متوفاى 1030 ق.
میلاد
در صبحگاه 17 ذی حجه 953 ق. در روستاى «جبع» (زادگاه شهید ثانی) نوزادی چشم به جهان گشود كه وى را محمد نامیدند. محمد در دامان پاك خانواده اى روحانى تربیت یافت. لبنان كنونى در آن عصر مهد فرهنگ تشیع بود. محمد دوران كودكى و نوجوانى را در آن سرزمین پاكان سپرى كرد. خواندن ونوشتن, قرآن, احكام شرعى و نماز را نزد مادر و پدر, معلمان پرهیزكار جبع و بعلبك فرا گرفت و با مهر على (علیهالسلام) و اولادش رشد یافت.
كوچ سبز
محمد هنوز سیزده بهار بیش شكوفایى باغهاى سیب جبل عامل را ندیده بود كه آهنگ سفرى دراز نمود. او در دوران جوانى میبایست همسرى نیكو براى خود انتخاب نماید و از این رو با دقت لازم و به پیشنهاد پدرش , با خانواده اى اصیل كه نور علم و ایمان در آن تابیده بود, وصلت كرد. تاریخ نویسان میگویند: همسر شیخ بهاء الدین زنى پارسا, دانشمند, حدیث شناس, فقیه, محقق و مدرس بوده است. در آن روزگار كه بسیارى از زنان بلكه اغلب مردان از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند و یا تحصیل علم را براى زنان لازم نمیشمردند, همسر شیخ بهاءالدین استادى بلند پایه بود.
پدرش پس از شهادت شهید ثانى (متوفى 966 ق.) تصمیم گرفت مهر از آب و خاك بركند و عازم مهد تازه شیعه,ایران شود. پدرش علاقه خاصى به شهید ثانى داشت. شهید ثانى نیز زادگاهش «جبع» و سالیانى استاد وى بود. و در مسافرتهاى مصر و استانبول ایشان را به همراه داشت.
پس از شهادت استاد كه به تحریك علماى سنى و به دست كارگزاران حكومت عثمانى صورت گرفت, جبل عامل براى شیعیان و علماى شیعى ناامن مینمود و از آن سو حكومت نوپاى صفوى با به رسمیت شناختن مذهب شیعه در كشور, بستر مهاجرت علماى شیعه از سراسر دنیا به ایران را فراهم نمود. بسیارى از دانشمندان بزرگ شیعى كه از آزار ابرقدرت بزرگ آن عصر (امپراتورى عثمانی) به تنگ آمده بودند به ایران آمدند و حوزه هاى علمیه ایران را رونقى تازه بخشیدند. محقق كركى (متوفى 940 ق.) شیخ لطف الله میسى (متوفى 1032 یا 1035) و شیخ على منشار عاملى از اندیشه وران جبل عامل هستند كه به ایران هجرت كردند.
فرصتهاى ناب
عالمان شیعه همواره در طول تاریخ با پادشاهان ستمگر در نبرد بودند اما گاه مجبور میشدند براى حفظ اسلام و نجات مسلمانان با دربار شاه همكارى كنند. تلاش آنها براى اصلاح فرهنگ، اقتصاد، سیاست، مدیریت و نظام حكومتها بود. آنها هیچ امیدى به پادشاه نداشتند بلكه فقط از او براى اصلاح كشور و رشد تشیع كمك میگرفتند.
شیخ بهایى نیز از زمره اندیشمندانى است كه براى حفظ و گسترش فرهنگ تشیع به دربار شاهان رفت. وى به شدت از آنان متنفر بود. در یكى از سرودههایش آمده است:
نان و حلوا چیست، دانى اى پسر قرب شاهان است، زین قرب الحذر
میبرد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب شاهان ، الفرار
فرخ آن كه رخش همت را بتاخت كام از این حلوا و نان، شیرین نساخت
حیف باشد از تو اى صاحب سلوك كاین همه نازى به تعظیم ملوك
قرب شاهان آفت جان تو شد پایبند راه ایمان تو شد
جرعهاى از نهر قرآن نوش كن آیه لا تركنوا را گوش كن
حكومت صفویه مذهب شیعه را مذهب رسمى كشور اعلام كرد. فقیهان بلند آوازه شیعه براى استفاده از این موقعیت طلایی، به دربار صفویه راه یافتند تا بتوانند شاهان صفوى را براى گسترش تشیع به خدمت بگیرند. فرصتهاى ناب پیش آمده در دوره صفویه اندیشهوران تیزبین شیعى را بر آن داشت كه با تمام تنفرى كه از پادشاهان خونریز صفوى داشتند براى ترویج فرهنگ اسلام راستین به دربار راه یابند و خدمتهاى فرهنگی، سیاسی، اجتماعى و اقتصادى شایانى بنمایند. تشویق پادشاهان صفوى به بازسازى و احداث مساجد، مدارس علمیه، زیارتگاهها، كاروانسراها و … از فعالیتهاى علماى شیعى است. با تلاش جانفرساى این اندیشهوران، صفویه بستر مناسبى براى جریان یافتن رود پر تلاطم فرهنگ عاشورا گردید و حوزههاى علمیه شیعه با تلاش آنها جان گرفت و ایران میزبان فقیهان بزرگ جهان شد. كوشش بیامان فقیهان شیعه دستاوردهاى بسیار گرانبهایى دربرداشت. همكارى مجتهدان شیعه با پادشاهان صفوى فقط و فقط براى ترویج دین بود.
امام خمینى (ره) در این باره میفرماید:
«یك طایفه از علما، اینها گذشت كردهاند از یك مقاماتى و متصل شدهاند به سلاطین. با اینكه میدیدند كه مردم مخالفاند (با سلاطین)، لیكن براى ترویج دیانت و ترویج تشیع اسلامی، ترویج مذهب حق، اینها متصل شدهاند به یك سلاطینى و این سلاطین را وادار كردهاند، خواهى نخواهى براى ترویج مذهب تشیع.
اینها آخوند دربارى نبودند. این اشتباهى است كه بعضى نویسندگان ما میكنند… . اینها اغراض سیاسى داشتند. اغراض دینى داشتند. نباید تا یك كسى به گوشش خورد كه مثلاً علّامه مجلسى – رضوان الله علیه- محقق ثانى (رضوان الله علیه) شیخ بهایی (رضوان الله علیه) با اینها روابط داشتند و میرفتند سراغ اینها، همراهیشان میكردند، خیال كند كه اینها مانده بودند براى جاه … .
آنها گذشت كردند، گذشت. یك مجاهده نفسانى كردهاند. براى اینكه مذهب را به وسیله آنها، به دست آنها ترویج كنند.»[1]
شیخ بهایى با اینكه در دربار بود ، زاهدانه میزیست. خانهاش پناهگاه فقیران و نیازمندان بود. او از قدرتى كه در دربار داشت براى گشایش كار مردم استفاده میكرد. سیاست او هدایت كارگزاران حكومت صفوى بود. و در این راه تا اندازهاى نیز موفق گشت.
سفرهاى پربار
شیخ مدتها شیخ الاسلام هرات و در آن دیار پاسخگوى احكام شرعى مردم بود. وى پس از مدتى از این سمت كناره گرفت و به سفرهاى علمى و تحقیقى پرداخت.
شیخ بهایى 30 سال در سفر بود، به مصر، سوریه، حجاز، عراق ، فلسطین، افغانستان و … رفت و با علما و مردم آن مناطق به گفتگو پرداخت. او مبلغ نستوه تشیع بود و رنج سفر را به جان خرید و براى زنده نگهداشتن فرهنگ شیعى زحمت فراوان متحمل شد. مشكلات سفر در آن دوران فراوان بود. خطر حمله دزدها، گرگها، گم كردن راه، تشنگى و در بیابان ماندن و دهها خطر دیگر در برابر اراده پولادین او ناچیز مینمود. او دل به حجره مدرسه، دربار، مقام شیخ الاسلامی، ریاست علماى شیعه و مرجعیت مردم نبست و براى مبارزه با شبیخون دشمنان اسلام به فرهنگ تشیع در كنج حجره سنگر نگرفت. بلكه میان توده مردم شتافت، با دردها آشنا شد و آنگاه به مداواى جامعه مریض اسلام پرداخت. او لحظهاى از تحصیل، تدریس ، تبلیغ، عبادت و تألیف غافل نبود و برخى از كتابهایش را در سفرها نوشت. قم، كرمانشاه، گنجه، تبریز، هرات و مشهد شهرهایى هستند كه میزبان قلم او بودند.
این عالم وارسته در سفرها با علماى اهل سنت به گفتگو مینشست و فقیهان بلند پایه اهل سنت را گرامى میداشت. نزدشان زانوى ادب به زمین میزد و از دانش آنها بهره میجست. در قدس با «ابن ابى اللطیف»، در دمشق با «حافظ حسین كربلایی» و «حسن بورینی» و در حلب با «شیخ عمر عرضی» دیدار كرد. [2]
شیخ بهایى پس از سال 1006 ق. شیخ الاسلام اصفهان بود. اصفهان در سال 1006 ق. از سوى شاه عباس كبیر پایتخت ایران شد. با انتخاب اصفهان به پایتختی، مهاجرت علماى شیعه از سراسر جهان اسلام به این شهر رونق گرفت. مدت زمانى بعد شیخ از مقام «شیخ الاسلام»ى استعفا داد و از سال 1012 ق. تا سال 1019 ق. به سفر رفت. سپس به اصفهان برگشت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و به عنوان «شیخ الاسلام» ریاست علماى شیعه را بر عهده گرفت.
حب وطن
پیامبر گرامى اسلام فرموده است: حب الوطن من الایمان[3]؛ علاقه به وطن جز ایمان است. شیخ بهایى تفسیرى نو از این حدیث ارائه مى كند كه بسیار در خور تأمل است. تقریبا همه افرادى كه این حدیث را معنا كردهاند وطن را وطن جغرافیایى و زادگاه دانستهاند. برخى از روشنفكران نیز این حدیث را به چیزى در تأیید ناسیونالیسم، وطن پرستى و ملى گرایى تفسیر كردهاند. اما شیخ بهایى درتفسیرى تازه از این حدیث چنین میسراید:
این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهرى است كو را نام نیست
زانكه از دنیاست این اوطان تمام مدح دنیا كى كند خیر الانام
اى خوش آن كو یابد از توفیق بهر كآورد رو سوى آن بى نام شهر
تو در این اوطان غریبى اى پسر خو به غربت كردهای، خاكت به سر
آنقدر در شهر تن، ماندهاى اسیر كان وطن یكباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و جان را شاد كن موطن اصلى خود را یاد كن
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست در میان جز یك نفس در كار نیست
تا به چندان شاهباز پر فتوح باز مانى دور از اقلیم روح
وصال
نوشتهاند: زمانى شیخ بهایى به همراه گروهى از شاگردانش براى خواندن فاتحه به قبرستان رفت. بر سر قبرها مینشست و فاتحهاى نثار گذشتگان میكرد. تا این كه به قبر بابا ركن الدین[4] رسید. آوایى شنید كه سخت او را تكان داد. از شاگردانش پرسید: شنیدید چه گفت؟ گفتند: نه.
شیخ بهایى پس از آن، حال دیگرى داشت. همواره در حال دعا و گریه و زارى بود. گرچه او هیچ گاه از عبادت غافل نبود ولى اكنون بیش از پیش، به مناجات و دعا اهمیت میداد. مدتى بعد شاگردانش از او پرسیدند آن روز چه شنیدی؟ او گفت: به من گفتند آماده مرگ باشم.
شش ماه گذشت. دوازدهم شوال 1030 ق. (یا 1031 ق.) فرا رسید. مرگ به پیشواز شیخ بهایى آمد. او نیز سبكبال به سوى معبود پر كشید. بیش از پنجاه هزار نفر مردم اصفهان در تشییع جنازه او شركت داشتند. اصفهان پایتخت صوفیه غرق در ماتم بود. ملا محمد تقى مجلسى بر وى نماز گزارد و سپس پیكرش را به مشهد مقدس برد و بنابر وصیتش او را در خانهاش كه نزدیك حرم امام رضا (علیهالسلام) قرار داشت، به خاك سپردند. اكنون آرامگاه شیخ بهایى در یكى از رواق هاى حرم مطهر امام رضا (علیهالسلام) قرار دارد. [5]
*************************************
[1] - صحیفه نور: ج 1، ص 285.
[2] - طبقات اعلام الیشعه: ج 5، ص 87.
[3] - سفینة البحار: شیخ عباس قمی، ج 2، در ذیل كلمه وطن.
[4] - وی یكی از عرفاست.
[5] - الكنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 101.