در روايات فريقين مانند ابن سيرين و سليم بن قيس آمده است كه در مصحف على (ع) ناسخ و منسوخ بوده است. در آغاز، تبيين معناى نسخ در روايات لازم به نظر مىرسد. چنان كه از پارهاى از روايات فهميده مىشود، مراد از نسخ مطلق تعارض ميان آيات قرآن است؛ اعم از آن كه اين تعارض كلى يا جزئى باشد؛ بنابراين نسخ در اصطلاح روايى اعم از معناى اصولى آن است و شامل تخصيص و تقييد اصولى نيز مىشود؛ هم چنين معناى روايى نسخ تمامى آيات قرآن را اعم از احكام و عقايد را فرا مىگيرد.
ظاهرا به همين رو بارى على (ع) خطاب به قصهگويى فرمود: آيا ناسخ و منسوخ قرآن را مىدانى؟ ابو عبد الرحمن سلمى آورده است:
مرّ أمير المؤمنين علي (ع) على قاص يقص فقال: تعلّمت الناسخ و المنسوخ؟ قال: لا. قال: هلكت و أهلكت. 1
امير المؤمنين على (ع) بر قصهگويى گذر كرد. به او فرمود: آيا ناسخ و منسوخ را مىدانى؟ عرض كرد: نه. فرمود: تو خود و ديگران را نابود كردهاى. 2
بنا بر آنچه آمد، به نظر مىرسد، با عنايت به نوع مخاطب حضرت كه قصهگو بوده است، نه قاضى و فقيه، مراد آن حضرت اين بوده است كه آيا آياتى را كه به ظاهر با يكديگر تعارض دارند، ولى در واقع ناظر به يكديگر و مفسر و مبين همديگرند، مىشناسى تا آنها را به يكديگر ارجاع دهى و به فهم و تفسير صحيح آنها دست يابى و از رهگذر آن مقاصد واقعى قرآن را براى مردم بازگو كنى؟ برخى از رواياتى كه نسخ در آنها به همين معناى عام به كار رفته به اين قرار است:
رفاعه و ابو بصير از امام صادق (ع) آورده است كه فرمود: آيهى وَ مَنْ كٰانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كٰانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ 3سخ شده است. 4
شيخ حر عاملى در خصوص اين روايت، بر اين نظر است كه نسخ در آن به معناى اصولى نيست و مىگويد:
نسخ در اينجا به معناى تخصيص است و آن در ميان روايات نظاير فراوانى دارد؛ يعنى:
آن به موردى اختصاص دارد كه براى آنان كارى انجام دهد و مزد آن را از آنان بگيرد يا به اين معناست كه اباحه با آنچه بر كراهت دلالت دارد، نسخ شده است؛ نه با آنچه بر تحريم دلالت دارد. 5
چنان كه ملاحظه مىشود، در روايت مورد بحث آيهى ناسخ ذكر نشده است؛ اما در پارهاى از روايات اهل سنت آمده است كه آن با آيهى إِنَّ اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ اَلْيَتٰامىٰ ظُلْماً 6نسخ شده است. 7
علامهى طباطبائى پس از اين روايات نسخ را در اين مورد-البته به معناى اصولىاش-رد مىكند و به واقع آن دو آيه را مفسر همديگر مىشمارد. وى مىنويسد:
منسوخ بودن اين آيه با معيار نسخ نمىسازد؛ چون ميان اين آيات كريمه نسبتى كه ميان آيهى ناسخ و آيهى منسوخ است، برقرار نيست. مضمون آيهى إِنَّ اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوٰالَ اَلْيَتٰامىٰ ظُلْماً با آن آيه منافاتى ندارد؛ زيرا «كل» در آيهى مجوّز با «معروف» و در آيهى محرّم با «ظلم» مقيد شده است و هيچ منافاتى ميان تجويز اكل به معروف و تحريم اكل از روى ظلم نيست. 8
البته ناگفته نماند كه از پارهاى از روايات قريب همان معناى اصولى به ذهن متبادر مىشود؛ مع الوصف نمىتوان گفت: كه آن به مواردى كه دو حكم تباين كلى با يكديگر دارند، اختصاص دارد؛ ازاينرو مىتوان گفت:
نسخ در اين روايات، مواردى را نيز كه دو حكم تباين جزئى با يكديگر دارند و از آن در علم اصول به تقييد و تخصيص تعبير مىشود، در بر مىگيرد. برخى از اين روايات به اين قرار است:
على (ع) دربارهى يكى از اصناف صحابهى پيامبر (ص) در خصوص اخذ حديث از آن حضرت فرمود:
و رجل ثالث سمع من رسول الله (ص) شيئا يأمر به ثم نهى عنه و هو لا يعلم، أو سمعه ينهى عن شىء ثم أمر به و هو لا يعلم، فحفظ المنسوخ و لم يحفظ الناسخ، فلو علم أنه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنه منسوخ لرفضوه. 9
و شخص سومى شنيده است كه رسول خدا به چيزى امر مىكند؛ سپس از آن نهى كرده است؛ اما او نمىداند، يا شنيده است كه از چيزى نهى مىكند؛ پس از آن به آن امر كرده است؛ اما او نمىداند؛ به اين ترتيب، منسوخ را به خاطر سپرده است، اما ناسخ را به خاطر ندارد كه اگر مىدانست آن منسوخ است، آن را وامىنهاد و اگر مسلمانان وقتى از او شنيدند، مىدانستند كه آن منسوخ است، آن را وامىنهادند.
نظير اين معنا از امام باقر (ع) نيز نقل شده است. جابر گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: چگونه اصحاب پيامبر (ص) دربارهى مسخ بر خفين اختلاف نظر پيدا كردند؟ آن حضرت پاسخ داد:
كان الرجل منهم يسمع من النبي (ص) الحديث فيغيب عن الناسخ و لا يعرفه، فإذا أنكر ما يخالف في يديه كبر عليه تركه، و قد كان الشيء ينزل على رسول الله (ص) فيعمل به زمانا ثم يؤمر بغيره فيأمر به أصحابه و أمته حتى قال أناس: يا رسول الله (ص) إنك تأمرنا بالشيء حتى إذا اعتدناه و جرينا عليه، أمرتنا بغيره، فسكت النبي (ص) عنهم فأنزل الله عليه: قُلْ مٰا كُنْتُ بِدْعاً مِنَ اَلرُّسُلِ. . . إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ وَ مٰا أَنَا إِلاّٰ نَذِيرٌ مُبِينٌ 10» 11.
گاهى يكى از اصحاب از پيامبر (ص) حديثى را مىشنيد؛ اما به هنگام شنيدن ناسخ آن غايب بود و لذا ناسخ آن را نمىدانست. آنگاه وقتى مخالف آن حديثى را كه نزد خود داشت، نمىشناخت، بر او سنگين مىآمد كه آن را وانهد. گاهى چيزى بر رسول خدا (ص) نازل مىشد و مدتى به آن عمل مىكرد؛ سپس اصحاب و امتش را به جز آن امر مىكرد؛ تا اين كه گروهى گفتند: اى رسول خدا (ص) تو ما را به چيزى امر مىكنى و وقتى ما به آن عادت كرديم و بر آن روان شديم، ما را به جز آن امر مىكنى؟ رسول خدا (ص) خاموش ماند تا اين كه بر او اين آيه نازل شد: «بگو: من از ميان پيامبران، نو در آمدى نبودم. . . جز آنچه را كه به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم؛ و من جز هشداردهندهاى آشكار بيش نيستم.» نيز جابر بن يزيد جعفى از امام صادق (ع) آورده است كه از او شنيدم مىفرمود:
ان اناسا دخلوا على ابى رحمة الله عليه فذكروا له خصومتهم مع الناس فقال لهم: هل تعرفون كتاب اللّه؟ ما كان فيه ناسخ أو منسوخ؟ قالوا: لا. فقال لهم: و ما يحملكم على الخصومة؟ لعلكم تحلون حراما و تحرمون حلالا و لا تدرون. انما يتكلّم في كتاب الله من يعرف حلال الله و حرامه. قالوا له: أ تريد ان تكون مرجئة؟ قال لهم ابى: لقد علمتم و يحكم ما انا بمرجئى و لكني اقربكم إلى الحق. 12
گروهى بر پدرم رحمه اللّه در آمدند و به او عرض كردند: ما همراه اهل سنت كار قضا را بر عهده داريم، نظر شما چيست؟ به آنان فرمود: آيا شما ناسخ و منسوخ كتاب خدا را مىشناسيد؟ پاسخ دادند: نه. به آنان فرمود: پس چه شما را بر آن داشته است كه به كار قضا روى آوريد؟ بسا ندانسته، حرامى را حلال و حلالى را حرام گردانيد. تنها كسى در دربارهى كتاب خدا سخن مىتواند بگويد كه حلال و حرام خدا را بشناسد. عرض كردند: آيا مىخواهى كه از مرجئه باشى؟ پدرم به آنان فرمود: واى بر شما دانستهايد كه من مرجئى نيستم؛ اما من از شما به حق نزديكترم.
بايد به خاطر داشت كه بعيد است مراد از نسخ در روايات معناى اصولى آن باشد؛ چون همانطوركه در روايات آمده است، دانستن موارد نسخ از آن درجه از اهميت برخوردار است كه ائمه (ع) ندانستن آن را موجب هلاكت مىشمردند؛ حال آن كه موارد نسخ به معناى اصولى آن بسيار ناچيز است و برخى حد اكثر موارد نسخ را تنها بيست مورد ياد كردهاند. بديهى است كه ندانستن اين موارد اندك موجب هلاكت نمىشود.
پاورقی:
1) عبد الرحمن بن الجوزى؛ پيشين، ص 29
2) چنان كه در پارهاى از روايات ديگر آمده است، اين قصهگو يكى از دوستان على (ع) به نام ابو يحيى اعرج معرقب (ت 75 ق) بود و آوردهاند كه على (ع) به او فرمود: نامت چيست؟ پاسخ داد: ابو يحيى. حضرت فرمود: تو «ابو اعرفوني» هستى؛ يعنى خود را در نزد مردم، عالم جا مىزنى؛ حال آن كه معارف دين را به درستى نمىشناسى. آوردهاند كه او پس از اين ديگر قصه نگفت. (ر. ك: همان) گفتنى است كه لقب معرقب را ازآنرو به او داده بودند كه حجاج يا بشير بن مروان عرقوب او را به سبب شيعه بودنش قطع كرد و عرقوب عصب كلفت بالاى پاشنه را گويند. (ر. ك: احمد بن محمد بن حجر؛ تهذيب التهذيب، پيشين، ج 10، ص 143 و شيخ لطف الله صافى؛ أمان الأمة من الضلال و الاختلاف، بى چا، قم، العلمية،1397 ق، ص 45)
3) نسا، آيهى 7
4) محمد بن حسن حر عامل؛ پيشين، ج 17، ص 253 و ج 12، ص 187 در روايت ابو بصير آمده است كه آن دربارهى كسى است كه خود را وقف كشاورزى و دامدارى يتيم كرده و شغل او همين است؛ ازاينرو بايد از آن بر اساس آنچه متعارف است، مصرف كند و البته اين اجازه در مورد دينارها و درهمها كه نزد او قرار داده شده است، نيست.
5) همان
6) نسا، آيهى 11
7) عن عطية عن ابن العباس في قوله من كان غنيّا فليستعفف و من كان فقيرا فليأكل بالمعروف نسختها الآية التي تليها إنّ الّذين يأكلون أموال اليتامى ظلما (عبد الرحمن بن جوزى؛ پيشين، ص 114)
8) محمد بن حسين طباطبائى؛ الميزان، پيشين، ج 4، ص 178
9) نهج البلاغة، تحقيق شيخ محمد عبده، بى چا، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ج 2، ص 189، ك 21
10) احقاف، آيهى 9
11) سند روايت چنين است: أحمد بن أبى عبد الله البرقى، عن أبيه محمد بن خالد البرقى عن خلف بن حماد، عن عمرو بن شمر، عن جابر، قال: قلت لابي جعفر (ع)
12) گروهى از محدثان؛ الأصول الستة عشر، ط 2، قم، دار الشبسترى للمطبوعات،1405 ق، ص 64
ناسخ و منسوخ
(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)