مژدۀ خامُشی آتش نیران آمد

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

روز فرخنده میلاد حسین ابن علی (علیه السلام)
مژدۀ خامُشی آتش نیران آمد
باعث کون و مکان منشاء ایجاد حسین

که وجودش به جهان مفخر انسان آمد
مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا

نور چشمان علی آن شه مردان آمد
حیف و صد حیف که در واقعه کرب و بلا

بر تن خسته او ظلم فراوان آمد
بر سر عهد و وفا در ره معشوق نگر

خود فدا کرد که سالار شهید آن آمد
ای غلامان اگرت بار گنه سنگین شد

غم مخور چون که حسین شافع عصیان آمد
یا قمرالعشیره یا اباالفضل العباس علیه سلام

باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت

بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت

ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت

در آستانة تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

با زورق شکسته ی دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت

بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین

تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

هم چشم های روشنت آئینۀ رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی

باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی

در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
تو اسوۀ زهیر و حبیب و وَهب شدی

در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
فرزند لافتایی و شیر عرب شدی

فرمانده ی سپاهی و آب آور حسین
ای نافذ البصیره ترین یاور حسین

بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای

تسخیر کرده جذبه ی چشم تو ماه را
بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای

عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای

قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای

ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای

چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست

فردوس ِدل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست

تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست

ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست

در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست

فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست

باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست

ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا

ای آفتاب روشن شبهای علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه

داده ست مشک تشنه ی تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه

وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه

لب تشنۀ زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه

امروز دستهای تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه

با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه

این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو ، سقای علقمه

شبهای جمعه نالۀ محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه

ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

طوفان تیر می وزد از بین نخلها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:

«بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو

ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »

اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز باده ی چشمش سبو سبو

با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو

در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود

(یوسف رحیمی)