آزادى دينى در نهج‏ البلاغه

(زمان خواندن: 20 - 40 دقیقه)

آزادى چيست؟
آزادى در مكاتب مختلف بنا بر نوع انسان‏شناسى و جهان بينى آن مكتب تعاريف گوناگونى دارد. مكاتب مختلف گاه آزادى را مطلق فرض كرده‏اند و گاه انسان را فاقد هرگونه آزادى معرفى مى كنند. بدون ترديد اسلام به منزله يك مكتب حيات‏بخش، كه ضامن سعادت دنيا و آخرت پيروان خويش است، نمى تواند درباب «آزادى» و حدود آن سخنى نگفته باشد .
براى يافتن جايگاه آزادى در اين نظام فكرى و سياسى، بايد مفاهيمى وابسته به اين مفهوم را مورد توجه قرار دهيم؛ چرا كه غفلت از اين كلى نگرى و شمول‏نگرى موجب درك نادرست اين مقوله مهم و حياتى خواهد شد .
بهترين روش جوابگويى به سؤالهايى كه در مورد آزادى مى شود مراجعه به منابع مهم اسلامى بخصوص كتاب نورانى نهج‏البلاغه مى باشد .
اثبات آزادى انسان
در ابتداى مبحث، به بررسى نوع آفرينش انسان از ديدگاه حضرت على عليه‏السلام مى پردازيم و مى خواهيم به اين سؤال پاسخ دهيم كه خداوند مبناى آفرينش انسان را چه قرار داده است؟ آيا او را موجودى آزاد آفريده يا موجودى مجبور؟ اگر آزاد است، اين آزادى محدود است يا غير محدود؟
حضرت در خطبه اول نهج البلاغه اينگونه بيان مى كنند: ثم أسكن سبحانه ادم دارا أرغدَ فيها عيشتهُ، و امن فيها معلّقهُ...؛ «خداوند متعال آدم را در مكانى كه وسايل عيش و آزاديش فراهم بود، جاى داد و جايگاه او را ايمن گردانيد...»1
در اين خطبه، حضرت داستان آفرينش انسان را بيان مى كند. انسان در داخل بهشت آزاد آفريده شد و خداوند به او فرمود كه در اين بهشت آزاد هستى، تمام وسايل راحتى و آزادى براى زندگى تو فراهم است؛ سپس خداوند مى فرمايد: اى آدم و حوا ! شما آزاديد تا از تمام نعمتهايى كه در بهشت برايتان نهاده‏ام استفاده كنيد؛ ولى هرگز به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد. پس خداوند عل‏يرغم تمام آزاديهايى كه در اختيار انسان قرار داده بود، محدوده‏اى براى او قرار داد كه از آن محدوده جلوتر نمى توانستند بروند؛ و آن بدين معنى است كه انسان در بهشت آزاد مطلق آفريده نشد، و خداوند حدودى براى او قرار داد كه از آن تجاوز نكند .
بنابراين مى توان اينطور نتيجه گرفت كه وقتى آزادى انسان در بهشت محدود بوده، آزادى او در دنيا محدودتر خواهد بود. اصل آفرينش انسان مبناى آزادى است. آزادى نيز محدود به حدود و قيودى دارد كه رعايت آن بر انسان واجب است. و سرپيچى از آن به ضرر وجود انسان خواهد بود .
پس انسانى كه اصل آفرينش او بر اساس آزادى است، بنابر دلايلى پس از هبوط به اين كره خاكى نيز آزاد است؛ ولى نه آزادى مطلق بلكه آزادى محدود .
انّ اللّه سبحانه أمر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلّف يسيرا، و كم يكلّف عسيرا و أعطى على القليل كثيرا و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها.... ؛ «خداوند سبحان بندگانش را امر كرده به اختيار، و نهى فرموده با بيم و ترس (از عذاب)، و تكليف كرده به آسان و دستور نداده به كار دشوار، او كردار اندك را پاداش بسيار عطا فرموده و او را نافرمانى نكرده‏اند از جهت اينكه مغلوب شده باشد و فرمانش را نبرده‏اند از جهت اينكه مجبور كرده باشد...»2
امر و نهى بندگان نشانه اختيار و آزادى آنهاست؛ بدين معنى كه به انسانها حق انتخاب داده شده است .
همچنين حضرت بيان مى كنند كه خداوند كارهاى آسان را براى آنها قرار داده تا خود با ميل و رغبت به سوى آن بروند و نه با اجبار؛ زيرا اگر وظايف انسان از حدّ طاقت و قدرت او خارج بود، بسيارى از انسانها با ميل و رغبت، فرامين الهى را انجام نمى دادند و فقط بر اساس قوانين، وظايف خود را انجام مى دادند .
و بالاخره نكته ديگرى كه از سخن حضرت استنباط مى شود و نشانه آزاد بودن فرد است، پاداش و جزاى اخروى است؛ اين مطلب خود نشانگر آن است كه انسان آزاد است كه عمل نيكى را انجام دهد و در قبال آن پاداش بگيرد و يا اينكه از آن سرباز زند و مجازات شود. چون هيچگاه انسان را بخاطر كارى كه مجبور بوده و آن را انجام داده پاداش نمى دهند و يا به سبب عدم انجام آن، او را مجازات نمى كنند؛ پاداش و جزا زمانى معنا مى يابد كه انسان آزاد باشد از بين دو راه، راه صحيح را انتخاب كند تا مستحق پاداش شود و يا راه خطا را انتخاب كند تا مستحق جزا شود .
حضرت در نامه‏اى به مالك اشتر مى فرمايند: أمره بتقوى الله... و أمره أن يكسر نفسه عند الشهوات... ؛ «امر مى نمايد او را به پرهيزكارى و ترس از خدا... و او را امر مى فرمايد كه نفس خود را هنگام شهوات و خواهشها فرو نشاند»3
فاجتنب ما تفكر أمثاله، و بتذل نفسك فيما افترض الله عليك...؛ «دورى كن از كارى كه نظاير آن را نپسندى، و نفس خود را به آنچه خدا به تو واجب گردانيده وادار به اميد پاداش و ترس از كيفرش...»4
حدود آزادى
بديهى است كه انسان در عين آزادى، براى ساختن اندامهاى روانى خويش و تبديل محيط طبيعى به‏صورت مطلوب خود و فراهم كردن آينده مطلوبش، محدوديتهاى فراوانى دارد و آزادى او، يك آزادى نسبى است، يعنى آزادى انسان در داخل يك دايره، محدود است، و در داخل همين محدوديت، مى تواند آينده‏اى سعادت‏بخش يا سياه و تاريك براى خود انتخاب كند.5
آزاديهاى انسان خواسته يا ناخواسته، از چند جهت محدود مى شود؛ و او در عين اينكه نمى تواند رابطه‏اش را كاملاً با اين موارد قطع كند، لكن برايش اين امكان وجود دارد كه تا حدود زيادى به حكم نيروى عقل و علم از يك طرف و نيروى اراده و امام از سوى ديگر، تغييراتى در بعضى از اين عوامل ايجاد كند و آنها را با خواسته‏هاى خويش منطبق سازد و خود، مالك سرنوشت خويش گردد.6
از جمله عواملى كه آزادى فرد را محدود مى كند و انسان مى تواند تا حدّى خود را از قيد آن برهاند، عوامل اجتماعى مى باشد. حضرت در يكى از خطبه‏هاى خود در مذمت مردم شهر بصره چنين مى فرمايد: و المقيم بين اظهُركُم مرتهنّ بذنبه و الشّاخص عنكم متدارك برحمة من ربّه؛ «هركه در ميان شما اقامت كرده، در گرو گناه خود بوده و كسى كه از ميان شما بيرون ر فته، رحمت پروردگارش را درك كرده»7
حضرت در اين خطبه تأثير عوامل اجتماعى بر روى افراد را بيان مى كند، ايشان مى فرمايد: هركس در بين اهل بصره زندگى كند، در معرض گناه خواهد بود؛ در واقع منظور حضرت از بيان اين نكته اين است كه در آن محيط اجتماعى عواملى وجود دارد كه آزادى انسان را در قبال انجام اعمال نيك محدود مى كند. انسان در چنين محيطى كه شرايط براى انجام اعمال خداپسندانه فراهم نيست، تا حدودى محدود است. و در واقع در جامعه ‏اى كه افرادش به راحتى مرتكب گناه مى شوند، صحيح زندگى كردن سخت است، ولى غير ممكن نيست، چرا كه در اين جوامع، محدوده آزادى انسان تنگتر مى شود ولى از بين نمى رود .
چنين موردى حتّى براى خود حضرت پيش آمده‏است . ايشان در زمان خلافت سه خليفه هرچند آزادى عمل چندانى نداشتند، و در رأس حكومت نبودند ولى هيچگاه از انجام فعاليتهاى خود باز نمى ايستادند و از گفتن حرف حق ابايى نداشتند و هميشه اين موضوع را بيان مى كردند كه خلافت حق مسلم ايشان است و آنها بزور آن را غصب كرده‏اند. حضرت از همان اندك آزادى بيانى كه داشتند، نهايت استفاده را مى كردند تا حرف خود را به گوش همگان برسانند؛ اميرالمؤمنين على عليه‏السلام با اين عمل خود مى خواستند اين را به ما بازگويند كه حتى در سخت‏ترين شرايط نيز از سعى و كوشش دست برنداريد و از نعمت آزادى كه خداوند در اختيار شما قرار داده براى گفتن حرف حق و در راه حق استفاده كنيد .
انسان هميشه از انجام عملى كه به ضرر او باشد، پرهيز مى كند و حتى اساس كارهاى خود را بر اين قرار مى دهد كه آيا اين عمل نفع و سودى براى او دارد يا خير؟ پس عقل سليم نمى پسندد كه صرف داشتن آزادى در انجام عملى آن كار را انجام دهد هرچند كه در پايان به ضرر او باشد .
در نهج البلاغه نمونه‏ هاى زيادى وجود دارد كه حضرت به خاطر مصلحتهاى فرد، آزادى مردم و يا آزادى خود را محدود مى كند و سبب آن را در اين بيان مى كنند كه انجام اين عمل عواقب سوئى براى فرد بدنبال خواهد داشت. از جمله اين موارد، خطبه‏اى است كه داستان عقيل را بيان مى كند كه به قصد درخواست مقدار بيشترى از سهم بيت‏المال نزد حضرت آمد و گمان مى كرد كه حضرت نيز به سبب رابطه خويشاوندى سهم بيشترى را در اختيار او خواهد گذاشت. حضرت اينچنين مى فرمايد: والله لقد رأيت عقيلاً و قد املق حتّى استَماحنى من برّكم صاعا و رأيت صبيانه و شعث الشّعور، غُبر الالوان من فقرهم، كانّما سوّدت وجوههم بالعظلم، و عاودنى مؤكّدا، و كدّر عليّ القول مردّدا، فأصغيت إليه سمعى فظنّ أنّى أبيعه دينى و أتّبع قياده مفارقا طريقتى، فأحميت له حديدة؛ ثم ادنيتها من جسمه ليعتبربها، فضجّ ضجيج ذى دنفٍ من ألمها، و كاد ان يحترق من ميسمها فقلت له، ثكلتك الثواكل يا عقيل أتئنّ من حديدة أحملها انسانها للعبه و تجرّنى الى ناد سجرها جبارها لغضبه. أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من لظى» ؛ سوگند بخدا(برادرم) عقيل را در بسيارى فقر و پريشانى ديدم كه يك من گندم(از بيت‏المال) شما را از من درخواست نمود، و كودكانش را پريشان مى ديدم با موهاى غبارآلوده و رنگهاى تيره، گويا رخسارشان با نيل سياه شده بود، و عقيل براى درخواست خود تأييد كرده سخن را تكرار مى نمود، و من گفتارش را گوش مى دادم و گمان مى كرد دين خود را به او فروخته، از روش خويش دست برداشته دنبال او مى روم، پس آهن پاره‏اى براى او سرخ كرده نزديك تنش بردم تا عبرت بگيرد، و از درد آن ناله و شيون كرد مانند ناله بيمار، و نزديك بود از اثر آن بسوزد به او گفتم: اى عقيل مادران در سوگ تو بگريند، آيا از آهن پاره‏اى كه آدمى آن را براى بازى خود سرخ كرده ناله مى كنى، و مرا به سوى آتشى كه خداوند قهار آن را براى خشم افروخته، مى كشاني؟ آيا تو از رنج مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟»8
حضرت عليه‏السلام با وجود توانايى و آزادى عمل، از انجام خواسته برادر خود سر باز زدند؛ چون عاقبت كار خود را مى دانستند . امام با علم خود به سرانجام اين كار آگاه بودند و آن را به صلاح خود و برادرشان نمى ديدند، پس از آزادى خود در استفاده از بيت‏المال، سود نبردند و آن را محدود كردند .
حضرت نه تنها در مورد خودشان اين حساسيت را نشان مى دادند بلكه نسبت به كارگزاران نيز احساس مسؤوليت مى كردند و هرگاه آنان از آزاديهاى خود بر خلاف مصلحت خود و جامعه استفاده مى كردند، فورا به آنها گوشزد مى كردند .
امام عليه‏السلام در ادامه همان خطبه مى فرمايد: و من بنى و شيّده و زخرف و نجّد و ادّخر و اعتقد، و نظر بزعمه للولد، إشعاصهم جميعا إلى موقف العرض و الحساب و موضع الثّواب و العقاب، إذا وقع الامر بفصل القضاء شهد على ذلك العقل اذا خرج من أشر الهوى، تسلم من علائق الدّنيا؛ «و آنانكه (ساختمانها) بنا كرده و برافراشته و زينت داده و بياراسته، و ذخيره گردانيده، و خانه و باغ و اثاثيه جمع نموده و بگمان خود براى فرزند در نظر گرفته‏اند، كه همه آنها را به محل بازپرسى و رسيدگى به حساب و جاى پاداش و كيفر بفرستد، زمانيكه فرمان قطعى صادر شود، عقلى كه از گرفتارى خواهش رها باشد و از وابستگيهاى دنيا سالم ماند بر اين قباله گواه است.»9
امام در جاى ديگرى مى فرمايند :
و أكفف عليهنّ من أبصارهنّ بحجابك إيّاهنّ فإنّ شدّة الحجاب أبقى عينهنّ؛ «زنان را در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند زيرا كه سخت‏گيرى در پوشش، عامل سلامت و استوارى آنان است.»10
شايد اشخاص بسيارى قائل به اين مسأله باشند كه دستوراتى را كه اسلام براى زنان در جامعه مطرح مى كند، باعث ايجاد محدوديتهايى براى آنهاست و باصطلاح آزادى، آنها را سلب مى كند؛ لكن از نگاه عميق اسلام اين نه تنها محدوديت نيست؛ بلكه باعث حفظ سلامتى و اقتدار و عزت و بزرگى زنان مى گردد و به مصلحت جامعه نيز مى باشد .
تقوا از ديگر مواردى است كه برخى آن را محدود كننده آزادى مى دانند. لازمه اينكه انسان از زندگى حيوانى خارج شده و وارد زندگى انسانى شود، اين است كه اصولى را معين كرده و از آن اصول تبعيت كند، و در يك چهارچوب معين قرار بگيرد و از حدود آن تجاوز نكند. و اين همان تقوا است. عوامل مختلفى اين چهارچوب را مى تواند بوجود آورد، گاهى اوقات خود فرد تعيين كننده اين عوامل مى باشد و در بعضى موارد جامعه براى انسان مقرّرات و حدودى را تعيين مى كند و انسان ملزم به انجام اين مقررات است. و در بعضى موارد دين اين وظيفه را به عهده مى گيرد؛ پس تقوا فقط از مختصات ديندارى نيست، بلكه لازمه انسانيت هر فرد است، و اين نگهدارى مى تواند در تمام زمينه‏هاى اجتماعى، فرهنگى، سياسى و غيره مطرح باشد .
تقوا محدوديت‏هايى را در بر مى گيرد. اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا تقوا مى تواند محدود كننده آزادى بشر باشد يا خير؟
پاسخ اين است كه تقوا محدوديت نيست، بلكه نوعى مصونيت است؛ به تعبير ديگر، محدوديتى كه عين مصونيت است. به منظور روشن شدن مطلب يك مثال مى زنيم :
انسان براى زندگى خود خانه‏اى مى سازد و آن را محكم و استوار مى كند به منظور اينكه از سختيهاى بسيارى در امان باشد و از سرما و گرما ايمن گردد. و يا اينكه خود لباس مى پوشد تا جلوى سرما و گرما را بگيرد. حال آيا كسى مى تواند بگويد كه انسان با اين كارها خود را محدود كرده و آزادى خود را از دست داده است؟ تقوا نيز براى انسان حكم خانه و جامه او را دارد. آيا اگر كسى ملبس به تقوا شد، بايد گفت روح خود را محدود كرده است؟ و يا اينكه او روح خود را از جميع بلايا مصون داشته است؟11
حضرت على در يكى از خطبه‏هاى خود در مورد تقوا چنين مى فرمايد: فاعتصموا بتقوى الله فإنّ لها حبلاً وثيقا عروته، و معقلاً منيعا ذروتهُ...؛ پس به تقوا و ترس از خدا دست اندازيد؛ زيرا پرهيزكارى ريسمانى دارد يا دستگيره محكم و پناهگاهى كه استوار است بلندى آن... »12
حضرت از تقوا به عنوان پناهگاهى محكم تعبير مى كند؛ پناهگاه با اينكه محدوديت دارد ولى محدوديت او براى انسان عين مصونيت است. انسان در پناهگاه احساس آرامش روحى و جسمى مى كند كه خود نوعى رسيدن به سعادت است، پس تقوا سلب سعادت نيست كه محدوديت باشد .
حضرت تعبيرى بالاتر براى تقوا قائل هستند، ايشان نه تنها تقوا را مانع آزادى نمى دانند بلكه آن را عامل بزرگ آزادى مى دانند؛ امام على عليه‏السلام در يكى از خطبه‏هاى خود مى فرمايند: فإنّ تقوى الله مفتاح سداد، ذخيرة معاد، و عتق من كل ملكةٍ، و نجاة من كلّ هلكةٍ... ؛ «همانا ترس از خدا كليد هر در بسته و ذخيره رستاخير و عامل آزادى از هرگونه بردگى و نجات از هرگونه هلاك است...»13
آزادى حق تكليف
از مسائلى كه در باب آزادى مطرح مى شود اين است كه آزادى حق است يا تكليف؟ آيا از ابتدا انسان نسبت به آزادى محق بوده است يا مكلّف؟ و در صورتى كه محق باشد، آيا اين حق را خدا به او داده است يا حق اوست؟ و اگر اين حق را خدا در اختيار او قرار داده، در قبال اين آزادى آيا وظيفه و تكليفى دارد؟ و اگر دارد وظيفه او چيست؟ آيا اين وظيفه فقط در قبال حق آزادى خود مى باشد و آزادى ديگران هيچ اهميتى ندارد؟ آيا انسان موظف است كه حدود آزادى ديگران را رعايت كند و يا اينكه اين اجازه به او داده شده تا به آزادى ديگران تجاوز و تعدى نمايد؟
همانطور كه مى دانيم هر جا حقى باشد در مقابل آن تكليفى نيز وجود دارد، چرا كه حق و تكليف دو مقوله جدا نشدنى از يكديگرند، از جمله اين حقوق، حق فرزندان بر پدر و يا مادر خونى است، حضرت اين حقوق را اين چنين برمى شمرند :
و حق الولد على الوالد أن يحسّن اسمه و يحسّن أدبه و يعلمه القران ؛ « و حق فرزند بر پدر آن است كه نام فرزند را نيكو قرار دهد، و او را با ادب و آراسته بار آورد، و قرآن را به او بياموزد .»
والدين در مقابل حقوق فرزندان مكلف هستند؛ و آن بدين معنى است كه وظيفه دارند كه اين حقوق را رعايت و اجرا كنند. عكس اين مسأله نيز وجود دارد. پدر و مادر نيز بر فرزندان حقى دارند كه فرزندان مكلف به رعايت آن حقوق مى باشند. پس حق و تكليف دو مقوله جدا ناشدنى از يكديگرند .
بحث را با طرح اين سؤال دنبال مى كنيم كه آيا آزادى يكى از حقوق انسانهاست؟ و آيا اين حق او بوده، يا اينكه خداوند به او بخشيده است؟
امام خمينى رحمه‏الله در يكى از سخنرانيهاى خود چنين مى فرمايد: «اسلام انسان را آزاد خلق كرده است و انسان را مسلط بر خودش، مال و جانش آفريده است، و امر فرموده است كه انسان مسلط و آزاد است. هر انسانى در مسكن، مشروب و مأكول و در آنچه خلاف قوانين الهى نباشد، آزاد است، در مشى آزاد است. حكم اسلام است كه اگر كسى به منزل شخصى حمله برد، براى آن فردى كه مورد حمله واقع شده است كشتن او جايز است. اسلام اين قدر با آزاديها موافق است... »14
در نهج‏البلاغه نيز اين مسأله بوضوح ذكر شده‏است؛ حضرت در نامه‏اى خطاب به امام حسن عليه‏السلام مى فرمايد: ولا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرّا... ؛15 اين سخن حضرت به اين معناست كه خداوند اين حق را به انسان داده كه آزاده باشد و آزادى حق مسلم اوست و انسان اين اجازه را ندارد كه اين حق خدادادى را ناديده گرفته و بنده و تسليم غير خدا گردد .
در جايى ديگر حضرت اينطور مى فرمايد: فاعملوا و أنتم فى نفس البقاء، و الصحف مكشوفة، و التّوبة مبسوطة، و المدبر يدعى، و المس‏يء يرجى ، قبل أن يحمه العمل و ينقطع المهل...؛ «تعيين كار كنيد در حاليكه در فراخى زندگانى هستيد و نامه‏ها گسترده و توبه و بازگشت گسترده است و روگرداننده خوانده مى شود و بدكار را اميدوارى مى دهند، پيش از آنكه چراغ عمل خاموش گشته فرصت از دست برود...»16
حضرت با اين سخنان، انسانها را دعوت مى كند كه تا زنده هستند از اين فرصت خود براى بندگى و عبادت خدا استفاده كنند؛ در حقيقت امام انسانها را دعوت مى كند تا از اين فرصت آزادى كه به آنها داده شده بهره ببرند و تا هنگاميكه اين آزادى در اختيار ايشان است برگردند و توبه كنند، و بشتابند كه بعد از اين ديگر نه فرصتى براى اين كار است و نه توانائى و قدرتى براى انجام اعمال نيك .
حضرت على عليه‏السلام در خطبه‏اى ديگر مى فرمايد: لو لا حضور الحاضر، و قيام الحجّة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالمٍ و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها...؛ «اگر حاضر نمى شدند آن جمعيت بسيار و يارى نمى دادند كه حجت تمام شود و نبود عهدى كه خدا‏يتعالى از علما و دانايان گرفته تا راضى نشوند بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هرآينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن نيانداختم...»17
اينكه حضرت مشروعيت حكومت خود را در حاضر بودن مردم آنهم از روى اختيار و آزادى كامل مى دانند، خود بيانگر آن است كه ايشان خود را موظف و مكلف مى دانستند به اينكه به آزادى عمل مردم در رأى دادن احترام بگذارند و آن را رعايت كنند و در اين ميان ما نيز موظفيم حقوق ديگران را رعايت كنيم و از جمله آن حقوق احترام به حق آزادى ديگران است .
در جاى ديگر حضرت توصيه مى كند كه اجازه ندهيد ديگران اين حق را از شما بگيرند؛ يعنى همانطور كه موظفيم حق آزادى ديگران را محترم بشماريم، بايد نسبت به حق خود نيز احساس مسؤوليت داشته باشيم و اجازه ندهيم كه اين حق از ما سلب شود .
حضرت در خطبه‏اى از خطبه‏هاى پر نور خويش خطاب به اصحابشان كه از جنگيدن با معاويه اكراه داشتند، چنين مى فرمايد: ألا و إنى قد دعوتكم إلى قتال هؤلاء القوم ليلاً و نهارا و سرا و إعلانا، و قلت لكم: أغز و هم قبل أن يغزوكم، فوالله ما غزى قوم قطّ فى عقر دارهم إلاّ ذلّوا فتدالكتم و تخاذلتم حتى شنّت عليكم الغارات و ملكت عليكم ألاوطان... ؛ آگاه باشيد من شما را بجنگيدن (معاويه) شب و روز و نهان و آشكار دعوت نمودم، گفتم پيش از آنكه آنها به جنگ شما بيايند شما به جنگشان برويد، سوگند بخدا هرگز با قومى در ميان خانه ايشان جنگ نشده مگر آنكه ذليل و مغلوب گشته‏اند، پس شما وظيفه خود را به يكديگر حواله نموديد و همديگر را خوار مى ساختيد تا اينكه از هر طرف اموال شما غارت گرديد و ديار شما از تصرفتان بيرون رفت...»18
منظور حضرت از اين سخنان ترغيب ياران خود به جنگيدن با معاويه است . امام ياران خود را تشويق مى كند كه با جنگيدن اجازه ندهيد كسى بر شما مسلط شود و آزادى را از شما بگيرد. آزادى حق مسلم هر فرد است و اگر كسى قصد اين را داشته باشد كه اين حق را سلب كند بايد در مقابل آن ايستاد .
همه سفارشهاى حضرت درباره رسيدن به آزاديهاى معنوى مؤيد اين مطلب است كه ما نسبت به اين حق در وجود خودمان مسؤول هستيم و نبايد بگذاريم با به اسارت درآمدن در بند هواهاى نفسانى، آزادى درونى خودمان را از دست بدهيم. حضرت در يكى از خطبه‏هاى خود چنين مى فرمايد: و أنّ أخوف ما أخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الأمل، فتزوّدوا فى الدنيا من الدنيا ما تحزرون به أنفسكم غدا...؛ «ترسناكترين چيزى كه بر شما از آن بيم دارم، متابعت هواى نفس و طول امل و آرزو است...»19
چرا حضرت از بين تمام خطراتى كه يك فرد را تهديد مى كند و زمينه انحراف او را بوجود آورد ترسناكترين آن را پيروى از هواى نفس معرفى مى كند؟
اين بيانگر اهميت مطلب است؛ وقتى انسان بنده و اسير هواى نفس مى شود و آزادى درونى را از دست مى دهد براحتى آزادى بيرونى خود را نيز تحت غلبه عوامل بيرونى ـ مثل استبدادـ از دست مى دهد .
عباد الله، لاتركنوا الى جهالتكم، ولا تنقادوا إلى أهوائكم، فإنّ النازل بهذا المنزل نازل بشفاجرف هارٍ... .20
در اين خطبه، حضرت افرادى را كه آزادى درونى خود را از دست داده و اسير هواهاى نفسانى شده‏اند به كسانى تشبيه كرده كه خانه‏اى متزلزل دارند كه همواره و هر لحظه در حال انهدام است، و اين افراد داراى شخصيت ناپايدار و سستى هستند كه هر لحظه به هر سو كه نفسشان آنها را بكشاند، مى روند و از خود هيچ اراده‏ اى ندارند .
در تمام مطالبى كه ذكر كرديم به اين نتيجه كلى مى رسيم كه :
خداوند براى هر فردى از افراد بشر حقوقى قرار داده كه يكى از آنها حق آزادى است و هيچ كس از اين امر استثناء نشده است. و در مقابل، همه افراد نسبت به اين حق مكلف هستند؛ هم نسبت به حق آزادى ديگران و هم نسبت به حق آزادى خويش. و بايد به اين حق احترام بگذارند، البته شايان ذكر است كه حق در برابر حق است، نمى شود انسان بر كسى حقى داشته باشد و در مقابل كسى بر او حقى نداشته باشد؛ همانطور كه حضرت در خطبه خود چنين مى فرمايد :
ثمّ جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافأ فى وجوهها و يوجب بعضه بعضا، و لا يستوجب بعضها الاّ ببعض... ؛ «پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعض مردم بر بعض ديگر حقوقى واجب فرموده، و حقوقى را در حالات مختلف برابر گردانيده، و آنها را در مقابل بعض ديگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى يابد مگر بازاء بعض ديگر.. »21
با توجه به اين صحبتها درمى يابيم كه حضرت معتقدند، درصورتى بر انسان حقى واجب مى شود كه در مقابل آن فردى حقى براى او بجا آورده باشد و در غير اينصورت اگر انسان حقوق كسى را ادا كند كه توجهى به حقوق ديگران ندارد، او خود را بنده آن شخص كرده چنانچه كه حضرت مى فرمايد :
من قضى حقّ من لا يقضى حقّه فقد عبده ؛ «هر كه بجا آورد حق كسى را كه او حقش را بجا نمى آورد او را بندگى نموده است.»22
درست است كه اسلام به احترام گذاشتن اهميت زيادى داده ولى حدودى نيز براى آن مشخص كرده است. از نظر اسلام اداى قرض كسى كه در مقابل حقوق ديگران احساس وظيفه نكند چيزى جز بندگى نيست. پس كسى كه آزادى ديگران را رعايت نمى كند، نبايد انتظار داشته باشد كه آزادى خودش رعايت شود؛ چرا كه همه ما در برابر آزادى يكديگر موظف و مكلف هستيم .
انواع آزادى
آزادى را مى توان به گونه‏هاى مختلف تقسيم بندى كرد. از آن جهت كه هر شخص نسبت به آزادى خود و ديگران مكلف است، آزادى دو نوع است :
آزادى معنوى و آزادى اجتماعي. آنجا كه انسان مكلف است كه خود را برده و بنده خرافات فكرى و هواهاى نفسانى قرار دهد، آزادى جنبه درونى و باطنى دارد، و آنجا كه ديگران مكلفند نسبت به او و راه و مسير او قيد و بندى ايجاد نكنند، آزادى جنبه خارجى و بيرونى دارد.23
در ابتداى بحث به بررسى آزاديهاى معنوى (دروني) مى پردازيم :
تفاوت مكتب انبيا و مكتبهاى بشرى در اين است كه پيغمبران علاوه بر آزادى اجتماعى، آزادى معنوى را نيز به مردم عطا كرده‏اند. آزادى معنوى مانند آزادى اجتماعى مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نمى باشد؛ درد امروز جامعه بشرى اين است كه مى خواهد آزادى اجتماعى را تأمين كند ولى به دنبال آزادى معنوى نمى رود؛ يعنى نمى تواند، تواناييش را ندارد، چرا كه آزادى معنوى را جز از طريق نبوت، دين، ايمان و كتابهاى آسمانى نمى توان تأمين كرد.24
اكنون به اين نكته مى پردازيم كه آزادى معنوى چه معنايى دارد؟ انسان يك موجود مركب و داراى قوا و غرايز گوناگون است. انسان از شهوت، غضب، حرص، طمع، جاه‏طلبى و افزون‏طلبى و قواى ديگر برخوردار است، لكن در مقابل عقل، فطرت و وجدان عقلانى دارد؛ انسان در باطن و درون آزاد يا برده و بنده است؛ يعنى ممكن است انسان بنده حرص و طمع، شهوت و افزون‏طلبى خود شود و از همه اينها آزاد باشد. همچنين همان‏طور كه انسان از نظر اجتماعى آزاد است و زير بار ذلت و بردگى نمى رود و آزادى خودش را در اجتماع حفظ مى كند، مى تواند در اخلاق و معنويت هم آزاد باشد؛ اين آزادى همان است كه در زبان دين « تزكيه نفس» و «تقوا» گفته مى شود. آيا ممكن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد، ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ يعنى بشر اسير شهوت، خشم، حرص و آز خودش باشد ولى در عين حال آزادى ديگران را محترم بشمارد؟25
إنّما بدء وقوع الفتن أهوآء تتّبع... ؛ « منشأ فتنه و فسادها پيروى از خواهشهاى نفس است... »26
بيان اين نكته كه حضرت پيروى از خواهشهاى نفسانى را منشأ تمام فسادها معرفى مى كند، اهميت موضوع را نشان مى دهد. و همانطور كه مى دانيم حضرت همواره بر رهايى از اسارت نفس و قيد و بندهاى درونى آن تأكيد فراوان دارند .
كسى كه گرفتار حرص، طمع و آرزوهاى خويش باشد، هميشه به دنبال مال و متاع دنيايى و مادى است و مدام در كوشش است كه بيشتر جمع كند، خواستن او هيچ حدو مرزى ندارد. اسير مال و منال اين دنياست و تا زمانى كه از طمع چشم نپوشد آزاد و رها نمى گردد .
تعداد پيامهاى اخلاقى كه ما را سفارش به ترك تعلقات دنيوى مى كند، در نهج البلاغه بسيار است كه ما به ذكر اين چند نمونه اكتفا مى كنيم .
خود حضرت را مى توان يكى از مصاديق كسانى دانست كه به آزادى درونى دست يافته‏اند و در واقع او را مى توان آزاد مرد واقعى جهان دانست .
حضرت على عليه‏السلام مى فرمايد : أاقنع من نفسى بأنّ يقال امير المؤمنين؟... ؛ آيا قناعت مى كنم كه به من بگويند زمامدار و سردار مؤمنان؟...»27
و آن بدين معنى است كه حضرت قيمت وجودى خود را بالاتر از اين مى ديد كه با رسيدن به مقام حكومت قانع شود . حضرت اسير جاه و مقام نبود كه با رسيدن به آن خوشحال شوند .
و يا مى فرمايد: و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها، و يطول فى الثّرى حلولها... ؛ «و چگونه به كسى ستم نمايم براى نفسى كه با شتاب به كهنگى و پوسيدگى باز مى گردد و بودنش در زير خاك به طول مى انجامد...»28
على از نفس و روح خويش حساب مى كشد و تنها در محراب عبادت دست به محاسن شريفش مى گيرد و مى گويد: «يا دنيا، غرّى غيرى»29 اى زرد و سفيد، اى طلا و نقره دنيا! برو غير على را فريب ده، من تو را سه طلاقه كرده ‏ام .
كسى واقعا ـ نه از روى نفاق و دوروي‏يـ براى حقوق و آزادى مردم، احترام قائل است كه در دل و ضميرش يك نداى آسمانى است كه او را دعوت مى كند. آن وقت شما مى بينيد كه يك همچون كسى كه آن تقوا را دارد، آن معنويت را دارد، آن خدا ترسى را دارد وقتى كه حاكم بر مردم مى شود و مردم محكوم او هستند، چيزى را كه برايش مهم است، همين حاكميّت است.30 اين را مى گويند يك آزاد مرد، كسى كه آزادى معنوى دارد و نداى قرآن را پذيرفته است و بر ماست كه مصداق الاّ نعبد الاّ الله باشيم و جز خدا هيچ چيزى را، هيچ كسى را و هيچ قدرت و نيرويى را پرستش نكنيم، نه انسانى را، نه سنگى را، نه آسمان را و نه زمين را، نه هواى نفس و خشم و شهوت و حرص و آز را، فقط خدا را بپرستيم، آن وقت او مى تواند آزادى معنوى بدهد.31
بعد از بررسى آزادى معنوى به بحث در مورد آزادى اجتماعى مى پردازيم .
انسان به دو فضاى باز و بلامانع نيازمند است؛ فضاى اجتماع و بيرون و ديگرى فضاى روح و درون؛ در فضاى اجتماع انسان نيازمند به زندگى اجتماعى است. فضاى اجتماعى بايد براى رشد و تكامل و پرورش مساعد باشد و براى رشد و تكامل افراد و استفاده آنها از حقوق طبيعى و اجتماع‏يشان مابقى ايجاد نكند.32
قرآن كريم با منطق روشن و واضح لزوم آزادى اجتماعى را بيان كرده است :
قل يا أهل الكتاب تعالوا... و لا يتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون‏الله... ؛33 «بگو اى اهل كتاب بياييد... و نگيريد بعضى از ما بعض ديگر را خدايانى جز خدا ...»
در نص قرآن مجيد يكى از هدفهايى كه انبيا، به ارمغان آوردن آزادى اجتماعى براى بشر است؛ يعنى ايشان افراد را از اسارت و بندگى و بردگى يكديگر نجات مى دادند. حضرت على عليه‏السلام درباره قوم موسى مى فرمايد: «اتّخذتهم الفراعنه عبيدا»34
به هر حال آزادى اجتماعى از نظر اسلام فوق العاده مقدّس و محترم است و بهترين شاهد اين مطلب خلافت حضرت على عليه‏السلام مى باشد.35
از انواع آزاديهاى اجتماعى مى توان به آزادى احزاب و اقليتهاى مختلف اشاره كرد. احزاب مختلف در دستگاه خلافت ايشان داراى آزاديهاى مشروع خود بودند، حضرت على عليه‏السلام به بهانه عدم بيعت آنان و يا به بهانه تمرّد خوارج از اطاعت او و يا به سبب اينكه خوارج به ايشان توهين كردند و حضرت را خارج از دين معرفى كردند، حقوق و سهم بيت‏المال آنها را قطع نكرد و امنيت جانى يا مالى ايشان را سلب نكرد، حضرت على عليه‏السلام فقط در مورد دست‏اندازى آنها به حقوق مالى، جانى يا امنيتى مسلمانان در برابر آنها مى ايستاد و با آنها به جنگ مى پرداخت، و همواره در ابتداى جنگ به نصيحت، موعظه و مذاكره مى پرداخت و هرگز شروع به جنگ نمى كرد و سخت از آن پرهيز داشت .
حضرت درباره رفتار عبدالله بن عباس با خوارج ولكن حاجبهم بالسّنّة فإنّهم لن يجدوا عنها محيصا؛ «بلكه با آنان به سنّت احتجاج كن و دليل آور، زيرا آنها هرگز از استدلال به سنّت گريزگاهى نمى يابند.»36
حضرت اصحاب خود را دعوت مى كند، كه با مخالفان با حجّت و اقامه دليل و برهان برخورد كنند، نه با جنگ و خونريزي. در مورد عايشه بعد از جنگ جمل اينطور مى فرمايد: و لها بعد حرمتها الأولي؛ «و بعد از اين هم حرمت و بزرگى پيش از اين براى او باقى است.»37
امام عليه‏السلام به كارگزاران خود درباره رفتار با رعيتهاى مشرك چنين مى فرمايد: فإنّ دهاقين أهل بلدك شكوا منك غلظة و مسوة، و احتقارا و جفوة، و نظرت فلم أرهم أهلاً لأنّ يدنوا لشركيهم، و لا أن يقصوا و يجفوا لعهدهم، فالبس لهم جلبابا من اللبن تشوبه بطرف من الشّدة، داول لهم بين القسوة و الرأفة...؛ كشاورزان شهرى كه تو در آن حكمفرما هستى از درشتى و سخت دلى و خوار داشتن و ستمگرى تو شكايت نموده‏اند و من انديشه نمودم، آنان را شايسته نزديك شدن تو نديدم. به جهت آنكه مشرك هستند و نه در خور دور شدن و ستم كردن به جهت آنكه (با مسلمانان) پيمان بسته‏اند، پس با ايشان مهربانى آميخته با سختى را شعار قرار داده و با آنها بين سخت دلى و مهربانى رفتار كن...»38 حضرت در اين نامه به طور كامل طرز رفتار و برخورد با غير مسلمانان‏را كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند، بيان كرده و دستور داده كه كارگزاران حقوق آنها را محترم بدارند و با آنها به مهربانى رفتار كنند. البته نه تا آن حد كه كنترل آنها از دستشان خارج شود. بلكه بايد مراقب آنها باشند تا مبادا قصد ضربه زدن به جامعه اسلامى را داشته باشند. يعنى در عين اينكه آزاد هستند، بايد مراقبشان بود .
اميرالمؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد . او خليفه بود و آنها رعيتش بودند و هرگونه عمل سياسى برايش مقدور بود اما او زندانيشان نكرد. و شلاقشان نزد. و حتى سهميه آنها را از بيت‏المال قطع نكرد. و به آنها نيز همچون سايرين مى نگريست. اين مطلب در تاريخ زندگى على عليه‏السلام عجيب نيست. اما آنچه كه در دنيا بى نظير بوده، اين است كه آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت على عليه‏السلام و اصحابشان به صحبت و گفتگو مى نشستند. طرفين استدلال مى كردند و استدلال يكديگر را جواب مى گفتند. شايد اين مقدار آزادى ب‏يسابقه باشد، كه حكومتى با مخالفان خود تا اين درجه، با دموكراسى رفتار كرده باشد .
بعضى از اوقات خوارج به مسجد مى آمدند و در سخنرانى و خطابه على عليه‏السلام اشكال ايجاد مى كردند .
روزى اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر منبر بود . مردى آمد و سؤالى كرد. على عليه‏السلام فى البداهه پاسخ گفت:، يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد: قاتله الله ما افقهه؛ «خدا بكشد او را چقدر دانشمند است ». ديگران خواستند معترضش شوند. امام على عليه‏السلام فرمود: رهايش كنيد، او تنها به من فحش داد.39
موارد بسيارى زيادى در نهج‏البلاغه وجود دارد كه مؤيد اين مطلب است كه احزاب مختلف در جامعه اسلامى داراى آزادى مشروع و معقول بوده‏اند كه ما به ذكر همين چند نمونه اكتفا مى كنيم .
براى تأييد اين سخنان از كلام حضرت امام خمينى رحمه‏الله به عنوان كسى كه ادامه دهنده راه آن حضرت بود، استفاده مى كنيم . امام در مورد آزادى احزاب مختلف به مجلس شوراى اسلامى اينطور مى فرمايد: «مجلس جمهورى اسلامى همان سان كه در خدمت مسلمانان است، و براى رفاه آنان فعاليت مى كند، براى رفاه و آسايش اقليتهاى مذهبى كه در اسلام احترام خاصى دارند و از قشرهاى محترم كشور هستند، اقدام و فعاليت مى نمايد. و اساسا آنان با مسلمانان در صف واحد و براى كشور خدمت مى كنند و در صف واحد از تمام ارزشها برخوردار باشند.»40
نمونه ديگر از انواع آزاديهاى اجتماعى آزادى بيان است كه همواره مورد توجه اميرالمؤمنين على عليه‏السلام بوده است. ايشان در نامه معروفشان به مالك اشتر چنين مى فرمايد :
واجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك، و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذى خلقك، و تقعد عنهم جندك و اعوانك من أحراسك و شهرطك حتى يكلّمك متكلمهم غير متتعتع فإنّى سمعت رسول الله يقول فى غير موطن لمن تقدّس امّة لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القويّ غير متتعتع...؛ «و پاره‏اى از وقت خود را براى نيازمندان قرار بده كه در آن وقت خويشتن را براى ايشان آماده ساخته در مجلس عمومى بنشين پس براى خدايى كه تو را آفريده، فروتنى كن، و لشكريان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را باز دار، تا سخنران ايشان ب‏يلكنت و گرفتگى زبان و ب‏يترس و نگرانى سخن گويد، كه من از رسول خدا بارها شنيدم كه مى فرمود: هرگز امتى پاك و آراسته نگردد كه در آن امّت، حقّ ناتوان ب‏يلكنت و ترس و نگرانى از توانا گرفته نشود.»41
در جايى ديگر حضرت از مردم مى خواهد كه خيلى راحت و بدون هيچ ترس و هراسى با او سخن بگويند: فلاتكلّمونى بحا تكلّم به الجبارة، ولا تتحفّظوا منّى بما يتحفظ به عند أهل البادرة...؛ «با من سخنانى كه با گردنكشان گفته مى شود نگوييد و آنچه را از مردم خشمگين پنهان كرده از من پنهان ننماييد...»42
امام خمينى رحمه‏الله در اين باره چنين مى فرمايد: «در جامعه اسلامى همه آزاد هستند تا نظرات خود را بيان كنند و حاكم جامعه اسلامى و زمامداران آن موظفند كه به آنها گوش دهند اما اين كه مى گويند مردم آزادند تا نظرات خود را بيان كنند به اين معنى نيست كه هرچه مى خواهند بر ضد اسلام و كيان كشور اسلامى بگويند، بلكه آزادند تا حرف حق را بزنند.» در جايى ديگر حضرت امام در اين باره اينطور مى فرمايد: «آزادى بله، توطئه نه، آزادى بيان هست، هركه هرچه مى خواهد بگويد. اسلام از اول قدرت داشته است بر ردّ همه حرفها و بر ردّ همه اكاذيب آن، قدرت باقى است، برهان ما باقى است، ما برهان داريم، ما حجت داريم ما از گفته‏هاى مردم نمى ترسيم، هركه هرچه دارد بگويد لكن توطئه را نمى پذيريم. خيانت به ملّت را نخواهيم پذيرفت، چنانچه نپذيرفتيم.»43 « اصولاً آزادى، براى آن نيست كه آدميان سخنانشان را بگويند تا دلخور نشوند، براى آن است كه همه محتاج يكديگرند و بايد براى روشن شدن حق و زدودن باطل، به يكديگر مدد برسانند، تيرگى نخستين، مقدمه روشنايى واپسين است. بعلاوه نگاه تاريخى به ما مى گويد در آنجايى هم كه مسأله امروز روشنتر شده است، براى آن است كه از سابقه آزادى برخوردار بوده است، يعنى افكار از همين مجرا و از همين جاده عبور كرده‏اند و پس از اينكه تلاطمها را پشت سر گذاشتند، اكنون به آبهاى آرام رسيده‏اند.»44
يكى ديگر از مصاديق آزادى اجتماعى، آزادى عقيده است. اسلام عقيده‏اى را كه بر مبناى تفكر باشد مى پذيرد كه غير از اين عقيده را اساسا قبول ندارد. آزادى اين عقيده، آزادى فكر است. اما عقايدى را كه بر مبناهاى وراثتى و تقليدى و از روى جهالت به خاطر فكر نكردن و تسليم شدن در مقابل عوامل ضد فكر در انسان پيدا شده است، هرگز به نام آزادى عقيده نمى پذيرد.»45
يكى از صفحات بسيار درخشان تاريخ اسلام همين مسأله آزادى عقيده است. اگر كتب مختلف تاريخى را مطالعه كنيم، نمونه‏هاى بسيارى از جنايات مسيحيها و يهوديها را براى تحميل عقيده مى بينيم. در نتيجه يك بررسى كه در جلد دوم كتاب محمد خاتم پيامبران آمده، دو عامل اساسى براى پيدايش و گسترش تمدن اسلامى ذكر شده است كه يكى از آنها تشويق ب‏يحدى اسلام نسبت به تعليم، تعلم و تفكر است و علّت دوم احترامى است كه اسلام نسبت به عقايد ملّتها نشان مى دهد.46 در اين زمينه نمونه‏هاى بسيارى وجود دارد كه طرز برخورد حضرت را با عقايد مخالف اسلام بيان مى كند .
يك روز حضرت در حال ايراد خطبه بودند، كه شخصى با حالت جسارت‏آميزى بلند شده و خطاب به حضرت گفت: أيّهالمدّعى مالا تعلم و المقلّد ما لا يفهم و أما السّائل فاجب. حضرت هنگامى كه به قيافه آن مرد نگاه انداختند، متوجه شدند كه به مسلمانان شباهتى ندارد و كتابى بر گردن آويخته و شبيه عربهايى كه يهودى است. ياران حضرت با ناراحتى بپاخاستند تا دورش كنند. ولى حضرت فرمود: انّ الطّيش لا يقوم به حجج الله و لا تظهر به براهين الله. اين شخص سؤال دارد از من جواب مى خواهد، شما خشم گرفتيد . با عصبانيت دين خدا قائم نمى شود، و بعد به آن مرد رو كرد و فرمود: إسأل بكلّ لسانك و ما فى جوانحك؛ «بپرس با تمام زبانت» ، يعنى هرچه مى خواهد دل تنگت بگو. همين يك جمله آن مرد را نرم كرد. و سپس شروع به پرسيدن كرد و همين قدر بيان شده كه در آخر يك مرتبه ديدند آن شخص گفت: أشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و يا در زمان خلافت شيخين حضرت به مسجد مى رفتند و علت اين كار را حفظ اسلام و پاسخ به سؤالات افرادى كه از اطراف مى آمدند، بيان مى كردند و يا ياران خود مانند سلمان و اباذر را به بلاد مختلف مى فرستادند تا به سؤالات مردم پاسخ دهند.47
البته اين نكته را بايد ذكر كرد از آزادى ابراز عقيده، زمانى مى توان سخن گفت كه اصولاً « عقيده‏اى» وجود داشته باشد و بتوان در مورد آن بحث كرد، اما اهانت كردن، ابراز عقيده نيست، بلكه يكى از انواع جرم است .
تمام اين مطالب گوياى اين موضوع است كه اسلام به آزادى عقيده، اهميت بسيارى داده و آن را در تمام مراحل رعايت كرده است .
از ديگر موارد آزادى اجتماعى، آزاد بودن مردم در انتخاب حاكم و زمامدار حكومت مى باشد كه بارها در نهج‏البلاغه به آن اشاره شده است. اين موضوع تا آن درجه از اهميت برخوردار است كه ايشان مشروعيت حكومت خود را در آزاد بودن مردم و رأى دادن آنان مى دانند .
حضرت در يكى از خطبه‏هاى خود چنين مى فرمايد: فأقبلتم إليّ إقبال العوذ المطافيل على أولادها، تقولون: البيعة البيعة!! قبضت كفّى فبسطتموها، و نازعتكم يدى فجذبتموها...؛ «پس از قتل عثمان براى بيعت به من روى آورديد، مانند روى آوردن نوزاييده‏ها به فرزندانشان. پى در پى مى گفتيد: آمده‏ايم بيعت كنيم. دست خود را بهم نهادم شما بازكرديد، و آن را عقب بردم شما به سوى خود كشيديد...»48
و يا در نامه ديگر خود مى فرمايد: و بايعنى الناس غير مستكرهين و لا مجبرين؛ «و مردم بدون اكراه و اجبار از روى ميل و اختيار با من بيعت نمودند.»49
در حالى كه اگر نحوه روى كار آمدن خلفاى ديگر را بررسى كنيم مشاهده مى كنيم در انتخاب هيچ كدام از آنها رأى و نظر مردم دخالتى نداشته است. يكى از آن سه خليفه به وسيله شوراى شش نفره انتخاب شد و ديگرى نيز توسط خليفه قبلى به روى كار آمد. در جاهاى بسيارى حضرت فرموده‏اند كه مشروعيت حاكمان به حضور حاضران است .
و در اين باره مى فرمايد : « بايد مردم را براى انتخابات آزاد گذاريم و نبايد كارى كنيم كه فردى بر مردم تحميل شود. بحمدلله مردم ما داراى رشد دينى ـ سياسى مطلوبى مى باشند و خود افراد متدين و درد مستضعفان چشيده، و آگاه به مسائل دينى ـ سياسى و همگام با محرومان را انتخاب خواهند كرد.»50
تمام اينها بيانگر اين مطلب است كه از نظر اسلام آنچه اهميت دارد اين است كه خود مردم با ميل و رغبت مبادرت به انجام كارى كنند نه آنكه با زور و اجبار آنها را به انجام عملى وادار كنيم و حتى مشاهده مى كنيم كه حضرت در مورد چگونگى راه رفتن نيز توصيه مى كنند و مى گويند: «طورى راه برويد كه در مردم ايجاد ترس نكنيد.» و اين نكته نشان دهنده اهميت اين موضوع است كه بايد به حق آزادى مردم احترام گذاشت و در برابر، آن مردم نيز به كمك و مساعدت حكومت اسلامى بپردازند .
از كل مطالب گفته شده در اين بخش به اين نتيجه مى رسيم كه اسلام همانطور كه در تمام ابعاد دين كامل و جامعى مى باشد در اين زمينه نيز (يعنى آزادى افراد) از چيزى فروگذار نكرده و تمام ابعاد آن را در نظر گرفته، هم به آزادى معنوى پرداخته است و هم به آزادى اجتماعي. هيچكدام از آنها را فداى ديگرى نكرده‏ است .
از نظر اسلام اين دو آزادى، لازم و ملزوم يكديگرند و جداناپذير از يكديگر انسان كامل، انسانى است كه هم از قيد و بندهاى درونى و هم از قيدو بندهاى بيرونى آزاد باشد .
منابع:
1. ـ آزادى ابراز عقيده يا اهانت به توده‏ها: ابو حسين، ترجمه احمد بهپور، تهران، انتشارات مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى، پاييز 71، چاپ اول
2. ـ آزادى از ديدگاه استاد مطهرى: حسين يزدى، تهران، انتشارات صدرا، فروردين 79، چاپ اول
3. ـ آزادى و ضرورت: جون رابينسون، تهران،1357، چاپ اول
4. ـ آسيب‏شناسى دينى از منظر مرتضى مطهرى: سيد مهدى جهرمى و محمد باقرى، تهران، نشر هماهنگ، سال 78ـ77، چاپ دوم
5. ـ ترجمه و شرح نهج البلاغه: علينقى فيض الاسلام، تهران
6. ـ جاذبه و دافعه على عليه‏السلام : مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، بهمن 76، چاپ 25
7. ـ صحيفه نور: امام خمينى رحمه‏الله ، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، تهران، ا نتشارات شركت سهامى چاپخانه وزارت ارشاد اسلامى، بهمن 61
8. ـ فربه‏تر از ايدئولوژى: عبدالكريم سروش، تهران، چاپ طلوع آزادى، اسفند 78، چاپ 6
ـ مؤسسه تنظيم آثار امام: تهران، انتشارات مؤسسه تنظيم آثار امام خمينى، 1371، چاپ اول
________________________________________
1) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 1
2) صحيفه نور، امام خمينى(ره)، ج 5، ص 261
3) همان منبع، نامه 53
5) آزادى از نگاه استاد مطهرى، حسين يزدى، ص 38
6) شرح و ترجمه نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص39
7) همان منبع، خطبه 13
8) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 215
9) همان منبع، نامه 3
10) ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، فيض‏الاسلام، نامه 31
11) آزادى از نگاه شهيد مطهرى، حسين يزدى، ص 79ـ81
12) ترجمه وشرح نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 232
13) همان منبع، خطبه 221
14) كوثر، سخنرانى امام در تاريخ 26/1، ج 1، ص114ـ115
15) ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، نامه 31
16) همان منبع ، خطبه 237
17) همان منبع، خطبه 3
18) همان منبع، خطبه 27
19) همان منبع، خطبه 28
20) همان منبع، خطبه 104
21) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 207
22) همان منبع، حكمت 155
23) آزادى از ديدگاه استاد مطهرى، حسين يزدى، ص 21ـ22
24) همان منبع، ص 75ـ76
25) آزادى از نگاه استاد مطهرى، حسين يزدى، ص 76
26) ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 50
27) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 45
28) همان منبع، خطبه 215
29) همان منبع، حكمت 74
30) آزادى از ديدگاه استاد مطهرى، حسين يزدى، ص 84
31) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 85
32) همان منبع، ص 141
34) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 234
35) آزادى از نگاه استاد مطهرى، ص 141ـ142
36) ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، نامه 77
37) همان منبع، خطبه 155
38) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه19
39) جاذبه و دافعه حضرت على، استاد مطهرى، ص 139ـ140
40) صحيفه نور، امام خمينى، ج 12، ص 123
41) ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53
42) همان منبع، خطبه 207
43) صحيفه نور، امام خمينى، ج 5، ص 183
44) فربه‏تر از ايدئولوژى، عبدالكريم سروش، ص241
45) آسيب‏شناسى دينى از ديدگاه استاد مطهرى، سيد مهدى مهرهى و محمد باقرى، ص 297
46) آزادى از نگاه استاد مطهرى، ص 166ـ167
47) همان منبع، ص 168ـ170
48) ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه 137
49) همان منبع، نامه 10
50) صحيفه نور، امام خمينى(ره)، ج 5، ص 261

طيبه اقبالى

دیدگاه‌ها   

0 #5 جالب بودعلی علوی 1392-08-12 19:00
سلام
برای شما از خدا طلب خیر دارم.
نقل قول کردن | گزارش به مدیر
+1 #4 ذکر منابعراشد 1392-03-29 13:05
سلام ممنون از مقالهتون
میشه منابع مقالهی ی ازادی در نهج البلاغه رو بگین
نقل قول کردن | گزارش به مدیر
+3 #3 ذكر منابعسجاد 1391-09-08 19:53
سلام - ممنون از مطلب ولي مطالب خصوصا مذهبي بدون ذكر منابع ارزش كمتري براي ارائه دارند- لطف كنيد منبعش رو بگذاريد-ممنون
نقل قول کردن | گزارش به مدیر
+3 #2 RE: آزادى در نهج البلاغهبابک 1391-07-06 09:28
سلام.ممنون از مطالب مفیدتون. در این مقاله 45تا ارجاع(رفرنس) دیده میشه که بر خلاف مقاله های دیگر در انتهای مطلب منبع ذکر نشده. لطف کنید اصلاح کنید
نقل قول کردن | گزارش به مدیر
+1 #1 پاسخ: آزادى در نهج البلاغهs 1390-09-06 14:32
»ممنووووووووووو ن عالیه
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page