بخدا سوگند! اگر پای در میان مینهادند،و علی را در کاری که پیغمبر بعهده او نهاد می گذاردند،آسان آسان آنانرا براه راست میبرد و حق هر یک را بدو می سپرد...
اگر چنین میکردند،درهای رحمت از زمین و آسمان بر روی آنان میگشود.اما نکردند...
و آنچه نباید بکنند کردند.اکنون لختی بپایند!و ببینند چه آشوبی برخیزد و چه خونها بریزد.. .!
(از سخنان دختر پیغمبر در بستر مرگ) .
عرب های قحطانی و عدنانی
از روزی که دختر پیغمبر (ص) این سخنان گله آمیز را در بستر بیماری بزنان انصار گفت، بیش از یک ربع قرن نگذشت که عربستان آرام و متحد،به سرزمین آشوب و شورش مبدل گشت.دشمنی های روزگاران پیش از اسلام،که مدت بیست سال و بیشتر فراموش شده بود،و یا مجالی برای خودنمایی نمی یافت آشکار شد.دوران امتیازهای قبیله ای و نژادی تجدید گردید.دو دستگی و بلکه چند دستگی چهره زشت خود را نمایان ساخت.دیگر بار قحطانی و عدنانی روی در روی هم ایستادند،و چنان بهم افتادند که گوئی«ایام العرب» (1) از نو زنده گشته است.اما مردم جز نژاد عرب که بامید رحمت و یا دریافت نعمت مسلمان شده،و از سرزمین های خارج از جزیره خود را به شهرهای عراق چون کوفه و بصره و یا سرزمین های شمالی رسانده بودند،و هر دسته ای یا خانواده ای در تعهد قبیله ای بسر میبرد،چون بدانچه می خواستند نرسیدند و یا آنچه را بدان گرویده بودند،ندیدند،از بازار گرم و یا آشفته استفاده کرده بدسته بندی پرداختند،و یا در پی دسته هایی افتادند که سود خود را در کنار آنان میدیدند. در این کتاب بارها از قحطانی و عدنانی نامی بمیان آمده و در یک دو جا باختصار درباره آنان توضیحی داده شده است.برای آنانکه در تاریخ اسلام تتبعی دارند،معنی دو واژه،و مقصود از آن روشن است.اما ممکن است همه خوانندگان غرض نویسنده را ندانند یا در دانستن رابطه این دو واژه با موضوع مورد بحث در مانند،پس بجاست که از این دو گروه با تفصیل بیشتری سخن گفته شود.
اگر به نقشه عربستان نگاهی بیفکنید،در منتهی الیه جنوبی این شبه جزیره،منطقه ای ثلث شکل را میبینید که ضلع شرقی آنرا ساحل دریای عرب و ضلع غربی را ساحل دریای سرخ تشکیل میدهد هر گاه خطی از ظهران (در غرب) به وادی حضر موت (در شرق) رسم کنیم که ضلع سوم این مثلث باشد در داخل این محدوده قطعهای قرار خواهد گرفت که در قدیم آنرا عربستان خوش بختیا یمن می نامیده اند و امروز دو یمن شمالی و جنوبی را در بر دارد.
قرنها پیش از ظهور دین اسلام این منطقه بخاطر موقعیت مناسب جغرافیائی و برخورداری از باران های فراوان موسمی،سبز و حاصلخیز بوده است.مردم آن در کار کشاورزی و بهره برداری از زمین و محصول آن مهارتی بسزا داشته اند.مال التجاره معروف این منطقه (کندر) پس از گذشتن از جاده معروف بخور،از راه بندر صور و صیدا و خلیج عقبه به اروپا میرفت،و در معبدهای آن منطقه بمصرف میرسید،و از این راه درآمد سرشاری نصیب مردم ساکن جنوب عربستان میگردید.پیداست که در دسترس بودن مایه زندگی (آب) و مساعدت هوا و آمادگی داشتن زمین برای ببار آوردن محصولهای متنوع مردم را جذب میکند.جذب مردم موجب تراکم جمعیت میگردد و تراکم جمعیتسبب ایجاد ساختمان و زندگانی مستقر از خانه گرفته تا دهکده و دهستان و شهرهای بزرگ و کوچک.و لازمه این چنین زندگی رفاه و آسایش و بوجود آمدن تمدن،و قانون و حکومت و دولت است که از مظاهر این چنین زندگانی است.
در نتیجه وجود این عامل های گوناگون است که میبینیم از هزاره دوم پیش از میلاد مسیح تا سده چهارم میلادی دولتهائی چون معین،قتبان،سبا و حمیر در این منطقه تاسیس شده و گاه دامنه حکومتخود را تا منطقه های دور دست گستردهاند.و باز طبیعی است که به بینیم مردمی که این چنین زندگانی میکنند،صحرانشین خانه بدوش را نا متمدن بخوانند و بدو کم اعتنا و یا بیاعتنا باشند.
در مقابل جنوب یا عربستان خوشبخت،شمال یا صحرای خشک و سوزان قرار دارد، سرزمینی غیر قابل زراعت،و با دریاهای شن پهناور،و وادیهای بریده از یکدیگر،مردم چنین منطقه چنانکه نوشتیم پی در پی در حرکتاند و ناچار از تلاش برای زنده ماندن.
زندگانی در صحرا و حرکت از نقطهای به نقطه دیگر بیابانگرد را خود خواه و خودبین،بی اعتنا به شهر و مقررات شهرنشینی بار میآورد.تا آنجا که بکلی از شهر گریزان است و اگر روزی بحکم اجبار از صحرا به شهر بیاید و ناچار باشد خود را بآداب شهرنشینان مقید سازد، شهری و شهرنشینی را بباد مسخره میگیرد.
نزدیک بدو قرن قبل از ظهور اسلام،زندگانی اجتماعی مردم شبه جزیره تحولی بزرگ بخود دید.در جنوب بخاطر ویرانی سدهای آبیاری و هجوم بیگانگان،مردم دسته دسته اقامتگاه های خود را ترک گفتند.دسته ای رو به شمال نهادند و در جاهائی که برای زندگانی آنان مناسب بود ساکن گردیدند.از میان این مهاجران دستهای هم شهر یثرب را بخاطر داشتن کاریزها و قناتها پسندیدند.
زندگانی صحرانشینان نیز دستخوش تحول گردید.بر اثر تغییرهائی که در بندرها و راه کاروان رو پدید آمد،بازرگانان برای سلامت رساندن کالا ناچار به گرفتن بدرقه شدند.گروهی از صحرانشینان بخدمت این بازرگانان در آمدند و رساندن مالهای تجارتی را از نقطه ای به نقطه دیگر عهده دار گشتند.در نتیجه نقاطی که برای باراندازی و بار افکنی مناسب مینمود در سر راه کاروان رو پدید آمد.بر اثر این تغییر اجتماعی دستهای از شیوخ هم خود بکار بازرگانی و داد و ستد پرداختند.از نقاطی که برای کار این مردم مساعد مینمود شهر مکه بود که در شصت کیلومتری دریای سرخ قرار داشت.
مکه علاوه بر امتیاز جغرافیائی موقعیت مذهبی را نیز دارا بود.و خانه کعبه هر سال یکبار مرکز اجتماع زائران میگردید.این دو موقعیت سبب شد که بیابان نشینها بدین شهر جذب شوند.بدین ترتیب میبینیم که سالها پیش از ظهور اسلام،ساکنان مکه را عربهای شمالی تشکیل دادند،همان عرب های خودخواه و سرکش و بی اعتنا به زندگانی پایدار،و بخصوص کشاورزی.هر دو دسته عرب شمالی و جنوبی خود را از نژاد اسماعیل پسر ابراهیم (ع) پیغمبر میدانند و هر دسته برای خویش نسب نامه دارد یا بهتر بگوئیم نسب نامهای ساخته است.
آنچنانکه این نسب نامه ها نشان میدهد این دو دسته در نیای بزرگ-عدنان و قحطان-از یکدیگر جدا میشوند.
پس آنچنانکه این دو دسته از نظر وضع اجتماعی در مقابل هم قرار داشت و هر یک زندگانی دیگری را تحقیر میکرد،از جهت نژادی هم هر دسته خود را وارث بحق اسماعیل میدید و دیگری را غاصب میشمرد.با اینکه هر یک از این دو دسته به قبیله ها و تیرهها و خاندانهای متعدد تقسیم شده است،هیچگاه پیوند خویش را فراموش نکردهاند.
بسا که تیرهها و قبیله های قحطانی و یا عدنانی درون خود درگیری و جنگ داشته و بیکدیگر حمله میبرده اند اما همینکه یکی از دو گروه بزرگ قحطانی یا عدنانی مورد حمله بیگانه قرار میگرفته است،گروههای کوچک دشمنی ها را فراموش کرده برابر گروه مهاجم متحد میشدهاند.
مثلا ممکن بوده است همدان و قضاعه سالها با یکدیگر نبرد کنند،اما اگر ناگهان تیره ربیعه بیکی از این دو قبیله حمله میبرد،آنان جنگ با یکدیگر را ترک کرده و بهم می پیوسته اند و با ربیعه می جنگیده اند.در عرب مثلی است:«من رویاروی برادرم و پسر عمویم ایستاده ام و من و پسر عمویم رویاروی بیگانه».
چنانکه نوشتیم عربهای عدنانی یا عربهای منطقه شمال بحکم ضرورت و تلاش برای ادامه زندگی پیوسته در حرکتبودند و در این گردش ناگزیر از درگیری و غارت و کشتار. گفتیم که صحرا بفرزند خود دو درس میدهد:با آنکه روی در روی تو ایستاده است بجنگ.و از آنکه وابسته بتو است-خویشاوند یا پناه آورنده-دفاع کن.این خوی همانست که از آن به تعصب و یا عصبیت تعبیر کردهاند و قرآن کریم آنرا «حمیت جاهلی» (3) میخواند بر اثر این تربیت،صحرانشین خود را از هر قید و بندی آزاد میداند.بزندگی روستائی و شهری پوزخند میزند.کار و کوشش را که شهرنشینان و روستائیان شعار خود میدانند ننگ میشمارد. مردمی که از آغاز قرن پنجم میلادی بخاطر موقعیتشهر مکه در آنجا گرد آمدند از این جنس مردم بودند،قصی بن کلاب ریاست شهر را از دست مهاجران جنوبی (خزاعه) خارج کرد و تیره خود (قریش) را که در بیابانها و دره های خارج مکه میزیستند به شهر در آورد و کار اداره مکه بدست عدنانیان (عربهای شمالی) افتاد.و آنان با آنکه بازرگانی را پیشه ساختند و یا حمایت کاروانها را عهده دار شدند خوی و خصلت دیرین را فراموش نکردند. مخصوصا هم چشمی و رقابت و بلکه دشمنی با دسته قحطانیان یعنی عربهای جنوبی را پس،طبیعی است که مردم مکه با مردم مدینه میانه خوشی نداشته باشند.
چنانکه میدانید دعوت به دین اسلام نخست در مکه آغاز شد،شهری که اداره آن در ست شیوخ و رؤسای دسته عدنانی بود.رسول اکرم سیزده سال این مردم را بخداپرستی خواند،اما گروهی که بدو گرویدند ستمدیدگان،محرومان و یا طبقات فرو دست بودند.از آن گردنکشان مال اندوز و از آن مهتران زیر دست آزار نه تنها کسی روی موافق بوی نشان نداد، بلکه تا آنجا که توانستند از آزار او و پیروانش دریغ نکردند.در مقابل،همینکه آوازه این دین به یثرب رسید،مردم این شهر با پیغمبر پیمان بستند و او را به شهر خود خواندند.از این تاریخ مردم این شهر که بعدا«مدینة الرسول»و سپس به تخفیف مدینه خوانده شد انصار لقب گرفتند و آنان که در مکه مسلمان شدند و به یثرب آمدند مهاجر خوانده شدند.
البته فراموش نکرده ایم که بیشتر این مهاجران عدنانیان و یا در حمایت عدنانیان بودند.
همینکه مهاجران در یثرب اقامت جستند،پیغمبر در ماه های نخستین هجرت میان آنان و انصار عقد برادری بست و بدین ترتیب قحطانیان و عدنانیان برادر اسلامی شدند.این پیوند،و الفتی که بدنبال داشت کینه توزی دو دسته را ظاهرا از میان برد و ما در قرآن کریم میخوانیم که:
«و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا» (4)
اما آیا براستی ممکن بود دشمنی هائی که در طول چند صد سال از نسلی به نسل دیگر بارث رسیده است در فاصله دهسال بکلی از میان برود؟و اگر تنی چند آن قدر خود را به خوی اسلامی بیارایند که خوی جاهلی را بکلی ریشهکن سازند،برای همگان میسر است که از چنین تربیتی برخوردار باشند؟.متاسفانه پاسخ این پرسش منفی است.تتبع در تاریخ اسلام نشان میدهد که حتی در دوران زندگانی پیغمبر با آنکه هر دو دسته مهاجر و انصار تحت تربیت مستقیم او بودند و موعظت های او را بگوش خویش میشنیدند،گاهی که برای آنان فرصت مناسب دست میداد از نازش به تبار خویش و نکوهش خصم خود دریغ نمیکردند.
و گاه میشد که هر یک از دو عدنانی و یا دو قحطانی که از دو تیره بودند هنگام مشاجره به سنت عصر پیش از اسلام،نسب یکدیگر را خوار بشمارند.
نوشتهاند روزی بین مغیرة بن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئی در گرفت مغیره عمرو را دشنام داد عمرو گفت«هصیص»کجاست؟ (نیای خود را بنام خواند) پسر او عبد الله گفت«انا لله و انا الیه راجعنون»پدر براه جاهلیت رفتی!و گویند عمرو بخاطر این کار سی بنده آزاد کرد (5) در روز فتح مکه سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج که پیشاپیش مردم خود میرفت هنگام در آمدن به شهر،بانگ برداشت که امروز خونها ریخته میشود!امروز حرمتها شکسته میشود (6) او بگمان خود میخواست دوره ریاست عدنانیان را پایان یافته اعلام کند و شکوه انصار یعنی طائفه قحطانی را برخ آنان بکشد.و انتقام چندین ساله را بگیرد.رسول اکرم تحمل این مفاخره را بر نتافت و به علی علیه السلام فرمود برو!و پرچم را از سعد بگیر!و مگذار که این سخنان نادرست را بگوید که«امروز روز مرحمت است».
اگر پس از جنگ حنین که آخرین نبرد در داخل شبه جزیره عربستان در عهد پیغمبر بود، سالیانی چند سایه پیغمبر (ص) بر سر این مردم گسترش مییافت و همه آنان که مسلمانانی را پذیرفتند کم و بیش از برکت تربیت او برخوردار میشدند،و نسل حاضر،این تربیت را به نسل بعد منتقل میساخت،مسلما در پناه تعلیمات اسلامی و برادری دینی و عدالت اجتماعی ریشه آن همچشمیها و برتری فروشیها خشک میشد.و هر دو طائفه میدانستند باید برای پیش رفتیک کلمه (توحید) بکوشند.اما متاسفانه هنگامی که عموم قبیله های پراکنده متوجه شدند،دوره مهتری قبیلهای پایان یافته است و آنان باید جنگ با یکدیگر را کنار بگذارند و از حکومتی که بنام خدا در مدینه تاسیس شده اطاعت کنند،رسول خدا بجوار پروردگار رفت.
میدانیم که حکومت اسلامی بر پایه دین تاسیس شد.رئیس حکومت را مردم انتخاب نکردند، بلکه خدا او را به پیغمبری فرستاد.آنچه میگفت وحی آسمانی و گفته خدا بود (جز در آنجا که رای یاران خود را بخواهد و به پذیرد) پس از مرگ رسول اکرم که دوره نبوت خاتمه یافت،اگر ریاست مسلمانان بدست نژاد خاصی سپرده نمیشد،و اگر ملاک امتیاز،تنها قریشی بودن معرفی نمیگردید،و اگر وصیت پیغمبر را نادیده نمی گرفتند،مسلما یا مطمئنا مجالی نمیماند که انصار برتری فروشی کنند و سرانجام به مصالحه راضی شوند که از ما امیری و از عدنانیان هم امیری.
چنانکه میدانیم در اینجا هم باز عامل دینی (روایت منقول از پیغمبر) بود که بدعوی انصار پایان داد و ابو بکر گفت از پیغمبر شنیدم که رئیس باید از تیره قریش باشد.
بهر حال این نخستین مزیتی بود که پس از پیغمبر نصیب گروه شمالی گردید.قریش که در حجة الوداع با خطبه کوتاه رسول اکرم همه امتیازهای خود را از دست داده بود (7) و با دیگر تیرهها در یک صف قرار گرفت،برای خویش جای پایی یافت و انصار یعنی قحطانیان را زیر دستخود در آورد،با این همه در خلافت ابو بکر چون از یکسو مسلمانان مشغول سرکوبی مرتدان بودند،و از سوی دیگر هنوز حکومت،سازمان منظمی نیافته بود،یا لااقل منصب های دولتی درآمد و یا امتیازی نداشت،نشانه درگیری دو طائفه بروشنی دیده نمیشود.
در خلافت عمر که فرمانداران او حکومتشهرهای بزرگ را بدست گرفتند و رقم درآمد خزانه عمومی (بیت المال) از برکت غنیمت های جنگی و خراج و جزیه ایران و روم بالا رفت، یاستخشونت آمیز خلیفه تا حد ممکن توازن بین دو دسته را برقرار میداشت.اگر کومتیک شهر را بدست عدنانیان میسپرد،حکومت شهر دیگر به قحطانیان سپرده میشد. اما هنوز یک ربع قرن از ماجرای سقیفه نگذشته بود که نه تنها قریش و عدنانیان کارهای بزرگ را عهدهدار شدند،سیل درآمد عمومی هم بخانه آنان سرازیر گردید.مروان بن حکم، معاویة بن ابی سفیان،طلحة بن عبید الله،زبیر بن عوام،عبد الرحمان بن عوف و یعلی بن امیه هر یک به پول آنروز میلیونها درهم و دینار ذخیره کردند.قریش و فرزندان امیه بدین امتیاز هم قناعت ننمودند،کوشیدند تا آنجا که ممکن است دست جنوبیان را از کارهای بزرگ کوتاه کنند.
نوشتهاند مردی از بنی جفنه نزد عثمان آمد و گفت مگر در خاندان شما کودکی نیست که او را به حکومتبگمارید،این پیر یمانی (ابو موسی) تا کی میخواهد حاکم بصره باشد (8).و این بهنگامی بود که حکومت شام را معاویه،کوفه را ولید بن عقبة بن ابی معیط و مصر را عمرو بن العاص در دست داشت و چنانکه میدانیم اینان هر سه مصری و یا به تعبیر دیگر عرب عدنانی و یا شمالی هستند و تنها (ابو موسی حاکم بصره) از قحطانیان بود.دیری نکشید که فرزندان امیه از دیگر خاندان قریش پیش افتادند.و ما خوب میدانیم که بیشتر افراد این خانواده هیچگاه از بن دندان مسلمان نشدند بلکه اسلام را روزی پذیرفتند که راهی جز مسلمان شدن،پیش پای خود نمیدیدند.
در نتیجه این انحصار طلبی بود که بار دیگر کینه های خفته بیدار شد.شورش در مرزها و سپس در داخل شهرها آغاز گردید و سرانجام دامنه آن به مرکز خلافت رسید و خلیفه مسلمانان جان خود را بر سر این کار باخت.
از این روزها شعرهائی در دست داریم که روحیه تیره اموی را نشان میدهد و معلوم میدارد گوینده آن بیتها بچیزی که نمی نگریسته دین و اسلام و عدالت اسلامی است و بدانچه توجه داشته امتیازات خانوادگی و برتری قبیله ای استبر قبیله دیگر.
روزی که عثمان بدست شورشیان کشته شد ولید بن عقبه برادر مادری وی در سوگ او به بنی هاشم چنین گفت:
«بنی هاشم!از جان ما چه میخواهید؟!شمشیر عثمان و دیگر مرده ریگ او نزد شماست!بنی هاشم!جنگ افزار خواهر زاده خود را برگردانید!آنها را غارت مکنید که به شما روا نیست!
بنی هاشم چگونه ممکن است ما باهم نرم خو باشیم حالیکه زره و اسب های عثمان نزد علی است!!
اگر کسی در سراسر زندگی آبی را که نوشیده فراموش میکند من عثمان و کشته شدن او را فراموش میکنم». (9) درست در این بیتها بنگرید!.گوینده آن برادر عثمان،خلیفه وقت است. کسی است که از جانب خلیفه حکومت کوفه را عهدهدار بوده است.
از روزی که رسول خدا از جهان رفت تا روزی که این بیتها سروده شده بیش از یک ربع قرن نگذشته است،و ما میبینیم که چگونه سنت مسلمانی در مدینه-مرکز نشر دعوت و نشوء اسلام-بزبان این مرد بظاهر مسلمان نابود میگردد.
در این بیتها هیچگونه اشارتی نیست که چرا عثمان کشته شد بحق کشته شد یا بنا حق؟ روزی که او را کشتند بر سنت پیغمبر و سیرت خلفای پیش از خود بود یا از رفتار آنان عدول کرده بود.هیچ نمیپرسد شورشیان چرا و برای چه بر خلیفه هجوم بردند و او را کشتند.آنچه می بینیم همچشمی فرزندان امیه با فرزندان هاشم است.
باز اگر هاشمیان در کشته شدن عثمان دخالت مستقیم و یا غیر مستقیم داشتند میتوانستیم گوینده را معذور بداریم.اما او آشکارا تهمت میزند:مرده ریگ عثمان در خانه علی است!و ما میدانیم که در روزهای در بندان عثمان،علی (ع) از وی حمایت کرد و اگر بگفته خویشاوندان عثمان علی (ع) او را یاری نکرد،باری بجنگ او برنخاست،و شورشیان را نیز یاری نداد و مرده ریگ عثمان را به غارت نبرد.
آیا جز این است که او از بنی هاشم آزرده است چون پیغمبر از میان آنان برخاسته؟آیا جز این است که چون پس از کشته شدن عثمان مسلمانان خلیفهای از تیره هاشم گزیدند این انتخاب بر او گران افتاده است؟آیا سخنی جز این میتوانیم بگوئیم که بعض سران قبیله و طائفه ها کینه توزی با قبیله های دیگر را هرگز فراموش نکردند؟،بلکه آنرا نادیده گرفتند چون سرگرمی های تازهای برای آنان پیدا شد؟و همینکه مجالی یافتند به سیرت نخستین خویش برگشتند.و این همان چیزی است که قرآن آنان را از آن بیم میداد که:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین.» (10)
از اواخر خلافت عثمان بود که از نو،صف عدنانی و قحطانی مشخص گردید.قحطانیان آنچنان که پیغمبر را از شهر عدنانیان به شهر خود بردند پسر عموی وی را از مدینه به کوفه خواندند،یا بهتر بگوئیم آنروز که علی (ع) در پی جدائی طلبان،از حجاز به عراق رفتبدو وعده یاری دادند و در کنار او ایستادند.در مقابل مضریان یا عدنانیان در بصره گرد آمدند و با علی و سپاهیان او در افتادند.
در پنجسال آخر خلافت عثمان و بیستسال حکومت معاویه و دوران یزید و فرزند او،مضریان تا آنجا که توانستند بر یمانیان سخت گرفتند.یمانیان نیز چون دیدند دوران حکومت اسلامی به سر آمده و از نو نوبتبه برتری فروشی نژادی رسیده است،پیرامون دستهای را گرفتند که مردم را بحکم قرآن و عدالت میخواندند.برای همین است که میبینیم در جنگ صفین انصار به معاویه و مردم شام میگفتند:دیروز بحکم تنزیل قرآن با شما میجنگیدیم و امروز بحکم تاویل آن با شما میجنگیم.اینان همان مردمند که پس از کشته شدن علی به فرزندش حسن گفتند دست خود را دراز کن تا با تو به کتاب خدا و سنت رسول و رزم با بدعت گذاران بیعت کنیم (11) همانند که به فرزند دیگر او نوشتند دشمن تو بیت المال را میان توانگران و گردنکشان پخش میکند (12).
در سال شصت و یکم هجری پس از آنکه مردم عراق ناجوانمردانه گرد فرزند پیغمبر را خالی کردند و او را بدست دشمن دیرین او سپردند بظاهر بار دیگر مضریان بآرزوی خود رسیدند، اما بیش از چهار سال بر این حادثه نگذشت که در مرج راهط برابر یمانیان قرار گرفتند. مضریان (قیسیان) طرفدار حکومت پسر زبیر و یمانیان (که در این وقت بنام کلبی خوانده میشدند) خواهان ادامه زمامداری فرزندان امیه بودند.سرانجام این جنگ با پیروزی کلبیان بر قیسیان و یا یمانیان بر مضریان پایان یافت و مروان بن حکم بخلافت رسید.
در امثال عرب میبینیم«اذل من قیسی بحمص» (13) این مثل باحتمال قوی ساخته آن روزهاست که کلبیان بپا خاسته بودند.از این تاریخ ستیزه های این دو تیره بکلی رنگ دینی خود را هم از دست داد و بصورت رویارویی دو تیره بزرگ عرب جنوبی و شمالی درآمد.
در حماسه نامه هائی که شاعران دو تیره ساخته اند بویی از شرع و اسلام بمشام نمیرسد آنچه هست فخر به تبار و امتیازات قومی است.
شگفت است که تعزیه گردان این صحنه و خواهان خلافت پسر زبیر (مخالف سرسخت تیره سفیانی) ضحاک بن قیس است،مردی که در تمام دوران حکومت معاویه از جان و دل بدو خدمت کرد.و هم او بود که در مجلس رای گیری برای ولایت عهدی یزید مراقبت بود تا کسی سخنی بر خلاف خواست معاویه بر زبان نیارد.
هم او بود که یزید را از حوارین به دمشق خواست و بر تخت حکومت نشاند.اما چون پس از مرگ یزید خویشاوندان مادری او که از تیره کلبی-جنوبی-بودند خواهان خلافت فرزند یزید (خالد) گشتند،کار آنان بر ضحاک که از تیره مضری بود گران افتاد و بر آن شد که مردی مضری (عبد الله بن زبیر) را بخلافتبنشاند.
نگاهی به تاریخ اسلام نشان میدهد که از این تاریخ تا قرنها بعد هر جا شورشی پدید شده سبب آن شورش،این دو دسته بوده اند،و یا اینکه اینان به نحوی در آن شورش دخالتی داشتهاند.از دوره مروان بن حکم تا پایان حکومت مروان دوم هر خلیفه و یا حاکمی بر وفق مصلحت خود جانب مضری و یا یمانی را میگرفت و البته بیشتر آنان از مضریان حمایت میکردند.بدین داستان که به لطیفه بیشتر شباهت دارد تا بحقیقت تاریخی،بنگرید:
زیاد بن عبید حارثی گوید:«در خلافت مروان بن محمد با گروهی بدیدن او رفتیم.نخست ما را نزد ابن هبیره رئیس شرطه مروان بردند.او تک تک مهمانان را پذیرفت.هر یک از آنان درباره مروان و ابن هبیره بدرازا سخن میگفتند.سپس ابن هبیره از نسب آنان پرسیدن گرفت.من خود را بکناری کشیدم چه دانستم این گفتگو پایان خوشی نخواهد داشت.امید من این بود که مهمانان با پر حرفی او را خسته کنند و دنباله گفتگو بریده شود.لیکن چنین نشد. او از همه پرسید تا جز من کسی باقی نماند.سپس مرا پیش خواند و گفت:
-از چه مردمی؟
-از یمن!
-از کدام تیره؟
-از مذحج!
-سخن را کوتاه کن!
-از بنی حارث بن کعب!
-برادر حارثی!مردم میگویند پدر یمانیان میمون است،تو چه میگوئی؟
-تحقیق این مطلب دشوار نیست!
-ابن هبیره راست نشست و گفت: -دلیل تو چیست؟
به کنیه میمون بنگر اگر آنرا ابو الیمن میگویند پدر یمانیان میمون است و اگر ابو قیس کنیه دارد میمون پدر دیگران خواهد بود.ابن هبیره از گفته خود پشیمان شد (14)
این دو گروه که نخست نام قحطانی و عدنانی داشتند،در طول تاریخ درگیری،نامهای دیگری بخود گرفتند چون:
یمانی و قبسی،مضری و یمانی،قیسی و کلبی،ازدی و تمیمی و صحنه مبارزه آنان از خراسان بزرگ گرفته تا خوزستان از سیستان تا غرب ایران،از عراق تا شام،و حجاز و مصر،سراسر افریقا، جزیرههای سیسیل و رودس و تا جنوب اسپانیا بود.
در این سرزمین های پهناور هر جا جنگی در گرفته رد پای عربهای جنوبی و شمالی را در آن میتوان یافت.
از سال چهلم هجری که معاویه خود را زمامدار مسلمانان خواند تا سال صد و سی و دو هجری تنها دوره حکومت عبد الملک مروان را میتوان دوره آرامش نسبی خواند آنهم نه از آنجهت که عدالتی در این سرزمینهای گسترده برقرار بود،بلکه از آن جهت که حاکمانی چون حجاج بن یوسف نفسها را در سینه مردم بسته بودند.هر کس در نکوهش دوده ابو سفیان یا حاکم دست نشانده آنان سخنی میگفت،کشته میشد یا بزندان میافتاد.در نیمه دوم حکومت مروانیان بود که دوراندیشان و عاقبت بینان دانستند موجب اصلی بدعتهائی که یکی پس از دیگری در دین پدید آمد چه بوده است.دانستند آنروز که گفتند خلافت و نبوت نباید در یک خاندان باشد،نمیدانستند که زمامداری از تیره تیم و عدی به تیره ابو سفیان و مروان میرسد و سرسختترین دشمنان اسلام حکومت مسلمانان را بدست میگیرند.از اواخر دوره حکومت عبد الملک به بعد اندک اندک این فکر قوت گرفت که اگر در نخستین سالها حق را از صاحب آن نگرفته بودند.امویان هرگز مجال این گستاخی را نمییافتند و کار مسلمانان این چنین سخت نمیشد.و درین روزگار بود که پیش بینی دختر پیغمبر تحقق یافت که اگر پس از مرگ پیغمبر (ص) کار را بدست کاردان عادل میسپردند،همه را از چشمه معدلتسیراب میکرد.
از این روزهاست که میبینیم دیگر بار مردم ستمدیده گرد علویان را گرفتند و هر چند قیامهای آنان یکی پس از دیگری سرکوب میشد اما سرانجام دلبستگان به سنت پیغمبر معتقد شدند که چاره همه نابسامانی ها اینست که حکومت از خاندان امیه بخاندان هاشم انتقال یابد.و بجای نواده ابو سفیان نواده های علی (ع) رهبر مسلمانان گردند.
هنوز قرن نخستین هجرت بپایان نرسیده بود،که دسته های مقاومت نخست در نقاط دور افتاده-شرق ایران-و سپس در ایران مرکزی و بالاخره در شهرهای کوفه و بصره بنام حمایت از خاندان پیغمبر و فرزندان فاطمه (دختر رسول خدا) تشکیل گردید.نا خشنودان از حکومت نیز خود را بدین دستهها بستند،اندک اندک سودجویان و حکومت طلبان هم بدانها پیوستند.اینان کسانی بودند که برای رسیدن بهدف بهرهگیری از هر وسیله را روا میشمردند. شعار اینان این بود که حکومت امویان را سرنگون کنند و آل علی را بجای آنان بنشانند.اما آنانکه بهره کشتارها،رنجها،شکنجه ها،بزندان افتادنها را گرفتند نه فرزندان فاطمه (ع) بودند نه نوادههای علی.مردی زیرک،حادثهجو،و موقع شناس پای پیش گذاشت.و بجای الرضا من آل محمد (15) الرضا من آل عباس بر کرسی خلافت تکیه زد.روزی که مجلس ابو العباس سفاح در حیره از بزرگان بنی امیه آکنده بود طبق قرار قبلی شاعر آنان ستم های بنی امیه را بر آل هاشم و خاندان عباسی بر شمرد و سپاهیان خراسان کافر کوبها (16) را کشیده بر سر و مغز امویان کوفتند،سپس گستردنیها بر روی تنهای نیم جان آنان افکندند و خلیفه رسول خدا!و نزدیکان او بخوان نشستند.ناله نیم جانان از زیر گستردنیها بگوش میرسید و خلیفه میگفت هیچ خوردنی را چون غذای امروز گوارا ندیدهام (17) دیری نگذشت که تشنگان عدالت اسلامی دیدند کسانی که بنام الرضا من آل محمد کار را بدست گرفتند دست کمی از الرضا من آل ابو سفیان ندارند.خاندان عباسی نخستبا آنان در افتادند که راه ریاست ایشان را هموار ساخته بودند.سپس به سر وقت آل علی رفتند.
علویان یا از دم تیغ گذشتند و یا در سیاه چالها پوسیدند و یا از ترس جان گمنام در دهکده ها و بیغوله ها بسر میبردند.
از این تاریخ بود که شیعیان و دلبستگان رسول الله دردهای درونی را در قالب قصیدهها و حکایتها ریختند و با شیواترین لفظ و دلخراشترین معنی بگوش این و آن رساندند. نوحه گری در مجلسهای سری و سپس بر سر بازارها بر دختر پیغمبر و ستمهائی که بر او و فرزندان او رفته است آغاز شد،و از آن سالهاست که میبینیم رمز مظلومیت آل محمد دختر پیغمبر زهرای اطهر است.
یاقوت از خالع (حسین بن محمد بن جعفر،شاعر معروف قرن چهارم) روایت کند:که بسال 346 من کودکی بودم با پدرم به مجلس کبودی که در مسجد بین بازار وراقان و زرگران بود رفتم مجلس او از مردم انبوه بود.ناگاه مردی گرد آلود عصا بدست مرقع پوش که توشه و دلوچهای همراه داشت در آمد و بآواز بلند بر حاضران سلام کرد و گفت:من فرستاده زهرا (ع) هستم.حاضران گفتند خوش آمدی و او را به صدر مجلس بردند.پس پرسید؟
-میتوانید احمد مزوق (18) نوحه خوان را به من بشناسانید.
-همین جا نشسته است!.
-من سیده خودمان را در خواب دیدم گفتبه بغداد برو و احمد را بگو شعر ناشی را که در آن گفته است:
بنی احمد قلبی لکم یتقطع بمثل مصابی فیکم لیس یسمع (19)
بر فرزندم نوحهسرائی کند.
ناشی در آن مجلس حاضر بود چون این گفته را شنید تپانچهای سختبر چهره خود زد و احمد مزوق و دیگران نیز چنان کردند.و ناشی و سپس مزوق بیشتر از همه خود را میزدند. سپس تا نماز ظهر با این قصیده نوحهسرایی کردند و مجلس بهم خورد و هر چه خواستند بدان مرد چیزی بدهند نپذیرفت و گفت بخدا اگر دنیا را بمن بدهید نمیپذیرم که فرستاده سیده ام باشم و برای این رسالت چیزی قبول کنم. (20)
مناسب مینماید که در پایان این بحث فصلی را به نمونههائی از این مرثیه ها و یا مدیحه ها اختصاص دهم از شعرهای عربی نمونه هائی را نوشته ام که پیش از قرن هشتم هجری سروده شده و از شعرهای فارسی به نمونه هائی تا پایان قرن نهم بسنده کردم.چه از قرن دهم چنانکه میدانیم مذهب شیعه گسترش یافت و در شعرهای عصر صفوی (که رسمیت مذهب اعلام شد) مدیحه های فراوان درباره اهل بیت میتوان دید.
___________________________________________
1.جنگهای پیش از اسلام که در داخل شبه جزیره میان قبیله های گوناگون در میگرفت،و هر روز را بنامی نامیدهاند.رجوع به مجمع الامثال میدانی.ذیل کلمه (یوم) شود.
2.انا و اخی علی ابن عمی و انا و ابن عمی علی الغریب (تاریخ تمدن اسلامی.جرجی زیدان.ج 4 ص 13) .
3.فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة (الفتح:26) .
4.آل عمران:103.
5.کنز العمال ج 1 ص 362 چاپ دوم.
6.ابن هشام.ص 26 ج 4.
7.پیش از آموزش مراسم حجبوسیله پیغمبر،قریش برای خود امتیازاتی نهاده بود،چنانکه بهنگام کوچ کردن از عرفات به منی،از دیگر حاجیان جدا میشد،و نیز امتیازهای دیگر (رجوع به کتاب در راه خانه خدا-از نویسنده این کتاب شود)8.انقلاب بزرگ طه حسین. ترجمه نگارنده ص 120.
9.بنی هاشم ایه فما کان بیننا و سیف این اروی (×) عندکم و خزائنه بنی هاشم ردوا سلاح ابن اختکم و لا تنهبوه لا تحل منا هبه بنی هاشم کیف الهوادة بیننا و عند علی درعه و نجائبه لعمرک لا انسی ابن اروی و قتله و هل ینسئن الماء ما عاش شاربه؟
×.اروی نام مادر عثمان است.
10.آل عمران:144.
11.ر ک:تحلیلی از تاریخ اسلام ج 2 ص 8.
12.پس از پنجاه سال ص 114.
13.خوارتر از قیسی در شهر حمص (از بلاد سوریه) .
14.الهفوات النادره ص 131-132.باید توجه داشت که یکی از کنیههای بوزینه ابو قیس است.
15.محمد بن علی بن عبد الله بن عباس نخستین امام عباسی در آغاز به داعیان خود میگفت نام شخص خاصی را برای خلافت مبرید،بلکه مردم را به الرضا من آل محمد بخوانید. و بدانها سپرده بود که عربهای عدنانی را نابود کنید و قحطانیان را با خود داشته باشید.
16.نوعی گرز که بدین نام نامیده شده.
17.اغانی ج 4 ص 346-347.
18.نقاش.و سخن آرا هر دو معنی میدهد.
19.ای فرزندان احمد دلم برای شما خونست و آنچه بر شما رفت از طاقتشنیدن بیرون!
20.معجم الادباء،صفحه 292-293،ج 13.