21- حكايتى از مرحوم حجت الاسلام شفتى (ره)

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

يكى از علماى ربانى قرن دوازدهم مرحوم سيد محمد باقر شفتى رشتى معروف به (حجت الاسلام شفتى) است كه از مجتهدين برازنده و پرهيزگار بود، او در سال 1175 هجرى قمرى در جزيره طارم گيلان ديده به جهان گشود و در سال 1260 هجرى قمرى در سن 85 سالگى در اصفهان از دنيا رفت و مرقد شريفش در كنار مسجد سيّد اصفهان ، معروف و مزار علاقمندان است .(1)
وى در مورد نتيجه ترحم ، و فراز و نشيب زندگى خود، حكايتى شيرين دارد كه در اينجا مى آوريم :
حجت الاسلام شفتى در ايام تحصيل خود در نجف و اصفهان به قدرى فقير بود كه غالبا لباس او از زيادى وصله به رنگ هاى مختلف جلوه مى كرد، گاهى از شدت گرسنگى و ضعف ، غش مى كرد، ولى فقر خود را كتمان مى نمود و به كسى نمى گفت روزى در مدرسه علميه اصفهان پول نماز وحشتى بين طلاب نقسيم مى كردند، وجه مختصرى از اين ناحيه به او رسيد، چون مدّتى بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندى را خريد، و به مدرسه بازگشت ، در مسير راه ، در كنار كوچه اى چشمش به سگى افتاد كه بچه هاى او به روى سينه او افتاده و شير مى خورند، ولى از سگ بيش از مشتى استخوان باقى نمانده بود و از ضعف ، قدرت حركت نداشت .
حجت الاسلام به خود خطاب كرده و گفت : اگر از روى انصاف داورى كنى ، اين سگ براى خوردن جگر از تو سزاوارتر است زيرا هم خودش و هم بچه هايش گرسنه اند، از اين رو جگر را قطعه قطعه كرد و جلو آن سگ انداخت .
خود حجت الاسلام شفتى ، نقل مى كند، وقتى كه پاره هاى جگر را نزد سگ انداختم گویى او را طورى يافتم كه سر به آسمان بلند كرد و صدايى نمود، من دريافتم كه او در حق من دعا مى كند.
از اين جريان چندان نگذشته كه يكى از بزرگان از زادگاه خودم (شفت) مبلغ دويست تومان براى من فرستاد و پيام داد كه من راضى نيستم كه از عين اين پول مصرف كنى ، بلكه آن را نزد تاجرى بگذار تا با آن تجارت كند و از سود تجارت ، از او بگير و مصرف كن .
من به همين سفارش عمل كردم ، به قدرى وضع مالى من خوب شد كه از سود تجارتى آن پول ، مبلغ هنگفتى به دستم آمد و با آن حدود هزار دكان و كاروانسرا خريدم و يك روستا را در اطراف محلمان به نام (گروند) به طور دربست خريدارى نمودم كه اجازه كشاورزى آن در هر سال نهصد خروار برنج مى شد، داراى اهل و فرزندان شدم و قريب صد نفر از در خانه من نان مى خوردند، تمام اين ثروت و مكنت بر اثر ترحمى بود كه به آن سگ گرسنه نمودم ، و او را بر خود ترجيح دادم .(2)
**********************************
1- داستان دوستان ، محمد محمدى اشتهاردى ، ج 5، ص 190.
2- صد و ده حكايت ، ص 158.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page