شورش مردم علیه عثمان و برخورد خیرخواهانه حضرت امیر علیه السلام

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

 ظلم و فساد دستگاه عثمان باعث تحریک مردم شد و زبان مردم را به شکایات علیه او گشود بطوریکه اصحاب پیامبر صلی‏ اللّه علیه و آله خصوصاً طلحه و زبیر جمع شدند و به شهرهای اطراف نامه نوشتند:
که کجا می‏ روید جهاد در مدینه است بیائید با عثمان جهاد کنید.
مسلمان هائی که به ستوه آمده بودند از مصر و کوفه و بصره چند صد نفر در مراسم حج شرکت کردند و در آنجا با هم قرار گذاشتند سال آینده به عنوان حج بیایند و عثمان را یا عزل کنند یا بکشند. سال آینده آمدند و مدینه را محاصره کردند. عثمان مغیرة بن شعبه را فرستاد تا آنها را آرام کند و پراکنده سازد چون مغیره به آنها رسید گفتند:
ای یک چشم برگرد، ای فاجر برگرد، ای فاسق برگرد
(چون مغیرة بن شعبه یک چشمش کور بود و زمان حکومتش در بصره زنا کرده بود) او برگشت عثمان عمر و عاص را فرستاد و گفت:
به آنها بگو هر چه کتاب خدا دستور می‏دهد عمل می‏کنم و از بد رفتاری به آنها پوزش می‏خواهم و از عهده بر می‏آیم.
چون عمر و عاص نزدیک آنها شد سلام کرد. گفتند:
خداوند بر تو سلامت نفرستد برگرد ای دشمن خدا برگرد ای پسر نابغه (نابغه مادر او از روسبی‏های بنام در مکه بود) که تو در نزد ما امین و مأمون نیستی.
او هم برگشت. اطرافیان عثمان گفتند: چاره این کار دست علی بن ابیطالب است. عثمان به دنبال حضرت امیر فرستاد و به او گفت:
نزد این قوم برو و آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی‏اللّه علیه و آله بخوان یعنی بگو ما به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی اللّه علیه و آله عمل می‏کنیم.
حضرت فرمود:
بشرطی که عهد و پیمان الهی بندی که آنچه از جانب تو بنفع آنان ضمانت کنم به آن وفا کنی.
عثمان گفت:
آری.
پس علی علیه السلام محکم‏ترین عهد و پیمان را از او گرفت و به سوی شورشیان رفت وقتی به آنها رسید گفتند:
برگرد.
حضرت فرمود:
نه برنمی‏گردم و پیش می‏آیم آنچه در کتاب خداست به شما داده می‏شود و آنچه از آن ناراضی هستید از عهده‏اش برمی‏آیند.
گفتند:
آیا تو ضمانت می‏کنی؟
فرمود:
آری.
گفتند:
راضی شدیم.
سپس بزرگان آنها با علی علیه السلام پیش عثمان آمدند و قرارهایی را با او گذاشتند و آنرا نوشتند و بسوی مصر بازگشتند. در بین راه دیدند غلام عثمان بر شتر عثمان سوار است و بطرف مصر می‏رود او را تفتیش کردند، از میان مشک آب، نامه‏ای را از داخل شیشه‏ای بیرون آوردند، این نامه به مهر و امضای عثمان خطاب به والی مصر - عبداللّه ابن ابی سرح - بود مبنی بر اینکه:
این مخالفین را وقتی به مصر رسیدند دستگیر کن و محمد بن ابی‏بکر و عده‏ای از آنها را گردن بزن
چون مخالفین این نامه را دیدند آنرا دلیل بر پیمان شکنی عثمان دانستند و به مدینه بازگشتند و خانه عثمان را به محاصره در آوردند. در حالی که عایشه و طلحه و زبیر تبلیغات زیادی بر علیه عثمان و تشویق به قتل او می‏کردند حضرت امیر علیه السلام حسنین را به نگهداری خانه عثمان گماشت (بطوری که قاتلین عثمان از دیوار پشت خانه بالا رفتند و او را کشتند.) عثمان در زمان محاصره بالای دیوار خانه‏اش آمد و گفت:
کسی نیست برود به علی علیه السلام بگوید به ما آب برساند؟
حضرت امیر علیه السلام به وسیله حسنین با موالیشان برای او آب فرستادند. این برخورد خیرخواهانه حضرت امیر علیه السلام با عثمان بود. در مقابل کسانی بودند از نارضایتی مردم برای به قدرت رسیدن خود استفاده می‏کردند.در رأس آنها طلحه بود. او در زمان محاصره نمی‏گذاشت آب به او برسد. همچنین کلیدهای بیت المال را تصرف کرده بود و مردم در خانه‏اش جمع شده بودند تا سهم خود را از بیت المال بگیرند. حضرت امیر علیه السلام در باغات خارج مدینه بود. به آن حضرت نوشت:
من و تو از قبیله عبدمناف هستیم زشت است تو باشی و کسی از قبیله تیم (یعنی طلحه) بیاید با من چنین کند و این شعر را نوشت:
ان کنت مأکولا فکن خیر آکل ----- و الّا فادرکنی و لمّا امزّق
حضرت امیر علیه السلام نزد طلحه آمد و فرمود:
این چه کاری است که کرده‏ای؟
گفت:
یا ابا الحسن سیل بالا آمده کار تمام شده.
حضرت هیچ نگفت. رفت در بیت المال را شکست و شروع به تقسیم آن بین مردم کرد. هر کس می‏آمد و سهم خود را می‏گرفت. خبر به خانه طلحه رسید آنها هم طلحه را گذاشتند یکی یکی آمدند که سهم خود را بگیرند. طلحه تنها ماند نزد عثمان آمد و عذرخواهی کرد. عثمان نپذیرفت. طلحه گفت:
کار علی بن ابیطالب بوده است.
یکی دیگر از مخالفین عثمان عایشه بود که در اواسط خلافت عثمان روابطش با عثمان تیره شد و در صف مخالفین سر سخت او قرار گرفت. عایشه در اواخر، فعالیت زیادی علیه عثمان انجام می‏داد تا او برکنار شود و طلحه که پسر عمویش بود به خلافت برسد. عثمان در زمانی که در محاصره بود ابن عباس را امیر الحاج کرد عایشه به ملاقات ابن عباس آمد و گفت:
خداوند به تو زبان روان و نافذی داده، مردم دور طلحه جمع شده‏اند و او به خلافت می‏رسد. اگر خلیفه شود به سیره پسر عمویش ابو بکر عمل می‏کند. نکند مردم را از حمله به عثمان بازداری، بگذار کار تمام شود.
ابن عباس خندید و گفت:
مادر اگر عثمان بر کنار شود کسی غیر از پسر عموی من - علی بن ابیطالب - روی کار نمی‏آید.
عایشه گفت:
من نمی‏توانم با تو مجادله کنم خواست من همین است.
بعد از آن عایشه هر جا می‏رفت مردم را علیه عثمان تحریک می‏کرد و می‏گفت:
عثمان مردم را کشت، عثمان این طور کرد، بکشید نعثل را که کافر شد(82)
پس از پایان حج هم می‏گفت:
زود به مدینه برگردیم گویا می‏بینیم که مردم با طلحه دارند بیعت می‏کنند.
در راه به کسی برخوردند که از مدینه می‏آمد عایشه پرسید:
چه خبر؟
گفت: عثمان کشته شد.
گفت: خوب شد بعد چه شد؟
گفت:
مردم با علی بیعت کردند.
عایشه بسیار در هم رفت و با ناراحتی گفت:
مرا برگردانید، مرا برگردانید یک روز عثمان از عمر علی بهتر است
آن شخص گفت:
چه خبر است! تو خود به کشتن عثمان دستور می‏دادی و او را کافر می‏خواندی حال مردم او را کشتند و با علی علیه السلام بیعت کردند طوری نشده است.
عایشه به مکه برگشت و شروع به توطئه بر علیه حکومت حضرت امیر (ع) نمود و جنگ جمل را به راه انداخت. در فصل آینده جریان آن را می‏ خوانیم. ان شاء الله تعالی.