17- حكومت به پاداش انفاق

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

منقول از كتاب (ثمرات الأوراق) است ، كه در زمان سليمان بن عبدالملك مردى بود به نام خُزَيمة بن بشر صاحب كرم و سخاوت ، و مشهور به فتوت و مردانگى بود. در اثر انفاق دارايى او به كلى از دست رفت (و) كاملا محتاج گرديد.(1) و از آن هايى كه (با ايشان) مواسات كرده بود چشم توقع داشت . بالاخره ديد كه به شأن او اعتنايى ندارند. چون از آن ها احساس تغيير كرد به خانه آمد و به همسر خود كه دختر عموى او بود گفت :
من از برادران خود احساس تغيير مى نمايم ؛ حالا لازم است در خانه بنشينم تا مرگ را فراگيرم. و از خانه بيرون نرفته به قوت لايموت كفايت مى كرد.
و در آن زمان عكرمه فياض والى جزيره بود. (روزى) ناگهان صحبتى از خزيمه به ميان آمد. عكرمه از حال او استفسار نمود.
عكرمه با خود گفت : تو را فياض نگفته اند، مگر براى اين كه در همچه روزى به داد همچه مرد كريمى برسى . چون شب شد چهارهزار دينار زر سرخ در كيسه نمود و به در خانه خزيمه آمد. در بكوفت .
خزيمه عقب در آمد. كيسه زر را به او داد و گفت : با اين كيسه اصلاح كار خود بنما.
خزيمه سؤال كرد: تو كيستى؟
عكرمه گفت : من در اين نيمه شب نيامدم مگر براى اين كه مرا نشناسى .
خزيمه گفت : تا اسم خود را نگويى قبول نخواهم كرد.
عكرمه گفت : اسم من دادرس كريمان است .
پس خزيمه در تاريكى كيسه را گرفته به خانه برگشت و به همسر خود گفت : چراغ را بياور كه اگر اين كيسه دنانير باشد كار ما را كاملا اصلاح كند.
همسر او گفت : وسايل روشنى چراغ فراهم نيست .
چون صبح شد ديدند همه دينارها سرخ است . خزيمه قرض هاى خود را ادا كرد، و اسباب مسافرت به شام را فراهم كرد. رفت به نزد سليمان بن عبدالملك . وقتى به بارگاه وى رسيد، سليمان چون او را مى شناخت ، اجازه دخول داد و او را تجليل كرد، و حال ها از او پرسيد، و سبب دير رسيدن به خدمتش را پرسيد.
خزيمه گفت : سبب تأخير من اين بود كه به غايت فقير و بيچاره شدم ، و وسايل مسافرت نداشتم ، تا اين كه نيمه شبى ديدم كسى در خانه را مى زند. چون عقب در آمدم ، مردى كيسه اى كه چهار هزار دينار در او بود به من داد. و گفت : به اين اصلاح كار خود بكن . پرسيدم نام تو كيست؟ تا اسم خود نگويى قبول نمى كنم . امتناع كرد. من اصرار كردم .
گفت : من دادرس كريمانم .
سليمان از نشناختن او تأسف خورد. گفت : اى كاش او را مى شناختيم و در مقابل مردانگى او به او جزاى خير مى داديم! سپس فرمان داد سليمان كه حكومت جزيره را براى او نوشتند و عكرمه را عزل كردند. خزيمه فرمان را گرفت و به جانب جزيره رهسپار شد.
وقتى به نزديك جزيره رسيد، عكرمه با امراء شهر به استقبال شتافتند. خزيمه چون در دارالاماره قرار گرفت ، عكرمه را به پاى حساب آورد. مقدارى زيادى از اموال كم آمد، و اين مقدار را خزيمه اكيدا از عكرمه مطالبه كرد.
عكرمه گفت : من راهى براى اين مال ندارم . ناچار خزيمه امر نمود عكرمه را زنجير كرده به زندان انداختند و در طعام و شراب بر او ضيق گرفتند.
چندى در ميان زندان تحمل محنت نمود.
همسر عكرمه چون از قضيه آگاه شد، كنيز خود را فرمان داد و گفت : مى روى به دارالاماره و مى گويى : نصيحتى دارم که به غير از امير به كسی نگويم . وقتى وارد شدى با او خلوت نموده به او بگو آيا جزاى دادرس كريمان اين بود كه يك ماه در زندان تو در زير زنجير بوده باشد؟
وقتى كنيز گفته او را ابلاغ كرد.
خزيمه گفت : واويلا! وامصيبتاه ! دادرس كريمان مديون من باشد؟! چگونه به صورت او نگاه كنم؟!
فورا برخاست با جمعى از اعيان به در زندان آمد و از خجالت سر خود را به زير انداخت . و آمد سر عكرمه را بوسيد و به دست خود زنجير از پاى او باز كرد و پاى خود را دراز نمود و التماس كرد كه : اين زنجير را به پاى من بگذار. ولى عكرمه راضى نشد.
خزيمه گفت : من بايد يك ماه در زير زنجير بمانم ؛ هم چنان كه تو ماندى . پس عكرمه را به حمام فرستاد و او را مورد الطاف خود قرار داد. او از همسر عكرمه عذرها خواست . پس از چندى به همراهى همديگر به سوى شام سفر كردند و بر سليمان بن عبدالملك وارد شدند.
چون به بارگاه رسيدند، سليمان متوحش شده گفت : خزيمه بدون اجازه من از جاى خود حركت نمى كند؛ مگر براى قضيه مهمى . چون خزيمه به خدمت رسيد، سليمان سبب قدوم او را پرسش كرد.
خزيمه گفت : همانا دادرس كريمان را كه تو هم خيلى علاقه به ديدن او داشتى پيدا كردم . پس جريان را مشروحا نقل كرد.
سليمان عكرمه را احترام نمود و ده هزار دينار انعام داد و حكومت ارمنستان و آذربايجان و جزيره را به او داد و گفت : اختيار خزيمه هم با توست . مى خواهى عزل بكنى ؛ مى خواهى به جاى خود بگذار.
عكرمه گفت : ارمنستان و آذربايجان مرا كفايت كند؛ خزيمه در جاى خود باشد. پس هر دو بر سر كار خود رفتند. و تا سليمان زنده بود والى بودند.(2)
**********************************
1- اين گونه انفاق شرعا مذموم است . خداوند متعال مى فرمايد (و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعدملوما محسورا) (دست خود را(از روى بخل) بربسته به گردن خود مدار و نيز آن را (از روى بخشش) به همه گشودن مگشاى كه به ملامت و افسوس بنشينى.)
2- مجالس واعظين ، ج 3، ص 422.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page