مادر بهشتیان کربلا

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

به بانگ بلند بر آسمان صافی آبی رنگ نوا سرداده‏اند . بشیری در گوش فلک آواز بشارت می‏خواند که هان باخبر باش که مولودی در راه است! مدح و ستایش آن خدایی را که از هیچ آدمی آفرید و از آن بنی آدم را و سپس جانشین خود گردانید آنان را در زمین تا اشرفی باشند، بر تمام مخلوقات . آدم نیز جام قالو بلی را سرکشید و عشق آغاز کرد .


قدم بر صحرای عدم نهاد و از نیستی هستی طلب کرد . از خار مغیلان، پای‏افزاری ساخت ایمن و از آن پس در وادی عشق حضرتش روان شد و نشان از آن صاحب قالو بلی گرفت . وادی اول تا به هفتم را به آنی پیمود، در آن دم که آنی طلبید و خود صاحب هفت منزل عشق شد . نوری گشت، در آسمان هفتم که روشنایی ‏اش زمین تیره‏ی خاکی را نیز نوری عطاکرد و ثمره ‏اش جهانی شد سراسر معجزه‏ی عشق . این‏گونه شد که بنده‏ ای را خلق کرد، که اگر او نبود جهانی این چنین نمی‏ آفرید . بنده‏ای به واقع بنده، بنده‏ی عشق حق . مردی که خاک بشریت را لرزاند، آن هنگام که از مادر زاده شد و تخت و تاج ابلیسیان را درهم کوبید، آن زمان که از کوه نور پایین آمد، در قلب پیغام حضرتش داشت و بر لب ذکری که فرستاده ‏ی خدایش آورده بود . از این پس خدایش او را نوری عطا کرد روحانی و عشیره‏ای مطهر و پاک، دختری فاطمه نام تا در سایه‏ ی عشق محبوب‏ترین مردان، وارث عشق پدر باشد و مادر خوبان عالم .
مکه، مامن مؤمنان خدا، گاه زبان بر کام می‏گیرد، روی سرخ می‏کند و آرام به تماشای خاک می‏نشیند و گاه لب از لب می‏گشاید و حکایت می‏کند، آنچه را که شاید راویان عاجز باشند از روایتش . مکه سال‏هاست که در انتظار چنین شبی زمان را به پیش می‏راند و تاریخ را وادار به ایستادن می‏کند . او در قلب تاریخ عرب به دنبال چیزی می‏گردد، به دنبال گوهری، جواهری که با آن فخر خود را به کمال رساند و سرور سرزمین عرب شود . او می‏داند مولود امشب مکه را که این‏گونه اشک انتظار می‏ریزد و بارها تمنا کرده است، این لحظه را از خدای رسول که با وجد دروازه‏ی شهر را به روی پاکان بگشاید و پیکرش میزبان قدوم ملکوتی‏شان گردد . مکه می‏داند شور و شادی خانه‏ی محمد را و می‏فهمد سر آفرینش آدم و حوا را . و از این روست که دست‏برچانه‏ی صبر زده است و سال‏هاست چشم بر گوشه‏ای از آسمان دوخته است . دیده بر ستارگان راه شیری گره زده تا خود شاهد ورود فرشتگان الهی باشد . به آن نقطه از آسمان می‏نگرد که مبدا هبوط آدمی است و حال صفی از ستارگان روشن و خاموش آن‏جا نشسته‏ اند و دعای عروج آدم را می‏خوانند به جنت .
فرستاده‏ی امین پروردگار آن زمان که در آسمان‏های دور، خدایش وعده‏ها داد بر او و آن ثمره‏ی عقد سعید این دو محبوب عالم بود که حال شهری و آسمانی به انتظار آن دعا می‏خوانند و عرشیان آمین می‏گویند . کائنات زمزمه گر ذکر تسبیح اند و ستارگان تحسین می‏کنند خلق مطیع را . و مکه در خلوتی از دل بزرگ خود غبطه می‏خورد بر خلوص کردار آفریدگان . شرح تحقق وعده‏ ی الهی را باید از کسی شنید که از ملکوت آمده باشد، از قلب آسمان هفتم، از میان قصر بهشتی عرشیان و از جنت مینوی آفریدگار . این روایت مقدس را شاید تنها قدیس ه‏ای بتواند بازگو کند، شاید بتوان مجاز را از مکه برداشت و به او اذن گشودن زبان داد . او تنها شاهدی است که هنوز بر جای خود تکیه زده است و هم‏چون امپراطوران، غلام تخت‏ سلطنت‏ خود گشته است، تا مبادا لرزه‏ ای آن را بلرزاند . مکه اکنون در مکه است، در جوار مکه، در هم‏سایگی بهترین نقطه ‏ی زمین، و در پشت فخر، در گوشه‏ ای از یقین بال گسترانید و خاک را در آغوش خود جای داده است . از او باید شنید که اکنون زبان سخن گفتن دارد . آری، مکه به سراغ شهر خاطرات آن سال می‏رود . شب است . شب کویری خاموش و سیاه، گرم و صبور . آن‏چنان صبور که گویی خیال روشنایی را از سر به در و میل به تاریکی در وجودش رسوخ کرده است . هرچه زمان ثانیه ‏ها را خرج می‏کند، لحظه ‏ای به عمر شب نمی ‏افزاید . انس و ملک به عرش می‏نگرند و از پروردگار آسمان تمنای روشنایی دارند . اهل زمین تسبیح ذکر بردست گرفته و زمزمه ‏های شبانه‏ اش خواب را از مکه ربوده است و اهل آسمان ازملکوت به زمین خیره شده ‏اند و اذن نزول می‏ طلبند . ولی هنوز آغاز ضیافت تاریکی است و تاسپیده دم راهی دراز باید پیمود، آن قدر که بشری به معراج رود، حقیقت‏ حق را درک کند و به زمین خاکی باز گردد . مکه آرام است و رسول خدا خارج از شهر! و در شکوه روحانی سجاده‏ اش منتظر احقاق وعده الهی است .
مکه گاه‏گاهی چشم می‏گشاید تا مبادا اسیر شیطان شب شود و در خواب غفلت، سپیدی سپیده دم را نبیند . مکه بیدار است، ولی افسوس که شمار در خواب خفتگان بیشتر از اعداد نجومی آسمان است . مکه نیز زیر لب نغمه‏ی خواب آنان را سرداده است و گاه با صدای بلند فریاد می‏زند که آسوده بخوابید ای به خواب خفتگان که ملائک چنین شبی را هرگز نخواهند دید . بخوابید که امشب مکه جولان‏گاه عرشیان آسمان است .
دریغا که نوای غمی سوزناک از پس آواز شفاف مکه شنیده می‏شود . مگر امشب شب شادی نیست؟ کسی نمی‏داند مکه از چه غمناک است، ولی هرچه باشد شادی خارج از وصف چنین شبی محال است که مجال غم برای او باقی گذارد، و از این روی زمان سوار بر مرکب شتاب، به سوی روشنایی فجر می‏رانده . ولی نه، لحظه‏ای سکوت او را از حرکت‏باز می‏دارد . این سکوت نابهنگام مکه است که قلب زمان را می ‏لرزاند . گویی مکه تردید دارد - از چه؟ از طلوع خورشید؟! آن دم که خورشید یکتای آسمان از پشت کوه ‏های خاکی مکه سر، فراز می‏کند و انوار طلایی خود را به خاک یک‏پارچه ‏ی کویر می‏فروشد، لحظه ‏ای است که مکه در آرزویش نذرها کرده است . لحظه ی عروج آدم و جلوس فرشته برزمین . آری; این رؤیای مکه است که در ظلمت‏ شب بر چشمان هوشیارش هجوم آورده است، تاج از سر سلطان حقیقت‏برداشته و خود سریر پادشاهی چشمانش راتسخیر کرده است، ولی هیچ هجوم سردی را یارای ربودن عشق مکه نیست . مکه امشب حافظ دروازه‏ های شهر است که مبادا اهریمنی بر حریم مقدس آن پای گذارد . رؤیا در چشمان همیشه بیدار مکه گاهی است که باد آمده و بانسیم نیز می‏رود . مکه نگران کناررفتن پرده‏ی سیاه شب است . نگران آن هنگامه که شهر پیراهن سپید روز را برتن می‏کند و به اهل خانه شادباش می‏گوید:
سپیده دم نزدیک است . نسیم صبا پیغام خورشید را آورده است . گویی اذن طلوع می‏خواهد از صاحب صبح . ملائک در زمین و آسمان در گذرند . آسمان چنان نورانی است که صبح صادق به آن غبطه می‏خورد . و مکه هم‏چنان اشک می‏ریزد و به آسمان می‏نگرد، به مسیر عبور حوریان آسمانی . چشمانش از حیرت پلک زدن را از یاد برده است و گاه معنای دیدن را نیز نمی ‏فهمد . در هنگامه‏ ی احساس و ادراک، زمان به سرعت می‏ آید و مکه را بر دوش نیمه روشن خود می‏گیرد و به خانه بنت نبی می‏برد که ملائک آن‏جا جمعند
حضور حاضران غایب ازنظر و جمع روحانی بهشتیان، توان نفس کشیدن را از مکه دریغ می‏کند، ولی مکه تنها یک چیز از حالتش می‏خواهد و آن زیارت مولود سپیده‏ ی آن شب است، تا قبل از حضور روشن سپیده دمان . ماه به دور از چشم گرم خورشید، در گوشه‏ای از آسمان پنهان شده است و اهل خانه را می‏نگرد . چشم‏ها همه بیدار است و گوش‏ها همه هوشیار و به دنبال صدای اعجازی می‏گردد; اعجاز هنگامه ‏ی تولد سپیده دم .
آری، لحظه‏ ی سرور زمین و زمان فرا رسید . خورشید از پس کوه ‏های عرب سر برآورد و مولود زیبای مکه را تحسین گفت: زمین بر زمان فخر می‏فروشد که مولودی این چنین، قدم بر صفحه‏ی دلش گذارده است . زمان هلهله به راه انداخته است و مردم عرب را از خواب دوشین می‏رهاند . رایحه‏ی دل پذیر بهشتی مکه را مست‏حضور کرده است که دری از بهشت‏به روی زمین گشوده ‏اند و گلی از آن را به زمین عطا کرده‏اند و این مباهات زمین است، بر فلک غدار که اکنون چون بی گناهان بر دار رفته، درآن سوی کوه‏ های مکه به انتظار روزی دیگر نشسته است . مکه وارد خانه می‏شود . مولود الهی این زینت آسمانی را بر آغوش می‏گیرد، می‏بوید و اشک می‏ریزد که او رایحه‏ ی بهشتی خدیجه را آورده است . تهنیت می‏گوید بر اهل خانه و زمان را می‏خواهد که به رقص در آید و تهنیت گوید بردنیا . قاصدی را می‏گوید که پر بکشد و در گوش روزگاران غریو بر آورد که این روز سپیده‏ ی احقاق حق است، سپیده‏ ی بنت رسول ‏خدا . عرشیان بر زمین آمده ‏اند و در ضیافت مولود سپیده دمان ذکر و سپاس ایزد می‏گویند . عاشقان در سماع‏ اند و بهشتیان در زمین بر شاخه‏ ی طوبی چنگ زده ‏اند . ستارگان به دور خورشید آسمان خیره به نور ملکوتی اهل خانه ‏اند . بر حذر باشید از آزار او که این مولود، مادر بهشتیان کربلاست .