متوفاى 1112 ق.
تولد
«صباغيه» يكى از جزاير پيرامون بصره ، در حدود 1050 ق.[1] شاهد تولد نوزادى بود كه خانه سيد عبدالله را در شادمانى فرو برد. سيد عبدالله كه از نوادگان امام كاظم (عليهالسلام) به شمار ميآمد[2] فرزند دلبند خويش را نعمت الله ناميد و در نخستين فرصت به مكتب سپرد.
در مسير تحصيل
نعمت الله روزهاى كودكى را شتابان پشت سر نهاد و با بهرهگيرى از دانشوران صباغيه، شط بنى اسد، حويزه و بصره به يازده سالگي رسيد.در اين هنگام همراه برادرش سيد نجم الدين رهسپار شيراز شد و به يارى شيخ جعفر بحرانى در مدرسه منصوريه اقامت گزيد[3]. تهيدستى بسيار سيد نعمت الله، سرانجام وى را از انزواى ويژه روزگار آغازين درس برون آورده، به نسخهبردارى از كتابها، تصحيح نسخهها و حاشيه نويسى كشاند[4]. فرزند سيد عبدالله گاه تا بامداد كار ميكرد،درس مى خواند و پس از نماز صبح و مطالعه ويژه بامدادى سر بر كتاب نهاده، لحظهاى ميآراميد. آنگاه تا نيمروز تدريس ميكرد و پس از نماز ظهر به درس يكى از استادان ميشتافت.[5] او خود خاطره آن روزهاى دشوار را چنين نگاشته است: … وقتى اذان ظهر برميخاست به درس ميشتافتم … البته بيشتر وقتها نميتوانستم نان تهيه كنم، بنابراين تا شامگاه گرسنه ميماندم، اغلب هنگامى كه شب فرا ميرسيد به اندازهاى در انديشه درس فرو رفته بودم كه نميدانستم در روز چيزى خوردهام يا نه! پس مدتى فكر ميكردم و در مييافتم كه چيزى نخوردهام. …[6]
تلاش سيد تابستان و زمستان نميشناخت. براى او همه فصلها فصل درس بود. آنچه فرزند سخت كوش صباغيه درباره يكى از زمستانهاى شيراز نگاشته، درستى اين گفتار را نشان ميدهد: من درسى داشتم كه حاشيههاى آن را بعد از نماز صبح زمستان مينوشتم. سرماى هوا و بسيارى تلاش باعث ميشد كه خون از دستم جارى شود! … سه سال روزگارم بدين سان گذشت.[7]
ناگفته پيداست كه كار نسخه بردارى همواره برقرار نبود. بنابراين نوجوان بين النهرين گاه چنان در تهيدستى فرو ميرفت كه حتى توان خريد لقمه نانى نداشت. در چنين موقعيت دشوارى چراغ حجرهاش به سبب بيروغنى خاموش ميماند و سيد نعمت الله را در اندوهى جانكاه فرو ميبرد. او براى تحمل گرسنگى توان بسيار داشت ولى هرگز نميتوانست به دليل نادارى درس شامگاهى را ترك كند. بنابراين به مهتاب، خانه دوستان يا مسجد جامع پناه ميبرد.[8]
شيراز با همه دشواريها، جاذبههايى نيز داشت . جاذبههايى كه ثروتمندان و تهيدستان به يك اندازه از آن بهرهمند ميشدند. باغهاى سرسبز، چشماندازهاى پر گل و چشمههاى زلال را بايد در شمار اين جاذبههاى طبيعى جاى داد. زيباييهايى كه گاه نوجوان صباغيه را به بيرون شهر و اقامت يك هفتهاى در گلستانها[9] كشانده، بر نشاط و اشتياقش ميافزود.
سرانجام پيامهاى پيوسته پدر سيد نعمت الله را به سمت صباغيه رهسپار ساخت. پدر و مادر كه براى ديدار فرزند روزشمارى ميكردند براى آنكه او را در روستا ماندگار سازند مراسم ازدواج برپا داشتند و پيوند سيد نعمت الله با دختر عمويش را جشن گرفتند.
بيست روز پس از ازدواج در حالى كه سيد انديشه شيراز را – دست كم براى مدتى – از خود دور ساخته بود، زيارت يكى از دانشوران جزاير و گفتار ارزنده وى اشتياق مدرسه را در دل او بيدار ساخت. به گونهاى كه در همان محفل تصميم به ادامه درس گرفت و چون از خانه آن دانشمند بيرون آمد بى آنكه كسى را آگاه سازد رهسپار شيراز شد[10]. ولى اين بار اقامت در مدرسه منصوريه ديرى نپاييد. پس از مدتى خبر درگذشت پدر وى را در اندوه فرو برد[11] و اندكى بعد دست حوادث مدرسه را به آتش كشيد[12]. سيد نعمت الله با خاطره استادان بزرگ شيراز: شيخ جعفر بحرانى (متوفاى 1091 ق.) ابراهيم بن ملا صدرا، شاه ابوالولى بن شاه تقى الدين شيرازي، سيد هشام بن حسين احسايي[13]، شيخ صالح بن عبدالكريم كزكزانى (متوفى 1098 ق.)[14] راه اصفهان را پيش گرفت.
پ
فرزند صباغيه در اصفهان از محضر حافظ سيد محمد ميرزاى جزايري[15]، ميرزا رفيع الدين محمد بن حيدر طباطبايى (متوفاى 1079 ق.)[16] شيخ عمادالدين يزدي[17]، محقق سبزوارى (متوفاى 1090 ق.)[18] شيخ على بن شيخ محمد عاملي[19]، شيخ حر عاملى (متوفاى 1104 ق.)[20] شيخ حسين بن جمال الدين خوانسارى (متوفاى 1098 ق.)[21]،امير اسماعيل خاتون آبادى (متوفى 1116 ق.)[22] ملا محسن فيض كاشانى (متوفى 1091 ق )[23] و علامه محمد باقر مجلسى بهره گرفته، در تهيدستى و گرسنگى به سوى قلههاى كمال پيش رفت. ولى تنگدستى سپاهان ديرى نپاييد. گوهر شناس شهره پايتخت بزودى ارزش گوهر صباغيه را بازشناخت و او را از حمايت مادى و معنوى خويش برخوردار ساخت. سيد نعمت الله اينك ميتوانست برون از دغدغه روغن چراغ و غذا به پژوهش پردازد و استاد را در انجام رسالت بزرگش يارى دهد. او خود خاطره آن روزها را چنين ثبت كرده است:
«من در وقت تأليف (بحارالانوار) شب و روز در خدمتش بودم و در حل بعض احاديث مشكله با همديگر مباحثه مينموديم، بلكه بعض اوقات ايشان مرا از عالم خواب بيدار ميكرد و درباره حل بعضى احاديث مراجعه مينمود…[24] به خاطر كمك به وى شبها در اتاقش ميخوابيدم. او با من بسيار مزاح ميكرد و ميخنديد تا از مطالعه خسته نشوم، ولى با همه اينها هرگاه ميخواستم نزدش حضور يابم از شدت هيبت و عظمت وى دلم چنان ميتپيد كه مدتى پشت در ميايستادم تا به حالت عادى بازگردم.»[25]
مرجع جنوب
سيد در بازگشت از خراسان در سبزوار بيمار شد و با رنج بسيار خود را به اصفهان رساند. در اين روزگار نامههاى فراوان از شوشترو حويزه دريافت كرد. نامههايى كه وى را به آن شهرها فرا ميخواند. فقيه پاك رأى صباغيه ناگزير به قرآن كريم پناه برد و به راهنمايى آن كتاب مقدس شوشتر را برگزيد و در روزهاى پايانى 1079 ق. دعوت فتحعلى خان (حاكم خوزستان) را اجابت كرد و به شوشتر پاى نهاد.[26] او در آن ديار مسجدها و مدرسههاى دينى فراوان پى افكند و به تربيت مشتاقان علوم اهل بيت (عليهمالسلام) پرداخت. آن بزرگمرد علاوه بر اقامه جماعت و ارشاد مردم در مسجد جامع، در خيابانها به راه ميافتاد و اصناف و پيشه وران را با آداب اسلامى آشنا مى ساخت.[27] اندك اندك نهالهايى كه او كشته بود بارور شد و دانشورانى توانا به جامعه عرضه كرد. دانشورانى كه به آباديهاى دور و نزديك ميشتافتند و مردم را با اهل بيت (عليهمالسلام) آشنا مي ساختند.[28] چون خبر تلاشهاى موفقيت آميز فقيه بلند آوازه صباغيه به شاه سليمان صفوى رسيد چنان تحت تأثير قرار گرفت كه بيدرنگ در ضمن فرماني، او را به شيخ الاسلامى جنوب برگزيد و همه مناصب شرعى آن ديار را به وى وانهاد.[29] او كه اينك مرجع دينى اهالى خوزستان و جنوب عراق به شمار ميآمد در پى هدايت مردم و از ميان برداشتن دشمنى قبيلهها تلاش فراوان كرده، اطلاعيههاى گوناگونى با مهرهاى ويژه خويش، كه به عبارتهاى و «ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها» و «الواثق بالله نعمة الله» آراسته بود، به دورو نزديك ميفرستاد.[30]
در سوگ آفتاب
در اين زمان فرصتى پديد آمد تا پس از تولد نخستين فرزندش، سيد نورالدين، همراه استاد فرزانهاش شيخ حر عاملي، به زيارت خانه خدا شتابد[31]. مكه چنان فقيه نامور صباغيه را جذب كرد كه اندكى پس از بازگشت، ديگر باراسباب سفر آماده ساخت و در حدود 1095 ق. عازم حريم امن الهى شد.[32]
در بازگشت از دومين زيارت هنوز داغ از دست دادن فرزند دلبندش، سيد حبيب الله را فراموش نكرده بود[33] كه خبر درگذشت رهبر روشن بين حوزههاى علميه، حضرت علامه محمد باقر مجلسى وى را در اندوه فرو برد. از اين رو شتابان راه اصفهان را پيش گرفته، در مراسم تشييع و تدفين ستاره تابناك آسمان دانش و پرهيزكارى شركت جست[34] و پس از مدتى توقف ديگر بار به شوشتر بازگشت. ولى درد از دست دادن گوهرى چون علامه مجلسى بزرگتر از آن بود كه پيكر نحيف مرجع شوشتر توان تحملش را داشته باشد. بنابراين راه خراسان پيش گرفت تا آفتاب تابناك مشرق رضا (عليهالسلام) قلب مجروحش را التيام بخشد.
مرجع روشن بين شوشتر در بازگشت از حريم پاك رضوى مدتى در گرگان توقف كرده[35]، مؤمنان آن سامان را از درياى دانش و اخلاص خويش سيراب ساخت. آنگاه به جانب خوزستان ادامه مسير داد تاهمچنان روشنگر راه پاكدلان آن سرزمين باشد.
درخت آسمانى
پير دانشور صباغيه شاگردان بسيارى تربيت كرد كه هر يك در گوشهاى از جهان اسلام به هدايت مردم و تدريس علوم اهل بيت پرداختند. دانشورانى چون: ابوالحسن اصفهانى غروي، ابوالحسن شوشتري، شيخ على بن حسين بن محيى الدين جامعى عاملي، فتح الله بن علوان الكعبى الدورقي، قاضى محمد تقى بن قاضى عنايت الله شوشتري، شيخ محمد الضبيري، شيخ محمد علم الهدى كاشاني، شيخ محمد بن على بن حسين نجار شوشتري، محمود بن مير على ميمندى و دهها شخصيت ديگر از شاگردان او به شمار ميآيند.[36]
نوشتههاى سبز
حضرت سيد نعمت الله جزايرى كتابهاى گرانبهايى كه فراتر از 55 عنوان است، از خود به يادگار نهاد. نوشتههايى كه نام برخى از آنها را برمي شماريم: الانوار النعمانية فى بيان معرفة النشأة الانسانيه، انيس الفريد فى شرح التوحيد، تحفة الاسرار فى الجمع بين الاخبار، الجوهر الغوالى فى شرح عوالى اللئالي، رياض الابرار، فى مناقب الائمه الاطهار، زهرالربيع، الغاية القصوي، عقود المرجان فى تفسير القرآن، مشكلات المسائل، منبع الحياة فى اعتبار قول المجتهدين من الاموات، نوادر الاخبار، النور المبين ى قصص الانبياء و المرسلين، هدية المبين و تحفة الراغبين و دهها اثر ديگرى كه به صورت حاشيه و شرح نوشته شده است.[37]
مسافر ملكوت
مرجع 62 ساله جنوب آنگاه كه به سمت خوزستان ادامه مسير ميداد به شدت بيمار شد كاروانيان چون به جايدر (منزلگاهى نزديك پلدختر) رسيدند سيد را فروآوردند تا لختى بياسايد،[38] ليكن در اين وادى بيمارى شدت يافت و سرانجام در شب جمعه 22 شوال 1112 ق.[39] ديدگانى كه به بركت خاك مقبره امامان معصوم (عليهم السلام) فروغى اسمانى يافته بود، براى هميشه بسته شد.
مسافران پاكدل شوشترى پيكر پاك مرجعشان را غريبانه در جايدر به خاك سپردند. نيكان آن سامان، كه قدر گوهر رخشان جزاير را مي دانستند بر آرامگاهش ساختمانى سراسر عشق و اخلاص بنياد نهادند و براى تأمين مخارج قاريان و خدمتگزاران حرمش موقوفاتى در نظر گرفتند[40]. اينك جايدر در سايه ايمان، پرهيزكارى و خلوص سرور فقيهان خوزستان چون خورشيد به همه گيتى نوراميد و رستگارى ميپراكند. مؤمنان بسيار از گوشه و كنار كشورهاى اسلامى بدان سامان روى آورده، مراد خويش را از سيد سپيد دست صباغيه ميگيرند و شادمان باز ميگردند. هر چند شرح كاميابيهاى مؤمنان پاكدلى كه در سايه عنايت آن مرجع وارسته به خواستهايشان دست يافتهاند، فرصتى بيش از اين نوشتار ميجويد ولى نگاهى گذرا به داستان كوتاه كامرواى نيكبخت پاكستان، شيخ حسين بخش جعفرى ما را با شناسايى جايگاه والاى معنوى آفتاب درخشان بين النهرين آشناتر ميسازد.
شيخ حسين به سبب محكوميت برادرش به اعدام، بسيار نگران بود. شبانگاه سيدى گران پايه در خواب ميبيند و مشكل خويش با وى در ميان مينهد.
سيد به وى مى فرمايد: در آرامگاهم به ديدارم بيا، گره از كارت گشوده خواهد شد، ان شاء الله! شيخ حسين ميپرسد: آقاى من ! شما را نميشناسم. كيستيد؟ جايگاهتان كجاست؟
سيد ميفرمايد: دوستى دارى كه فردا به سوى ما حركت ميكند، با او رهسپار شو!
شيخ حسين بامداد يكى از آشنايانش را ميبيند و داستان رؤياى معنوياش را به وى باز ميگويد. آن دوست كه انديشه زيارت آفتاب تابناك پلدختر در سر داشت، در شگفتى فرو ميرود و شيخ حسين را به همراه خويش بر مزار سيد ميبرد. شيخ بر مرقد بزرگمرد وارسته صباغيه خدا را ميخواند و چون باز ميگردد، خبر رهايى برادرش را از اعدام دريافت ميكند.[41]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - نابغه فقه و حديث، سيد محمد جزايري، ص 10.
[2] - تحفة العالم، عبداللطيف بن ابيطالب شوشتري: ص 53.
[3] - الانوار النعامنيه،فى بيان معرفة النشأة الانسانيه: سيد نعمت الله جزايري: ج 4، ص 302-307.
[4] - الانوار النعامنيه،فى بيان معرفة النشأة الانسانيه: سيد نعمت الله جزايري: ج 4، ص 302-307.
[5] - همان، ص 308-310.
[6] - همان، ص 308-310.
[7] - همان، ص 312.
[8] - همان، ص 312.
[9] - همان، ص 308.
[10] - نابغه فقه و حديث، ص 125.
[11] - نابغه فقه و حديث: ص 125.
[12] - همان، ص 145.
[13] - كشف الاسرار فى شرح الاستبصار: سيد نعمت الله جزايري، تحقيق سيد طيب جزايري، ج 1، ص 58.
[14] - نابغه فقه و حديث: ص 129.
[15] - همان، ص 106.
[16] - قصص العلماء: ميرزا تنكابني، ص 437.
[17] - همان.
[18] - همان.
[19] - همان.
[20] - رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندي اصفهاني: ص 56 و 256.
[21] - تحفة العالم: ص 55.
[22] - نابغه فقه و حديث، ص 92.
[23] - كشف الاسرار: ج 1، ص 59.
[24] - چكيده اي از زندگاني عقبري، فقه و حديث سيد جزايري، سيد طبيب جزايري، 7، ص 14.
[25] - كشف الاسرار: ج 1، ص 49.
[26] - نابغه فقه و حديث: ص 15-18.
[27] - همان. ص 286-287.
[28] - نابغه فقه و حديث: ص 15-18.
[29] - نابغه فقه و حديث: ص 286-287.
[30] - نابغه فقه و حديث: ص 15-18.
[31] - نابغه فقه و حديث: ص 15-18.
[32] - همان.
[33] - كشف الاسرار: ج 1، ص 245.
[34] - نابغه فقه و حديث: ص 289-290.
[35] - كشف الاسرار: ج 1، ص 147-148.
[36] - همان: ص 68-103.
[37] - همان: ص 106-238؛ چكيدهاى از زندگانى سيد جزايري، ص 16-77.
[38] - نابغه فقه و حديث: ص 225.
[39] - فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام، شيخ عباس قمي، ص 81.
[40] - كشف الاسرار: ج 1، ص 442-445.
[41] - كشف الاسرار: ج 1، ص 442-445.