به بانگ بلند بر آسمان صافی آبی رنگ نوا سردادهاند . بشیری در گوش فلک آواز بشارت میخواند که هان باخبر باش که مولودی در راه است! مدح و ستایش آن خدایی را که از هیچ آدمی آفرید و از آن بنی آدم را و سپس جانشین خود گردانید آنان را در زمین تا اشرفی باشند، بر تمام مخلوقات . آدم نیز جام قالو بلی را سرکشید و عشق آغاز کرد .
قدم بر صحرای عدم نهاد و از نیستی هستی طلب کرد . از خار مغیلان، پایافزاری ساخت ایمن و از آن پس در وادی عشق حضرتش روان شد و نشان از آن صاحب قالو بلی گرفت . وادی اول تا به هفتم را به آنی پیمود، در آن دم که آنی طلبید و خود صاحب هفت منزل عشق شد . نوری گشت، در آسمان هفتم که روشنایی اش زمین تیرهی خاکی را نیز نوری عطاکرد و ثمره اش جهانی شد سراسر معجزهی عشق . اینگونه شد که بنده ای را خلق کرد، که اگر او نبود جهانی این چنین نمی آفرید . بندهای به واقع بنده، بندهی عشق حق . مردی که خاک بشریت را لرزاند، آن هنگام که از مادر زاده شد و تخت و تاج ابلیسیان را درهم کوبید، آن زمان که از کوه نور پایین آمد، در قلب پیغام حضرتش داشت و بر لب ذکری که فرستاده ی خدایش آورده بود . از این پس خدایش او را نوری عطا کرد روحانی و عشیرهای مطهر و پاک، دختری فاطمه نام تا در سایه ی عشق محبوبترین مردان، وارث عشق پدر باشد و مادر خوبان عالم .
مکه، مامن مؤمنان خدا، گاه زبان بر کام میگیرد، روی سرخ میکند و آرام به تماشای خاک مینشیند و گاه لب از لب میگشاید و حکایت میکند، آنچه را که شاید راویان عاجز باشند از روایتش . مکه سالهاست که در انتظار چنین شبی زمان را به پیش میراند و تاریخ را وادار به ایستادن میکند . او در قلب تاریخ عرب به دنبال چیزی میگردد، به دنبال گوهری، جواهری که با آن فخر خود را به کمال رساند و سرور سرزمین عرب شود . او میداند مولود امشب مکه را که اینگونه اشک انتظار میریزد و بارها تمنا کرده است، این لحظه را از خدای رسول که با وجد دروازهی شهر را به روی پاکان بگشاید و پیکرش میزبان قدوم ملکوتیشان گردد . مکه میداند شور و شادی خانهی محمد را و میفهمد سر آفرینش آدم و حوا را . و از این روست که دستبرچانهی صبر زده است و سالهاست چشم بر گوشهای از آسمان دوخته است . دیده بر ستارگان راه شیری گره زده تا خود شاهد ورود فرشتگان الهی باشد . به آن نقطه از آسمان مینگرد که مبدا هبوط آدمی است و حال صفی از ستارگان روشن و خاموش آنجا نشسته اند و دعای عروج آدم را میخوانند به جنت .
فرستادهی امین پروردگار آن زمان که در آسمانهای دور، خدایش وعدهها داد بر او و آن ثمرهی عقد سعید این دو محبوب عالم بود که حال شهری و آسمانی به انتظار آن دعا میخوانند و عرشیان آمین میگویند . کائنات زمزمه گر ذکر تسبیح اند و ستارگان تحسین میکنند خلق مطیع را . و مکه در خلوتی از دل بزرگ خود غبطه میخورد بر خلوص کردار آفریدگان . شرح تحقق وعده ی الهی را باید از کسی شنید که از ملکوت آمده باشد، از قلب آسمان هفتم، از میان قصر بهشتی عرشیان و از جنت مینوی آفریدگار . این روایت مقدس را شاید تنها قدیس های بتواند بازگو کند، شاید بتوان مجاز را از مکه برداشت و به او اذن گشودن زبان داد . او تنها شاهدی است که هنوز بر جای خود تکیه زده است و همچون امپراطوران، غلام تخت سلطنت خود گشته است، تا مبادا لرزه ای آن را بلرزاند . مکه اکنون در مکه است، در جوار مکه، در همسایگی بهترین نقطه ی زمین، و در پشت فخر، در گوشه ای از یقین بال گسترانید و خاک را در آغوش خود جای داده است . از او باید شنید که اکنون زبان سخن گفتن دارد . آری، مکه به سراغ شهر خاطرات آن سال میرود . شب است . شب کویری خاموش و سیاه، گرم و صبور . آنچنان صبور که گویی خیال روشنایی را از سر به در و میل به تاریکی در وجودش رسوخ کرده است . هرچه زمان ثانیه ها را خرج میکند، لحظه ای به عمر شب نمی افزاید . انس و ملک به عرش مینگرند و از پروردگار آسمان تمنای روشنایی دارند . اهل زمین تسبیح ذکر بردست گرفته و زمزمه های شبانه اش خواب را از مکه ربوده است و اهل آسمان ازملکوت به زمین خیره شده اند و اذن نزول می طلبند . ولی هنوز آغاز ضیافت تاریکی است و تاسپیده دم راهی دراز باید پیمود، آن قدر که بشری به معراج رود، حقیقت حق را درک کند و به زمین خاکی باز گردد . مکه آرام است و رسول خدا خارج از شهر! و در شکوه روحانی سجاده اش منتظر احقاق وعده الهی است .
مکه گاهگاهی چشم میگشاید تا مبادا اسیر شیطان شب شود و در خواب غفلت، سپیدی سپیده دم را نبیند . مکه بیدار است، ولی افسوس که شمار در خواب خفتگان بیشتر از اعداد نجومی آسمان است . مکه نیز زیر لب نغمهی خواب آنان را سرداده است و گاه با صدای بلند فریاد میزند که آسوده بخوابید ای به خواب خفتگان که ملائک چنین شبی را هرگز نخواهند دید . بخوابید که امشب مکه جولانگاه عرشیان آسمان است .
دریغا که نوای غمی سوزناک از پس آواز شفاف مکه شنیده میشود . مگر امشب شب شادی نیست؟ کسی نمیداند مکه از چه غمناک است، ولی هرچه باشد شادی خارج از وصف چنین شبی محال است که مجال غم برای او باقی گذارد، و از این روی زمان سوار بر مرکب شتاب، به سوی روشنایی فجر میرانده . ولی نه، لحظهای سکوت او را از حرکتباز میدارد . این سکوت نابهنگام مکه است که قلب زمان را می لرزاند . گویی مکه تردید دارد - از چه؟ از طلوع خورشید؟! آن دم که خورشید یکتای آسمان از پشت کوه های خاکی مکه سر، فراز میکند و انوار طلایی خود را به خاک یکپارچه ی کویر میفروشد، لحظه ای است که مکه در آرزویش نذرها کرده است . لحظه ی عروج آدم و جلوس فرشته برزمین . آری; این رؤیای مکه است که در ظلمت شب بر چشمان هوشیارش هجوم آورده است، تاج از سر سلطان حقیقتبرداشته و خود سریر پادشاهی چشمانش راتسخیر کرده است، ولی هیچ هجوم سردی را یارای ربودن عشق مکه نیست . مکه امشب حافظ دروازه های شهر است که مبادا اهریمنی بر حریم مقدس آن پای گذارد . رؤیا در چشمان همیشه بیدار مکه گاهی است که باد آمده و بانسیم نیز میرود . مکه نگران کناررفتن پردهی سیاه شب است . نگران آن هنگامه که شهر پیراهن سپید روز را برتن میکند و به اهل خانه شادباش میگوید:
سپیده دم نزدیک است . نسیم صبا پیغام خورشید را آورده است . گویی اذن طلوع میخواهد از صاحب صبح . ملائک در زمین و آسمان در گذرند . آسمان چنان نورانی است که صبح صادق به آن غبطه میخورد . و مکه همچنان اشک میریزد و به آسمان مینگرد، به مسیر عبور حوریان آسمانی . چشمانش از حیرت پلک زدن را از یاد برده است و گاه معنای دیدن را نیز نمی فهمد . در هنگامه ی احساس و ادراک، زمان به سرعت می آید و مکه را بر دوش نیمه روشن خود میگیرد و به خانه بنت نبی میبرد که ملائک آنجا جمعند
حضور حاضران غایب ازنظر و جمع روحانی بهشتیان، توان نفس کشیدن را از مکه دریغ میکند، ولی مکه تنها یک چیز از حالتش میخواهد و آن زیارت مولود سپیده ی آن شب است، تا قبل از حضور روشن سپیده دمان . ماه به دور از چشم گرم خورشید، در گوشهای از آسمان پنهان شده است و اهل خانه را مینگرد . چشمها همه بیدار است و گوشها همه هوشیار و به دنبال صدای اعجازی میگردد; اعجاز هنگامه ی تولد سپیده دم .
آری، لحظه ی سرور زمین و زمان فرا رسید . خورشید از پس کوه های عرب سر برآورد و مولود زیبای مکه را تحسین گفت: زمین بر زمان فخر میفروشد که مولودی این چنین، قدم بر صفحهی دلش گذارده است . زمان هلهله به راه انداخته است و مردم عرب را از خواب دوشین میرهاند . رایحهی دل پذیر بهشتی مکه را مستحضور کرده است که دری از بهشتبه روی زمین گشوده اند و گلی از آن را به زمین عطا کردهاند و این مباهات زمین است، بر فلک غدار که اکنون چون بی گناهان بر دار رفته، درآن سوی کوه های مکه به انتظار روزی دیگر نشسته است . مکه وارد خانه میشود . مولود الهی این زینت آسمانی را بر آغوش میگیرد، میبوید و اشک میریزد که او رایحه ی بهشتی خدیجه را آورده است . تهنیت میگوید بر اهل خانه و زمان را میخواهد که به رقص در آید و تهنیت گوید بردنیا . قاصدی را میگوید که پر بکشد و در گوش روزگاران غریو بر آورد که این روز سپیده ی احقاق حق است، سپیده ی بنت رسول خدا . عرشیان بر زمین آمده اند و در ضیافت مولود سپیده دمان ذکر و سپاس ایزد میگویند . عاشقان در سماع اند و بهشتیان در زمین بر شاخه ی طوبی چنگ زده اند . ستارگان به دور خورشید آسمان خیره به نور ملکوتی اهل خانه اند . بر حذر باشید از آزار او که این مولود، مادر بهشتیان کربلاست .