده است.»(44)
صفات ستودنیِ سلمان به گونه‏ ای بود که دیگر معصومان(ع) نیز زبان به ستایش او می‏گشودند و پرتوی از شناخت خویش را بر زبان جاری می‏ ساختند.
امیر مؤمنان علی(ع) در باره او فرمود:
«بخٍّ بخٍّ! سلمانُ مِنّا اهلِ البیت و مَنْ لکم بِمِثلِ لقمان الحکیم عَلِمَ عِلْمَ الاّول و الاخر و هو بحرٌ لایُنْزَح»؛(45)
به به! سلمان جزء خانواده ماست، شما در کجا مانند سلمان می‏یابید که همچون لقمان حکیم است. علم گذشتگان و آیندگان را دانسته و دریایی است که پایان ندارد.
در سخن دیگری امام او را «آبشار گوارایی که حکمت و دانش از آن تراوش می‏کند»(46) معرفی فرمود و عظمت شگفت‏ آوری از سلمان ترسیم ساخت:
«من در باره کسی که از سرشت ما آفریده شده و روحش با روح ما آمیخته، چه می‏توانم بگویم، خداوند او را به آغاز و انجام علوم و ظاهر و باطن و اسرار دانش ها، اختصاص داده است!»(47)
آری:
ز سلمان که بودی سر داستان
که دانش به او بود همداستان
به گنج نهانی، زبانش کلید
ز سیماش، راز نهانی پدید
به دانشوری همچو او کس نبود
پیمبر مر او را به دانش ستود
چنین گفت کاز اهل بیت من است
چه ایشان به من یک دل و یک تن است(48)
صفاتی آنچنان می‏سزد که اوصافی اینچنین از سوی پاکان و معصومان(ع) در باره سلمان بازگو شود:
سلمان به اسم اعظم خداوند آگاهی دارد!(49)
بهشت مشتاق دیدار علی، عمّار، سلمان و ابوذر است!(50)
سلمان از هوشمندان، آگاهان و هوشیاران ـ در عرصه خداباوری و ولایت محوری ـ است!(51)
با رحلت رسول خدا(ص) همه افراد، جز سلمان، ابوذر و مقداد، از راه ـ صحیح ـ اسلام متزلزل شدند!(52)
خدا مرا فرمان داد تا چهار نفر را دوست بدارم و مرا آگاه کرد که آنان را دوست دارد، آنها عبارتند از: علی، سلمان، ابوذر و مقداد.(53)
فاطمه(س)، سلمان، عرصه‏ های مختلف زندگی
سلمان صحابی صالح و شایسته‏ ای است که در بین یاران رسول خدا(ص) نقشی ممتاز و حضوری فعال در عرصه‏ های مختلف زندگانی حضرت زهرا(ع) ایفا کرده است، از این‏رو جایگاه ویژه ‏ای در گفتار و رفتار امیر مؤمنان و فاطمه زهرا ـ علیهماالسلام ـ دارد.
در یک نگاه جامع، عرصه ‏های گوناگون حضور سلمان در خانه و خانواده آن دو معصوم(ع) را این گونه می‏توان ترسیم کرد:
الف) عرصه اقتصادی
جلوه‏ های برجسته شخصیتی سلمان، روشنای چشمگیری دارد به گونه‏ای که زهرای مرضیه براحتی از وضع معیشتی و امور اقتصادی خانه خود با او سخن می‏گوید و در پاره‏ای مواقع، پرده از تلخیها و سختیهای روزهایی از گرسنگی و ناتوانی مادی خود، علی(ع) و حسن(ع) و حسین(ع) برمی‏دارد! در حالی که شیوه همیشه آن بانو، رازداری، تحمل سختیها و سکوت در برابر دیگران بوده است، بدین خاطر از کوچکترین رفتار یا گفتاری در باره دشواریهای معیشتی خودداری می‏کرده مبادا با شنیدن تلخیها و سختیها، غباری از غم و اندوه بر قلب شوی مهربانش نشسته، آن حضرت افسرده و ناراحت شود.
عرب تازه ‏مسلمانی در مسجد مدینه از مردم کمک خواست، پیامبر(ص) به اصحاب خود نگریست، سلمان برخاست تا تلاش کرده، نیاز آن نیازمند را برطرف سازد، اما به هر سو که روانه می‏شد، با دست خالی برمی‏ گشت، با نومیدی و شرمساری به طرف مسجد می ‏آمد که چشمانش به منزل حضرت زهرا(س) افتاد با خود گفت: فاطمه و منزل فاطمه سرچشمه نیکوکاری است.
درِ خانه را کوبید و داستان عرب مستمند را برای دخت رسول خدا(ص) بازگو کرد. حضرت رو به او کرده فرمود:
«یا سلمان وَ الذّی بَعَثَ مُحّمَدا بِالحَقِ نَبیّا اَنَّ لَنا ثَلاثا ما طَعِمْنا و اَنَّ الحَسَن و الحسینَ قَدْ اضْطَرَبا عَلَیّ مِنْ شِدَّةِ الجوع، ثُمَّ رَقَدا کَانَّهُما فِرْخانِ مَنْتُوفانِ و لکِنْ لا اَرُدُّ الخَیْر اذا نَزَلَ بِبابی»؛(54)
ای سلمان! سوگند به خداوندی که حضرت محمد را به پیامبری برگزید، سه روز است که غذا نخورده‏ ایم و فرزندانم حسن و حسین از شدت گرسنگی بی‏قراری می‏کردند و خسته و مانده به خواب رفته ‏اند، اما من نیکی و نیکوکاری را که در منزل مرا کوبیده است رد نمی‏کنم.
بی‏ تردید، فاطمه(ع) در این صحنه همچون برخی صحنه‏ ها، می‏توانست با عبارتی کوتاه جواب منفی خود را بیان کند، اما سلمان را چنان امین، رازدار، همدل و همراه یافته که چونان پدر و شوهر خویش این گونه با او درد دل می‏کند و حتی در پی سخن خود، رو به سلمان کرده، پیراهن خود را به او داده تا در مغازه شمعون یهودی گرو گذاشته، مقداری جو و خرما قرض بگیرد.
سلمان پس از دریافت جو و خرما به سوی منزل حضرت(س) آمد و گفت: دختر رسول خدا! مقداری از خرما و جو را برای فرزندان گرسنه ‏ات بردار تا با آن رفع گرسنگی کنند. اما فاطمه در پاسخ، سخنی درس‏ آموز و عبارتی زرین می‏فرماید:
«یا سلمان! هذا شییٌ امضیناه للّه‏ عَزَّ و جَل لَسْنا نَأخُذ مِنْهُ شیئا»؛(55)
ای سلمان! این کار را فقط برای خدای بزرگ انجام دادیم و هرگز از آن استفاده نخواهیم کرد.
ب) عرصه خانوادگی
پژوهشی اندک در زندگانی فاطمه(ع) بیانگر این حقیقت است که در بین اصحاب و یاران، کمتر کسی همچون سلمان رفت و آمد بسیار در خانه و خانواده امیر مؤمنان(ع) داشته است. به گونه‏ای که گاه چونان کمک‏ کار و مددرسانِ زهرای مرضیه(س) فعالیت نموده، باری از دوش آن حضرت برمی‏داشته است!
او خود می‏گوید، روزی در خانه فاطمه بودم، دیدم آن بانو نشسته بود و آسیابی پیش روی وی قرار داشت و به وسیله آن مقداری جو آرد می‏کرد. ناگاه دسته آسیاب را نگاه کردم، دیدم خون‏آلود است و در آن سو، حسین ـ که در آن هنگام کودک شیرخواری بود ـ بر اثر گرسنگی به شدت گریه می‏کرد. رو به زهرا کرده، گفتم:
ای دختر رسول خدا! چندان خود را به زحمت نینداز، فضه ـ کنیز شما ـ اکنون در خدمت حاضر است. [از او کمک بخواهید].
فرمود: «رسول خدا(ص) به من سفارش فرمود تا کارهای خانه را یک روز من و روز دیگر فضه انجام دهد. دیروز نوبت فضه بود و امروز نوبت من است.»
عرض کردم: من، بنده آزاد شده شما هستم و حاضر به خدمت شما می‏باشم؛ یا آسیاب کردن جو را به عهده من بگذارید یا پرستاری حسین را.
فرمود: «من برای پرستاری حسین مناسب‏تر هستم، تو آسیاب کردن را بر عهده گیر.»
من مقداری از جو را آسیاب کردم، ناگهان صدای اذان را شنیدم، به مسجد رفتم و نماز را با رسول خدا(ص) خواندم. پس از نماز، ماجرا را با علی(ع) در میان گذاشتم. آن حضرت غمگین برخاست و به خانه رفت. سپس دیدم خندان به مسجد بازگشت. رسول خدا(ص) علت خنده او را جویا شد. علی(ع) عرض کرد: نزد فاطمه رفتم، دیدم او به پشت خوابیده و حسین روی سینه وی به خواب رفته است و آسیاب پیش روی او ـ بی‏آنکه دستی آن را بگرداند ـ خود به خود می‏چرخد.
پیامبر(ص) فرمود: «ای علی! آیا نمی‏دانی که برای خدا فرشتگانی است که در زمین گردش می‏کنند تا به محمد و آل محمد(ص) خدمت کنند؟ این خدمت آنها تا روز قیامت، ادامه خواهد داشت.»(56)
حضور سلمان در خانه امیر مؤمنان، کمک‏ رسانی او به فاطمه زهرا(ع)، بازگویی ماجرای داخل منزل علی(ع) به او و سرانجام واکنش امام(ع) نسبت به سخنان مشفقانه سلمان، فرازهایی است که در بخش آینده این نوشتار بدانها پرداخته برای امروز زندگی خود از هر یک درس عملی می‏آموزیم تا علاوه بر یافتن دیدگاهی نو و پرگستره، به آوار شبهاتی که نسبت به حقوق زن یا نگرش اسلام به زنان وجود دارد، پاسخی پویا، زنده و بهنگام بیان کنیم.
ج) عرصه سیاسی
«سقیفه» حادثه ‏ای سیاسی در صدر اسلام بود که با آن مسیر مستقیم و استوار «امامت» دچار دگرگونی گردید؛ پدیده‏ای که یگانه ابزار موفقیت آن در ایجاد غبار ظلمتی که غاصبان برپا کردند، «جهالت» و «غفلت» انبوهی از مسلمانان بود، جهالت نسبت به جایگاه امام و پایگاه ولایت در جامعه و غفلت از شیوه‏ های دشمن در رویارویی با بنیانه ای ناب اعتقادی و دین‏مداری.
به یقین سقیفه‏ های دیگری با ابزار مدرن امروزی در راه است و آن حادثه باید مشعلی روشنگر فرا روی هر روز ما باشد. پرسشی که از دیرباز برای صاحبان خرد و اندیشه مطرح بوده آن است که براستی چگونه می‏توان در حوادثی اینچنین راه را از بیراهه‏ ها تشخیص داد و در طوفان تبلیغات و تندباد شایعات ـ که غباری از تیرگی در تشخیص درست و بهنگام به پا می‏کند ـ همچنان راست قامت و استوار ماند و دچار انحراف و حتی لغزشی نگردید؟!
پاسخ را در سیره سلمان و دیگر همراهان او ـ که تعداد اندکی را تشکیل می‏دادند ـ باید جست و جو کرد. با نگاهی ژرف و عبرت‏ آموز بخوبی می‏توان دو عامل برتر، در تمامی صحنه‏ ها و عرصه‏ های سیاسی برای مسلمانان سلمان‏ صفت، یافت و آن «آگاهی» و «هوشیاری» است؛ آگاهی نسبت به معارف مذهبی و دانش دین و هوشیاری در باره دستها و دسیسه‏ هایی که دشمنان در هر زمان و با ابزارهای مختلف، نقش ‏آفرینی کرده، «تردید»، «تضعیف» و «تحقیر» باورهای مذهبی و سپس دین‏ باوران الگو و شایسته ـ که رهبری و پیشوایی جامعه را بر عهده دارند ـ را دستورالعمل خود قرار می‏دهند. این ویژگی شایسته که در فرهنگ قرآن با نام «بصیرت و بینش» از آن یاد شده، نگرشی به تمامی صحنه‏ ها و پشت‏ صحنه ‏های پدید آمده است که حضور در فضای فکری، فرهنگی و سیاسی اجتماعی جامعه از آثار برجسته آن خواهد بود.
حضور آگاهانه، هدایت ‏آفرین و هم‏سو با امیر مؤمنان(ع) و فاطمه زهرا(ع) صفات برجسته سلمان بود که اهل بیت(ع) از این ویژگی ها به خوبی آگاه بودند، از این‏رو مسؤولیت های گوناگونی در صحنه‏ های سیاسی به او واگذار می‏کردند. روزی که امام(ع) با تهدید و اجبار، به سوی مسجد برده می‏شد تا به گمان خود از او بیعت گیرند، فاطمه(ع) نگاه کرده، عمر را با شمشیر برهنه ‏ای دید که رو به علی(ع) می‏گوید:
«اگر با ابابکر بیعت نکنی، گردنت را می‏زنم.»
در این هنگام رو به ابابکر کرد و فرمود:
«ای ابابکر! آیا می‏خواهی شوهرم را از دستم بگیری؟ سوگند به خداوند اگر دست از او برنداری، گیسوانم را پریشان کرده، گریبان چاک زده و پیراهن رسول‏ اللّه‏(ص) را بر سر افکنده و در کنار قبر پدرم، در برابر خدا ناله و فریاد خواهم زد. یقین بدانید که ناقه صالح در نزد خدا، از من گرامی‏تر نبود و بچه آن ناقه نیز از فرزندان من قدر و قیمتش زیادتر نبود.»(57)
پس از این تهدید، دست حسن و حسین را گرفت تا در کنار قبر پیامبر(ص) با نفرین و ناله، تهدید خود را تحقق بخشد.
اطراف امام(ع) جمعیت بسیاری موج می‏زد، اما علی(ع) در آن میان تنها سلمان را خطاب کرد و فرمود:
«سلمان! فاطمه را دریاب، گویی دو طرف مدینه را می‏نگرم که به لرزه در آمد. سوگند به خدا اگر فاطمه موی خود را پریشان سازد، گریبان چاک نماید و در کنار قبر پیامبر صلی اللّه‏ علیه و آله و سلم ناله سر دهد، دیگر مهلتی برای مردم مدینه باقی نمی‏ماند و زمین همه آنان را در کام مرگ خود فرو می‏برد.»(58)
سلمان شتابان خدمت زهرا(ع) آمده و هراسان گفت:
ای دختر محمد، خداوند پدرت را مایه رحمت جهانیان قرار داده است، خواهش می‏کنم به خانه برگردید و نفرین در حق مردم نادان نکنید.
فاطمه(ع) ـ در این صحنه نیز سلمان را هوشمند، امین و مورد قبول خود برای سخنان جانسوز خویش دانسته ـ به او فرمود:
«ای سلمان! آنها قصد جان علی را دارند و من نمی‏توانم صبر کنم، صبرم تمام شده، مرا به حال خود بگذار تا کنار قبر پدرم بروم، موهایم را پریشان نموده گریبان چاک سازم و به درگاه خدا ناله سر دهم.»(59)
سلمان که زهرا(ع) را مصمّم یافت، خود را «سفیر امام(ع)» معرفی کرد و گفت:
علی مرا فرستاد و فرمود که به شما بگویم: فاطمه به خانه برگرد و از نفرین خودداری کن. وقتی حضرت پیام امام را شنید از تصمیم خود منصرف شد.(60)
پشتیبانی از حرکت فاطمه زهرا(ع) در دفاع از امام علی(ع) در مراحل مختلف زندگی سلمان به چشم می‏خورد. هنگامی که مسأله بزرگی سن مطرح شد، سلمان گفت:
«مسن‏ ترین را برگزیدید اما در مورد اهل بیت پیامبرتان به اشتباه رفتید، اگر با آنان بیعت می‏کردید دو نفر با شما اختلاف نمی‏کردند.»(61)
سلمان پس از پایان کار سقیفه نیز باصراحت، مخالفت خود را با خلافت خلیفه اول اظهار کرد و همچنان در کنار جانشین صالح و شایسته رسول خدا(ص) قرار داشت.(62)
روشنای شناخت و عرصه بصیرت سلمان بینشی شایسته و برجسته به او بخشیده بود، از این‏رو پی در پی با آهی جانسوز از اینکه علی(ع) اکنون زنده است و مردم از او بهره نمی‏ جویند، اظهار تأسف و اندوه نمود.(63)
د) عرصه معنوی اخلاقی
گفت و گوی فاطمه(ع) با سلمان در باره ذخایر اخروی و آثار ماندگار و جاودان زحمات دنیوی، عرصه دیگری از شناخت شخصیت سلمان از سوی دخت رسول خدا(ص) است.
پیشتر اشاره‏ ای به حضور سلمان در خانه امیر مؤمنان(ع) و مددکاری او نسبت به فاطمه زهرا(ع) نمودیم. اکنون از این رهگذر به عرصه معنوی و اخلاقی می‏ پردازیم:
سلمان می‏گوید، روزی فاطمه را دیدم که چادری وصله‏ دار و ساده بر سر دارد. در شگفتی ماندم و گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و قیصر روم بر کرسیهای طلایی می‏ نشینند و پارچه‏ های طلابافت به تن می‏کنند. وه! این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران‏قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا بر تن! فاطمه(ع) که سلمان را انسانی شایسته و صالح در باره پاداش تلاشهای خویش دانست، به او فرمود:
«یا سلمان! اِنَّ اللّه‏ ذَخَر لنا الثیاب و الکراسی لیومٍ آخِر»؛(64)
ای سلمان! خداوند بزرگ لباسهای زینتی و تختهای طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.
اما روزی دیگر پاک‏ بانوی آفرینش، پاداش اخروی و آثار معنوی اعمال سلمان را در فردوس برین برای او بازگو کرد. ماجرا را از عبداللّه‏ پسر سلمان می‏شنویم:
پدرم سلمان می‏گفت: ده روز پس از رحلت رسول خدا(ص) از منزل بیرون آمدم، حضرت علی(ع) را دیدم به من فرمود: ای سلمان! بعد از رسول خدا(ص) نسبت به ما جفا کردی!
عرض کردم: «ای ابوالحسن! آیا مثل تو شایسته جفا است؟ (عذرم این بود که) غم فراق رسول خدا(ص) مرا گرفته. از این‏رو نتوانستم خدمت شما برسم.»
فرمود: «ای سلمان! نزد فاطمه برو که مشتاق دیدار توست و می‏خواهد هدیه‏ ای که از بهشت برایش آمده به تو عطا کند.»
به محضر فاطمه رفتم. به من فرمود: «نسبت به ما بی‏مهری کردی که اینجا نمی‏آیی.»
عرض کردم: آیا سزاوار است که من به شما بی‏ مهری کنم؟!
حضرت فرمود: بنشین و درست بیاندیش که چه می‏گویم؛ دیروز در همین مکان، کنار درِ بسته، نشسته بودم و در غم فراق رسول خدا(ص) و قطع وحی، فرو رفته بودم که ناگاه دیدم درِ بسته باز شد و سه دختر به طرف من آمدند، که کسی را به حُسن جمال و خوشبویی آنها ندیده بودم، برخاستم و پرسیدم:
آیا شما از اهل مکه هستید یا از اهل مدینه؟
گفتند: ای دختر رسول خدا! ما اهل زمین نیستیم، خداوند ما را از بهشت فرستاده است، زیرا بسیار مشتاق دیدار تو بودیم.»
از یکی از آنها که به نظر بزرگتر از دیگران بود، پرسیدم، نام تو چیست؟
گفت: من مقدوده هستم و این نام به این خاطر است که خداوند مرا برای مقداد آفریده است.
از دیگری پرسیدم: نام تو چیست؟ گفت: من ذرّه هستم و این نام به خاطر آن است که خداوند مرا برای ابوذر آفریده است. از سومی پرسیدم: نام تو چیست؟ گفت من سَلْمی هستم و این نام به خاطر آن است که خداوند مرا برای آزاد شده پدرت سلمان آفریده است. آنگاه چند عدد از خرمای بهشتی به من داد که از برف سفیدتر و از مُشک خوشبوتر بود.
سلمان می‏گوید فاطمه آنگاه یکی از آن خرماها را به من داد و فرمود: امشب با این رطب افطار کن و فردا هسته‏ اش را برایم بیاور. رطب را گرفتم و از منزل بیرون آمدم، به هر کس می‏رسیدم، می‏پرسید: ای سلمان! گویا همراه تو مُشک است، می‏گفتم: آری.
شب شد، با آن افطار کردم، ولی هسته نداشت، فردای آن روز به حضور فاطمه رفتم و گفتم: خرما هسته نداشت. حضرت فرمود:
«چگونه هسته داشته باشد، با آنکه از درخت بهشتی است و آن درخت را خداوند در دارالسّلام بهشت افشانده و پاداش دعایی است که صبح و شام می‏خوانم و پدرم آن را به من آموخته و سفارش کرده است که همواره آن دعا را بخوانم.»(65)


نگاهی دوباره به مجموع معارفی که در باره سلمان و دیدگاه پاک‏ بانوی آفرینش، حضرت زهرا(س) در باره او وجود دارد، پاسخگوی بسیاری از پرسش های امروز ما بوده و از آن سو روشنگر شبهات مباحثی اینچنین خواهد بود.
پیشتر به سخن برجسته فاطمه(ع) در پاسخ پدر اشاره کردیم که فرمود:
«آنچه برای زنان نیکوست آن است که مردان ـ نامحرم ـ را نبینند و نامحرمان نیز او را ننگرند.»(66)
و در صحنه ‏ای دیگر از مرد نابینایی که با رسول خدا(ص) به منزل فاطمه(ع) آمده بود، فاصله گرفت و فلسفه تعمیم خود را اینچنین بیان کرد: پدرجان! اگر او مرا نمی‏بیند، من او را می‏نگرم و او بوی زن را استشمام می‏کند!(67)
اما در این نوشتار از حضور گاه و بیگاه سلمان در خانه امام(ع)، گفت و گو و نشست و برخاستهای او با فاطمه زهرا(ع) و سخن از مسایل اقتصادی، خانوادگی، سیاسی و یا جلوه‏ های جاودان معنوی و اخلاقی آگاه شدیم، بدون آنکه دخت رسول خدا(ص) در عمق خانه و به دور از گفت و گو با نامحرم به سر برد و یا از هر گونه نشست و برخاستی ـ به طور کلّی و مطلق ـ با دیگران بپرهیزد!(68)
به دیگر سخن نوعی سهولت در سخن گفتن، رفت و آمد داشتن و حتی کمک کردن سلمان با زهرای مرضیه(س) احساس می‏شود. در توضیح می‏توان گفت معارف فرهنگی چونان داروهای شفابخشی است که نیاز به نظریه متخصص در یکایک آنها، بیشتر احساس می‏شود. چرا که نگاه یک صاحب نظر و اندیشمند به ویژگیهای شخص، چگونگی زمان و مکان و دخالت پاره ‏ای از شرایط دیگر، حلقه‏ های زرّین اتصال در فهم و تحلیل درست است که بی‏ توجهی به هر یک از آنها، مذهب را مجموعه‏ ای از بایدها و نبایدهای سخت و سفت و انسان های خداجو را افرادی خشک، منزوی، تنها و زُمخت معرفی می‏کند! با نگاهی نو به سیره و سخنان فاطمه(ع) به این حقایق گرانبار دست می‏یابیم:
اولاً) روابط زنان و مردانِ بیگانه به طور مطلق ممنوع نشده است.
ثانیا) حفظ ارزش ها و معیارهای الهی انسانی در روابط، شرط نخست محسوب می‏شود.
ثالثا) در خطاها و انحرافات، «اطمینان» لازم نیست بلکه «احتمال»، موجب هوشیاری بوده تا گوهر وجود را از هر گونه گزندی دور ساخته، از دستها و دسیسه‏ های شیطان‏ صفتان مصون داشت. این نگرش زمینه‏ ساز پرهیز از گفتار و رفتار غیر ضروری خواهد شد.
رابعا) شناخت درست نسبت به صفات شایسته افراد، شرایط سنی مخاطبان و ... عواملی است که زمینه گفت و گو و رفت و آمد را ـ با حفظ معیارهای دینی ـ سهولت می‏بخشد، بدون آنکه به تساهل یعنی سهل ‏انگاری و بی‏ توجهی بیانجامد. از این‏رو فاطمه(ع) امدادگری کوشا در کمک ‏رسانی به جبهه ‏ها و مداوای مجروحان بود و مدافعی فعّال و سخت‏کوش در دفاع از حریم ولایت ـ با سخنرانی آتشین خود در مسجد و حضور بهنگام در حمایت از امام(ع) ـ در جامعه محسوب می‏شد.
بی‏شک این سیره با آن سخنان بیانگر معارفی زنده، شورآفرین و حرکت‏ساز است که جوابگوی امروز و هر روزمان خواهد بود. ان شاءاللّه‏.
(بلال حبشی و ابوذر غفاری)
آشنایی با شایستگان و اسوه‏ های تابناک، روشنی‏بخش راه خداجویان و دین‏باوران خواهد بود. به ویژه آنگاه که از سوی معصومان ـ علیهم‏السلام ـ دیدگاه های تأییدآمیز و معرفت‏ آفرین در باره آنان وجود داشته باشد.
که در این هنگام نگاه آدمی به آفرینش و آفریده‏ ها وسعت یافته، حقایق هستی در عرصه‏ های افزون‏تری جلوه‏گر شده و راههای رشد و پویایی با روشنی بیشتری نمایان می‏شود.
بخش پیشین این نوشتار را با نگاه درس‏آموز دخت آفتاب،فاطمه زهرا(س) در باره سلمان فارسی آغاز کردیم. اینک ادامه بحث را با سخن از دیگر شخصیت های شایسته پی می‏گیریم.
6. بلال حبشی
«بلال» برده ‏ای بی‏نام و نشان با چهره ‏ای سیاه و بدنی دردآلود از تازیانه اشرافیت زورمند و زرآلود بود. فرزند «رباح» و «حمامه» که به جرم یکتاپرستی و آزادی‏ خواهی شکنجه مرگبار امیة بن‏ خلف را تا عمق جان احساس می‏کرد(69) و تنها با یاد و نام خدای مهربان «احد»، شکیبایی و بردباری می‏نمود.
روزی که رایحه روح‏ پرور خداباوری و یکتاپرستی با آزادی از سوی رسول خدا(ص) به ژرفای وجود او وزید، شوقی شگفت ‏آور سیمای سیاه و سیرت سپید بلال را فرا گرفت، ناگاه رو به پیامبر(ص) نمود و با ارادتی بسیار با زبان حبشی این شعر را سرود:
«اَرَه بَرَهْ کَنْکَرَهْ کِرا کِری مِنْدَرَهْ»؛(70)
آن هنگام که در دیار ما بهترین صفات پسندیده را جویا شوند ما تو را شاهد گفتار خود می‏آوریم!!
عظمت مقام و ابهت کلام او موجب گردید که منصب ارجمند اذان‏ گویی ـ که شعار اسلامی و نماد ارزش دینی است و در آن زمان مؤذن نمایندگی رسمی رسول خدا ـ صلی ‏اللّه‏ علیه و آله و سلّم ـ را در فراخوانی مردم به سوی نیایشگاه عهده‏ دار بود ـ به او واگذار شود.(71) به گونه‏ ای که ناتوانی او در ادای «شین» موجب بخشودگی وی و ادامه این مسؤولیت تنها از سوی او گردد!(72) شخصیت برجسته بلال به گونه‏ ای بود که با فتح مکه به دستور رسول خدا(ص) بر بام کعبه، ندای توحید و نبوّت سرداد و چون پاره‏ای از وارثان کبر و استکبارِ جاهلیت، زبان به نکوهش او و ستایش خود گشودند، فرشته وحی با پیام پرنوید الهی ـ در آیه‏ ای نورانی ـ بر رسول خدا(ص) فرود آمد تا معیار برتری از سرسپردن «قبیله» به دل‏سپردن به «قبله» و میزان تقوا و پرهیزگاری استوار شود.(73)
و در پی آن جبرئیل امین با نزول خود نخست سخن اَشرافِ خودخواه را ـ که شرافت خود را در حقارت دیگران دیده و از پیامبر(ص) خواستار دوری بردگان و پابرهنگان دیروزی بودند تا جایگاهی والا نزد رسول خدا(ص) یابند ـ مردود شمرد که با این خبر سرور و شادی وجود بلال را فرا گرفت،(74) روح او اطمینان و آرامش یافت و آنقدر به پیامبر(ص) نزدیک شد که زانوانش در کنار پاهای آن حضرت دیده می‏شد. سپس خداوند رسول خود را دعوت به بردباری و همراهیِ افزون‏تر با موحّدان پابرهنه و شیفتگان الهی نمود که:
«و اصبر نفسک مع الذّین یَدْعُونَ رَبَّهم بِالْغَداةِ و الْعَشی یُریدُونَ وَجْهَهُ و لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الحیاة الدنیا ...»؛(75)
[ای رسول ما!] با کسانی که پروردگارشان را صبح و شام می‏خوانند [و[ خشنودی او را می‏خواهند، شکیبایی پیشه کن و دو دیده ‏ات را از آنان برمگیر. مبادا زیور زندگی دنیا را بخواهی [و از آنان غافل شوی] ...
بلال در نگاه رسول خدا(ص) و امیر مؤمنان(ع)
شناخت روشنگر بلال نسبت به معارف الهی و شایستگی‏های والای او به گونه‏ای بود که رسول خدا(ص) بهشت را مشتاق علی، سلمان، عمّار و بلال دانست(76) و گفتار وی را به هنگام اذان، یگانه حجّت در خودداری از خوردن و آشامیدن به هنگام ماه رمضان معرفی کرد.(77) آن زمانی که قریشیان در برابر اسلام مقاومت می‏کردند، آن حضرت از بلال درخواست کرد پس از اذان از خداوند بخواهد تا او را بر ضد قریش یاری دهد.(78) و روزی که سخن از سرای فردوس و بهشت برین به میان آمد، فرمود:
«بلال در بهشت بر شتری سوار می‏شود و اذان می‏گوید. چون جملات «اشهَد اَنْ لا اِله اِلاّ اللّه‏» و «اشهَد اَنَّ محمدا رسولُ اللّه‏» را ادا می‏کند، لباس آراسته ‏ای از لباس های بهشتی بر تن او می‏کنند.»(79)
دفاع درس ‏آموز پیامبر(ص) از بلال در عرصه‏ های مختلف زینت‏ب خش تاریخ است، به گونه ‏ای که آن حضرت در ماجرایی از ابوبکر خواست تا از بلال و دوستان او عذرخواهی کند!(80) و هنگامی دیگر که ابوذر سخن از سیاهی صورت بلال مطرح کرد، رسول خدا(ص) با عبارتی کوتاه، بزرگی تقصیر او را گوشزد کرده، فرمود: هنوز اندکی از کبر جاهلیت در تو وجود دارد؟!
در این هنگام ابوذر صورت خود را بر خاک گذارد و به بلال گفت سر را از خاک برنمی‏دارد تا او پای خود را بر صورت او گذارد و بلال نیز چنین کرد.(81)
بلال ـ همچون سلمان ـ صحابی صالح و برجسته‏ ای بود که به خانه فاطمه زهرا(س) رفت و آمد داشته، در بسیاری از مواقع از سوی رسول خدا(ص) برای انجام کاری مأموریت می ‏یافت. روزی آن حضرت پولی به بلال داده، فرمود:
«یا بلالُ! ابتع بها طیبا لابنتی فاطمة»؛(82) ای بلال! با این پول عطر و ماده خوشبویی برای [جهیزیه] فاطمه دخترم تهیه کن.
هنگامی که در واپسین روزهای حیات، پیامبر(ص) خبر از رحلت خود داد و از صاحبان حق درخواست قصاص در همین جهان را کرد، پس از سخن یکی از حاضران، رسول خدا(ص) شلاق روز جنگ را درخواست کرد و از آن میان تنها از بلال درخواست نمود و فرمود:
«یا بلال! قم الی منزل فاطمة ...»؛(83) ای بلال! برخاسته به سوی منزل فاطمه برو و ... .
گاهی که مشتاق دیدار فرزندان فاطمه(ع) می‏شد، رو به بلال کرده، می‏فرمود:
«یا بلال! ایتنی بولدی الحسن و الحسین»؛(84) بلال! فرزندانم حسن و حسین را برایم بیاور.
به یقین، اطمینان فراوان و اعتماد چشمگیر رسول خدا(ص) نسبت به بلال، زمینه‏ ساز گفت و گوهایی اینچنین بود.
روزی امام علی(ع) با شناختی روشن از پیشینه بلال، او را چون خود دانست و فرمود:
پیشگامان به دین اسلام پنج نفرند: من پیشقدم عرب هستم، سلمان پیشگام عجم، صهیب اولین مؤمن از روم، بلال پیشقدم حبشه و خباب پیشگام نبط.(85)
همان گونه که امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) شایستگی بلال را در ابعاد مختلف ستود و فرمود:
خداوند بلال را رحمت کند، خاندان ما را دوست می‏داشت، او بنده شایسته‏ای بود و می‏گفت: پس از رحلت رسول خدا(ص)، اذان نخواهم گفت و از آن روز جمله «حی علی خیر العمل» در اذان ترک شد.(86)
بلال در نگاه فاطمه(س)؛فاطمه(س) در نگاه بلال
فاطمه زهرا(س)، بلال را شیعه‏ ای هوشیار، آگاه به زمان، هوشمند در پدیده‏ های پیدا و پنهان جامعه و دارای بینشی روشنگر می‏دانست. از این‏رو هیچ گاه سخنی یا گلایه‏ ای از کوتاهی بلال در عرصه‏ های حمایت از ولایت بر زبان جاری نکرد و هماره شیوه‏ های حرکت و ستیز آرام او را با غاصبان می‏ستود.
بلال به خوبی رد پای دشمن را در یکایک مواضع او شناسایی می‏کرد و با روشنی می‏دانست که تحریف سخنان رسول خدا(ص) و یا ساخت و پرداخت گفته‏ هایی دروغین از سوی آن حضرت، گامهایی است که در پی آن، مسیر هدایت‏ آفرین ولایت دچار انحراف خواهد شد و برای همیشه، ضلالت و گمراهی نصیب انسانهای ناآگاه و ساده ‏انگار خواهد بود. از این‏رو، آگاهی و روشن‏بینی خود را هماره حفظ می‏کرد و با دیده ‏ای ژرف به عمق حوادث سیاسی می‏ نگریست تا افزون بر دوری از روحیه بی‏تفاوتی، غفلت و فراموشیِ ارزش های والا، هیچ گاه از پیشوایان معصوم(ع) که یگانه رهبران راستین هستند، جدا نشود.
او دورسازی انسانها از اسلام ناب و آموزه‏ های زرّین آن، همراه با تیره ساختن چهره الگوهای معرفت‏ آموز در هر زمان را شیوه شیطانی دشمن می‏دانست که در پی آن زنده ساختن آداب و رسوم جاهلیت، قبیله‏ گرایی، دنیاخواهی و مقام‏ طلبی پدیدار خواهد شد و سرگرمی های پوچ و بی‏ارزش برای فراموشی شعارهای پویا و ارزشهای راستین جلوه ‏گر می‏شود.
آن هوشیاری و این بیداری سبب گردید که لحظه ‏ای با غاصبان خلافت نرمش و یا سازش نشان ندهد و نسبت به آنچه در توان داشت، مبارزه‏ای از سر تحلیل درست و شناخت عمیق شروع کند.
روزی که خبر از پایان کار سقیفه و آغاز ریاست خلیفه به او رسید، در حالی که سراپا اندوه و ماتم بود، در مسجد رسول خدا(ص) نشسته بود و در باره این فاجعه بزرگ که ضایعه‏ ای بی‏جبران بود، می ‏اندیشید و آن را قضا و قدر الهی می‏شمرد. ناگاه خلیفه وارد شد و هنگام اذان فرا رسید. اطرافیان منتظر صدای بلال بودند تا همچون زمان رسول خدا(ص) ندای توحید و نبوت با صدای خود سر دهد. اما او را ساکت در گوشه ‏ای دیدند. به گمان بی‏خبری نزد بلال آمده گفتند:
ـ بلال! اذان. اذان!
و او با شهامت و رشادت بسیار پاسخ داد: پس از این اذان نمی‏گویم. شخص دیگری را معین کنید. خلیفه اول خود نزد بلال آمد و گفت: برخیز اذان بگو ای بلال!
و او سری از بصیرت و بینایی تکان داد و گفت:
نه!
و چون سخن ابوبکر را شنید که برای چه بلال؟ پاسخ داد: اگر مرا [با آزادی از دست امیه] به بندگی خود گرفته‏ ای، در اختیار تو هستم و اگر در راه خدا آزاد ساخته‏ای، پس مرا رها کن و به حال خود واگذار.
و چون شنید که من تو را در راه خدا آزاد کرده ‏ام، پاسخ داد:
من پس از رسول خدا(ص) برای احدی اذان نخواهم گفت.(87)
نگرش روشن و روشنگر بلال، امیدآفرین اصحاب و خرسندکننده فاطمه زهرا(ع) بود. به گونه‏ای که حضور هوشیارانه و دفاع مردانه او در عرصه‏های سیاسی موجب گردید که بلال در بین اندک یاران امیر مؤمنان(ع) و فاطمه زهرا(س) محسوب شود که از مسیر سعادت‏بخش ولایت کوچکترین بازگشت و انحرافی نداشتند.
شگفت‏ آور آنکه بلال که از قبیله ‏ای سرشناس و خانواده‏ ای قدرتمند در مدینه محروم بود و هیچ پشتیبان ظاهری در شهر و دیار غریب نداشت، آن گونه در برابر سران زر و زور و تزویر ایستادگی کرد و با صراحت بسیار این سخن را بر زبان جاری کرد:
من پس از رسول خدا(ص) برای احدی اذان نخواهم گفت!
اما آنگاه که دخت رسول خدا(ص) به یاد دوران پرعظمت و باشکوه اسلام و نبوت پدر عزیز خود فرمود: «اِنّی اشتهی اَنْ اَسْمَعَ صوتَ مؤذنِ اَبی ـ (ع) ـ بالاذان»؛(88) بسیار دوست دارم صدای اذان بلال، مؤذن پدرم را بشنوم، اطاعت تمام عیار نمود و بار دیگر صدای خود را در فضای مدینه طنین‏ انداز کرد. با عبارت «اشهد اَنَّ محمدا رسولُ اللّه‏»؛ قلب دخت رسول خدا(ص) به لرزه در آمد، اشک او چون سیل از دیدگان جاری شد به گونه‏ای که نقل شده است فاطمه(ع) ناله‏ای زد، بر زمین افتاد و بی‏هوش گردید.
ناگاه خبر به بلال رسید که اذان را رها کن، فاطمه(ع) غش کرده است و او چون هراسان و سراسیمه از بام فرود آمد، خدمت پاک‏بانوی آفرینش رسید تا از حال او جویا شود. زهرا(ع) به هوش آمده فرمود: بلال! اذان را تمام کن!
و او که از عشق بی‏کران دختر پیامبر(ص) به پدر آگاه بود پاسخ داد:
دختر رسول خدا! مرا از این کار معذور بدار زیرا بر جان شما هراسانم، می‏ترسم خویشتن را به هلاکت رسانی.(89)
بلال و حمایت از ولایت
بلال از علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و آرمانهای آنان حمایت بی‏دریغ می‏کرد. آنگاه که امام(ع) در بین مسلمانان حاضر می‏شد، احترام چشمگیری به او می‏نمود، به گونه‏ ای که برخی زبانِ اعتراض به او می‏گشودند و می‏گفتند:
ابوبکر تو را از امیه خرید و آزاد کرد، با این خصوصیت، علی(ع) را بیشتر از او احترام می‏کنی؟
بلال پاسخ داد:
حق علی(ع) بر من، بیش از ابوبکر است، زیرا ابوبکر مرا از قید بندگی و شکنجه و آزاری که [در دنیا [می‏کردند، نجات داد، گرچه با صبر و بردباری [و شهادت] به سوی بهشت جاودان رهسپار می‏شدم، اما علی(ع) مرا از عذاب ابدی و آتش همیشگی جهنم نجات بخشید. چون به خاطر دوستی و ولایت او و برتر دانستن وی بر دیگران، سزاوار بهشت برین و نعمت های پایدار و ابدی آن خواهم بود!
هنگامی که هواداران ابوبکر، مردم را به بیعت با وی دعوت می‏کردند، سراغ بلال آمده [با اطمینان بسیار نسبت به پذیرش[ پیشنهاد بیعت دادند.
او با کمال خونسردی، به دور از هیجانات و جریانات زودگذر و از سر شناخت و معرفت، بیعت را نپذیرفت. عمر که شاهد ماجرا بود با عصبانیت گریبان او را گرفت و با لحن تندی گفت:
این پاداش ابوبکر است که تو را آزاد ساخت!
بلال پاسخ داد: اگر ابوبکر مرا به خاطر خداوند آزاد کرده، برای خدا نیز مرا به اختیار خود واگذارد و اگر برای غیر خدا آزاد کرده، من در اختیار او هستم، هرچه می‏خواهد بکند، اما هرگز با کسی که پیامبر(ص) او را جانشین نکرده است بیعت نمی‏کنم و آن که او را جانشین خود قرار داده، پیرویش تا روز قیامت بر گردن ما است.
عمر وقتی پاسخ راسخ و سخن صریح بلال را شنید، برآشفت و به او دشنام داده، گفت:
«لا ابا لک ...»؛ ای بی‏پدر دیگر در مدینه نباید بمانی.
و این آغاز تبعید بلال از مدینه به شام ـ به خاطر دفاع از امامت و ولایت ـ بود.
در آخرین لحظات حضور در شهر رسول خدا(ص) و در کنار دخت پیامبر(ص) و امیر مؤمنان(ع) این اشعار را زمزمه می‏کرد:
«باللّه‏ لا اَبابَکرٍ نجوتُ وَ لو لا اللّه‏ نأمت عَلی اَوْصالی الضَبُعْ»؛(90)
به وسیله خدا نجات یافتم نه به خاطر ابوبکر و اگر خدا نبود کفتار، رگهای مرا می‏درید. خداوند مرا در محل خوبی جای داد و مرا گرامی داشت، همانا خیر نزد او یافت می‏شود. مرا پیرو بدعت‏گذاری نخواهید یافت و من مانند آنان بدعت‏گذار نیستم.
بلال به شام رفت، ایامی چند در آن دیار زندگی کرد و سرانجام در بین سالهای 18 ـ 21 هجری قمری در زمان خلافت عمر در اثر بیماری طاعون دیده از جهان خاکی فرو بست و به دیار افلاکی پر کشید. بابُ الصغیر دمشق قبرستان شام است که پیکر پاک بلال را در آغوش خود جای داده و همه روزه زیارتگاه ارادتمندان مسلمان است.(91)
7. ابوذر غفاری
ابوذر صحابی صالح، صادق، شورآفرین و پرتوان در تمامی صحنه‏ هاست که از آغاز پذیرش اسلام تا آخرین لحظه حیات، اندکی در حق‏گویی، ستم‏ستیزی و یاری نبوت و ولایت کوتاهی نکرد و لحظه‏ای تردید به خود راه نداد. او سه سال پیش از بعثت رسول اکرم(ص) خدا را می‏پرستید و پس از رسالت آن حضرت، چهارمین یا پنجمین نفر از ایمان‏آورندگان بود، از این‏رو در زمره «سابقین در اسلام» محسوب می‏شد.(92) اباذر نخستین کسی بود که ایمان خویش را در مکه آشکار کرد و با ویژگی خاص خود، باور توحیدی خویش را در کنار کعبه به گوش همگان رساند.(93)
رسول ‏خدا(ص) او را می‏ستود و می‏فرمود:
«رحمت خداوند بر تو باد ای اباذر! براستی که تو تنها زندگی می‏کنی، تنها می‏میری، تنها برانگیخته می‏شوی و تنها وارد بهشت خواهی شد. سعادتمند و رستگارند مردمی که غسل و کفن و دفن تو را به عهده می‏گیرند ... آسمان سایه نیفکند و زمین در برنگرفت، راستگوتر از ابوذر! ای اباذر! براستی که تو از ما اهل بیت هستی ... پس دوستدار اهل بیت من باش، آن کسانی که خداوند «رجس» و پلیدی را از آنان دور ساخت و پاکشان گردانید، پاک گردانیدنی مخصوص».(94)
نگرش روشن پیامبر(ص) پس از رحلت آن حضرت برای همگان تجسم یافت. زیرا ابوذر در تندباد حوادث و اوضاع سیاه سیاسی ـ در میان انبوه بیش از یکصد هزار نفر در غدیر خم ـ چونان سروی راست قامت و پیشگامی هوشمند، پویا و انقلابی حضوری زنده و تأثیرگذار داشت و لحظه‏ ای تحت تأثیر شرایط و جوّ آلوده تطمیع و تهدید با زر و زور قرار نگرفت.(95)
او از آغازین لحظه حرکت به سوی رسول خدا(ص)، علی(ع) را ـ که نوجوانی بیش نبود ـ در کنار آن حضرت دیده بود و از سختکوشی فاطمه(ع) در مسیر رسالت پیامبر(ص)، آگاهی کامل داشت. از این‏رو ایمانی از سر شناخت و معرفت به رسول خدا(ص) و خاندان پاک او داشت. آنگاه که سکه‏های زرد و سفید سران حکومت در مدینه و شام به صورت پنهانی برای او فرستاده می‏شد تنها به یک جمله بسنده می‏کرد:
«یک گرده نان جو دارم که با آن چند روز را می‏گذرانم. من با ولایت علی بن‏ابی‏طالب و عترت پاک او، احساس بی‏نیازی از دیگران می‏کنم.»(96)
روزی دیگر قاطعانه از حرکت پرخروش فاطمه زهرا(س) حمایت کرده و فریاد می‏زند: «براستی که من به خاطر ولایت علی و خاندان هدایتگر او ـ که به حق و حقیقت دعوت می‏کنند و خود اهل هدایت و عدالت‏اند ـ احساس ثروتمندی بیش از دیگران دارم. من خود این ویژگیها را در علی و دودمان او از رسول خدا شنیدم ... همانا علی راستگوی بزرگ، صدیق اکبر و امتیازدهنده حق از باطل بعد از پیامبر خدا و رهبر دین‏داران است و ثروت پیشوای ستم‏پیشگان.»(97)
ابوذر و فاطمه(س)
ایمان استوار، فریاد رعدآسا و حمایت پرتوان ابوذر در هنگامه درد و رنج فاطمه(ع)
و غربت آن بانو، تسلی‏بخش زخمهای سوزان او بود. بویژه آنگاه که بینش عمیق و شناخت روشن، او را به موضعگیری قاطعانه علیه دنیاطلبان و دنیاپرستان وامی‏داشت، گویی صدای حق‏خواهی زهرا(س) است که از دهان اباذر در فضا طنین ‏انداز می‏شود.
این سخن اباذر است که فرمود:
«بار خدایا! من علی، فاطمه، حسن و حسین را دوست می‏دارم، هرچند به خاطر محبتشان قطعه قطعه‏ ام کنند و پیوسته این راه من است تا تو را ملاقات کنم و از این طریق جویای رضایت تو می‏شوم ... .»(98)
فاطمه(ع) نیز نگاهی برتر به ابوذر داشت و در صحنه‏ های مختلف زبان به ستایش او می‏گشود و یا او را از مَحْرمان خاندان نبوت و امامت معرفی می‏کرد.
روزی خبر از دیدار سه دختر زیبارو و پرنشاط با رایحه روح‏پرور داد که از حوریان بهشتی بوده و از شیفتگان نگاه دل‏آرای زهرای عزیز هستند که چون حضرت نام یکایک آنها را جویا می‏شود دومی خود را «ذرّه» معرفی کرده که خداوند او را برای ابوذر غفاری آفریده است!(99)
امام صادق(ع) فرمود:
مادرم فاطمه(ع) به علی(ع) فرمود:
«اذا توفیّتُ لا تُعْلِمْ اَحَدا اِلاّ امَ‏سَلَمة و اُمَ‏ایمن و فَضّة و من الرجال اِبْنیَّ و العبّاس و سلمان و عمّار و المقداد و اباذر و حذیفة و لا تُدْفِنی الاّ لَیلاً و لا تُعْلم قَبری اَحَدا»؛(100)
هنگامی که وفات کردم هیچ کس را آگاه مکن، مگر ام‏ سلمه و ام ‏ایمن و فضّه را از زنان و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را خبر کن ...
آری:
وادی عشق که بی هوش و سرگردانی است
مدعی در طلبش بوالهوس و مغرور است
لب فرو بست هر آنکس رخ جون ماهش دید
آنکه مدحت کند از گفته خود مسرور است
وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم
به همه کون و مکان مدحت او مسطور است


---------------------------------------------------------
1 ـ زن در آیینه جلال و جمال، آیت‏ اللّه‏ جوادی آملی، ص25 ـ 43؛ محدّثات، غروی نائینی، ص1 و 2.
2 ـ نگاه کنید به آیات 1 از سوره نساء؛ 189 از سوره اعراف؛ 6 از سوره زمر؛ 21از سوره روم؛ 164 از سوره آل‏عمران؛ 128 از سوره توبه و بنگرید امالی صدوق، مجلس چهارم؛ غرر الحکم و درر الکلم، ج3، ص313 و 382؛ خصال صدوق، باب ثلاثه؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج3، ص383 و 385؛ تحف العقول رساله حقوق امام سجاد(ع).
3 ـ مروج الذهب، ابوالحسن علی‏ بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج1، ص630 و 641؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج8، ص179؛ محدّثات، ص47.
4 ـ نهج الحق و کشفُ الصدق، ص270؛ گوهر المراد، ج1، ص406؛ الدّمعة السّاکبه، ج3، ص61. ر.ک: بحارالانوار، ج22، ص265.
5 ـ مروج الذهب، ج1، ص630.
6 ـ اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، ج3، ص555؛ مروج الذهب، ج1، ص641.
7 ـ اسدالغابه، ج5، ص408.
8 ـ سفینة‏البحار، ج2، ص736.
9 ـ الطبقات الکبری، ج8، ص224.
10 ـ همان، ص224 ـ 228.
11 ـ مروج الذهب، ج1، ص641.
12 ـ الطبقات الکبری، ج8، ص224.
13 ـ همان.
14 ـ الدمعة الساکبه، ج3، ص61؛ گوهر المراد، ج1، ص406.
15 ـ نهج الحق و کشف الصدق، ص270؛ الطبقات الکبری، ج8، ص224 و 225.
16 ـ الطبقات الکبری، ج8، ص179.
17 ـ النوادر، ص485؛ الدعوات، ص47؛ المناقب، ج1، ص125؛ وسایل الشیعه، ج11، ص30.
18 ـ شرح الاخبار فی فضائل الأئمة الاطهار، ص66؛ الامالی للشیخ الصدوق، ج1، ص76؛ دار السلام، ج1، ص206؛ الدمعة الساکبه، ج4، ص16 و 94؛ روضة الواعظین، ص154؛ کامل الزیارات، ص58؛ الامالی للشیخ الطوسی، ج2، ص281.
19 ـ نزهة الابرار، ص237؛ روضة المتقین، ج5، ص368؛ البرهان، ج2، ص294؛ الامالی للشیخ الصدوق، ج1، ص237؛ بحارالانوار، ج103، ص279؛ اخبار زینبیات، ص102.
20 ـ عوالم العلوم، ج11، ص315 و 386؛ القاب الرسول و عترته، ص189؛ الطبقات الکبری، ج8، ص224 ـ 226 (ابن سعد در الطبقات قریب سیزده روایت در باره امدادگری و خدمات ام ‏ایمن در جبهه ‏های نبرد بیان کرده است.)
21 ـ مدینة المعاجز، ج1، ص259؛ مرآة العقول، ج14، ص239؛ ملاذ الاخیار، ج3، ص322؛ عوالم العلوم، ج11، ص533؛ الدمعة الساکبه، ج4، ص34.
ر.ک: رجال برقی، ص61؛ رجال طوسی، ص34؛ المعجم الکبیر، ج25، ص88؛ الاصابه، ج4، ص416؛ الطبقات الکبری، ج8، ص24؛ کامل الزیارات، ص262.
22 ـ شرح نهج‏ البلاغه ابن ابی‏ الحدید، ج15، ص24؛ المغازی، ج1، ص278.
23 ـ تمهید الاصول، ص389؛ عوالم العلوم، ج11، ص235.
24 ـ الصواعق المحرقه، ص21؛ السیرة الحلبیه، ج3، ص362 و 391؛ احتجاج، ج1، ص119 ـ 123؛ النص و الاجتهاد، ص110 ـ 119؛ الطرائف، ص248 ـ 251؛ سیره ائمه ـ علیهم السلام ـ ، ص130؛ مروج الذهب، ج2، ص242.
25 ـ شرح نهج ‏البلاغه ابن ابی‏ الحدید، ج16، ص374.
26 ـ شادمانی دل پیامبر(ص)، ص721، 626، 630 و 902.
27 ـ ملاذ الاخیار، ج3، ص322؛ عوالم العلوم، ج11، ص533؛ الدمعة الساکبه، ج4، ص34.
28 ـ مناقب ابن‏ شهر آشوب، ص352 و 353.
29 ـ شادمانی دل پیامبر(ص)، ص629 و 630.
30 ـ شرح الاخبار من فضائل الائمة الاطهار، ص66.
31 ـ بحارالانوار، ج43، ص63.
32 ـ تمهید الاصول، ص389؛ عوالم العلوم، ج11، ص335.
33 ـ الاختصاص شیخ مفید، ص183 و 184.
34 ـ کتاب عوالم، ج11، ص436؛ تفسیر نورالثقلین، ج4، ص186.
35 ـ شادمانی دل پیامبر(ص)، ص492.
36 ـ المجالس السنّیة فی مناقب و مصائب العترة النبویه، ج2، ص123 ـ 126.
37 ـ کوکب الدّری، ج1، ص243؛ بیت‏ الاحزان، ص176؛ دلائل الامامه طبری، ص44.
38 ـ الطبقات الکبری، ج8، ص224؛ بحارالانوار، ج43، ص46؛ الخرائج و الجرایح، ج2، ص530؛ عوالم العلوم، ج11، ص156.
39 ـ ریاحین الشریعه، ج2، ص326 ـ 333؛ محدثات، ص47؛ الطبقات الکبری، ج8، ص226.
40 ـ ر.ک: المناقب، ج3، ص359 و ج4، ص70؛ عوالم العلوم، ج11، ص156 و 212؛ مستدرک الوسائل، ج2، ص359؛ امالی شیخ طوسی، ص470؛ الارشاد، ج1، ص140.
41 ـ ر.ک: اکمال الدّین و تمام النعمة، ص165؛ الدرجات الرّفیعه، ص203 سخن سلمان که فرمود: اعتقنی رسول‏اللّه‏ و سمّانی سلمان؛ رسول خدا(ص) مرا آزاد کرد و نامم را سلمان گذاشت.
42 ـ نک: قاموس الرّجال، ج4، ص429؛ معجمُ‏البلدان، ج2، ص196؛ رجال کشّی، ص15. دیار نخستین سلمان «رامهرمز» شیراز یا روستای «جَیْ» اصفهان بیان شده اما سخن کامل‏تر آن است که در رامهرمز از مادر زاده شده و جی اصفهان محل اصلی پدر او، یعنی «بدخشان» بوده است؛ ر.ک: نامه دانشوران، ج9، ص205.
43 ـ سفینة‏البحار، ج1، ص648؛ مروج‏ الذهب (ترجمه)، ج1، ص664، 665 و 700.
44 ـ الاختصاص، شیخ مفید، ص11 و 22؛ بحارالانوار، ج22، ص346؛ قاموس الرجال، ج4، ص429.
45 ـ شرح نهج ‏البلاغه، ابن‏ ابی‏ الحدید، ج18، ص36 و 38؛ رجال کشّی، ص18 و 20.
46 ـ ایرانیان مسلمان در صدر اسلام، ص57 و 58.
47 ـ نفس الرّحمان، ص32؛ الصفوة من الصحابة و التّابعین، حسین الشاکری، ص23 ـ 65.
48 ـ ایرانیان مسلمان در صدر اسلام، ص67 و 68؛ لغت‏نامه دهخدا، ج9، ص13734.
49 ـ امام صادق(ع)؛ بحارالانوار، ج22، ص346.
50 ـ (رسول خدا(ص))؛ همان، ص324؛ الصفوة من الصحابة و التّابعین، ص23 ـ 32.
51 ـ (امام باقر(ع))؛ بهجة‏الامال، ج4، ص412.
52 ـ (امام باقر(ع))؛ اعیان الشیعه، ج7، ص286؛ بهجة الامال، ج4، ص410.
53 ـ (رسول اکرم(ص))؛ خصال صدوق، ج1، ص255.
54 ـ احقاق الحق، ج10، ص321؛ مقتل الحسین(ع) ص71؛ کتاب عوالم، ج11، ص168؛ ریاحین الشریعه، ج1، ص132.
55 ـ همان.
56 ـ بیت‏ الاحزان، محدّث قمی، ص20.
57 ـ کتاب عوالم، ج11، ص211 و 599؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص118 و 188؛ بحارالانوار، ج43، ص47.
58 ـ نهج ‏الحیاة، ص145.
59 ـ بحارالانوار، ج28، ص228.
60 ـ ریاحین الشریعه، ج1، ص128 و 265؛ احتجاج طبری، ص86؛ تفسیر عیاشی، ج2، ص66.
61 ـ سقیفه و فدک، ص43؛ شرح نهج‏ البلاغه ابن ابی الحدید، ج2، ص49؛ ر.ک: انساب الاشراف، ج1، ص590.
62 ـ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص124.
63 ـ ر.ک: انساب الاشراف، ج2، ص183.
64 ـ کوکب الدرّی، ج2، ص175؛ بحارالانوار، ج8، ص303؛ کتاب عوالم، ج11، ص264.
75 ـ نفس الرحمان، ص81 و 82؛ قاموس الرجال، ج2، ص451؛ دلائل الامامه، ص28؛ ریاحین الشریعه، ج1، ص135.
76 ـ احقاق الحق، ج10، ص258؛ کوکب الدرّی، ج1، ص149.
77 ـ بحارالانوار، ج43، ص91 و ج101، ص38؛ ریاحین الشریعه، ج1، ص216؛ نوادر راوندی، ص14.
78 ـ نگاه کنید به: مجموعه دیدگاههای استاد شهید آیت‏ اللّه‏ مطهری در باره سلمان فارسی در خدمات متقابل اسلام و ایران، صفحات: 54، 69، 74، 75، 79، 134، 135، 137، 471، 643، 644، 675 و 676.
79 ـ بلال، سخنگوی نهضت پیامبر(ص)، عبدالحمید جودة السحار، ترجمه علی منتظمی، ص4 و 3.
80 ـ کشکول شیخ بهایی، عزیزاللّه‏ کاسب، ص252.
81 ـ تفسیر منسوب به امام عسکری(ع)، ص462؛ علل الشرایع، ص461.
82 ـ عدة‏الداعی، ص21؛ المحجة‏البیضاء، ج2، ص310.
83 ـ حجرات، 13؛ یا ایّها الناس انّا خلقناکم من ذکرٍ و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا اِنَّ اکرمکم عند اللّه‏ اتقیکم. (ر.ک: تفسیر المیزان، ج18، ص325؛ اطیب البیان، ج12، ص231؛ البرهان، ج4، ص210؛ نمونه، ج22، ص196؛ تفسیر القمی، ج1، ص179).
84 ـ انعام، 52؛ و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شی‏ءٍ و ما من حسابک علیهم من شی‏ءٍ فتطردهم فتکون من الظالمین. (ر.ک: تفسیر المیزان، ج7، ص99؛ بیان السعاده، ج2، ص132؛ روح المعانی، ج7، ص158).
85 ـ کهف، 28.
86 ـ شرح نهج‏ البلاغه ابن ابی‏ الحدید، ج10، ص104؛ عوالم العلوم، ج14، ص308.
87 ـ بحارالانوار، ج83، ص131؛ نهایة الاحکام، ج1، ص422 و 524.
88 ـ تاریخ تحول دولت و خلافت، ص107، نقل از التراتیب الاداریه، ج1، ص79.
89 ـ بحارالانوار، ج84، ص116؛ ر.ک: مجمع‏ الرجال، ج1، ص281.
90 ـ مختصر تاریخ دمشق، ج5، ص261.
91 ـ شرح نهج‏ البلاغه، ج11، ص198.
92 ـ بحارالانوار، ج104، ص88؛ دلائل الامامه، ص87.
93 ـ همان، ج22، ص508؛ عوالم العلوم، ج11، ص175؛ نک: علل الشرایع، ص168؛ امالی شیخ طوسی، ص573؛ امالی شیخ صدوق، ص506.
94 ـ همان، ج22، ص499.
95 ـ بلال سخنگوی نهضت پیامبر(ص)، ص3.
96 ـ بحارالانوار، ج22، ص142؛ نک: الدرجات، الرّفیعه، ص367.
97 ـ انسابِ الاشراف بلاذری، ج2، ص183.
98 ـ احقاق الحق، ج19، ص153؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج1، ص297؛ بحارالانوار، ج43، ص157.
99 ـ بحارالانوار، ج43، ص158.
100 ـ همان، ص119 (برخورد بلال با خلیفه دوم به گونه‏ ای افشاگرانه، تهاجمی و یا نوعی دادخواهی در آن به چشم می‏خورد؛ گرچه بسیاری جرأت این گونه برخورد را در خود نمی‏دیدند! به طور مثال روزی عمر به بلال گفت: هنگام اذان نشده است، چرا اذان می‏گویی؟ و او پاسخ داد: زمانی که تو از الاغ خودت گمراهتر بودی من وقت را می‏شناختم. نک: مختصر تاریخ دمشق، ج5، ص267).
101 ـ رجال شیخ طوسی، ص27 (شایان ذکر است که برخی معتقدند بلال در «باب الاربعین» شهر حلب و یا در مقبره کیسان یا خولان مدفون است).
102 ـ الصفوه من الصحابة و الشاکرین، حسین الشاکری، ج1، ص67 ـ 115.
103 ـ همان، ص68 و 69.
104 ـ شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار(ع)، ص502؛ خصال، ص182؛ کامل بهایی، ج1، ص157؛ کافی، ج8، ص297؛ مجالس المؤمنین، ج1، ص217.
105 ـ نک: تاریخ الیعقوبی، ج2، ص124 و 173؛ مروج الذّهب، ج2، ص341 و 342؛ تاریخ الطبری، ج4، ص283؛ طبقات الکبری، ج4، ص229؛ الغدیر، ج6، ص304 و ج9، ص373.
106 ـ نقد الرجال، ج1، ص77؛ شجرة الطّوبی، شیخ محمدمهدی مازندرانی (شرح زندگانی ابوذر).
107 ـ ر.ک: المجالس السنیّه، ج1، ص243 ـ 245؛ الصفوه من الصحابه و التابعین.
108 ـ اعیان الشیعه، ج16، ص319 ـ 321.
109 ـ ریاحین الشریعه، ج1، ص135؛ بحارالانوار، ج22، ص352؛ دلائل الامامه، ص28.
110 ـ تاریخ الطبری، ج2، ص300؛ کفایة الطالب، ص225.