لحظات آخر عمر شریف حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به هنگام شهادت، به اسماء فرمود:
در زمان فوت پدرم جبرئيل كافور بهشتى آورد. پدرم آن را سه قسمت كرد. يك قسمت براى خودش، يك قسمت براى على و يك قسمت هم براى‏ من. آنگاه به اسماء فرمود: باقيمانده حنوط پدرم را كه در فلان موضع است بياور و نزد سرم بگذار.
اسماء می ‏گويد: وقتى من امر آن بانو را اجرا نمودم لباس خود را روى خويشتن كشيد و به من فرمود: پس از چند لحظه مرا صدا بزن، اگر جواب تو را گفتم كه هيچ و الّا بدان كه نزد پدر بزرگوارم رفته‏ ام. اسماء بعد از چند لحظه‏ اى آن بانوى مظلومه را صدا زد، ولى جوابى نشنيد، دوباره صدا زد: اى‏ دختر محمّد مصطفى، اى دختر بهترين كسى كه مادرش وى را حمل كرد، اى دختر بهترين كسى كه بر روى سنگريزه‏ ها پا نهاد، اى دختر آن كسى كه مقامش به قاب قوسين اوادنى رسيد! اما جوابى نگرفت.
وقتى اسماء لباس آن حضرت را از روى بدنش برداشت ديد از دنيا رفته است. اسماء بدن آن بانو را حركت می ‏داد و می گفت: اى فاطمه! زمانى كه نزد پدر بزرگوارت رفتى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان.
در همان حينى كه اسماء اين سخن را می ‏گفت حسنين عليهماالسّلام از راه رسيدند و گفتند: اسماء! مادر ما در چنين ساعتى به خواب نمی‏ رفت؟
گفت: مادر شما خواب نرفته، بلكه از دنيا رفته است.
*امام حسن(علیه السلام) روى بدن مادر افتاد و پيكر مقدّس او را حركت مى‏ داد و مى‏ فرمود: مادر جان! قبل از اين كه روح از بدن من مفارقت كند با من تكلم كن!
*آن گاه امام حسين(علیه السلام) آمد و پاهاى مبارك مادر را حركت می ‏داد و می ‏بوسيد و می فرمود: مادر جان! من فرزند تو حسينم. قبل از اينكه هلاك شوم و بميرم با من صحبت كن!
اسماء به ايشان گفت: اى فرزندان پيامبر نزد پدرتان على برويد و آن حضرت را از فوت مادرتان آگاه نماييد. حسنين عليهماالسّلام از خانه خارج و به سوى مسجد روانه شدند، هنگامى كه نزديك مسجد رسيدند صدا به گريه بلند كردند. گروهى از صحابه به حضور ايشان آمدند و گفتند: براى چه گريانيد؟! خدا چشم شما را نگرياند! شايد نظر شما به جاى جدّتان رسول خدا افتاد و از كثرت علاقه‏ اى كه به او داريد گريان شديد؟ فرمودند: نه، مادر ما از دنيا رحلت كرده است. حضرت اميرالمؤمنین عليه السّلام پس از شنيدن اين خبر جانگداز با صورت به زمین درافتاد و فرمود: اى دختر حضرت محمّد! من غم و اندوه خود را بعد از تو به كه بگويم؟ من درد دل هاى خود را براى تو می‏ گفتم، اكنون براى چه كسى درد دل كنم؟
شعر نوشت :
حرفی بزن و گرنه که دق می کند حسن          حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده
خیلی دلت برای حسین شور می زند          « جانم حسین » های تو غرق شرر شده
************************
پی نوشت ها :
* فَوَقَعَ عَلَيْهَا الْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَاأُمَّاهْ_كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَتْ وَ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوت
َ"زینب از خیمه تا گودال...
"علی از مسجد تا خانه
(متن مستند مقتل)
بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187