آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، يكي از مصداق هاي بحث عام تري است كه از آن، به عنوان آسيب شناسي در تربيت ديني ياد شده است. براي توضيح اين كه مقصود از آسيبشناسي تربيتي مهدويّت چيست، نخست بايد به جنبه ي تربيتي مهدويّت اشاره كرد. اعتقاد به وجود و ظهور امام مهدي (عج)، از جمله ي اعتقادات اسلامي و شيعي است و همچون ساير اجزاي اين اعتقادات، لوازم تربيتي معيني بر آن مترتب است.
بر اين اساس، مهدويّت، تنها مسألهاي اعتقادي نيست، بلكه از بعد تربيتي نيز برخوردار است. هنگامي كه ما مشخص ميكنيم بر اساس متون روايي، اعتقاد به وجود و ظهور مهدي (عج)، ضروري است، مجموعه اي دانشي را براي افراد فراهم نموده ايم. اما هنگامي كه اين مجموعه ي دانشي، به همراه خود، تحولات هيجاني، عاطفي و عملي معيني را ايجاد ميكند كه ضمن آن، افراد ميكوشند خود را براي ياوري امام مهدي (عج) مهيا سازند، چهرهي تربيتي مهدويّت آشكار ميگردد.
با توجه به جنبهي تربيتي مهدويّت، اكنون ميتوان مقصود از آسيب شناسي معطوف به آن را مشخص كرد. در اينجا، آسيبشناسي، حاكي از بازشناسي موارد سوءبرداشت يا سوءعملكرد در جريان تربيتي مهدويّت است. تا جايي كه به ذات دين، مشتمل بر مهدويّت، مربوط است، نميتوان از آسيب و آسيب شناسي سخن به ميان آورد. اما هنگامي كه جريان تربيت ديني، مشتمل بر بعد تربيتي مهدويّت، شكل ميگيرد، امكان ظهور آسيب و بنابراين آسيب شناسي فراهم ميگردد؛ زيرا در جريان تربيت ديني، دست آدمي گشوده ميشود و اكنون اوست كه بايد با فهمي كه از دين كسب ميكند، به عمل روي آورد و زمينهي تحقق برداشتهاي خود را هموار كند. در طيّ اين مسير است كه افق كوتاه ديد آدمي، بدفهمي ها را در دامن ميپرورد، چنانكه دامنهي محدود همّت او، بدكرداري ها را در پي ميآورد. از اين رو، آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، تلاشي براي بازشناسي اين گونه لغزش هاي فكري و عملي در جريان تحقق بخشيدن به بعد تربيتي مهدويّت است.
اما چنانكه اشاره شد، آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، خود، موردي از بحث عامتر آسيبشناسي تربيت ديني و اسلامي است. به عبارت ديگر، همه ي انواع آسيب شناسي در تربيت ديني، در هر يك از موارد آن نيز صادق خواهد بود. به اين ترتيب، رابطه ي آسيب شناسي تربيت ديني با آسيب شناسي تربيتي مهدويّت، رابطهي كلي و جزئي خواهد بود. يعني آنچه به طور كلي در مورد نخست صادق است، به نحو جزئي و مصداقي، در مورد دوم نيز صادق خواهد بود.
بر اين اساس، چارچوب آسيب شناسي تربيتي مهدويّت بايد بر حسب چارچوب كلي آسيب شناسي تربيت ديني و اسلامي صورت بندي شود. نگارنده، پيشتر در مقاله اي تحت عنوان «آسيب و سلامت در تربيت ديني»، چارچوبي كلي براي بحث پيشنهاد كرده است.1
در نوشتار حاضر، با مبنا قرار دادن چارچوب مذكور، در مورد خاص مهدويّت به بحث از آسيب شناسي تربيتي خواهيم پرداخت. در چارچوب مبنايي، آسيب شناسي تربيت ديني، در هفت محور تنظيم شده است. در هر يك از اين محورها، دو سوي لغزش و آسيب و يك حدّ ميانه، به منزلهي شاخص سلامت مطرح گرديده است. در اينجا، فهرست محورهاي مذكور ذكر ميگردد و در متن مقاله، با اشاره اي كوتاه در توضيح هر يك، مستنداتي در خصوص بحث اصلي اين نوشتار يعني مهدويّت به دست داده خواهد شد.
محورهاي اصلي آسيب شناسي تربيت ديني به قرار زير است:
1. آسيبها: حصاربندي و حصارشكني؛ سلامت: مرزشناسي.
2. آسيبها: كمال گرايي (غيرواقعگرا) و سهلانگاري؛ سلامت: سهلگيري.
3. آسيبها: گسست و دنباله روي؛ سلامت: هدايت.
4. آسيبها: مريد پروري و تكروي؛ سلامت: امامت.
5. آسيبها: قشري گري و عقلگرايي؛ سلامت: عقلورزي.
6. آسيبها: خرافه پردازي و راززدايي؛ سلامت: حقباوري.
7. آسيبها: انحصارگرايي و كثرتگرايي؛ سلامت: حقيقتگرايي مرتبتي.
محور اول ـ آسيبها حصاربندي و حصارشكني؛ سلامت: مرزشناسي
در اين محور، آسيبهاي تربيت ديني، در دو سوي متقابل، حصاربندي و حصارشكني ناميده شدهاند. در حصاربندي، نظر بر اين است كه خط مشي اساسي براي تربيت ديني افراد، دور نگاه داشتن آنان از بدي و نادرستي است. اين شيوهي قرنطينه سازي، خود، يكي از منشأهاي آسيب زاست؛ زيرا با مانع شدن آنان از مواجهه با بدي و نادرستي، توان مقاومت را در آنان تحليل ميبرد. قرنطينه سازي، تنها به صورت موقت و در برخي از مراحل اوليه ي تربيت رواست، اما تبديل آن به خط مشي اساسي تربيت، در حكم مبدّل ساختن آن به يكي از عوامل آسيب زايي است. از سوي ديگر، حصارشكني و قراردادن افراد در معرض مواجهه با جريان هاي مختلف فكري و عملي، بدون فراهم آوردن قدرت تحليل و مقاومت در آنان نيز منشأ آسيبزايي است. حالت سلامت در تربيت ديني، مرزشناسي است. مرزشناسي چون يكي از عوامل راهبردي در تربيت ديني است، حاكي از آن است كه بايد در جريان طبيعي زندگي، در مواجهه با بديها و نادرستي ها، توانايي تبيين و تفكيك ميان خوبي و بدي يا درستي و نادرستي را به صورت مدلّل در افراد فراهم آورد و به اين ترتيب، زمينهي مهار گرايش هاي آنان به بدي و نادرستي را مهيا كرد. مرزشناسي با تقواي حضور ملازم است، نه با تقواي پرهيز و مصونيت در متن موقعيت را جستوجو ميكند، نه مصونيت در قرنطينه را.
با توجه به چارچوب كلي آسيب و سلامت در اين محور، به بررسي آن در مورد خاص مهدويّت خواهيم پرداخت. بر اين اساس، بهرهوري از مهدويّت در امر تربيت، در دو صورت آسيبزا خواهد بود. هنگامي كه فهم ما از اين اصل اعتقادي و عمل ما در پرتو آن، به صورت حصاربندي جلوهگر شود و هنگامي كه موضع ما در قبال آن به حصارشكني منجر شود.
در شكل نخست از آسيبزايي، تصور و برداشتي ايستا از مهدويّت و انتظار مهدي (عج) وجود دارد. به اين معنا كه دو صف حق و باطل، هر يك با پيروان خود، برقرارند تا زماني كه ظهور رخ دهد و باطل مضمحل شود. در اين فاصله، پيروان حق بايد بريده و بركنار از پيروان باطل، "انتظار" بكشند تا لحظه ي وقوع واقعه فرارسد. در اين تصور، دوران غيبت، به مثابهي "اتاق انتظار" است كه بايد در آن، به دور از اهل باطل، نشست و منتظر بود تا صاحب امر بيايد و كار را يكسره كند. تلاش افراد در اينجا براي دور نگاه داشتن و مصون داشتن خود و ديگران، از اهل باطل است. پيآمد چنين فهمي از مهدويّت، به صورت تربيت قرنطينه اي آشكار ميگردد كه در آن ميكوشند افراد را با كنار كشيدن از معركه، همراه با انتظاري انفعالي، مصون نگاه دارند.
اين پيآمد تربيتي، گونه اي آسيبزا از تربيت را نشان ميدهد؛ زيرا منطق حصاربندي بر آن حاكم است كه عبارت از افزايش آسيب پذيري فرد از طريق دور نگاه داشتن وي از مواجهه است. اما اين آسيبزايي، خود، از كژفهمي نسبت به مهدويّت نشأت يافته است. اگر مهدويّت، ناظر به غلبه ي نهايي حق بر باطل است، بايد اين غلبه را در پرتو قانون كلي چالش ميان حق و باطل فهم كرد. در چالش با باطل است كه حق غالب ميگردد: «بلكه حق را بر باطل فروميافكنيم، پس آن را درهم ميشكند، و ناگاه نابود ميگردد. واي بر شما از آنچه وصف ميكنيد».2
در روايات نيز مسأله ي مهدويّت، نه در قرنطينه، بلكه در فضاي باز، يعني در عرصه ي مواجهه و چالش ميان حق و باطل ترسيم شده است. به تعبير روايتي كه در زير آمده است، مؤمنان در عصر غيبت، چون ساكنان كشتي اسير در پنجهي توفانند كه با آن واژگون و زيرورو ميگردند. آنان با پرچم هاي اشتباه انگيز روبهرو خواهند بود و بايد چنان بصيرتي داشته باشند كه پرچم مهدي (عج) را از پرچم هاي دروغين بازشناسند. در چنين عرصهي چالشخيزي است كه بايد كسي ايمان خويش را محفوظ نگاه دارد؛ قرنطينه اي در كار نيست. روايت چنين ميگويد:
مفضل بن عمر جعفي گويد: شنيدم كه شيخ ـ يعني امام صادق عليه السلام ـ ميفرمود: «مبادا علني كنيد و شهرت دهيد. بدانيد به خدا قسم، حتما مدت زماني از روزگار شما غايب خواهد شد و بي ترديد پنهان و گمنام خواهد گرديد تا آنجا كه گفته شود: آيا او مرده است؟ هلاك شده است؟ در كدامين سرزمين راه ميپيمايد؟ و بدون شك ،ديدگان مؤمنان بر او خواهد گريست و همچون واژگون شدن كشتي در امواج دريا، واژگون و زيرورو خواهند گرديد. پس هيچكس رهايي نمييابد مگر آنكس كه خداوند از او پيمان گرفته و ايمان را در دل او، نقش كرده و با روحي از جانب خود تأييدش فرموده باشد. بيترديد، دوازده پرچم اشتباه انگيز كه شناخته نميشود كدام از كدام است، برافراشته خواهد شد...».3
در همين سياق، روايات فراواني وجود دارد حاكي از اين كه در دوران غيبت، آزمونهاي سنگين و دشواريهاي بسيار رخ خواهد داد. به طور مثال، در روايتي از جابر جعفي آمده است كه ميگويد: «به امام باقر عليهالسلام گفتم كه گشايش در كار شما كي خواهد بود؟ پس فرمود: هيهات! هيهات! گشايش در كار ما رخ نميدهد تا آن كه شما غربال شويد و بار ديگر غربال شويد ـ و اين را سه بار فرمود ـ تا آن كه خداي تعالي، تيرگي را (از شما) زايل كند و شفافيت (در شما) به جاي ماند.»4 چنان كه عبارات مذكور نشان ميدهد، دوران غيبت، دوران مواجهه با موقعيتهاي سخت و آزمونهاي دشوار است كه در نتيجهي آن، بسياري غربال خواهند شد؛ به اين معنا كه از آزمون سربلند بيرون نخواهند آمد. بنابراين، تصور آرميدن در حصاري محفوظ و بركنار ماندن از اصطكاك و مواجهه، تصوري مردود است و در قاموس مهدويّت و تربيت مهدوي نيست.
شكل دوم از آسيبزايي، در مقابل حصاربندي، با حصارشكني آشكار ميگردد. در حالي كه در حصاربندي، مرزهاي آهنين ميگذارند، در حصارشكني، هر مرزي را برميدارند و بيمرزي را حاكم ميكنند. حاصل اين امر، بروز التقاطهاي ناهمخوان ميان انديشه هاي حق و باطل است. آسيبزايي حصارشكني در تربيت ديني اين است كه درست و نادرست، يكجا خوراك افراد تحت تربيت ميشود و اين خوراك ناجور، رشدي را سبب نخواهد شد و چهبسا كه مسموميت و هلاك در پي داشته باشد. نمونهي اين بيمرزي و التقاط در عرصهي مهدويّت، آن است كه كساني معتقد شوند «مهدي» اسم خاصي براي فرد معيني نيست، بلكه نمادي كلي براي اشاره به چيرگي نهايي حق و عدالت بر باطل و بيدادگري است و مصداق اين نماد ميتواند هر كسي باشد.
در روايات مربوط به مهدويّت، اين گونه حصارشكني به ديدهي منفي نگريسته شده است. بنابراين، در روايات فراواني، بر اين نكته تأكيد شده است كه مهدي (عج) نام شخص معيني است. به طور مثال، از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: «مهدي مردي از عترت من است كه به خاطر (برپايي) سنت من ميجنگد، چنانكه من به خاطر وحي جنگيدم.»5 برهمين سياق، در روايات ديگري، اشاره شده است كه مهدي (عج) از فرزندان امام علي عليه السلام ، فاطمه زهرا عليه السلام ، امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام و همچنين هر يك از امامان بعدي است.6
نه تنها بر اين نكته تأكيد شده است كه بايد به «مهدي» چون نام خاص فرد معيني اعتقاد ورزيد، كه خداوند رسالت حاكميت بخشيدن به حق و عدالت را به عهدهي وي گذاشته است، بلكه به طور كلي بايد در دوران غيبت، دين و آموزههاي اصيل آن را بازشناخت و بر آن پايورزي كرد. اين امر نيز نشانگر نادرستي مرزشكني و برآميختن حق و باطل در دوران غيبت است. به طور مثال، روايت زير در اين مورد قابل ذكر است:
علي بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «هنگامي كه پنجمين فرزند از امام هفتم ناپديد شود، پس خدا را! خدا را! (مواظب باشيد) در دينتان، شما را از آن دور نسازند. صاحب اين امر ناگزير از غيبتي خواهد بود تا كسي كه بدين امر قايل است، از آن باز گردد. همانا اين آزمايشي از جانب خدا است كه خداوند، خلق خود را بدان وسيله ميآزمايد...».7
تعبير اللّه اللّه في اديانكم در اين روايت، سخني مؤكد بر اهميت بازشناسي آموزههاي اصيل ديني در دوران غيبت است. بر اين اساس، محو كردن مرزهاي ميان حق و باطل و برهمآميختن آنها، يكي از لغزشهايي است كه ميتواند در خصوص مهدويّت رخ دهد.
به اين ترتيب، آشكار است كه هر دو گونه ي آسيبزايي، يعني حصاربندي و حصارشكني، در عرصهي مهدويّت، مردود تلقي شده است. حالت سلامت در اين محور از بحث، به دور از هر دو گونهي مذكور، مرزشناسي است. مرزشناسي با قبول ارتباط، از حصاربندي متفاوت ميگردد و با ردّ التقاط، از حصارشكني متمايز ميشود. مرزشناسي چون يكي از راهبردهاي تربيت ديني، مستلزم آن است كه فرد در متن موقعيتها قرار داشته باشد و با بازشناسي مرزهاي راستي از ناراستي و درستي از نادرستي، راه خود را بيابد. تربيت در اين شكل، به دقت، همچون آموختن حركت در يك ميدان مين است. مصون رفتن در جادهي كناره، هنري نميخواهد و آموزشي نميطلبد. اما مسأله اين است كه تربيت ديني و مهدوي، جادهي كناره ندارد، بلكه درست از ميدان مين ميگذرد و نميتوان از آن كناره گرفت. از سوي ديگر، بيپروا دويدن در اين ميدان نيز سر بر باد ده است. تنها با آموختن بازشناسي خط عبور، ميتوان در اين ميدان حركت كرد.
هر چند بيرون از قرنطينه بودن و در مواجهه قرار داشتن دشوار است، اما هنگامي كه فرد با شناخت مرزها و حدود همراه گردد، توانايي حركت سالم را خواهد يافت. در روايت مذكور در فوق،8 هنگامي كه امام صادق عليهالسلام اشاره ميكند كه در دوران غيبت، وضعيت مؤمنان چون افراد يك كشتي واژگون شده، زيرورو ميگردد، راوي سخت ميهراسد و چاره ميطلبد. در ادامهي روايت، چنين آمده است:
«...راوي گويد: پس من گريستم و به حضرت عرض كردم: (در چنين وضعي) ما چه كنيم؟ فرمود: اي اباعبداللّه! ـ و در اين حال به پرتو خورشيد كه به درون خانه و ايوان ميتابيد، نظر افكند ـ آيا اين خورشيد را ميبيني؟ عرض كردم: بلي. پس فرمود: مسلما كار ما روشنتر از اين خورشيد است.»
در پاسخ امام، مرزشناسي چون چارهي كار معرفي شده است. با توجه به زمينهي سخن كه در آن، زيرورو شدن و بروز پرچمهاي اشتباه برانگيز مطرح شده، پاسخ بيانگر اين است كه اگر كسي مرزهاي حق و باطل را بشناسد و نور را از ظلمت تميز دهد، به سهولت ميتواند راه خود را پيش گيرد و حركت كند.
با داشتن تصوير درستي از مهدويّت، مدلولهاي درست آن در تربيت نيز معين خواهد گرديد. تربيت مهدوي، تربيت براي محيط باز است و از اين رو، مستلزم آن است كه افراد، توانايي مرزشناسي را كسب كنند و آمادگي مواجهه و رويارويي با اصطكاكهاي فكري و عملي را بيابند. اين مرزشناسي شامل مواردي از اين قبيل است: شناخت مهدي (عج) چون شخصي معين، شناخت رسالت وي در برپايي حق و عدالت، شناخت حقانيت آموزههاي دين اسلام كه وي آن را به جهانيان عرضه خواهد نمود، آشنايي با جريان هاي فكري مختلف كه سوداي برقرار ساختن حق و عدالت را در جوامع بشري در سر دارند و توانايي بازشناسي ميزان درستي و نادرستي آنها و توانايي در ميان گذاشتن محققانه ي باورهاي خود با آنها.
پيرو مهدي (عج) با تربيت شدن براي زيستن در چنين محيط بازي، از انتظار انفعالي ظهور وي به دور خواهد بود و در اثر ارتباط سازنده با جريانهاي فكري ديگر، انتظاري پويا را نسبت به ظهور، آشكار خواهد ساخت. انتظار پويا به معناي فراهم ساختن فعالانهي زمينه هاي ظهور است.
محور دوم ـ آسيبها: كمالگرايي (غير واقع گرا) و سهل انگاري؛ سلامت: سهل گيري.
در اين محور، آسيبهاي تربيت ديني، در دو قطب كمالگرايي (غير واقعگرا) و سهلانگاري قرار دارند. در قطب اول، آسيبزايي تربيت ديني ناشي از آن است كه آرمانهاي بسيار والاي ديني را از افراد تحتتربيت طلب ميكنند، بدون آن كه توان و طاقت واقعي آنها را چون معيار حركت به سمت اين آرمانها در نظر بگيرند. از اين رو، بار سنگين آرمانهاي مذكور، طاقتسوز خواهد بود. در قطب دوم، سهل انگاري با بياعتنايي به آرمانهاي بلند، چهرهي ديگري از آسيبزايي را آشكار ميسازد. سهل انگاري، جديت و تلاش را از عرصهي تربيت ميزدايد و به اين ترتيب، حركت پيشرونده را به پرسهزدن تبديل ميكند، در حالي كه پرسهزدن، سازنده و شكلدهنده نيست.
حالت سلامت در اين محور، سهلگيري است. سهلگيري با كمالگرايي (غيرواقع گرا) از اين جهت متفاوت است كه در آن، كمال را براي فرد، در حد وسع وي ميجويند و از فراتر از آن اغماض ميكنند. تفاوت آن با سهل انگاري نيز در اين است كه در سهلگيري، در هر حال، چشم به سوي آرمانها دارند و حركت پيشرونده را ميخواهند. پيامبر اكرم (ص) دين خود را "سهلهي سمحه" ناميده و جايگاه خود را در نقطهي سهلگيري معين كرده است.
با به كارگيري چارچوب اين محور در زمينهي مهدويّت، به ترتيب، از دو گونهي آسيبزايي، يعني كمالگرايي (غير واقعگرا) و سهلانگاري، سخن خواهيم گفت. سپس، حالت سلامت را تحت عنوان سهلگيري مورد بحث قرار خواهيم داد.
در قطب نخست آسيب، ابتدا بايد به اين مسأله پاسخ گوييم كه كمالگرايي (غير واقعگرا) چگونه در عرصهي تربيت مهدوي آشكار ميگردد. زمينهي اين امر، آن است كه مهدي (عج)، عهده دار رسالتي سخت و سترگ است. تلاش گسترده در سطح جهان براي زدودن ظلم و بيعدالتي و نشاندن حق و عدالت بر اريكهي قدرت، كاري به غايت دشوار است؛ زيرا مستلزم بازستاندن قدرت از دست مدعيان دروغين و جسور آن خواهد بود. از اين رو، امام مهدي (عج) با مقاومتهاي بسياري روبه رو خواهد شد و ناگزير، جنگي جانكاه در پيش خواهد داشت. اين نكته در روايات فراواني مورد نظر قرار گرفته است. در زير، به نمونه هايي اشاره ميكنيم:
مفضل بن عمر گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: نشانه ي قائم چيست؟ فرمود: آنگاه روزگار گردش كند و گويند: او مرده يا هلاك شده؟ در كدامين سرزمين ميگردد (به سر مي برد)؟ عرض كردم: فدايت شوم، سپس چه خواهد شد؟ فرمود: ظهور نميكند مگر با شمشير».9
همچنين، ابوبصير گويد: شنيدم امام باقر عليهالسلام ميفرمود: «...شمشير بر گردن خويش حمايل ميسازد، هشت ماه به شدت مبارزه ميكند تا اينكه خدا راضي شود...».10
در پيش بودن اين مسؤوليت سنگين و خطير براي مهدي (عج)، كار را براي پيروان وي نيز دشوار خواهد ساخت. خداوند چنين مقدر نكرده است كه آن حضرت، اين رسالت را به تنهايي و تنها با مدد غيبي به انجام برساند، بلكه نظر بر آن بوده است كه بشر در گيرودار اين رخداد عظيم، خود نيز تحول يابد و در تعيين سرنوشت تاريخي خويش، نقشآفريني كند. به هر روي، كساني خواهند توانست خود را براي اين ياوري آماده كنند كه ظرفيتي عظيم در خويش سراغ گيرند. به همين دليل، صفات برجستهاي براي ياوران مهدي (عج) ذكر شده است، چنانكه در روايتي در وصف شجاعت آنان آمده است: «و مرداني كه گويي دلهايشان پاره هاي پولاد است...».11 همچنين، در روايتي، ابوالجارود به نقل از امام باقر عليه السلام گويد: آن حضرت به من فرمود: «...چون شنيديد ظهور كرده است، نزد او برويد، اگر چه كشان كشان بر روي برف و يخ باشد.»12 اين بيان حاكي از آن است كه ياران امام، چنان نستوهاند كه اگر لازم باشد خود را به اين نحو نيز به وي برسانند، به آن مبادرت خواهند كرد.
در نظر بودن چنين غايت بلندي در مسألهي مهدويّت، زمينهساز آسيب تربيتي كمالگرايي (غير واقعگرا) ميگردد. اين آسيب چنين آشكار ميگردد كه مربيان، بدون توجه به وسع فهمي و عملي افراد، آنان را از همان ابتدا به فتح اين قلهي عظيم فرابخوانند. آسيب اين گونه كمالگرايي، به صورت اعراض كلي فرد از مقصد و مقصود آشكار ميگردد و اين در جريان تربيت، نقض غرض خواهد بود؛ زيرا فراخواندن افراد به كمال، براي آن است كه آنان از وضعيت كنوني خويش، به سوي نقطهاي فراتر حركت كنند. اما هنگامي كه اين امر به صورت غيرواقع بينانه صورت گيرد، فرد را از اصل حركت منصرف ميسازد. مربي بايد بداند كه هر كسي براي آن ساخته نشده است كه بتواند ياور خاص مهدي (عج) باشد و نميتوان همگان را در اين حركت، به قلّه نشاند و با اين حال، چنين نيست كه اين گونه افراد، جايي در كاروان بلنددامنهي نصرت مهدي (عج) نداشته باشند.
در قطب دوم و در نقطهي مقابل كمال گرايي، سهل انگاري قرار دارد. سهل انگاري در قلمرو مهدويّت، به اين نحو آشكار ميگردد كه جايي براي آن در ذهن و ضمير فرد فراهم نيايد و به تبع آن، نقشي براي آن در تحول شخصيتي وي وجود نداشته باشد. به عبارت ديگر، در اين قطب، مسألهي مهدويّت در منظومه ي تربيت ديني، به كنج تغافل يا غفلت ميافتد و هيچ نقشي براي آن در جريان تربيت ديني در نظر گرفته نميشود.
در پارهاي از روايات به اين نكته اشاره شده است كه چگونه برخي از مردم، مسألهي مهدويّت را به بوتهي فراموشي و غفلت ميسپارند، به نحوي كه به وقت ظهور وي، شگفت زده ميشوند. به طور مثال، حماد بن عبدالكريم گويد: «در محضر امام صادق عليهالسلام از حضرت قائم(عج) ياد شد. پس آن حضرت فرمود: بدانيد كه هرگاه او قيام كند، حتما مردم ميگويند: اين چگونه ممكن است؟ در حالي كه چندين و چند سال است كه استخوانهاي او نيز پوسيده است.»13
آسيب زايي سهل انگاري در اين است كه نقش تربيتي آرمانها را با سبكگرفتن يا فراموش كردن آنها از ميان برميدارد. هر آرماني، متناسب با ويژگي هاي خود، قابليت معيني را در افراد شكل ميدهد. سهلانگاري نسبت به هر آرماني، سهم تربيتي معيني را از عرصهي تربيت خارج ميسازد. مهدويّت يكي از زنده ترين و پوياترين آرمانهاي ديني است؛ زيرا افراد را در ارتباط با رخدادي قرار ميدهد كه در پيش است و با توجه به اين كه وقت آن نامعين است، هر آن ممكن است واقع شود. رخدادهاي مربوط به آينده، از توانايي ويژهاي براي آمادهسازي افراد برخوردارند. مهدويّت در ميان اين گونه رخدادهاي مربوط به آينده، يكي از برجسته ترين آنهاست؛ زيرا در عرصه ي وسيعي، يعني در پهنهي حيات بشري، رخ ميدهد و در حكم برآيندي براي درازاي بلند تاريخ آدمي و چون نقطهي روشني در پايان آن است. سهلانگاري نسبت به مهدويّت در تربيت ديني، به منزلهي از دست نهادن اين تأثير عظيم تحولبخش در شخصيت افراد است.
در نقطه ي ميان دو قطب آسيبزاي مذكور، حالت سلامت عبارت از سهلگيري است. سهلگيري از معايب هر دو قطب كمالگرايي (غير واقعگرا) و سهل انگاري به دور است؛ زيرا در عين حال كه در آن، به كمال نظر هست، وسع فرد ناديده گرفته نميشود و در عين حال كه در آن، سهولت در كار است، غفلت در ميان نيست.
در تربيت مهدوي بايد سهلگيري را چون يكي از شاخصها در نظر گرفت. در سهلگيري، بايد نخست به حدود وسع فهمي و عملي فرد توجه يافت و آنگاه با نظر به اين حدود، حركت وي را تسهيل كرد. امام علي عليه السلام در حديثي طولاني كه در آن از مهدي (عج) ياد كرده است، خطاب به حذيفه بن اليمان فرمود: «اي حذيفه! با مردم آنچه را نميدانند (نميفهمند) نگو؛ كه سركشي كنند و كفر ورزند. همانا پارهاي از دانشها سخت و گرانبار است كه اگر كوهها آنرا بر دوش كشند، از بردن آن ناتوانند...».14
در اين سخن، توجه به وسع فهمي و دانشي افراد، مورد تأكيد قرار گرفته و به صراحت اظهار شده كه ناديده گرفتن آن، موجب اعراض و بلكه كفرورزي خواهد گرديد. به تبع وسع فهمي، وسع عملي و حد طاقت افراد در به دوش كشيدن تكاليف نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. قابل ذكر است كه حتي در ياوران نزديك مهدي (عج)، برخي وسع و طاقت بيشتري از ديگران نشان ميدهند، اما به هر روي، هر كدام متناسب با وسع خويش، عمل ميكنند. در حديثي كه پيشتر در وصف ياران مهدي (عج) ذكر شد، اين تعبير نيز آمده است: «در ميان آنان، مرداني هستند كه شب را نميخسبند و در نمازي كه ميگزارند، چونان زنبور، زمزمهاي بر لب دارند. شب را با برپايي نماز، صبح ميكنند و روز را با فرماندهي سپاهشان سپري ميكنند. راهبان شب و شيران روزند.»15
سيد محمد صدر در شرح اين بخش از روايت ميگويد كه اين ظرفيت عظيم، يعني عبادت در شب و رزم در روز، تنها در برخي از ياران مهدي (عج) وجود دارد. سايرين، تنها به جهاد و رزم واجب روزانهاي كه به عهده دارند، ميپردازند و به سبب خستگي، برپايي نماز شب را كه مستحب است، ترك ميكنند؛ زيرا ظرفيت آنها در حدي نيست كه بتوانند عبادت و جهاد، هر دو را به دوش بكشند. بنابراين، ياران مهدي (عج) دو دستهاند؛ كساني كه به تهجد ميپردازند و كساني كه به تهجد نميپردازند. هر چند هر دو دسته، در اقدام به جهاد و رزم، مشابه يكديگرند. همين تقسيم در ياران رسول اكرم صلي الله عليه وآله نيز وجود داشت. چنانكه در قرآن به اين نكته اشاره شده است: «در حقيقت، پروردگارت ميداند كه تو و گروهي از كساني كه با تواند، نزديك به دوسوم از شب يا نصف آن يا يك سوم آن را به [نماز] برميخيزيد...».16 ياران پيامبر، هر چند همگي در شجاعت و تحمل آزار قريش، مشابه بودند، اما تنها گروهي از آنان، يعني مسلمانان قبل از هجرت، به همراه ايشان به تهجد ميپرداختند.17
توجه به وسع افراد در عرصه ي فهم و عمل، به منزلهي حفظ حركت مستمر آنان در طريق تربيت و تحول است. چه بسا رعايت وسع يك فرد ضعيف، موجب شود كه وي، به سهم خويش، در راه مهيا شدن براي ظهور مهدي (عج) گام بردارد، اما بيتوجهي به وسع فردي متوسط و خوب، وي را از راه به در برد.
دكتر خسرو باقري
________________________________________
1 ـ اين مقاله در همايش آسيبشناسي تربيت ديني وزارت آموزش و پرورش عرضه گرديده است.
2 ـ «بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مماتصفون.» انبياء، 18.
3 ـ المفضل بن عمر الجعفي قال: سمعت الشيخ ـ يعني ابا عبداللّه عليهالسلام ـ يقول: «اياكم و التنويه، أما واللّه ليغيبن سبتا من دهركم و ليخملن حتي يقال: مات؟ هلك؟ بأي واد سلك؟ و لتدمعن عليه عيون المؤمنين و ليكفأن تكفأالسفينه في أمواج البحر فلا ينجو الا من أخذاللّه ميثاقه و كتب في قلبه الايمان و أيده بروح منه و لترفعن اثنتا عشرة مشتبهة لا يدري أي من أي، قال: فبكيت ثم قلت له: كيف تصنع؟ فقال: يا أباعبداللّه -ثم نظر الي شمس داخلة في الصفه- أتري هذه الشمس؟ فقلت: نعم، فقال: لأمرنا أبين من هذه الشمس.»، غيبت نعماني (ترجمه غفاري)، صص 218-219.
4 ـ عن جابر الجعفي قال: «قلت لأبي جعفر عليهالسلام متي يكون فرجكم؟ فقال: هيهات هيهات لا يكون فرجنا حتي تغربلوا ثم تغربلوا يقولها ثلثا حتي يذهب اللّه تعالي الكدر و يبقي الصفو». منتخب الاثر، ص 389.
5 ـ عن النبي صلياللهعليهوآله انه قال: «المهدي رجل من عترتي يقاتل علي سنتي كما قاتلت أنا علي الوحي». ينابيع المودة، به نقل از: منتخبالاثر، ص 232.
6 ـ ر.ك: منتخب الاثر، فصل دوم.
7 ـ علي بن جعفر عن أخيه موسي بن جعفر عليهالسلام أنه قال: «اذا فقد الخامس من ولد السابع فالله اللّه في أديانكم لايزيلنكم عنها فانه لابد لصاحب هذاالأمر من غيبة حتي يرجع عن هذاالامر من كان يقول به، انما هي محنة مناللّه يمتحن اللّه بها خلقه...». غيبت نعماني، صص 219 ـ 210.
8 ـ ر.ك: پاورقي 3.
9 ـ مفضل بن عمر قال: «قلت لأبي عبداللّه عليهالسلام : ما علامة القائم؟ قال، اذا استدار الفلك، فقيل: مات أو هلك؟ في أي واد سلك؟ قلت: جعلت فداك ثم يكون ماذا؟ قال : لايظهر الا بالسيف». نعماني، ص 225.
10 ـ عن أبي بصير قال: سعمت أبا جعفر الباقر عليهالسلام يقول: «...ويضع السيف علي عاتقه ثمانية أشهر هرجا هرجا حتي يرضي اللّه...». نعماني، ص 239.
11 ـ فضيل بن يسار عن أبي عبداللّه عليهالسلام في حديث قال: «و رجال كأن قلوبهم زبر الحديد...». بحارالانوار، ج 13، ص 180، به نقل از: تاريخ ما بعدالظهور، صدر، صص 348 ـ 349.
12 ـ عن أبيالجارود عن أبي جعفر عليهالسلام قال: قال لي: «...اذا سمعتم به فأتوه و لو حبوا علي الثلج». نعماني، ص 222.
13 ـ زائدة بن قدامة عن بعض رجاله عن أبي عبداللّه عليهالسلام قال: «ان القائم اذا قام يقول الناس: أني ذلك؟ و قد بليت عظامه». غيبت نعماني، صص222-223.
14 ـ عمرو بن سعد عن اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليهالسلام أنه قال يوما لحذيفة بن اليمان: «يا حذيفة لاتحدث الناس بما لايعلمون فيطغوا و يكفروا، ان من العلم صعبا شديدا محمله لو حملته الجبال عجزت عن حمله، ان علمنا اهل البيت سينكر و تقتل رواته...». غيبت نعماني، ص203.
15 ـ «و رجال كأن قلوبهم زبر الحديد، لايشوبها شك في ذات اللّه، أشد من الجمر، لو حملوا علي الجبال لأزالوها، لا يقصدون براية بلدة الا أخربوها. كأن علي خيولهم العقبان. يتمسحون بسرج الامام عليهالسلام يطلبون بذلك البركة. و يحفون به يقونه بأنفسهم في الحروب و يكفونه ما يريد. فيهم رجال لاينامون الليل لهم دوي في صلاتهم كدوي النحل، يبتون قياما علي أطرافهم و يصبحون علي خيولهم، رهبان بالليل ليوث بالنهار.» بحارالانوار، ج 13، ص 180، به نقل از: تاريخ ما بعدالظهور، صص 348ـ349.
16 ـ «ان ربك يعلم انك تقوم أدني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك...» مزمل، 20.
17 ـ تاريخ مابعدالظهور، صص 351-352.